خیلی زییا و دلنشین خاطره را به قلم اوردید
در مورد موضوع ما سال هاست تاوان مغز های مونده لای سیمان را داریم میدهیم ، مغز هایی که قفس را آزادی و هرچه بیرون از ان را قفس میدانند واقعا خاطره ای تامل برانگیز و بسیار دردآور برای بنده بود.

قلبم گرفت. 😥

چه تلخ

یکی از چیزهایی که همیشه در تاریخ قلبم رو به درد میاره کتابسوزیه. 💔

😔😔😔

وای چرا آخه😓

دقیقا مثل داستان سمفونی مردگان ....
من اگر بودم زندگی را ترک میکردم و زندگی جدید را در کنار کتاب های جدید شروع میکردم

سوزوندن کتابا یه چیزی؛اون بخشی که درد فکر های بی منطقو داشت یه چیز دیگه..💔

امروزه، هر چند در ظاهر، کتابا رو نمی‌سوزونن؛ ولی با بی‌اهمیتی به اونا و نرفتن سمت کتاب‌ها در عمل همین کار انجام میشه.
فضای مجازی، هر چقدر هم که مطلب داشته باشه، جای کتاب رو پر نمی‌کنه؛ چون عمده‌ مطالبی که دنبال میشه، مجموعه‌ای از اطلاعات پراکنده و بی‌هدف هست.

چه درد ناک 🥺

آیدین

کاش اونجا بودم و مامان‌بزرگ رو بغل می‌کردم و دوتایی گریه می‌کردیم

وای :)))

یاد سمفونی مردگان افتادم 
صحنه‌ای که پدر و برادر  آیدین کتاب‌‌هاش رو می‌سوزونن