امیررضا سعیدی‌نجات

امیررضا سعیدی‌نجات

@ar_saeidi

35 دنبال شده

80 دنبال کننده

گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بسم الله

همیشه برایم جای سوال است که چطور می‌شود افرادی، برای سفرهای برون مرزی، به جای انتخاب کشورهایی با فرهنگ غنی، به سراغ کشورهایی صرفاً پیشرفته می‌روند؟ مثلاً به جای شهری مثل استانبول سراغ شهری مثل دوبی را انتخاب می‌کنند‌...
حالا منصور ضابطیان سوال جدیدی ایجاد کرده است... او می‌گوید چطور می‌شود افرادی وارد محیطی جدید برای سفر بشوند و به دنبال کشف باشند، اما در طول سفر با فرهنگ آن سرزمین زیست نکنند؟

منصور ضابطیان در سفرنامه‌هایش حرف‌های جدیدی برایمان دارد که از زبان هیچ‌کس دیگری که به آن دیار رفته نشنیده‌اید. پس اگر به دنبال تکرار حرف‌های همیشه‌گی هستید اینجا جای شما نیست!

تصور کنید، او نه به سراغ ایاصوفیه رفته و نه میدان تقسیم (تکسیم)... او کوچه پس کوچه‌هایی را انتخاب کرده که شاید بتوان گفت هیچ مسافری به سراغ آنجا نرفته است...

مزیت دیگر او سخن گفتن و معاشرت با مردم است. تصور کنید او حتی در جایی که مترجمی ندارد نیز، به ارتباط برقرار کردن در دل اجتماع ادامه می‌دهد. وارد خیابان‌ها می‌شود، به سراغ مغزه آرایشگری می‌رود تا سر و رویش را مرتب کند. آمار نرخ‌ها را دارد. با تراموا و قطارشهری تردد می‌کند. پیش از سفر با وسایل ارتباطی مختلف، افرادی را سرخط می‌کند تا به واسطه ارتباط آن‌ها سفرش فرهنگ شناسانه‌تر شود. مثلاً ایرانی‌های نخبه در مقصد را شناسایی کرده و با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کند یا تمام تلاشش را می‌کند تا افراد مربوط به فرهنگ آن دیار را از نزدیک ملاقات کند. اتفاقا آخرین بخش کتابش به دیدار با یکی از همین افراد ارتباط دارد. او فردی چپ بوده است و گورباچوف شخصاً او را برای مشورت به مسکو فراخوانده است. او شاعر است و نویسنده و نوازنده و خواننده و ایضاً متفکر...
منصور ضابطیان حتی از معاشرت با گارسون یک کافه هم به سادگی عبور نمی‌کند. او به درون زندگی‌ها می‌رود. کنار ماهی‌گیر پل گالاتا می‌نشیند و از تاریخچه آن می‌پرسد. به تاریخچه مکانی که سفر کرده مسلط است. اندیشمندان، هنرمندان و سیاست‌مدارنش را می‌شناسد. به سراغ میانسالان و افرادی با سن بالا می‌رود تا از دل تاریخ سر درآورد و از آنجا به فرهنگ مردم برسد.

او تجربه سی روزه خود را در این کتاب جای داده است و چقدر جذاب است. حقیقتاً با یک شگفتی عمیق در این کتاب روبه‌رو می‌شوید. و نویسنده بازگوکننده خوبی است از آنچه بر یکی از قدیمی‌ترین و فرهنگی‌ترین شهرهای جهان گذشته است.
      

34

        بسم الله 

درباره دو کتاب قبلی به اندازه کافی نوشته‌ام...
آن‌قدر مزیت از مجموعه حماسه سجادیه گفته‌ام که مخاطب به اندازه کافی درگیر خواندن این مجموعه شود...
به علاوه سعی کرده‌ام که با خواندن هر کدام از این جلدها، در قسمت گزارش پیشرفت، بخش‌های مهم را علامت گذاری کنم و کمی از اطلاعات آن بخش را به صورت خلاصه در اختیار مخاطب قرار دهم، تا سببی باشد برای مطالعه کتاب...
اما در نوشته‌ام برای این جلد، کمتر از مزیت‌های کتاب خواهم گفت و بیشتر به مهم‌ترین نقطه ضعف کتاب خواهم پرداخت...
نقطه ضعف اصلی کتاب، نبود منبع برای گزارشات است. طبیعتاً مخاطب درباره بعضی اطلاعات که در کتاب ذکر شده است، نیازمند منبع آن است. به علاوه ذکر منبع سبب می‌شود که، مخاطب با آرامش بیشتر و اطمینان بالاتری کتاب را تورق کرده و با خیال راحت به استنادات آن توجه نماید و طبیعتاً همین امر سبب می‌شود کتاب بیشتر به جانش بنشیند...
اینکه نویسنده نه منبعی برای روایات کتاب آورده و نه برای داستان‌ها، باعث می‌شود که مخاطب دائم دست به گوشی برده و برای صحت و سقم اطلاعات داده شده مجبور به جست‌وجو شود...
البته در بعضی موارد جست‌وجوهای من، متاسفانه، اطلاعاتی مغایر با بیانی که نویسنده داشته، در اختیارم گذاشته است.
و در بعضی موارد، اصلاً منبعی برای اطلاعات بیان شده کتاب، در اینترنت یافت نمی‌شود...
البته ناگفته نماند که قسمت بسیاری از اطلاعات موجود در کتاب یا نیازمند منبع نمی‌باشد و یا آن‌قدر واضح و مشهور است که همگان منبع آن را می‌شناسند...

نکته آخر اینکه، بعضی می‌گویند در این مجموعه، تعریض‌هایی به جمهوری اسلامی نیز شده است. اما دیدگاه من این است: در بسیاری کتاب‌ها، که صحبت‌ از دین وجود دارد، بسته به زاویه نگاه‌مان می‌توانیم آن را مزیت و یا عیب جمهوری اسلامی تلقی کنیم. اگر موافق حکومت باشیم بخش‌هایی از کتاب را در تایید خودمان می‌آوریم و اگر مخالف باشیم قسمت‌هایی را در رد حکومت...
پس صحبت درباره اینکه تعریضی وجود دارد یا ندارد، همه‌گی وابسته به نوع نگاه ماست...

با همه این توضیحات و تفاسیر به شدت منتظر جلد بعدی این کتاب و همچنین جلد پنجم به عنوان آخرین گره حماسه سجادیه خواهم ماند...
      

3

        بسم الله

این کتاب را اگر بخواهیم خلاصه کنیم شاید در یک جزوه ۴۰ یا ۵۰ صفحه‌ای کار در بیاید. اما نویسنده مطالب را ذره ذره و جرعه جرعه به مخاطب می‌دهد. شما خیال کنید که می‌خواهد با صحنه صحنه این نوشته‌ها و تصاویری که از آن‌ها خلق کرده است پازل بزرگی را برای مخاطب بچیند. شاید این طولانی بودن، مخاطب عامه را خسته کند. اما مخاطب گوهرشناس می‌داند که چه گوهری در دل این کتاب آورده شده است. می‌داند که نویسنده برای قطعه قطعه این پازل، برنامه و نقشه خاص خود را دارد. مخاطب درگیر این کتاب می‌داند، که از پس جلدهای مکرر این کتاب، به لحظه اتفاق اصلی، یعنی آنجا که عقب می‌آید و با یک دید وسیع تمام پازل را می‌بیند، خواهد رسید و این لحظه، وقتی که تمامی قطعات پازل تکمیل شده است لحظه حیرت انگیزی است. گویی که جایزه‌ای بزرگ به تو داده می‌شود و حالا می‌توانی این قطعات به هم چسبیده را برای خودت قاب کنی و مقابل دیدگانت بگذاری.

اما به لحاظ محتوا این کتاب به طور کامل به جریان واقعه حَرِّه و آنچه توسط لشکر یزید در مدینه اتفاق افتاده، می‌پردازد. شیطان در دل واقعه حَرِّه می‌خواهد زمینه‌ای بچیند، تا با به واسطه آن امام سجاد علیه‌السلام را وارد میدان نبرد کند و به همین واسطه ایشان را به شهادت برساند. در بخش‌هایی که شیطان راوی داستان است، خود به وضوح این مطلب را مطرح می‌کند.
حال سوال اینجاست، وقتی نویسنده می‌خواهد برای اینکه ویژگی‌های امام سجاد علیه‌السلام در دل روایتش را، نشان دهد، تمام یک جلد به مقدار ۴۰۰ صفحه را اختصاص به این واقعه (واقعه حَرِّه) می‌دهد و در عوض واکنش حضرت به این واقعه هیچ است و اصلاً دخالتی نمی‌کنند، در ادامه نویسنده برای ادامه جلدها چه شخصیت‌پردازی عجیبی می‌خواهد داشته باشد که تنها، مقدمه آن شخصیت‌پردازی ۴۰۰ صفحه توضیح و تفسیر واقعه حَرِّه است...؟؟؟
تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل‌‌...

با تمام وجود به سراغ جلد سوم می‌روم...
      

3

        بسم الله 

یکی از ویژگی‌های آثار سید مهدی شجاعی، تازگی و خلاقیت در موضوع کتاب‌هایش است. به عنوان مثال «پدر، عشق، پسر» روایتی است که از زبان اسب علی اکبر ع بیان می‌شود. یا «کمی دیرتر» روایت فردی است که از خدا ظهور نکردن امام زمان عج را می‌خواهد و...

این کتاب هم جذابیتی مثل کتاب‌های دیگر استاد شجاعی از نظر موضوع دارد.
اما به لحاظ قلم، شما چیزی جز امضای همیشگی سید مهدی شجاعی در کتاب‌های با موضوع اهل‌بیت علیهم‌السلام، نباید انتظار داشته باشید. او در کنار اطلاعاتی که به مخاطب می‌دهد ادیبانه سخن می‌گوید و تشبیهات و آرایه‌های ادبی خاص به کار می‌برد.
اما به لحاظ محتوا، او کتاب را به چند بخش تقسیم می‌کند:
گاهی از زبان خود (نویسنده) سخن گفته می‌شود، گاهی از زبان شیطان و گاهی از زبان فرد مشخصی که شرح حالش در کتاب آمده است.
وقتی از زبان نویسنده، جریان‌های مرتبط با امام سجاد علیه‌السلام بیان می‌شود نیز تفاوت‌هایی وجود دارد:
گاهی به تفسیر آنچه در عاشورا و پیش و پس آن اتفاق می‌افتد، می‌پردازد.
گاهی روایت تاریخی آن برهه را مطرح می‌کند.
و در بعضی موارد به تبیین شخصیت‌های مختلف و زندگی‌نامه‌شان می‌پردازد.

همه این‌ها را بیان کردم تا بدانید با یک کتاب تمام عیار ادبی، تاریخی، تفسیری درباره امام سجاد علیه‌السلام و واقعه عاشورا روبه‌رو هستید.

ان‌شاءالله اگر عمری بود بعد از خوانش جلد دوم، بیش از این‌ها خواهم نوشت.
      

2

        بسم الله 

همین‌قدر با عجله آغاز می‌کنم.
بعید است کسی این کتاب خوانده باشد و حاج آخوند در مرکزی‌ترین نقطه ذهنش جای نگرفته باشد. حاج آخوند گرمای خورشید در میانه زمستان است؛ از طرفی هوا سرد و برفی است از طرف دیگر آفتاب ذره ذره بر دانه‌های برف می‌تابد. حاج آخوند همان آفتاب است که در آن دوره و زمانه زمستانی، ذره ذره یخ وجود را آب می‌کند ذره ذره گرما می‌بخشد تا وجودمان را مهیای بهار کند. جایی که دیگر نه یخی است و نه برفی و نه سرمایی...

نسخه حاج آخوند درمانی، زمان و زمانه نمی‌شناسد. تاریخ و جغرافیا ندارد. باید چشید و شنید و گرم شد، گرم از گرمای محبتی که در این عالم است. و صد البته زمستان ظلم و خشونت بیکار نمی‌نشیند تا ما احساس گرما کنیم.

حاج آخوند معیار و میزان یک آخوند همه چیز تمام است و الگوی کم نقص برای همه ما...

کلام نویسنده خودمانی است. او با حاج آخوند زیسته است و جزئیات زندگی او را دیده و چه خوب از او تعریف می‌کند. اما صد حیف که قلم توانایی ندارد.

این کتاب را بنوشید و گرماگرم زندگی حاج آخوند را مزمزه کنید.
      

1

        بسم الله 

جلد دوم را در مسیر برگشت از پیاده‌روی اربعین شنیدم. با تجربه جلد یک می‌دانستم که نسخه عالیِ نخوابیدن پشت فرمان همین کتاب است و به همه رانندگان عزیز نیز پیشنهاد می‌کنم.
درباره جلد یک گفته بودم: کتاب آن‌قدر جذاب بود که نه تنها پشت فرمان خوابم نبرد بلکه ترغیب شدم جلد دومش را هم که صوتی شده است در راه برگشت بشنوم. و حالا شنیدم و می‌گویم: حقیقتاً به اندازه جلد یک جذاب بود. امیدوارم جلدهای بعدی هم صوتی شود و در سفرهای بعد مورد استفاده‌ام قرار بگیرد.

شوخی‌ها جذاب است و لحن نویسنده رسمی، همین قضیه سبب شده است که کتاب جذابیت مضاعفی پیدا کند. نکته مهم دیگر این است که حد و مرز طنز رعایت شده و همین عاملی برای امتیاز بیشتر دادن به کتاب است.

حجم کتاب چه به صورت چاپی و چه صوتی کم است و جذابیت بالایش سبب می‌شود طی شدن زمان را حس نکنید. نمی‌دانم چرا اما نسبت به این کتاب واکنش منفی داشتم، شاید به دلیل منفی نگری بی‌دلیلم نسبت به نویسنده‌اش بوده است. اما مهم این است که الآن کتاب را به شدت پیشنهاد می‌کنم.

والسلام
      

6

4

        بسم الله

داستان، اتصالی با روایت دفاع مقدس دارد اما هیچ کجای کتاب روایت جنگ نیست ولی روایت جنگیدن تا دلت بخواهد در کتاب وجود دارد...

چقدر نوع نگاه شخصیت زن داستان شبیه به کتاب دخیل عشق است. در این دو کتاب، دو بانویی را شاهدیم که شرط ازدواج‌شان مجروحیت و جانباز بودن همسرشان است. از همین نقطه، روایت جنگیدن آغاز می‌شود. 

نویسنده سعی کرده مصاحبه خود با شهید سید جواد کمال را به صورت داستانی بیان کند و از پس کار برآمده است. فلش‌بک‌های (برگشت به عقب) خوب و نوع روایتی که ابتدا جذاب نیست اما به مرور جذاب‌تر می‌شود. همه در کنار هم، کتاب خوبی را رقم زده است. شهید کمال شخصیتی اجتماعی دارد و تا انتها علیرغم تمامی مشکلات جسمی مانند نابینایی و ضعف جسمی و... به همین شکل می‌ماند. این یک نوع جنگیدن در دل جریان کتاب است. اما مهم‌ترین روایت جنگ در دل زندگی این زوج، مربوط به تمامی سختی‌هایی است که همسر شهید از زندگی و استقامت خود بیان می‌کند. شریف بودن کتاب در جایی است که بانویی داستان ما در عین حفظ کرامت همسر به روایت زندگی او می‌پردازد.

در مجموع کتابی خوش خوان است که به یک وعده جمع و جور می‌شود.
      

2

        بسم الله

برجسته‌ترین بخش از تاریخ برای من آنجایی است که زمان می‌گذرد و بعضی انسان‌ها زندگی‌شان به پایان می‌رسد و در آخرین ثانیه زندگی، به این نتیجه می‌رسند که اشتباه کرده و راهی که باید می‌رفتند را نرفته‌اند. تمام داستان کتاب پس از بیست سال برای من خلاصه در همین است.
چقدر این لحظه و این اتفاق سخت است و سهمگین...

داستان زندگی سلیم و زید نه در روز عاشورا و نه از روز عاشورا، که از سال‌ها و بلکه قرن‌ها قبل آغاز شده است. داستان سلیم و زید، داستان هابیل و قابیل است. یکی از این دو قربانی‌اش به پیشگاه خدا قبول افتاده و دیگری در حسرت توجهی، به جای آنکه به خود بپردازد، صورت مسئله را پاک کرده است.
داستانی پر کشش، جذاب و پر از چالش ذهنی، برای مخاطبی که دغدغه رفوزه نشدن دارد.

از نویسنده کتاب، چند داستان کوتاه خوانده بودم که بعد از این کتاب منتشر شده بود. اما قلمش آنقدر قوی بود که امروز پس از چند سال هنوز هم زنده بودن کلماتش، ذهنم را به خود مشغول کرده است. دغدغه نویسنده در آثارش، عدالت و عدالت خواهی است. درون مایه و بن‌مایه اصلی این کتاب نیز همین است. یکی از شخصیت‌های اصلی و موثر بر کتاب و شخصیت‌های آن، ابوذر غفاری است. سلیم مرید ابوذر است و شاگرد او. اما زید شخصیتی که استقلال فکری و عملی ندارد، تابع آن چیزی است که پدرش می‌گوید و مطابق خواست معاویه عمل می‌کند.

توصیفات کتاب و شخصیت پردازی ویژه آن را، شاید کمتر کتابی در سال‌های اخیر داشته باشد. پس از بیست سال، یکی از ویژه‌ترین کتاب‌های منتشر شده سال‌های اخیر کشور است.

تکه تکه و گنگ می‌نویسم. نمی‌توانم ذهنم را برای یک متن منسجم، جمع و جور کنم. آنقدر کتاب درگیر کننده و پر از نکات و لحظات حساس و دقیق توصیف شده است و آنقدر در دل هر حادثه، نکات ویژه و دقیقی در قالب داستان بیان شده، که دوست دارم به لحظه لحظه و بخش بخش آن اشاره کنم و همین باعث درگیری بیش از حد ذهن و عدم انسجام متن است.

داستان طولانیست و کتاب حجیم، اما به هیچ وجه به حجم بالای کتاب توجه نکنید. خود را در اقیانوس این کتاب رها کنید و از لحظه لحظه آن لذت ببرید...
      

12

        بسم الله 

چه کسی می‌داند؟ شاید پیش از ما انسان‌هایی زندگی می‌کرده‌اند، که تکنولوژی و علم ما، ذره‌ای در مقابل تمدن و علم و تکنولوژی ساخته شده توسط آن‌ها بوده است...

داستان کتاب درباره پدربزرگی است که از بیماری وحشتناک و  همه گیری به نام طاعون سرخ جان به در برده است. او حالا برای نوه‌های خود از سال‌های بسیار قدیم سخن می‌گوید. آنچه رخ داده مربوط به سال ۲۰۱۳ بوده است و او اکنون در سال ۲۰۷۳ تمام آنچه بر بشریت گذشته را تعریف می‌کند. او درباره چیزهایی صحبت می‌کند که آنها هیچ درکی از آن ندارند. از تکنولوژی و علم می‌گوید که توسط طاعون زده‌ها و سیاه مست‌ها تمام مظاهرش به آتش کشیده شد. گویی در روزگار نوه‌ها، هیچ علمی وجود ندارد و انسان‌ها به زندگی بدوی روی آورده‌اند.

داستان جک لندن آن چیزی را روایت می‌کند که، بعدها در کتاب کوری خوانده‌ایم. یا مشابه آن چیزی است که سال‌های اخیر در سریال see دیده‌ایم. و بلکه بالاتر آن، چیزی است که در دوران کرونا با آن زندگی کرده‌ایم.

ایده کتاب در زمان خود به شدت بکر و جذاب بوده است. البته امروز هم داستان آن برایمان جذابیت دارد. تنها نکته‌ای که درباره کتاب وجود دارد این است که، نوع پرداخت کتاب بسیار ساده و پیش پا افتاده است. کاش جک لندن گره‌های بیشتری در داستان خود ایجاد می‌کرد، تا مخاطب به شکل ویژه تری با این داستان ارتباط برقرار کند.

به کتاب ۴ ستاره و نیم می‌دهم، بیشتر به خاطر نوع نگاه و جنس داستانی که تعریف می‌کند. خلاقیت کتاب برای آن روزها که جک لندن آن را نوشته است حقیقتاً خارق‌العاده است.
      

1

        بسم الله 

گرگور روزی، مثل هر روز، از خواب بیدار می‌شود اما به ناگاه، خود را در قامت یک سوسک می‌بیند. این تنها روزی است که، او از سر کار جا می‌ماند و نگران است. بلافاصله معاون محل کارش به خانه او آمده و حکم اخراجش را صادر می‌کند!! گرگور که از همین طریق، تمام زندگی مادر، پدر و خواهر کوچکش را تأمین می‌کند به شدت دچار چالش می‌شود. اما چالش اصلی، اخراج او نیست بلکه گسستی است که میان او و خانواده‌اش ایجاد می‌شود.

انسان مدرن، همان انسان مسخ شده داستان کافکا است. کلا و جزئا انسان مدرن جز کارکردهایی مشخص چیزی ندارد. خلاقیت و برون داد خلاقانه در انسان مدرن وجود ندارد. او از خود، خود حقیقی، تهی شده است.
داستان مسخ، داستان درماندگی است میان سنت و مدرنیته...
مدرنیته، انسان را به تنهایی و انزوا می‌راند، اما سنت برای او تعاریف متعدد (عضوی از خانواده بودن، عضو فعال اجتماع بودن و...) دارد.
این سرگشتگی را در انسان‌های پیرامون شخصیت اصلی نیز می‌توانید ببینید. با این تفاوت که گرگور تمام سعی خود را در حفظ سنت کرده است اما خانواده‌اش به سادگی تن به خواسته‌های مدرنیته می‌دهند.

نوع داستان و خلاقیتِ در بیانش، جذاب است. کتاب را دوست داشتم و پیشنهادش می‌کنم. به نظر‌ بسط داستان هم، به اندازه کافی اتفاق افتاده و در نقطه مطلوبی داستان به پایان رسیده است.
      

5

        بسم الله 

نویسنده در این داستان، یک بیمارستان روانی را به تصویر می‌کشد که در اتاق شماره‌ی شش آن، پنج بیمار بستری‌ است و آندری یفیمیچ پزشک و مسئول بررسی سلامت آن‌ها به شمار می‌آید. ایوان دمیتریچ گروموف مهم‌ترین بیمار داستان محسوب می‌شود و توجه پزشک را هم به خود جلب می‌کند. داستان از همین‌جا آغاز می‌شود.

داستان سراسر نقد اجتماعی است. نویسنده در جای جای کتاب، انسان‌هایی را نشان می‌دهد که اهل تأمل و فکرند، اما چون تاب افکارشان توسط دیگران وجود ندارد، آن‌ها را دیوانه می‌خوانند.
روایت کتاب درباره عاقلانی است که آنقدر اسیر فضای پر هرج و مرج و بی قانون کشور هستند، دائماً توهم می‌کنند که خودشان هم حتماً خلافکارند!!! و باید تحت تعقیب قرار گیرند.
به علاوه افرادی وارد سطوح عالی کشورش شده‌اند که درد را از دل کتاب‌ها خوانده‌اند و آن را عضو لاینفک زندگی می‌دانند، اما برای دیگران. دیگران را قانع می‌کنند که درد را باید چشید و کشید اما وقتی خود، با درد روبرو می‌شوند، فریاد سر می‌دهند و از بی‌قانونی دنیا شکوه می‌کنند.

در یکی از یادداشت‌ها خواندم، چه زیبا نوشته بود:
همیشه کابوسم این بود که دیوانه‌ها، عاقلی را به جرم دیوانه نبودن در تیمارستان حبس کنند...

این کتاب اولین کتابی بود که از چخوف خواندم. لذت‌بخش بود و فکر راه انداز... به نظر باید با خواندن نوشته‌های چخوف فسفر سوزاند. اگر اهلش نیستید به سراغش نیایید...
      

5

باشگاه‌ها

نمایش همه

قند پارسی

205 عضو

برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر

دورۀ فعال

کتاب‌خوانی خلاق

38 عضو

دیار اجدادی

دورۀ فعال

این روزهااا

232 عضو

پس از بیست سال

دورۀ فعال

چالش‌ها

لیست‌های کتاب

دو دستی (نوشته ها و عکس های سفر به ژاپن)نوشابه زرداستامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

ضٰابِطِیْانْ خوْانِیْ

11 کتاب

بسم الله آنقدر نوشته‌ام به سفرنامه خوانی عادت دارم و عاشقش هستم که دیگر برای خودم خسته کننده شده است... حقیقتاً یکی از لذت‌های حلال انسان که هرچه بیشتر باشد برکتش در زندگی نیز بیشتر است سفر رفتن و سفرنامه خواندن است. منصور ضابطیان یکی از کسانی است که به محض چاپ کتاب‌هایش آن‌ها را تهیه می‌کنم، می‌خوانم، توصیه می‌کنم و انگیزه‌ام چند برابر می‌شود که بازهم از او بخوانم و توصیه کنم... مزیت سفرنامه‌های او زیستن با آدم‌هایی است که به دیارشان سفر کرده است. زیستن را هرچه می‌توانید تفسیر کنید، به جرأت می‌گویم همه آنچه تفسیر کرده‌اید و در ذهن دارید را منصور ضابطیان در سفرهایش انجام داده است. نتیجتاً شما با سفرنامه‌ای از جنس سفرنامه‌های تیپ و یک شکل مواجه نیستید بلکه کتابی می‌خوانید که توقع‌تان را از این جنس ژانر بالا می‌برد. حتی لحظه‌ای شک نکنید که سفرنامه‌های او برای خواندن خوب است یا نه... با اطمینان می‌گویم که عالی است و نمونه‌اش را پیدا نمی‌کنید. در میان آثارش اما بی‌شک شیرینی چای نعنا (با اختلاف)، سباستین و استامبولی بیش از دیگران است.

4

هری پاتر و سنگ جادو هری پاتر و حفره اسرار آمیز هری پاتر و زندانی آزکابان

فٰانْتِزِیْ بِخوٰانِیْمْ...

12 کتاب

بسم الله یک بار برای همیشه باید تکلیف خودمان را با بعضی کتاب‌ها روشن کنیم. اینکه عده‌ای، بعضی کتاب‌ها را می‌خوانند و عده دیگر آن کتاب‌ها را در شأن خودشان نمی‌دانند یا اینکه بعضی از کتاب‌ها را، فاقد ارزش تصور می‌کنند همگی برخاسته از تصور اشتباهی است که خواه ناخواه اسیرش شده‌ایم. یک بار برای همیشه باید این تابوی به وجود آمده را بشکنیم و با خودمان بگوییم: سراغ بعضی کتاب‌ها هم باید رفت. به نظر کتاب نخواندنی وجود ندارد و ما در حقیقت با روشنفکر نشان دادن یا متفاوت نشان دادن خودمان در اینکه بگوییم: فلان کتاب خوب نیست، تنها و تنها خودمان را از آن محروم کرده‌ایم. شاید بتوان گفت: هر کتابی به یک بار خواندنش می‌ارزد. اما این خودمان هستیم که مشخص می‌کنیم چه کتابی در برنامه زندگی مان موثر است و چه کتابی نه. پس عبارت درست این است که بگوییم: همه کتاب‌ها خواندنی است اما بعضی کتاب‌ها در برنامه زندگی من نیست. به نظرم جریان فانتزی خوانی و به شکل کلی‌تر، رمان خواندن هم دقیقاً همین است. پس در این دوران دوری از کتاب و انس نداشتن با آن، بهتر است که مطابق علایق مان بخوانیم و به سخن دیگران نیز توجه نکنیم. نظراتم درباره هر جلد از کتاب‌های این لیست در صفحه همان کتاب نوشته شده است. اگر دوست داشتید مطالعه بفرمایید. 🌹

15

من عباس کیارستمی هستم: گندم زارهای منمن پروین اعتصامی هستم: بانوی شعر فارسیمن مصطفی چمران هستم؛ مرد روزهای سخت

کُوْدَکِیِ نٰامْدٰارٰانْ

9 کتاب

بسم الله در زندگی‌نامه نویسی به نظرم یکی از شروط مهم این است که در انتهای روایت، تو دوست داشته باشی تا او شوی... مجموعه ده جلدی کودکی نامداران که توانستم نه جلد آن (جلد مربوط به بانو طاهره صفارزاده را نداشتم) را بخوانم، اتفاق ویژه و خوبی بود. ابتدا با خواندن جلدهای مربوط به آیت الله بهجت، سهراب سپهری و عباس کیارستمی دلزده از مجموعه شدم اما خوشبختانه به خواندن ادامه دادم و نتیجه مورد علاقه ام را گرفتم. شش جلد بعدی زیباتر بود و اوج این کتاب‌ها را در نوشتار پیرامون زنده‌یاد علی حاتمی دیدم، جایی که حقیقتا متحیر ماندم که مگر می‌شود به این خوبی و اینقدر خلاصه یک انسان را تصویر و بیان کرد؟؟؟ بقیه مجموعه را در یک ردیف می‌بینم اما بی‌شک هرکدام از شخصیت‌ها کشش هایی دارند که نوع روایت شان را متمایز از دیگری می‌کند، نکته مهم این است که در این شش جلد زیبا، شما قطعه‌ای از زندگی هرکدام را می‌خوانید که همان قطعه نقطه عطف آن شخصیت است. خلاصه یادداشتی برای هرکدام در صفحه مربوط به آن کتاب نوشته‌ام، اگر دوست داشتید ملاحظه بفرمایید. 🌹

9

بریده‌های کتاب

نمایش همه
به صرف قهوه و پیتا؛ سفرنامه و عکس های بوسنی و هرزگوین
بریدۀ کتاب

صفحۀ 154

درباره ساخت سِبیل چیزی که مشهور است اینکه محمد پاشا نامی در سال ۱۷۵۴ آن را ساخته و ریشه اسمش عربی است و به معنی «بنایی که در آن آب است» . اولیا چلبی در سیاحت‌نامه‌اش روایت جالب دارد از ساخت سبیل سارایوو. می‌گوید که سبیل‌ها در ابتدا سیصدتا بودند که طی سال‌ها و قرن‌ها از بین رفته‌اند و جایی هستند که مردم از آن آب می‌خورند و به عشق شهدای کربلا ساخته شده است. عشق به اهل بیت و به خصوص امام حسین (ع) بین اهالی بالکان چیز غریبی نیست. برای مثال مسلمانان کشور آلبانی در این کار سرآمد اهالی بالکان هستند. روز عاشورا در این کشور تعطیل رسمی است. آنها در بالای کوهی به نام تومور در تیرانا، پایتخت آلبانی، مقام حضرت عباس (ع) دارند. روایت‌های متفاوتی درباره این کوه وجود دارد و اصلی‌ترین داستان این است که درویشی خواب نما شده و حضرت عباس را با اسب دیده که به آنجا آمده است و قدمگاهی از حضرت که جای دو پا بر سنگ است هم آنجا وجود دارد. وقتی تیرانای آلبانی مجسمه حضرت عباس دارد، دیگر فلسفه سقاخانه بودن سبیل سارایوو عجیب به نظر نمی‌رسد. ظاهراً توی دل اروپا هم آب دادن به تشنگان یک معنا بیشتر ندارد.

2

فعالیت‌ها

به صرف قهوه و پیتا؛ سفرنامه و عکس های بوسنی و هرزگوین
بریدۀ کتاب

صفحۀ 154

درباره ساخت سِبیل چیزی که مشهور است اینکه محمد پاشا نامی در سال ۱۷۵۴ آن را ساخته و ریشه اسمش عربی است و به معنی «بنایی که در آن آب است» . اولیا چلبی در سیاحت‌نامه‌اش روایت جالب دارد از ساخت سبیل سارایوو. می‌گوید که سبیل‌ها در ابتدا سیصدتا بودند که طی سال‌ها و قرن‌ها از بین رفته‌اند و جایی هستند که مردم از آن آب می‌خورند و به عشق شهدای کربلا ساخته شده است. عشق به اهل بیت و به خصوص امام حسین (ع) بین اهالی بالکان چیز غریبی نیست. برای مثال مسلمانان کشور آلبانی در این کار سرآمد اهالی بالکان هستند. روز عاشورا در این کشور تعطیل رسمی است. آنها در بالای کوهی به نام تومور در تیرانا، پایتخت آلبانی، مقام حضرت عباس (ع) دارند. روایت‌های متفاوتی درباره این کوه وجود دارد و اصلی‌ترین داستان این است که درویشی خواب نما شده و حضرت عباس را با اسب دیده که به آنجا آمده است و قدمگاهی از حضرت که جای دو پا بر سنگ است هم آنجا وجود دارد. وقتی تیرانای آلبانی مجسمه حضرت عباس دارد، دیگر فلسفه سقاخانه بودن سبیل سارایوو عجیب به نظر نمی‌رسد. ظاهراً توی دل اروپا هم آب دادن به تشنگان یک معنا بیشتر ندارد.

2

          تاریخ نگاری زندگی فردوسی و شاهنامه:
۳۲۹ ه‍.ق : تولد
۳۴۶ ه‍.ق : نگارش شاهنامه به صورت منثور 
۳۵۹ ه‍.ق : شروع به نظم درآوردن شاهنامه
۳۸۴ ه‍.ق : تدوین نخستین شاهنامه 
۴۰۰ ه‍.ق : تدوین نهایی انجام شد
۴۱۱ یا ۴۱۶ ه‍.ق : وفات

شاهنامه که در ابتدا به شکل منثور بود توسط شاعری به نام دقیقی به نظم درآمد اما در میانه کار از دنیا رفت و فردوسی شروع به کارِ پایان نیافته او کرد. 

جوانمردی پیدا شد که به همراه فرزند خود، به پشتیبانی مالی فردوسی پرداختند و همین سبب شد تا او در فراغت به تدوین شاهنامه بپردازد. اما در این میانه، فرزند آن جوانمرد پس از فوت پدر، تبعید و در زندان سرنوشت نامعلومی پیدا کرد و فردوسی دچار مضیقه مالی شده و باغ و ملکش نیز در اثر برف و تگرگ خاصیت کشاورزی خود را از دست داد و به همین سبب، او تا پایان عمر در تنگدستی به سر ببرد.

فردوسی به پیشنهاد همان جوانمرد تصمیم گرفت که شاهنامه را به دربار سلطان محمود ببرد و در میانه کتاب بعضی فضائل او را نوشت تا صله‌ای به دست آورد اما با سعایت اطرافیان سلطان محمود غزنوی، سلطان به این اثر توجه نکرد.

پس او نه به دستور سلطان محمود، بلکه از روی علاقه خود شروع به منظوم کردن شاهنامه کرد. اما برای گذران امورات خود، این اثر را به دربار پادشاه برد اما مورد توجه قرار نگرفت و شاعر پرآوازه ایران در پایان عمر در تنگدستی و با فراق همسر و فرزند (سی‌وهفت‌ساله) از دست داده‌اش گذران زندگی کرد.
        
برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر

8

الیزابت میمونه؟؟؟؟ به نظرم تعریف درستی از این به ظاهر انسانِ خودشیفته و یک فحش دیگه می‌تواند باشد... اما حیوانی که در متن نوشتید مطابق شأن ایشان نیست...
          *این گزارش رو برای آقاپسرهایی که تحمل ندارن دخترخانم ها چندروز بیشتر به پیشنهاد ازدواجشون فکر کنن و احساس بدی میکنن ،نوشتم* 
پیشاپیش ببخشید ولی یکم از صبوری اینها یاد بگیرید😂

در  سال‌های خیلی دور
در انگلستان شخصی به نام؛ هنری هشتم فرمانروا بوده
این آقای هنری هشتم، دقیقا نمیدونم چرا انقد وحشی بوده ولی دوتا از همسرانش رو به قتل رسونده(چجوری؟ سرشون رو زده)
دختر یکی از همسرانش که الیزابت نام داشته، با دیدن همچین پدر و همسری در هشت سالگی، تصمیم میگیره تا آخر عمرش ازدواج نکنه (که خب شاید بگید به به چه تصمیم خوبی)

سالها میگذره و هنری هشتم بالاخره دار فانی را وداع میگه
و فرمانروایی انگلستان برای دخترش، الیزابت ماند :)))
الیزابت بخاطر موقعیت کشور، و مقام شخصی خودش از سران کشوران دیگه خواستگاران زیادی داشته (از ۱۲ کشور مختلف)
در سال ۱۵۵۹م، فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا از الیزابت خواستگاری میکنه ولی درجا جواب رد میشنوه! 
درمقابل شارل نهم، پادشاه فرانسه به خواستگاری میاد..
الیزابت بخاطر موقعیت کشور خودش و فرانسه، و نیاز به این حفظ ارتباط، به پادشاه فرانسه بلافاصه جواب رد نمیده..
بلکه به اندازه‌ی کافی معطلشون میکنه!
این معطلی به حدی طول میکشه که صدای سفیر فرانسه درمیاد و میگه؛ دنیا در ۶ روز آفریده شده، درحالی که ملکه ۸۰ روز رو درحال تفکر گذرونده و هنوز تصمیمش رو نگرفته :))

شاید فکر کنید این ابراز نظر سفیر فرانسه تاثیر گذار بوده، ولی خیر! 
چند سال بعد، دوباره ملکه ابراز علاقه برای ازدواج با یک فرانسوی میکنه!
شاید فکر کنید دوباره کیس مورد نظر پادشاه فرانسس 
ولی نه اشتباه نکنید، کیس مورد نظر، پسر پادشاه فرانسس، پسری ۱۶ سالههه، درحالی که ملکه ۳۷ سالشهههه 😂😂
(کودک همسری را مشاهده فرمایید)
حتیییی بازهم ملکه ۵ سال طولش میده تا جواب اولیه به خواستگاری رو بده!
تا وقتی که این پسر ۲۱ ساله میشه و به لندن دعوتش میکنه!
فکر کردین کار تموم شد؟ نخیررر
شاید باور نکنید، ولی بازم ۵ سال دیگه طولش میده و معطلش میکنه و درنهایت بعد از ۱۰ سال بهش جواب رد میده😐😂😂




        
گرگ ها با چشم باز می خوابند

49

دو دستی (نوشته ها و عکس های سفر به ژاپن)نوشابه زرداستامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

ضٰابِطِیْانْ خوْانِیْ

11 کتاب

بسم الله آنقدر نوشته‌ام به سفرنامه خوانی عادت دارم و عاشقش هستم که دیگر برای خودم خسته کننده شده است... حقیقتاً یکی از لذت‌های حلال انسان که هرچه بیشتر باشد برکتش در زندگی نیز بیشتر است سفر رفتن و سفرنامه خواندن است. منصور ضابطیان یکی از کسانی است که به محض چاپ کتاب‌هایش آن‌ها را تهیه می‌کنم، می‌خوانم، توصیه می‌کنم و انگیزه‌ام چند برابر می‌شود که بازهم از او بخوانم و توصیه کنم... مزیت سفرنامه‌های او زیستن با آدم‌هایی است که به دیارشان سفر کرده است. زیستن را هرچه می‌توانید تفسیر کنید، به جرأت می‌گویم همه آنچه تفسیر کرده‌اید و در ذهن دارید را منصور ضابطیان در سفرهایش انجام داده است. نتیجتاً شما با سفرنامه‌ای از جنس سفرنامه‌های تیپ و یک شکل مواجه نیستید بلکه کتابی می‌خوانید که توقع‌تان را از این جنس ژانر بالا می‌برد. حتی لحظه‌ای شک نکنید که سفرنامه‌های او برای خواندن خوب است یا نه... با اطمینان می‌گویم که عالی است و نمونه‌اش را پیدا نمی‌کنید. در میان آثارش اما بی‌شک شیرینی چای نعنا (با اختلاف)، سباستین و استامبولی بیش از دیگران است.

4

استامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول
          بسم الله

همیشه برایم جای سوال است که چطور می‌شود افرادی، برای سفرهای برون مرزی، به جای انتخاب کشورهایی با فرهنگ غنی، به سراغ کشورهایی صرفاً پیشرفته می‌روند؟ مثلاً به جای شهری مثل استانبول سراغ شهری مثل دوبی را انتخاب می‌کنند‌...
حالا منصور ضابطیان سوال جدیدی ایجاد کرده است... او می‌گوید چطور می‌شود افرادی وارد محیطی جدید برای سفر بشوند و به دنبال کشف باشند، اما در طول سفر با فرهنگ آن سرزمین زیست نکنند؟

منصور ضابطیان در سفرنامه‌هایش حرف‌های جدیدی برایمان دارد که از زبان هیچ‌کس دیگری که به آن دیار رفته نشنیده‌اید. پس اگر به دنبال تکرار حرف‌های همیشه‌گی هستید اینجا جای شما نیست!

تصور کنید، او نه به سراغ ایاصوفیه رفته و نه میدان تقسیم (تکسیم)... او کوچه پس کوچه‌هایی را انتخاب کرده که شاید بتوان گفت هیچ مسافری به سراغ آنجا نرفته است...

مزیت دیگر او سخن گفتن و معاشرت با مردم است. تصور کنید او حتی در جایی که مترجمی ندارد نیز، به ارتباط برقرار کردن در دل اجتماع ادامه می‌دهد. وارد خیابان‌ها می‌شود، به سراغ مغزه آرایشگری می‌رود تا سر و رویش را مرتب کند. آمار نرخ‌ها را دارد. با تراموا و قطارشهری تردد می‌کند. پیش از سفر با وسایل ارتباطی مختلف، افرادی را سرخط می‌کند تا به واسطه ارتباط آن‌ها سفرش فرهنگ شناسانه‌تر شود. مثلاً ایرانی‌های نخبه در مقصد را شناسایی کرده و با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کند یا تمام تلاشش را می‌کند تا افراد مربوط به فرهنگ آن دیار را از نزدیک ملاقات کند. اتفاقا آخرین بخش کتابش به دیدار با یکی از همین افراد ارتباط دارد. او فردی چپ بوده است و گورباچوف شخصاً او را برای مشورت به مسکو فراخوانده است. او شاعر است و نویسنده و نوازنده و خواننده و ایضاً متفکر...
منصور ضابطیان حتی از معاشرت با گارسون یک کافه هم به سادگی عبور نمی‌کند. او به درون زندگی‌ها می‌رود. کنار ماهی‌گیر پل گالاتا می‌نشیند و از تاریخچه آن می‌پرسد. به تاریخچه مکانی که سفر کرده مسلط است. اندیشمندان، هنرمندان و سیاست‌مدارنش را می‌شناسد. به سراغ میانسالان و افرادی با سن بالا می‌رود تا از دل تاریخ سر درآورد و از آنجا به فرهنگ مردم برسد.

او تجربه سی روزه خود را در این کتاب جای داده است و چقدر جذاب است. حقیقتاً با یک شگفتی عمیق در این کتاب روبه‌رو می‌شوید. و نویسنده بازگوکننده خوبی است از آنچه بر یکی از قدیمی‌ترین و فرهنگی‌ترین شهرهای جهان گذشته است.
        

34

استامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

3

استامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

4

استامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

0

استامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

2

به صرف قهوه و پیتا؛ سفرنامه و عکس های بوسنی و هرزگوین

3

          داستان جنگ بوسنی به طور خلاصه: 

این جنگ در فاصله سال‌های ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ به وقوع پیوست. پس از فروپاشی یوگوسلاوی، بوسنی به عنوان جزئی از یوگوسلاوی یکی از کشورهایی بود که مستقل شده بود. اما صربستان برای اینکه تبدیل به صربستان بزرگ شود و با توجه به اینکه در بوسنی، نژادی از صرب‌ها حضور داشتند، اقدام حمله به بوسنی کرد. در این میان سازمان ملل به بهانه اینکه هرچه اسلحه بیشتر باشد کشتار نیز بیشتر است به بوسنی سلاح نداد. از طرف دیگر ارتش بزرگ یوگسلاوی به صرب‌ها رسیده بود اما بوسنیایی‌ها از جنگ چیزی نمی‌دانستند.
وحشتناک‌ترین قسمت این جنگ، تجاوزهایش است. صرب‌ها برای اینکه نسلی از خود باقی بگذارند، مردان مسلمان بوسنی را کشتند و با تجاوز به زنانشان نسلی صرب را به وجود آوردند. مناطقی در بوسنی به عنوان منطقه امن توسط سازمان ملل اعلام شده بود. سربرنیتسا یکی از این مناطق بود. مردها در این شهر مجبور به تحویل سلاح بودند، چرا که قرار بود تحت حفاظت نیروهای سازمان ملل باشند. در زمانی که شهر مملو از جمعیت بود، صرب‌ها آن را محاصره کردند و نیروهای هلندی که از جانب سازمان ملل آمده بودند، در ازای سالم ماندن جان نیروهایشان، شهر را به صرب‌ها تسلیم کردند. در این تصرف، ابتدا، مردها از زن‌ها تفکیک شدند، سپس زن‌ها و بچه‌ها را از شهر خارج کردند. همچنین مردان را به بهانه بازجویی و اینکه دستشان به خون فرد صربی آغشته نباشد، نگه داشتند‌. عده‌ای از مردان که بوی مرگ را استشمام کردند، فرار کردند و در جاده جنگلی به نام جاده نجاتی که بعدها معروف به جاده مرگ شد، گریختند. مردهای دیگر شهر به سمت کارخانه باطری سازی رفته و در آنجا قتل عام شدند. طبق آمار جهانی در سه روز، در شهر سربنیتسا بیش از ۸۰۰۰ نفر به قتل رسیدند. به همین مناسبت از سال ۲۰۰۵، مراسم پیاده‌روی مارش میرا، که به معنای پیاده‌روی صلح است، در روزهای هشتم، نهم و دهم جولای برگزار می‌شود. شرکت کنندگان، در مسیر حدود ۱۱۰ کیلومتر بر خلاف جاده مرگ پیاده‌روی می‌کنند.
        
به صرف قهوه و پیتا؛ سفرنامه و عکس های بوسنی و هرزگوین

8