محدثه سلمانی

محدثه سلمانی

بلاگر
@mo_salmani
عضویت

تیر 1402

216 دنبال شده

239 دنبال کننده

                فیزیک پیشه
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        یادداشت های زیرزمینی دست نوشته های فرضی مردی هست که ما اسمش رو نمی دونیم. این مرد از زمانی که یک ارثیه درست حسابی بهش رسیده، از اجتماع فاصله گرفته و توی این یادداشت ها عقاید خودش درباره زندگی و اجتماع رو بیان می کنه و درباره خودش و زندگی شخصیش هم صحبت می کنه.
اگر بتونید اون مقدمه مترجم پنجاه و چند صفحه ای اول رو تاب بیارید ترجمه آقای آتش برآب ترجمه روانی هست؛ البته من ترجمه دیگه ای از این کتاب نخوندم که بتونم مقایسه بکنم. مقدمه مترجم اطلاعات جالبی داشت و البته آقای آتش برآب نقطه نگاه خودشون رو درباره اثر گفته بودند. از جهتی کاربردی بود و به فهم بعضی قسمت های یادداشت ها کمک کرد اما از طرفی این حس رو دارم که کتاب رو با تفسیر آقای آتش برآب خوندم. 
شخصیت مرد زیر زمینی شخصیت رایج رمان ها و داستان های داستایوفسکی بود؛ دارای فهم و زیرک اما گرفتار رذایل خود که با طنز تیزی خودش و جامعه رو نقد می کنه. 
نیمه اول کتاب، مرد زیرزمینی درباره خودش چیزهایی میگه و گریزی می زنه به اجتماع و افکاری و عقایدی که اون دوره رایج و به اصطلاح «ترند» بوده و با خاک یکسان شون می کنه. برام جالب بود که اون چیزی که مرد زیر زمینی توی خشت خام می دید بعضی ها عمری طول کشید که توی آینه ببینن. مخصوصا اون علم گرایی ای که یک دوره ای باب شده بود و همین الان هنوز هم هست و انگار بعضی ها نمی تونن یا نمی خوان بفهمن که درباره انسان صحبت می کنیم نه سیب زمینی و گاو!
بخش دوم کتاب بخشی از سرگذشت مرد زیرزمینی هست، یکی از شخصیت های رنج کشیده و خوار شده داستایوفسکی. مردی که دوست داره بقیه اونقدری که آدم هست آدم حسابش کنن و بیزاره از اینکه احمق ها آدم حسابش کنن و خودش خودش رو لایق آدم حساب شدن نمی دونه! داستایوفسکی احوالات این مرد رو اونقدر گزنده و عریان نوشته که هم دلسوزی می کنی و هم خنده ات می گیره. 
بهرحال کتاب جالبی بود. بیشتر از همه صحبت هاش درباره اختیار و علم من رو گرفت. 
هنوز تفسیرها رو نخوندم. می خواستم اول نظر خودم رو توی بخوان بنویسم و بعد برم سراغ تفسیرها.

      

26

        تجربه خوندن درباره کسی که ازش خوشت نمیاد، از زبان نویسنده ای که ازش خوشت نمیاد!
طی چندماه اخیر کتاب پپ گواردیولای گیلیم بالاگه رو خوندم  که درباره دوره مربی گری گواردیولا در بارسا بود، بعدا هم سیتی پپ رو خوندم که درباره  اوایل دوره مربی گری پپ در سیتی بود. از یک جایی به بعد یک اسب کنجکاوی ای من رو برداشت که درباره یکی مثل مورینیو چی می نویسن و دیدن دنیا از چشم بقیه و فلان.
خلاصه که این کتاب رو توی طاقچه بی نهایت گرفتم.
نویسنده کتاب یک روزنامه نگار ورزشی طرفدار چلسی و علاقه مند(شیفته) مورینیو هست که باهم معاشرت و مصاحبت هم داشتن. از اون جایی که حوزه فعالیت نویسنده بیشتر فوتبال انگلیس بوده، بیشتر محتوای کتاب به مربی گری مورینیو توی انگلیس اختصاص داره و از دوره رئال و اینتر فقط آمار و ارقام یا دیدارهای نویسنده با مورینیو رو می خونیم.
اول از همه سبک کتاب و تفاوتش با دوتا کتاب دیگه توجه ام رو جلب کرد.  مخصوصا با کتاب بالاگه که اون هم  درباره یک شخصه. بالاگه توی کتابش  در کنار ستایش پپ از تردیدها، ضعف ها و اشتباهات پپ هم صحبت کرده و نظر بازیکن هایی که با تلخی از بارسا رفتن رو آورده. این کتاب تا جایی که دلتون بخواد مورینیو رو ستایش کرده بود، آمار و ارقام موفقیتش رو آورده بود و روی اشتباهات داوری که به ضرر مورینیو بود دست گذاشته بود و واضحا عامدانه باخت هاش رو کم رنگ جلوه داده بود و خیلی از بی اخلاقی ها یا بازی های روانی علیه بقیه رو یا سانسور کرده بود یا از اون بدتر، با افتخار تعریف کرده بود! برام جالب بود که افراد با چطور شخصیتی چه شخصیت هایی رو تحسین می کنن.
و اما درباره خود مورینیو.... مورینیو یک آدم مشتاق موفقیت و دیده شدنه. درباره عملکرد خودش به آمارهای گل و پیروزی و جام اشاره می کنه نه سبک بازیش. با توجه به شرایط بازی و با هدف برنده بیرون اومدن سبک بازی انتخاب می کنه و ابایی از بازی کاملا دفاعی یا رفتارهای جنجالی کنار زمین یا توی کنفرانس خبری نداره.
از اون بیشتر، مورینیو آدمی به نظرم اومد که طاقت در مرکز توجه نبودن و جدی گرفته شدن رو نداره. پشت خیلی از حملات پر کنایه ش به این و اون همین جریحه دار شدن ناشی از  دیده نشدن و جدی گرفته نشدن رو می تونستم ببینم.  آقا این آدم نمی تونست علیه خودش یک کلمه حرف بشنوه و بهش برنخوره و  اون طرف مقابلش رو با خاک یکسان نکنه.  بعضی حرفاش علیه دیگران آخر کتاب نقل شده که گوشت تن آدم از خوندنش می ریزه.جالبه که هم به نظر خودش هم به نظر نویسنده همه چیز دنیا علیه مورینیو بودن که جام نگیره و برنده فلان عنوان نشه و بازیکن خوبی نخره و فلان و هیییچ گونه سوالی نداشتن که چرا یک نفر باید اینقدر باعث واکنش بقیه بشه! 
یک موقعیتی توی کتاب هست که به نظرم خلاصه شخصیت مورینیوعه! جایی که مورینیو با ال پاچینو ملاقات می کنه و باهاش سلفی می گیره. نویسنده میگه مورینیو شدیدا طرفدار ال پاچینو بود اما بعد از ملاقات شون  به نویسنده گفته بود ال پاچینو قد کوتاه بوده و صورتش خیلی چین و چروک داشته و مورینیو  تعجب می کرده که چرا یک بازیگر اینقدر پیر و پاتال بیشتر  مورد توجهه تا یک مربی موفق!
نکته جالب دیگه برخورد مورینیو با بازیکن هاش بود. از کتاب گواردیولا یادم بود که زلاتان ابراهیموویچ چطور درباره هردو مربی صحبت کرده بود و اینجا هم توضیح داده شده بود که چطور مورینیو به ارضای جاه طلبی بازیکن هایی که طبق خواسته هاش پیش می رفتن اهمیت می داد و چطور از جاه طلبی و فردیت گرایی بازیکن هایی که شیفته و مسحورش نبودن با تمسخر یاد می کرد و چطور بازیکن ها رو با همین سیستم تشویق و تحقیر تحریک می کرد که پیشرفت کنن و بازیکن هایی که رقابتی و جاه طلب نبودن یا خودشون می رفتن یا پس زده می شدن.
خب، نمونه جالبی از یک شخصیت و  سیستمی که حول محورش ایجاد می شه رو خوندم! تجربه جالبی بود.
پ.ن: در آینده از دو سال کارشناسی ارشد با نام دوره آشنایی با کلاغ های کور یاد خواهم کرد!
      

0

        کتابی با محتوای بسیار تفکر برانگیز که با سخت خوان ترین بیان ممکن!
متاستاز اسراییل تلاش آقای علیانی برای نشان دادن حقیقت موجودیت نحسی به نام اسرائیله. کتاب سه بخش داره،شکل گیری اسرائیل، پذیرفته شدن اسرائیل به عنوان کشور و وضعیت همه در قبال اسرائیل. پیوست هایی در انتهای کتاب اومده که به فصل ها ربط دارند و جالب اند.
بخش اول از شکل گیری ایده کشور یهودی تا زمان پذیرفته شدن رژیم صهیونسیتی به عنوان یک کشور توسط سازمان ملل رو بررسی کرده. رویکرد بحث بیشتر اجتماعی و فرهنگیه تا تاریخی و ژئوپولیتیکی. مطالب زیادی از این بخش برای من تازگی داشت؛ از جمله تاثیر نیچه بر شکل گیری صهیونیسم و فاشیسم و ادلشتات  و روکر و اثر جنبش های چپی بر یهودیان. برخلاف دو کتاب "اختراع قوم یهود" و "ده غلط مشهور درباره اسرائیل"  این کتاب بیشتر شامل تحلیل های نویسنده از وقایع اون دورانه و کمتر  حالت استنادی داره. نکته جالب و تازه دیگه این بخش معرفی گروه های تروریست اولیه صهیونیستی و درگیری شون با انگلیس و فرانسه بود. در این باره توی کتاب "تو زودتر بکش" مطالبی خونده بودم که با نگاه حق به جانب صهیونیستی گفته شده بود و طبیعتا بخش های زیادی کوچک نمایی شده بودند یا از نظر من دور مونده بودند.
دو بخش بعدی به نظرم هسته اصلی بحث نویسنده است و چیزی هاییه که من مشتاق برای نابودی اسرائیل نیاز دارم به بقیه توضیح بدم. بخش دوم درباره منافعیه که بودن اسرائیل و مشروعیت بخشی به اسرائیل رو برای قدرت های غربی ضروری کردند. از این بخش گلخانه آقای آیزنهاور خیلی قابل توجهه و دوست دارم که به عنوان یک متن مستقل در اختیار خیلی از افرادی که می شناسم بگذارم.
بخش سوم درباره حال حاضر و اونچه که در سرزمین های اشغالی رخ می ده و دیدگاه ما و اون ها هست‌. هسته اصلی بحث این بخش اینه که ترور، تبعیض،تعدی و تزویر محدود به سالهای شکل گیری اسرائیل نمیشه و الان هم در سرزمین های اشغالی جریان داره. مطالب مفیدی داشت و به نظرم برای دوستانی که فکر می کنن دشمنی ما با اسرائیل فقط یک کینه تاریخیه و گذشته ها گذشته و باید دست برداریم از این کینه، خوندنش اثر گذاره.
و اما پیوست ها که خیلی جالب بودند و انگار نویسنده نتونسته توی ساختار مد نظرش جاشون بده اما دلش نیومده از خواننده دریغشون کنه. از این بخش صاحب آواز و دیگر دوستان و آتش سوزی در مرز برام جالب بودند و درباره این آتش سوزی در مرز مطالب مشابه تایید کننده دیگه ای هم خونده ام.
با این همه مطالب خوب کتاب یک عیب خیلی بزرگ داشت و اون هم بیانش بود که بیشتر به درد متن روی مستند می خورد تا کتاب. اصرار نویسنده به فضاسازی برای مخاطب و داستان گویی ها و یک سری بازی های لفظی کتاب رو به شدت از سرراست بودن درآورده بود. اغلب بعد از خوندن دو-سه تا بخش کتاب رو می گذاشتم زمین و از متن فاصله می گرفتم و تا بتونم زوایدش رو هرس کنم و اصل حرف نویسنده رو بفهمم. نویسنده مخصوصا توی بخش اول خط فکری منسجمی داره: "اسرائیل محصول استعمارگری و زاییده نیچه ایسم و مکتب قدرت است که از رنج های یهودیان در این مسیر سوء استفاده کرده است." اما حول این گزاره کلی پراکنده داستان گفته و شخصیت معرفی کرده و استعاره آورده. بازم میگم که چنین مطالبی اگر گفتار مستند می بود جذابیت داشت اما توی کتاب خیلی گیج کننده ست.
بهرحال کتاب اثرگذاری بود و مطالب و تحلیل های جدیدی داشت. پیشنهاد می کنم قبل از خوندنش یک کتاب ساده تر مثل ده غلط مشهور درباره اسرائیل رو خونده باشید.


      

14

        از روزی که اسمش رو شنیدم دوست داشتم بخونمش و تعریف های دیگران هم مشتاق ترم کرده بود. سه شنبه دستم رسید و خوندمش.
اسم و عنوان کتاب گویاست که درباره چیه؛ روایت هایی درباره مراقبت کردن. یک تصوری داشتم که احتمالا چه روایت هایی قراره بخونم و بعضی هاشون همون روایت هایی بودند که انتظارشون رو داشتم اما بعضی های دیگه خیلی با انتظارم متفاوت بودند و غافلگیرم کردند. تجربه بعضی هاشون رو داشتم، بعضی هاشون خیلی دور از تصورم بودند اما تک تک شون خوندنی و دوست داشتنی بودند.
چه تنوعی در راوی و سوژه و زاویه دید! چه روایت هایی! حیف بود این حرف ها و روایت ها نگفته باقی می موندند. آفرین به دبیر مجموعه برای انتخاب این روایت ها. برای روایت موری،روایت کارد خوردن در دماوند،روایت علی، نوشدارو بعد مرگ سهراب و حتی روایت کرمراقبت که باعث شد وسط آن همه گریه بخندم.
خیلی کتاب خوبی بود، خیلی خیلی کتاب خوب و لازمی بود. فقط در هدف خودش ناموفق بود. این مجموعه با این هدف گردآوری شده که هاله تقدس اطراف مراقب ها رو بشکنه اما چطور می شه این روایت ها رو بخونی و از بزرگی اون آدم ها حیرت نکنی؟
ممنونم. 
      

21

        چه عجب! بالاخره یک کتاب درست و حسابی خوندم!
جزیره سرگردانی گویا قرار بوده سه گانه ای باشه و حسن ختامی بر نوشته های سیمین دانشور و فقط دو جلد منتشر شده داره.
داستان درباره دختریه به نام هستی در سالهای نزدیک به انقلاب.
از فضای ایرانی و زنانه کتاب خیلی خوشم اومد. داستان و شخصیت ها ایرانی ان و بسیار نزدیک به چیزهایی که از تاریخ درباره اون دوران خوندیم و شنیدیم. 
شخصیت هستی پرداخت خیلی خوبی داره؛ عاطفه و احساسات دخترانه ش، میلش به حفظ استقلال و افکارش درباره آنچه می بینه و می فهمه برای من ملموس و آشنا بود. افکار هستی نماینده و نمونه بارز درکیه که طبقه نه چندان مذهبی درس خوانده  از اوضاع ایران داشتند. تک تک اجزای تشکیل دهنده زندگی هستی به جا بودند. ریشه های خانوادگی هستی، حشر و نشرش با خانواده مادرش و فضای دانشگاه و اداره هرکدوم شون در درک هستی و هستی های اون دوران نقش داشتند و خانم دانشور خیلی خوب  پازل این شخصیت رو چیدن. حس می کنم شخصیت هستی رو از خودشون الهام گرفتن یا شاید هم از حشر و نشرهایی که با جوان های اون دوره داشتن.
داستان ضرباهنگ یکنواختی داره و حوادثش خیلی گیرا نیستند. داستان هستی و مراد و سلیم طوری نیست که خواننده خیلی تشنه فهمیدن نتیجه ش باشه و آخر هم خیلی لوس و غیر قابل باور تموم می شه. بیشتر کشش داستان به خاطر شخصیت ها و فضاهاست. انگار یکی دستت رو گرفته و داره ایران قبل از انقلاب رو به تو نشون می ده. 
این که سیمین یکی از شخصیت های کتاب بود و حضور کوتاه جلال توی کتاب هم جذاب بود. مخصوصا حرف های جلال. 
عاشق توران جان شدم. مخصوصا اون جا که تصمیم گرفت درس بخونه:) 


      

68

        سرگذشت کوانتوم  سیری که نظریه کوانتوم از  زمان تولد تا حال حاضر گذرونده رو در  قالب چندین فصل و هر فصل با محوریت کارهای یک دانشمند بیان کرده.
خوندن کتاب نیاز به پیش زمینه ریاضی و فیزیک داره. من جاهایی رو کامل می فهمیدم که مطالعه قبلی داشتم و جاهایی که خیلی مطالعه نداشتم(مثل کیهان شناسی) فقط می تونستم سیر کلی کار رو بفهمم و از کشفیات و معناشون چیزی دستگیرم نمی شد. متن کتاب روانه و رویکرد علمیش غالبه اگرچه به شخصیت های فیزیکدانان و زندگی خصوصی شون هم در حد لازم پرداخته.
از جامعیت کتاب خیلی خوشم اومد. از نظریه کوانتوم شروع کرده بود، مدل استاندارد ذرات رو معرفی کرده بود و بحث های گرانش کوانتومی و اتحاد نیروهای مختلف طبیعت و نامساوی بل رو هم آورده بود، بدون اینکه خواننده رو  دچار پراکندگی ذهنی کنه. حتی نظریه بحث برانگیزی مثل جهان های موازی رو هم مطرح کرده بود و درباره ش حرف زده بود.
یک متن کوتاهی هم درباره بمب اتم داشت که خوندنی بود و برای درک چرایی حوادث و انتخاب های فیزیک دانان اون زمان دونستنش لازمه. من این قسمت رو چند روز مونده به جنگ خوندم:) 
خیلی خیلی از خوندنش لذت بردم. شاید اوایل خرداد شروعش کردم و تازه تموم شده. در تمام این مدت چند صفحه ای می خوندم، ذهنم خسته می شد، می گذاشتمش کنار و دوباره بعدا می خوندم. خوندن درباره طبیعت بی جان شگفت انگیز بی اندازه شیرین و آرامش بخش بود. دوباره یادم افتاد چرا اینقدر فیزیک رو دوست دارم:)
بهترین کتاب این چند وقتم بود
پس پناه می بریم از دنیای کج و معوج آدمیزاد به دنیای زیبا و قاعده مند طبیعت! :) 
      

3

6

        خیلی خسته بودم و دنبال کتابی می گشتم که بار جدیدی روی شونه های روحم نذاره و در عین حال مبتذل و مسخره هم نباشه. و چه انتخابی اسماعیل! چه انتخابی!
قلم جادویی نادر ابراهیمی،دونه دونه کلمات ساده ش که هرکدوم غرق در حست می کنه و فحش های خوشمزه پدربزرگانه به روشنفکری و صنعتی شدن که دلت رو خنک می کنه چقدر بهم چسبید. حرف های نادر ابراهیمی از پیوستگی عمیقش با طبیعت و یکی شدگیش با ایران و بینش عمیقش درباره چیزهایی که خیلی ها درباره ش سردرگم ان میاد و به همین خاطر، چه توی انسان، جنایت و احتمال چه توی یک عاشقانه آرام و چه اینجا حرف های نادر دلنشین ان.
بگذریم، داستان درباره پدربزرگ گزنده نادر و بورخس! و تکثیر شدنشه.
درباره اینکه پدربزرگ نماد چیه خیلی فکر کردم. اگر بخوام خیلی تحلیل نکنم به نظرم منظور از پدربزرگ انسان بودنه. انسانی که طبیعت رو می شناسه، با قدیم ارتباط داره و در حال داره زندگی می کنه. یک انسان انتخابگر دارای تمایز اما مثل همه انسان های دیگه، دقیقا برعکس اون چیزی که این توحش مدرن از انسان ساخته. تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ هم در حقیقت همون مدرنیزاسیون و بلاییه که بر سر انسان میاره. اگرچه که نادر اعتقاد داره که انسان باوجود همه این ها انسان می مونه و فقط باری سخت از اندوه رو به دوش می کشه.
داستان بی نهایت هنرمندانه ای بود. نادر همون نادری بود که می شناختیم، پدربزرگ و مهری خانم ، آمریکا و شوروی و استرالیا و روشنفکری و خیلی چیزهای دیگه آشنا بودن. حتی اتفاقات هم خیلی طبیعی و روزمره به نظر می اومدن اما داستان خیلی غریب و عمیق بود. فکر کنم در دسته رئالیسم جادویی قرار بگیره. 
درباره اینکه چرا نادر بورخس رو توی این کتاب به برادری پذیرفته ایده ای ندارم. کتابی از بورخس نخوندم اما از نقل قول هایی که ازش می شه حدس می زنم آدم اهل دلی بوده. بقیه شخصیت ها هم نسبتا واضح ان.
از خوندنش بی اندازه خوشم اومد و احساس سبکی و خود بازیافتگی کردم.
پ. ن: فکر کنم یادداشت خیلی شاعرانه ای شد. درباره نادرابرهیمی جور دیگه ای نمی تونم یادداشت بنویسم. 
      

17

        فیلیپ مارلو کارآگاه خصوصی جوونیه که آقای استرن وود، یک نظامی سالخورده و ثروتمند استخدامش می کنه تا به اخاذی هایی که از طریق دختر کوچکتر استرن وود ازش می شه رسیدگی کنه.
خواب گران داستان پلیسی سر راست، تا حدی ساده و خوش پرداختی داره. خود مارلو یک جایی میگه: من شرلوک هلمز نیستم که از تراشه مداد یک پرونده کامل علم کنم! کارآگاهی مارلو مبتنی بر واقعیت ها و استدلال های قابل قبوله نه استنباط های خیلی هوشمندانه.
فضاسازی و شخصیت پردازی کتاب خیلی قویه. حال و هوای کتاب و  خشونت و کثافتکاری  و فسادی که زیر پوست شهر اتفاق می افته مشخصا آمریکایی و لس آنجلسیه. شخصیت ها هم باور پذیرن. فکر می کنم شاخصه اصلی این کتاب همین پرداخت خوب شخصیت ها و سبک زندگی شون باشه. یک عده آدم پستِ بی صفتِ پولدار که در صورت لزوم دست به اسلحه هم می برن. نه خبری از آدم پاک و سالم هست نه اثری از مافیای مخوف یا قاتل خطرناک. داستان یک ریتم ملال آوری داره که محصول بی اندازه عادی بودن و پست بودن شخصیت های داستانه.
داستان از زبان مارلو و اول شخص روایت می شه. این مارلو یک فاز خسته ای داره که  هیجان انگیز ترین و اضطراب آور ترین قسمت های  داستان رو بی مزه می کنه. داستان کشش و ریتم داره اما هیجان و کنجکاوی شدید اونجوری نداره. من از سبکش خوشم اومد. 
پایان داستان به نظرم یک کم عجیب بود. مسیر حدس کارآگاه رو تا یک جایی گرفتم اما به نظرم یک جاهایی دیگه خیلی شانسی جلو رفته بود. بهرحال چیزی نبود که منتظرش بوده باشم.
ترجمه از جهت هایی روی اعصابم بود. با توجه به شخصیت مارلو گونه زبانی خوبی براش انتخاب نشده بود. شما فرض کنید آدمی با اون شخصیتی که گفتم، توی داستان بگه:یک بطری آبجو باز نمودم:) 
و اینکه مسائل 18+ توی کتاب فت و فراوون یافت می شد. بیخودی و تحریک کننده نبود اما خب بالاخره! 

      

23

        خون شریکی جمع آوری شده یادداشت های محمد سرور رجایی در روزنامه(فکر کنم شهرآرا) با محورین مهاجرین افغانستانی هست. بین این مجموعه یادداشت ها موضوعات خیلی مختلفی هست؛ از ذکر  آداب و رسوم مردم افغانستان ذر ایام خاص تا مشکلات روزمره و ریز و درشت روزگار مهاجرین در ایران.
قلم آقای رجایی طبیعتا به مقتضای قالب یادداشت روان و ساده ست و  ردپای گویش متفاوت مردم افغانستان توش به چشم می خوره که البته برای منِ خراسانی معمول اما احتمالا برای مخاطب تهرانی جدید و جالب باشه.
بخش عمده یادداشت های رجایی درباره شهداست؛شهدای دفاع مقدس افغانستانی، شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و شهدای مدافع حرم؛ خون شریکی ما. جدای از اون گام های موثری که برای عمیق تر کردن پیوند دوستی مردم دو کشور همسایه طی اون سال ها برداشته شده، که احتمالا حضور مهاجران در خندوانه رو به یاد داشته باشید، هم در یادداشت ها بازتاب داشتن. حدسم اینه که خود آقای رجایی هم در این دست برنامه ها نقش شایانی داشتن. 
یادداشت های رجایی چیزهایی از افغانستان به ما نشون می ده که با اون تصویری که مای ایرانی از افغانستان در ذهن داریم  خیلی متفاوته. افغانستان فرهنگ دوست، افغانستان اراتمند به امام خمینی و انقلاب و افغانستان شجاع و دلاور و عزتمند. اگر صدای رجایی نبود کدوم یک از ما می دونستیم که مردم افغانستان در سال های حکومت کمونیست دین ستیز، به کابل می اومدن تا عکس امام رو سردر سفارت ایران ببینن؟ چه کسی به ما می گفت که این همسایه دلاور ما با دست خالی آن ارتش سرخ مخوف شوروی را تحقیر کرد و مثل موش از کشورش بیرون کرده. چه کسی از تلاش مهاجران فرهیخته برای زنده نگه داشتن ادبیات و موسیقی افغانستان می گفت؟ چه کسی  نام شهدای افغانستانی دفاع مقدس رو به یاد می آورد؟ از این دست روایت ها درباره افغانستان کم اند و عوضش هزاران روایت از مردمی خشن،بی ایمان، خطرناک و جاهل و هزار صفت زشت دیگه ای که محصول تصویر آمریکایی از افغانستانه برای توجیه اشغالگری و ویرانگریش در این منطقه. 
محمد سرور رجایی که من توی این کتاب باهاش آشنا شدم مرد دریادلی بوده از بسیاری دریادلان غرب آسیا که منِ کم عمقِ کم وسعت لابه لای سطور کتاب باهاشون آشنا شدم و به حالشون غبطه خوردم. رجایی خاطراتی از افغانستانِ پیش از ویرانی داشته و سال های خیلی سخت حکومت کمونیست و اشغال کشور توسط شوروی رو در افغانستان زندگی کرده و در  نهایت  با ابتلای کشورش به بلای طالبان به ایران مهاجرت کرده. رجایی از نوجوانی کتاب خوان قهاری بوده و بالطبع بار سنگین میراث فرهنگ و تاریخ یک ملت عظیم و سرسخت رو بر دوش می کشیده. وسعت آشنایی رجایی با ادبیات فارسی از مولوی و سعدی تا اقبال و شاعران امروز افغانستان و ایران حیرت انگیز بود و من شیفته اعتماد به نفسی شدم که رجایی نسبت به افغانستانی بودن خودش داشت. اعتماد به نفسی که از پشت گرمی شناخت درستش از تاریخ و زندگی مردمش می اومد. این مرد با این غنای فکری و شخصیتی یکی از مهاجرانی بود که کارت بانکی شان گاهی مسدود می شود و گاهی هم در باقر شهر، در همسایگی حرم امام، خفتش می کنند که کارت اقامت داری یا نه! رجایی خودخواسته بار رنج خودش و هموطنانش رو بردوش کشید و برای بهتر زندگی کردنشون تلاش کرد. حقیقت افغانستان رو فراموش نکرد و آرزوهای بزرگی برای کشورش داشت. از بزرگی روح این مرد در عجبم...
 این روزها که وسط دعواهای خیابانی کلمه توهین آمیز" اتباع" رو بسیار می شنویم و بین دو همسایه عده ای مشغول پاشیدن بذر شوم نفرتند جای امثال رجایی بسیار خالیست. خدا رحمت شون کنه. 
      

8

15

        پرندگان درباره مردیه که با همسر و دوتا بچه ش  توی یک کلبه حوالی ساحل زندگی می کنن. مرد متوجه می شه که پرنده ها دارن رفتارهای عجیبی از خودشون بروز می دن و همون شب برای اولین بار پرنده ها به خونه ش هجوم میارن.....
می دونستم که فیلم ترسناک پرندگان هیچکاک از روی این داستان اقتباس شده بنابراین با ترس و لرز سراغش رفتم. خدا رو شکر از فیلم کمتر ترسناک بود.
کتاب ریتم یکنواختی داره و سراسر کتاب دلهره رو حس می کنید. دلهره از چیزی شوم که انسان نیست و منطق نداره اما به اندازه  سیل و طوفان هم بی منطق و بی جان نیست. استفاده از موجود جان دار و معصوم و کاملا آشنایی مثل پرنده به عنوان عنصر وحشت نشانه ذهن پویای خانم دوموریه ست.از طرفی قربانی ها هم آدم های کاملا عادی و معمولی ای ان. نه بدی به پرنده ها کردن و نه رفتار منفی ای ازشون می بینیم که حس کنیم این عذاب، انتقام طبیعته. داستان ساده، بدون معما و بدون حادثه خاصی فقط دلهره به جونت می اندازه.
به نظرم خوب و هنرمندانه نوشته شده. 
      

19

        شنل داستان یک کارمند اداری مفلوک ( به نظرم در روسیه تزاری کلمه کارمند اداره با مفلوک مترادف بوده!) به نام آکاکی آکاکوویچه که مسئول تهیه رونوشت(دستگاه فوتوکپی!) اداره شونه. شنل آکاکی خیلی کهنه شده و قابل رفو نیست بنابراین آکاکی بینوا تصمیم می گیره یک شنل جدید دست و پا کنه.
داستان کوتاه،گزنده، خنده دار و جالبی بود. شخصیتی که گوگول تصویر می کنه خیلی بامزه ست؛ از اسم گذاریش هنگام تولد تا شغلش توی اداره و  سبک زندگیش و حتی روحش. این نوع تصویر کاریکاتوری از آدمی بی اندازه ساده که زندگی ملال آوری داره و از این زندگی راضیه، بی زبون و بی قدرته و با رویای یک شنل اونقدر به وجد میاد و از خود بی خود می شه باعث می شد که هم از بنده خدا خوشت بیاد،هم مسخره ش کنی و هم دلت به حالش بسوزه. به نظرم سبک   گوگول و بعدها داستایوفسکی در شخصیت پردازی و حمله های گزنده ای که خودشون توی داستان به شخصیت هاشون می کردن باعث شده شخصیت هایی که پست، احمق، لاف زن،هوسباز یا بی دست و پا هستن قابل لمس و قابل ترحم باشن. اگر طنز رو از همین نوشته گوگول حذف کنیم، خوندن ده خط اول کتاب واقعا فرساینده می شد.
دومین عنصر قابل توجه توی داستان شنل بود. وسیله ای که بودنش باعث راه یافتن  آکاکی به جاهایی شد که توی عمرش نرفته بود و نبودنش مساوی با مرگ بود.  تفاوت فاحش دو قسمت شهر سن پترزبورگ و اینکه یک شنل بهتر،که به قیمت گشنگی کشیدن به دست اومده بود، مجوز ورود به بخش اعیان نشین شهر بود خودش کاملا گویاست.
و اما بخش پایانی و سورئال داستان! این دیگه واقعا شاهکار بود.
از گوگول بازپرس رو هم خونده بودم. به نظرم بازپرس عیان تر،پخته تر و خنده دار تره اما شنل طنز جاری تری داره. خب واضحه که بازپرس نمایشنامه ست و شنل داستان کوتاه و طبیعتا تفاوت هایی دارن.
"ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم"
این نقل قول داستایوفسکی درباره خودش کاملا درسته. رد پای شیوه شخصیت پردازی و داستان پردازی گوگول در آثار داستایوفسکی کاملا به چشم میاد.
این همسایگان شمالی محترم ما آدم های خیلی جذابی هستند! 
      

24

        مردی به نام اوه داستان مردی به نام اوه ست! که بعد از مرگ زنش و تعدیل نیرو شدن از دفتر مهندسی که توش کار می کنه احساس می کنه که دیگه توی این دنیا کاری نداره...
از فردریک بکمن چهار،پنج تا کتاب خوندم. می دونستم مردی به نام اوه اولین اثرش بوده، بنابراین فکر می کردم احتمالا نسبت به باقی کتاب هاش ضعیف تر باشه اما ابدا اینطور نبود.
ریتم و محتوا عالی بود. هیچ جا داستان از ریتم نمی افتاد و تک تک خرده داستان ها به نظرم دوست داشتنی بودن و توی کامل کردن پازل شخصیت اوه درست جا می گرفتن. مدل کتاب که یک فصل درباره گذشته اوه و یک فصل درباره حال حاضر بود هم جالب بود. 
شخصیت ها رو بی اندازه دوست داشتم. اوه، سونیا، رونه،پدر اوه،پدر سونیا، پروانه و شوهرش بی خاصیتش و بچه هاش.
این کار فردریک بکمن که توی هر کتاب به یک چیزی گیر می ده و اون رو خیلی مهم می کنه (مثل ساب توی این کتاب) خوشم میاد.
بیشتر از هرچیز عاشق کتاب شدم چون پر از پدر خودم بود. یکی از پدرهای اوه مانندی که از پس همه کار برمیان و همه چی درست می کنن و سر درنمیارن ما نسل جدید چرا شب دیر می خوابیم و چرا بلد نیستیم خیلی کارا رو بکنیم. وقتی درباره پدر اوه و پدر سونیا می خوندم یاد پدر خودم می افتادم و دلم براشون تنگ می شد.
از این کتاب یک فیلم هم به همین اسم ساخته شده. ببینیدش، قشنگه.
یک امتیاز به خاطر حضور شخصیت هم جنسباز کم کردم. 
      

28

         کوتاه نوشت های خانم سعاد امیری، دورگه فلسطینی-سوری و استاد دانشگاه از زندگی با همسرش در رام الله و زیر سایه نحس اشغال صهیونیست ها.
چند وقت پیش فیلم حضرت موسی رو با خانواده دیدیم. جایی توی فیلم، سربازهای فرعون نیمه شب خونه به خونه می رن تا ببینن از زن های عبرانی کی حامله ست و کی نیست. فوعه، قابله نازای دربار،از  مادر حضرت موسی می پرسه:شما که هم خونه دارید، هم شوهر هم بچه منجی می خواید برای چی؟ طنز تلخ این موقعیت، اینکه آمده باشی توی خصوصی ترین بخش زندگی یک خانواده دخالت کنی و بعد نفهمی که این برده های بیچاره عبرانی دیگر چی از زندگی می خوان، من رو یاد سوال خیلی از دور و بری هام می اندازه که : چرا فلسطینی ها تصمیم گرفتن طوفان الاقصی راه بندازن؟
خب حقیقتش اینه که اطلاعات مردم جهان درباره فلسطین و فلسطینی ها و زندگی شون خیلی کلی و مبهمه. چیزی که جهان از فلسطین می بینه انتفاضه، انقلاب سنگ، عملیات شهادت طلبانه و طوفان الاقصی ست. فشار و رنج ناشی از اشغال معمولا دیده نمی شه. نویسنده جایی از شارون نقل قول کرده که:ما وسط فلسطین شهرک یهودی می سازیم،بعد به موازاتش شهرک می سازیم و از فلسطینی ها ساندویچ گوشت درست می کنیم. این نوع خاموش و صبورانه آدم کشی صهیونیست ها از چشم ها مردم جهان پنهانه. بنابراين این دسته از کتاب ها رو باید خوند.
خیلی از خوندنش راضی بودم و جزو گزینه هامه که به دور و بری های عزیزم! توصیه ش کنم. نویسنده خیلی مذهبی نیست، خارج رفته و روشنفکره و مجاهد نیست بلکه یک آدم کاملا معمولیه. این باعث می شه که کتاب عام تر و برای مخاطبین مختلف مناسب تر باشه. روایت ها هم دستچین و هدفمند هستند و هرکدوم چهره ای از زندگی روزمره مردم فلسطین رو نشون می دن. 
      

27

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.