جزئیات پست
109
(0/1000)
نظرات
کامنت شما هم خوب صاحب سبک و استیلیزه است. مو لای درزش نمیرود. از اون کامنتهای خستگی به در آور بود🤩 ممنون 🍀
5
"پر کس و بیکس" ایول، اینو تیکه کلامم میکنم و انقدر از ش استفاده میکنم که گندش در بیاد🤝🙄😂
4
11
دارم از طرفدارهای مادر نیشابوریِ خیام مسلکتون میشم. (میخواستم یه طوری بهتون برسونم که از اون بچه خوبام که زود رفته مجلهی اندیشه پویا رو خریده تا یادداشت شما رو بخونه) @habibeh
3
تا جملهی اول کامنتتون رو خوندم این فکرو کردم ( خدا ما رو ببخشه 🥲) و ذوق کردم ( خدا ما رو ببخشه ایضا) @ZahraKarimi
2
اگر یک روز میخواستم به خودم جرات بدم و درباره گلستان جناب سعدی یادداشت بنویسم، هرگز به مخیلهم خطور نمیکرد که بشه بین این جناب و جناب رونالدو ارتباطی پیدا کرد. بقیهش رو هم آقای رمضان زاده گفتند
3
7
قربون شما 🥰 به مخیلهی خودمم نمیدونم چه طوری خطور کرد :) ناغافل و یههویی این طوری شد
1
ای بابا خانم جعفریان نکنید این کارها رو با ما. هوس کردم برم برای رونالدو گلستان بخوانم. :)))
3
9
درود و خداقوت؛ مادربزرگی داشتم که حدود 100 سال عمر کرد و سر پا بود. دوران دانشجویی به شهرستان میرفتم، برای دیدنش و دیدن فامیل پدری و مادری. خدابیامرز میگفت: «ناهار و شام چی خوردی ننه؟» و من جواب میدادم: «ننجون نترس گشنه نمیمونم. تمام مردم این ده فامیل من هستند!» و مادربزرگ خدابیامرزم میگفت: «میترسم بشه حکایت پر کس و بی کس! عمه به امید خاله بمونه و دایی به امید عمو و ... و تو گشنه و تشنه بمونی!...» مرا ناگهان به آن دوران پرتاب کردید خانم جعفریان! انشاءالله سلامت باشید! پ.ن. در محضر دوستان سخنی از شیخ اجل نتوانستم گفت!
1
12
من رو پرت کردید به روزهای بارداری ام خانم جعفریان عزیز! همان روزهای سختی که در استراحت مطلق به سر میبردم و نمیدانم چرا فکر کرده بودم گلستان و بوستان سعدی میتواند کمکم کند تا این روزهای سخت را بگذرانم. یادم هست به زحمت کتاب قطور قدیمی را در یک دست میگرفتم و با دست دیگرم کودک در شکمم را نوازش میکردم و با صدای بلند برایش حکایت های سعدی را میخواندم. راستش را بخواهید تا همین امروز این خاطره را سخت فراموش کرده بودم ...
1
5
عالی بود. دقیقاً کتابهای مشهور همینطورند، خیلی دربارهشان حرف زده میشود اما بعضاً خیلی کم خوانده میشوند.
1
من هم گاهی فکر میکنم چطور در عنفوان جوانی گلستان و مثنوی و نیچه و شریعتی و ... کتابهایی رو میخوندم که الان که دست میگیرم برام سنگینه اما جالب هست که اون وقتها می خوندم و خیلی هم می فهمیدم😄
1
1
اوهوم. میفههم. یه دوستی دارم که همیشه این جمله رو در کمال خونسردی و با لحن جدی میگه که « مگه نمیدونی، آدما هرچی بزرگتر میشن عقلشون کمتر میشه»
1
چه حکایت جالبی در انتها آوردید.😊 گلستان سعدی کتاب روزهای کنکورم بود. اون روزهایی که مادر و پدرم همه کتاب هام رو جمع کردن و گذاشتن جایی که دستم بهشون نرسه. چقدر با حکایت های شیرین سعدی یواشکی خوش گذروندم و چقدر از رندی و خوش محضری سعدی لذت بردم. حکایت مورد علاقه ام توی گلستان که حین خوندنش از خنده اشک می ریزم داستان توبه کردن جوان طلبه علم دین از سماع بدست خواننده بدصداست! با اون بیت طعنه امیز و قشنگ ِ موذن بانگ بی هنگام برداشت/چه می داند که چند از شب گذشته، درازی شب از مژگان من پرس/که یکدم خواب در چشمم نگشته.
1
2
کاملا درک میکنم. گلستان آدمو شوکه میکنه گاهی. اون تصویر کتاب نصیحتکنندهی کسالتبار رو چنان به هم میریزه و چشمههایی رو میکنه که آدم شرمنده میشه از قضاوتهاش دربارهی کتاب
2
یه دوستی میگفت گریهم گرفت وقتی دیدم نمیتونم مثه دولتآبادی بنویسم. منم این یادداشت رو که خوندم همین حس رو داشتم.
1
1
محمدهادی رمضانزاده
1403/02/04
24