بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زهرا نقوی

@z.naghavi

6 دنبال شده

13 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

زهرا نقوی پسندید.
            به نام او

جناب سروش حبیبی و خیلی از مترجمان بر این عقیده‌اند که هر اثر کلاسیک هر دو سه دهه یکبار باید دوباره ترجمه شود. من چندان با این فرضیه هم‌داستان نیستم به نظرم ترجمه دوباره تنها در شرایطی قابل قبول است که برتر از ترجمه یا ترجمه‌های پیشین باشد. در غیر این صورت اتلاف وقت و انرژی است. ولی به نظرم هر اثر کلاسیکی چه ترجمه باشد و چه به زبان اصلی باید هرچند سال یکبار دوباره‌خوانی شود. چرا که تلقی آدمی نسبت به آن تغییر خواهد کرد و چیزهای تازه‌تری خواهد یافت. دوباره‌خوانی متن‌های کلاسیک به ما می‌فهماند که در مرتبه قبلی خوانش تا چه اندازه بی‌دقتی کرده‌ایم و جزئیات را با سهل‌انگاری از پیش چشم گذرانده‌ایم. همچنین هرچه سن و تجربه زیستی ما بالاتر می‌رود و تعداد کتابهایی که خوانده‌ایم بیشتر می‌شود دریافت ما هم از متن افزایش می‌یابد.
من در نوبه اولی که «شبهای روشن» را خواندم با اینکه از آن بسیار لذت بردم ولی آن را اثری رمانتیک و عاشقانه دیدم تا داستانی فلسفی و هستی‌شناسانه، ولی در خوانش دوباره که چیزی در حدود ده سال پس از اولین مواجهه‌ام با داستان بود آن را اثری فلسفی دیدم و شخصیت اول داستان که همان جوان رویاپرداز است بهتر و بیشتر درک کردم. خب من در این ده سال علاوه بر تجربه‌های متعددی که از سر گذرانده بودم و کتابهای زیادی که از ادبیات کشورهای مختلف خوانده بودم. تقریبا تمام آثار مهم داستایفسکی را مطالعه کردم. پس باید فرقی بین تلقی من با جوانی که ده سال از من کوچکتر است باشد. 
به هیچ‌وجه نمی‌خواهم داستان را فاش کنم. داستان کوتاهی است یا خوانده‌اید یا اگر هم نخوانده‌اید مطالعه‌اش زمان زیادی را از شما نمی‌گیرد حتما بخوانیدش چرا که در همین داستان کوتاه هم می‌توانید عظمت داستایفسکی را دریابید. من اول بار این کتاب را با ترجمه جناب سروش حبیبی خواندم. وقتی که نشر پارسه ترجمه تازه‌ای از آن را به قلم حمیدرضا آتش‌برآب منتشر کرد علی‌رغم قیمت بالایش به‌خاطر سابقه خوبی که از مترجم در ذهن داشتم و همچنین تفسیر بلندی که در انتهای کتاب آمده بود آن را خریدم. اگر به‌خاطر ترجمه آتش‌برآب هم نه ولی برای تفسیر دقیق و موشکافانه پروفسور ولادیمیر واراوا با عنوان «نخستین اگزیستانسیالیست روس» هم که شده کتاب را تهیه و آن را بخوانید.

ضمنا من سالها بود که می‌خواستم فیلم «شبهای روشن» فرزاد موتمن را ببینم که نمی‌شد بعد از خواندن دوباره داستان، بالاخره آن را دیدم و به نظرم فیلم خوبی نیامد. مهمترین مشکلش هم شخصیت‌پردازی استاد دانشگاه است که به‌جای جوان رویاپرداز در فیلم گنجانده شده بود. ما با وراجی‌ها و داستان‌هایی که شخصیت اول رمان از خود و زندگی‌اش می‌گوید می‌توانیم او و رفتار غریبش را درک کنیم. ولی ساکت و مرموز بودن استاد دانشگاه نه تنها هیچ گرهی را باز نمی‌کند بلکه رفتارش را غیرقابل توجیه جلوه می‌دهد.
          
زهرا نقوی پسندید.
یک شاخه گل برای دونا سیسیلیا پائیم

به معلم‌ها هم می‌شود هر کتاب خوب و خواندنی‌ای را هدیه داد. اما بعضی کتاب‌ها هستند که یک معلم از خواندنشان لذت مضاعفی می برد...

کتاب‌های مرتبط 23

زهرا نقوی پسندید.
            توضیح داستان این کتاب ۸۸ صفحه‌ای خیلی ساده‌ست،

یه ارباب، واسیلی آندره‌ایچ، برای خرید یه قطعه جنگل راهی یه سفر میشه و تو این مسیر، نوکر پنجاه و چند ساله‌ش به اسم نیکیتا همراهیش می‌کنه.

این ارباب و بنده تو راه رسیدن به این جنگل به برف و بوران می‌خورن و تو سرمای آدم‌کش روسیه باید با مرگ دست و پنجه نرم کنن...

🔅🔅🔅🔅🔅

خب من عاشق تولستوی هستم 😅
یعنی وقتی ببینم رو یه کتابی اسم تولستوی هست باید بالاخره یه روزی بخونمش! کاری هم ندارم موضوعش چیه 😄 و حتی اگه مثل این کتاب، توضیحات خود داستان برام جذابیتی نداشته باشه، بازم میرم سراغش :) چون تجربه‌م نشون داده تولستوی دست رو هر موضوعی بذاره یه طوری در موردش می‌نویسه که امکان نداره خوشم نیاد ☺️

در مورد این کتابم این پیش‌بینیم به وقوع پیوست!

و در جریان کتاب با خودم فکر می‌کردم، واقعا کس دیگه‌ای می‌تونه مثل تولستوی بنویسه؟ 😍

 🔅🔅🔅🔅🔅

همونطور که گفتم یه بخش مهمی از کتاب تو برف و بوران‌های طاقت‌فرسای روسیه می‌گذره و جدال این دو تا شخصیت با این طبیعت خشن، واقعا زیبا توصیف شده. این توصیفات برای من خیلی ملموس بود، مخصوصا از این جهت که من نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم و با صداگذاری زیبایی که داشت قشنگ خودم رو وسط اون برف و بوران حس می‌کردم :)

و بعد توصیفات تولستوی از درونیات این دو تا شخصیت...

برای خود من بشخصه گفتگوهای شخصیت‌ها و درونیاتشون خیلی مهم‌تر از توصیف صحنه‌هاست و همیشه این تیکه‌ها رو با علاقه و دقت خیلی بیشتری می‌خونم.

و واقعا تولستوی تو این زمینه استاده... یه طوری آدم رو می‌بره تو دل هر شخصیت که دیگه مرز بین فکرای خودت و واگویه‌های درونی اون شخصیت برات کمرنگ و کمرنگ‌تر میشه.

و چه وقتی به عمیق‌ترین لایه‌های وجودت دست پیدا می‌کنی؟ اون وقتی که با مرگ فاصله‌ای نداشته باشی...

و چقدر جالب بود رویارویی یه ارباب و یه بنده با مرگ...
          
زهرا نقوی پسندید.
هند جای عجیبی است.
ببر سفید همسفر من در قطارهای یک سفر سخت ۱۱ روزه در ۴ شهر و سه ایالت هندوستان بود. هند جادویی در خودش دارد که احتمالا هیچکس هنوز کشفش نکرده است. چیزی که موقع خداحافظی آدم از خودش می‌پرسد این چه بود که مرا اینجا نگهداشت و هنوز هم دلم نمی‌آید بروم؟
ببر سفید پاسخ بخش مهمی از این جادو بود: مردم. فاصله طبقاتی شاید از پشت شیشه‌های اتوبوس‌ لاکچری توریست‌ها به چشم نیاید، اما با یک قدم زدن ساده در خیابان‌های دهلی واضح‌ترین خصلت این مردم است. مردمی که همیشه از همه چیز راضی هستند و بالرام، ظاهرا تنها کسی‌است که از این رضایت خسته می‌شود!
بالرام برای من جامعه‌ای از هند بود که نتوانسته بودم ببینم. جایی از هند را نشان داد که چشم‌هایم هرگز نمی‌دید و پا به پای داستانی که روایت کرد، غصه خوردم.
چند صفحه آخر ببر سفید را در فضای اشتراکی بالکن هاستل اودایپور خواندم. باد آرامی از سمت دریاچه پیچولا می‌آمد و لای نخل‌های جلوی بالکن می‌پیچید. نامه آخر بالرام به رییس جمهور خلق چین را تمام کردم، به موج‌های آرام پیچولا خیره شدم و با هر دو هند خداحافظی کردم. هندی که دیده بودم و هندی که خوانده بودم...
            هند جای عجیبی است.
ببر سفید همسفر من در قطارهای یک سفر سخت ۱۱ روزه در ۴ شهر و سه ایالت هندوستان بود. هند جادویی در خودش دارد که احتمالا هیچکس هنوز کشفش نکرده است. چیزی که موقع خداحافظی آدم از خودش می‌پرسد این چه بود که مرا اینجا نگهداشت و هنوز هم دلم نمی‌آید بروم؟
ببر سفید پاسخ بخش مهمی از این جادو بود: مردم. فاصله طبقاتی شاید از پشت شیشه‌های اتوبوس‌ لاکچری توریست‌ها به چشم نیاید، اما با یک قدم زدن ساده در خیابان‌های دهلی واضح‌ترین خصلت این مردم است. مردمی که همیشه از همه چیز راضی هستند و بالرام، ظاهرا تنها کسی‌است که از این رضایت خسته می‌شود!
بالرام برای من جامعه‌ای از هند بود که نتوانسته بودم ببینم. جایی از هند را نشان داد که چشم‌هایم هرگز نمی‌دید و پا به پای داستانی که روایت کرد، غصه خوردم.
چند صفحه آخر ببر سفید را در فضای اشتراکی بالکن هاستل اودایپور خواندم. باد آرامی از سمت دریاچه پیچولا می‌آمد و لای نخل‌های جلوی بالکن می‌پیچید. نامه آخر بالرام به رییس جمهور خلق چین را تمام کردم، به موج‌های آرام پیچولا خیره شدم و با هر دو هند خداحافظی کردم. هندی که دیده بودم و هندی که خوانده بودم...
          
زهرا نقوی پسندید.
            هوشو عزیز
داستان زندگی تو رو خوندم

از دست بعضی از تفکرات بچه‌گانه، شیطنت هایی که داشتی و بد شانسی هایی که بخاطر همین شیطنت هات پشت سر گذاشتی ، خنده م می گرفت و چند دقیقه بعد هم بابت عکس العمل دیگران نسبت به کارهات  و تنهایی که تجربه کرده بودی و درگیری های ذهنیت گریه م گرفت .

 هوشو مرادی 
 با کمک تو  افرادی که در داخل  کتاب معرفی کردی  از آغ ننه، آغ بابا، کاظم پدرت، عمو اسدالله عمو  قاسم ،تا قشنگو ،مهینو ،ممصادق و عمه رخساره، سکینه خانم و عمو ابرام ، احمدو،دژند و خانم شعبانی و... همه رو برای همیشه ماندگار کردی.

هوشو مرادی کرمانی 
 چقدر طبیعت «سیرچ» رو خوب برای ما توصیف کردی.  باعث شدی از این به بعد همیشه در کنار  اسم استان تو ، اسم روستای  «سیرچ » هم  تو ذهنم حک بشه .

 هوشو جان 
رد پای کتاب های دیگه ای که  نوشتی رو  هم در  توصیفاتی که  از مردم  کرمان و سیرچ  به یادگار برای ما گذاشتی، پیدا کردم.

راستش هوشو جان من  کرمان و لهجه آدم های کرمان، سنت و سختی های زندگی و شادی هاشون  رو  اول  به وسیله  کتاب های تو و بعد بلقیس سلیمانی  شناختم .

جناب هوشنگ مرادی کرمانی
خوش حالم که کتاب « شما که غریبه نیستید» رو خوندم.  با خوندن این کتاب من هم دیگه غریبه نیستم و بخش کوچکی از زندگی کودکی و نوجوانی و بخش کوچک تری از جوانی شما رو می دونم.

بعد از خوندن داستان زندگی شما تصمیم گرفتم یک بار دیگه مصاحبه شما با سروش صحت در برنامه «کتاب باز » رو  ببینم .
حالا که حرف از کتاب باز شد
 این هم بگم من بعضی از قسمت های برنامه کتاب باز رو‌چندین بار دیدم 
کاش میشد فصل های بعدی  این برنامه هم ساخته بشه.

 در آخر هم باید بگم نویسنده عزیز کرمانی 
سلامت و زنده باشید.



 کاش نویسنده های ایرانی  دیگه ای هم داستان زندگی خودشون رو برای ما به یادگار می گذاشتن.
          
زهرا نقوی پسندید.
زهرا نقوی پسندید.
            ۷ درس كوتاه فيزيك

1)
"۷ درس كوتاه فيزيك" (Seven Brief Lessons on Physics) كتابي است نوشته فيزيكدان ايتاليايي، "كارلو روولي" (Carlo Rovelli)، كه در سال 2014 ميلادي نگاشته شده است. اين كتاب توسط  "قاسم كياني‌مقدم" و در سال ۱۳۹۵ ترجمه‌شده و در انتشارات "مازيار" به چاپ رسيده است. مترجمان و ناشران ديگري هم دست به ترجمه و چاپ اين كتاب زده‌اند. اين كتاب در حقيقت مجموعه مقاله‌هايي است كه نويسنده در ضميمه يكشنبه‌هاي يك روزنامه ايتاليايي (Il Sole 24 Ore) و باهدف آموزش ساده مباحث فيزيك جديد براي عموم نوشته است. 

2)
نویسنده تمام تلاش خود را كرده است كه فقط به بيان محتواي مفهومي يافته‌هاي فيزيك نوين، آن‌هم به زباني بسيار ساده  بپردازد و از پيچيدگي‌هاي رياضياتي و محاسباتي پرهيز كند. درس اول و دوم كتاب به "نسبيت" و "كوانتوم" اختصاص دارد. اين دو موضوع كه در ابتدای سده بيستم ميلادي انقلاب فيزيك جديد را رقم زدند، پس از گذشت يك سده هنوز شگفت‌انگيز و عجيب به نظر مي‌رسند. اما واقعيت اين است كه دنيا بر اساس ادراك محدود ما كار نمي‌كند و در پشت پردۀ تصوير تاري كه ما از هستي داريم، شگفتي‌هاي ناشناخته بسيار زيادي وجود دارند.

3)
"روولي" درس سوم و چهارم را به "معماري كيهان" و "ذرات" اختصاص داده: دنياي بزرگ‌ترين‌ها و ريزترين‌ها. گستره‌هايي كه هنوز دانش ما در درك كامل آن‌‎ها ناتوان است و دانشمندان فيزيك بي‌وقفه در تلاش براي يافتن توصيفي كامل‌تر از آن‌ها هستند. درس پنجم كتاب با عنوان "دانه‌هاي فضا" به فرضيه "گرانش كوانتومي" اختصاص‌یافته كه يكي از فرضيات موجود و البته نه قطعي براي متحد كردن گرانش نسبيتي و فيزيك كوانتوم و رسيدن به توصيفي يكپارچه براي تبيين فيزيكي هستي از ريزترين مقیاس‌ها تا بزرگ‌ترين آن‌ها است. از ديد "گرانش كوانتومي" بنياد هستي گسسته و دانه‌اي بوده و مفاهيم فضا و زمان صرفاً توهم‌هاي بزرگ‌مقياسي هستند كه اصالت بنیادین ندارند. 

4)
"روولي" درس ششم را به "احتمال، زمان و گرماي سياهچاله‌ها" اختصاص داده و عنصر سوم "ترموديناميك" را هم به دوگانه "نسبيت گرانشي" و "فيزيك كوانتوم" مي‌افزايد. به تعبير "روولي" وجود گرما است كه سبب زاده شدن توهم زمان مي‌شود. او به شكل تمثيلي معتقد است اين سه عنصر سه زبان بيان فيزيك هستند و شبيه به "سنگ رشيد" (Rosetta Stone)  بايد به يكديگر ترجمه شوند. رسالت فيزيكدانان امروزي يافتن ابزار ترجمه اين زبان‌ها به همديگر است. درس هفتم و آخر كتاب "در پايان: خودمان" نام دارد و اشاره‌اي است به نقش و جايگاه ما انسان‌ها در هستي كه در ميانۀ كوانتوم‌هاي ريز و ميدان‌هاي گرانشي عظیم قرارگرفته‌ایم. نگاه او به انسان در برهم‌كنش با هستي، زيبا است و ارزش خواندن دارد. 
          
تیم شما شانس آورد این دفعه. ولی حالا از کری و این حرفا گذشته، آرزومه بتونم یه فوتبال با آرامش یا حتی بی آرامش ببینم. خیلی وقته نتونستم. خیلی وقته خیلی کارا نکردم. انگار دیگه خودم نیستم. دارم یه چیز دیگه می‌شم. @habibeh
زهرا نقوی پسندید.
            بسم الله

بانو فاطمه صدر (خواهر امام موسی صدر و دختر عموی شهید صدر) آنقدر زیبا و خودمانی و جذاب، زندگی اش با یکی از بزرگترین متفکران جهان را برایمان تصویر می‌کند که حقیقتا دلمان نمی‌آید کتاب به پایان برسد.

درباره شهید صدر خواندن دلیل جذاب بودنش، شخصیت خود ایشان است. کسی که در ۱۶ سالگی، به اجتهاد رسیده است و نه تنها در علوم دینی بلکه در ریاضیات و علوم غیردینی نیز تبحر بالایی داشته است.  شخصیتی که آنقدر عظمت روحی پیدا کرده است که شخصیت نحسی به نام صدام چندین بار قصد تخریب قبر او را داشته است و در آخرین بار بیان کرده است که از روی قبر او اتوبانی در عراق عبور می‌دهم تا نامی از محمدباقر صدر باقی نماند. او و خانواده‌اش توسط صدام نُه ماه در حصر خانگی بدون آب و غذای مناسب  حضور داشتند و بعد از آن صدام او و خواهر گرانقدر و مجتهده‌اش بنت‌الهدی را زندانی و سپس شهید کرد.

این حجم از مبارزه و خفقان را تنها در جایی می‌توان تاب آورد که شخصی همراه همچون بانو فاطمه صدر پشتیبان انسان باشد. او حقیقتا یکی از پشتیبان های امیدبخش به شهید صدر بوده است. کسی که در لحظه لحظه زندگی شهید، نه تنها خم به ابرو نیاورده، بلکه با حمایت‌های دائمی خود، یکی از بال‌های موثر پرواز محمدباقر صدر بوده است.

به نظرم از جذابیت و روایت دقیق این کتاب هرچه بگویم کم است و باید برای زندگی به چنین کتابی رجوع کرد. اصلاً مگر زندگی را جز در این چیزهایی که بانو صدر بیان کرده است می‌توان یافت؟
          
زهرا نقوی پسندید.
آخ آخ منم یه کتاب خیلی مهم تو این لیست دارم. برادران کارامازوف. کلا خیلی از کتاب‌هایی که قبل هجده سالگی خوندم اینجوری هستن. البته یه سری کتاب هم هست که اون موقع که خوندم خیلی هم دقیق خوندم، خیلی هم درباره‌اش حرف زدم ولی بازم نمی‌دونم درباره چی بود. این دیگه از عجایبه. مثلا ابله داستایفسکی که خیلی باهاش همزاد پنداری داشتم ولی الان شما بگو درباره چی بود؟ اصلا یادم نیست. به جز چند صفحه اولش. پدران و پسران از لیست شما هم برای من همین وضع رو داره.
زهرا نقوی پسندید.
            کتاب از نظرم شیرین بود،حتی با غمی که همراه خودش داشت؛ چون خانم صدر خیلی خودمونی با ضرب المثل ها و شعرهای عربی و حکایت های فارسی داستان زندگی شون رو بدون  هیچ گونه اغراقی و به زیبایی برای مخاطب و خواننده روایت کردند . 

خانم صدر بدون این که احتمالا اطلاعی هم از کار  یک تاریخ اندیش و مورخ داشته باشند، در گفت و گو مانند این اشخاص عمل کردند.

 وقتی مصاحبه گر در مورد  وقایع  و حوادثی که مربوط به شهید صدر یا خانواده همسر ایشون هست، سوالاتی از خانم صدر می کنند، اگر ایشون کاملا اون حادثه رو‌ در خاطر نداشتند یا در درستی اون وقایع شک داشتند،  اظهار بی اطلاعی کردند که اشتباهی در درک اون وقایع برای مخاطب و کسانی که در آینده  قراره این کتاب رو  در دست بگیرند،  پیش نیاد .
 
داستان زندگی ایشون، دوران کودکی و نوجوانی، داستان زندگی اعضای خانواده ، علایق، ازدواج، زندگی با خانواده همسر، وقایع عراق قبل و بعد از صدام ، وقایع ایران و.. همه در مصاحبه بیان شدند  و همین  گفت و گو های ظاهراً ساده  خیلی اطلاعات مفید و مهمی رو  به خواننده منتقل کرده .

نباید فراموش کرد که مصاحبه گر هم اطلاعات زیادی از این خانواده جمع آوری  کرده و از طریق همین اطلاعات، سوالات مهمی از خانم صدر می پرسه  که مجهولات ذهنی رو از بین می بره. 
 
 تنها ایراد کتاب 
پاورقی ها به جای این که در پایین صفحات باشند، در آخر هر فصل گذاشته شدند و برای منی که کتاب رو به شکل الکترونیک خوندم، پیدا کردن پاورقی های آخر هر فصل  و خوندن یک پاورقی و دوباره پیدا کردن صفحه ای که مصاحبه رو دنبال می کردم، کار راحتی نبود.