بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جزئیات پست

حبیبه جعفریان

1402/12/26

خواندن 3 دقیقه
(0/1000)

نظرات

عمیقا رستاخیز طبیعت ، که امسال همزمان با رستاخیز رمضان شده، ما را به یاد رستاخیز بشر می اندازد. 
منظورتان از گلستان، لیلی خانم است؟ 
منظورتان از فائزه کیست؟
2
نه . خواهرشونه. تو متن معلومه 
ببخشید با تأخیر زیاد، 
چون زهراخانم نقوی توضیح دادند دیگه تکراری ننویسم براتون 
خیلی لذت بردم
4
اضافه کنم که لیلی‌ که گلستان نیست تو بغلم در حال نخوابیدنه و خواهر برونته بی‌پناهم که از دستم زندگی نداره همین دور و برهاس. سحر‌های من این جوریه الان.  
مرسی زهراجون ❤️ 
مرسی از شما. الان برای چندمین بار متن‌تون رو خوندم و باز لذت بردم 
@habibeh 
قربانت برم  
 @z.naghavi 
نصف متن سیاهه,طبیعیه؟
6
نه
به پشتیبانی بگو که این‌طوریه 
برای شما اینطور نیست؟
@ZahraKarimi 
نه نیست.
@FereshtehSAJJADIFAR 
تشکر🫶
@ZahraKarimi 
برای من نیست
با وب اومدی؟ 
نه ،با اپ‌م
@f.kh 
عمیقا نمی دونم چرا با همه کتاب ها یه مرزی دارم‌، مرز بین‌واقعیت و داستان. مرزی که منطقم با یه خط پررنگ می کشه. بله در متن ها غرق شده ام اما همیشه و حتی در لحظه غرق شدن مرزی رو می دیدم که ازش رد شدم. شبیه بندی که قسمت عمیق و کم عمق استخر رو تعیین می کنه. شخصیت کتاب ها ، هرچقدر هم که باهاشون همراه بشم ، عمیق بشم و ... برام جزئی از یک‌قصه و داستان باقی میمونن. تو واقعیت زندگی راهی ندارن انگار یا شاید منطق خطشو پررنگ کشیده. مثل دست خط بچه دبستانی های عصبانی ، که محکم می نویسن. که اگه بخوان چیزی رو با پاک‌کن ، پاک کنند ؛ از فشار عجولانه دست کوچیکشون برگه رو مچاله یا سوراخ می کنند. شاید بهتر باشه پاک نکنم خطه رو ... برگه سالم بمونه!
2
جالبه‌. حالا من وقتی کتابی رو دوست دارم یادم میره واقعی نیست. گاهی حسرت تمام شدنش رو می‌‌خورم. گاهی از ته دل آرزو می‌کنم برم توی کتاب. هم ولع تند تند خوندنش رو دارم هم ترس از تمام شدنش رو.  
دوستان کتابخوان من هم همین طورند. فکر می کنم ویژگی خاص و ارزشمندیه ... یه جور ارتباط ‌و رفاقت با کتاب هاست.سطح صمیمیت ها متفاوته و البته که رفقای صمیمی خوش شانس ترن🌱👌🏻
@z.mikaeili 
دلم خواست یکی از خواهران برونتهٔ برادرانم باشم!🥹 البته قبلاً هم دلم خواسته بود فرنی باشم و محمدعلی زویی، مهدی سیمور (البته هپی‌اندتر!) و لابد زهیر بادی!
به شما سه تن اما سخت می‌آید که خواهران برونتهٔ آقای جعفریان باشید (باز امیدوارم که با اِندینگی شادمانه‌تر! هرچند باید پرسید که اصولاً شادی چیست؟!)
هعی...
آمین.
(به تیتر یادداشت. به همهٔ دعاهایی که در شکم متن خفته‌اند.)
دلم برای نظر نوشتن پای یادداشت‌هایت تنگ شده بود حبیبه‌جان!
سال تمام شد و کرم دستت را برایت نیاوردم!
2
من قربونتون برم
خیلی دیر شد تا بنویسم که چقدر کیف می‌ده بهم خوندن هر دونه کامنت‌هاتون.
کاش بابت کرم دست هم که شده دیداری کنیم :) والله 
ان‌شاءاللّه!
@habibeh 
maryam

1403/01/03

حبیبۀ عزیز عیدتون مبارک🌷
از قشنگی های سال ۴۰۲  لذت پیدا کردن شما در اینجا بود
و سرمست شدن از این کلمات مسحور کننده
1
مریم‌خانم عزیزم
ممنونم :*
عید شما هم مبارک 🌸 
عیدتون مبارک خانم جعفریان. خیلی وقت بود یادداشت‌های شما رو نخونده بودم و قسمت شد الان، این وقت سحر بخونم.
1
عید شما هم مبارک 🌸
ممنونم. به قول ایشی‌گورو « بهترین قسمت روز، شب است». و به نظرم بهترین قسمت شب، سحر است 
قسم به زمان که انسان در خسران است. از بیست سالگی می‌بینمش و باهاش گریه می‌کنم. همین زمان کم کم خسران را نشان آدم می‌دهد. 
خیلی عالی بود.
1
ممنونم که خوندین