سعید بیگی

تاریخ عضویت:

بهمن 1401

سعید بیگی

بلاگر
@mosaafer

560 دنبال شده

533 دنبال کننده

                ✓ از وقتی یادم میاد؛ عاشق کتاب بودم و با مطالعه، گذر زمان رو متوجه نمی شدم. همین!
راستی؛ اگر دانش آموز دبیرستانی دارید، دعوتید به سایت ما «دبیر فارسی».

              
dabirefarsi.ir

یادداشت‌ها

نمایش همه
سعید بیگی

سعید بیگی

16 ساعت پیش

        نثر کتاب خوب و روان است و ویراستاری هم خوب است. این کتاب هم یک بازنویسی نو، از نمایش نامۀ «الکترا»، به قلم نویسندۀ مصری «توفیق الحکیم» است.

وقتی چند صفحه از متن نمایش‌نامه را خواندم، به یاد سریال «مدیر کل» افتادم که چند سال پیش از سیما پخش می‌شد.

داستان از منزل یک زن و شوهر مصری (حمدی و سمیره) آغاز می‌شود. مرد رئیس بایگانی وزارتخانه شده است و همسرش به خاطر تفریحات بعد از کارش در قهوه‌خانه با دوستانش ـ یعنی قهوه خوردن و تخته نرد بازی کردن ـ او را سرزنش می‌کند.

مرد قصد رفتن به قهوه‌خانه را دارد که ناگهان متوجه می‌شود؛ نَـمِ آب از سقف، دیوار روبرو را کاملا خیس کرده است. بنابراین همسرش را به سراغ خانم همسایه (عطیات خانم) می‌فرستد و از او خسارت مطالبه می‌کند و او را تهدید به شکایت می‌کند... .

این هم یک نمونه بازنویسی از نمایش‌نامۀ «الکترا» بود که با سبک و روشی تازه نوشته شده و جالب بود. هر چند هیچ یک از این آثار بازنویسی شده، به پای اصل آثار باستانی یونان و نویسندگان بزرگ آن دوران نمی‌رسند.

مطرح کردن قصه‌ای در داخل قصۀ دیگر که در ظاهر با آن ارتباطی ندارد، اما به هم پیوسته‌اند؛ در کلیله و دمنۀ نصرالله منشی در قرن ششم هم استفاده شده است.

هر چند به نظرم این نمایش‌نامه چندان قوی و قابل توجه نبود، اما از موضوع و روش بازنویسی و داستان غیرمعمولش خوشم آمد.
      

14

سعید بیگی

سعید بیگی

2 روز پیش

        نثر کتاب خوب و روان و خواندنی است.

* بخش‌های مختلف این کتاب به شرح زیر است:

ـ مقدمه : در این بخش مترجم توضیحاتی در بارۀ «سوفوکل» و این چهار نمایش‌نامۀ او داده است.

ـ «فیلوکتِتِس» : این نمایش‌نامه داستان «فیلوکتتس» یکی از پهلوانان یونان است که با کمانی که از «هراکلس (هرکول)» به ارث برده است، به تروا می‌رود و در معبد شهر خِریس، مارِ نگهبانِ معبد پای او را نیش می‌زند و زخمی چرکین و بد ایجاد می‌کند و دوستانش او را به جزیرۀ متروکۀ «لِمِنوس» می‌برند و تنها رهایش می‌کنند... .

ـ «زنان تراخیس» : «هراکلیس» یا همان «هرکول» فرزند «زئوس»، مدت‌هاست که از خانه و کاشانه و زن و فرزند خویش دور است و قاصدی از پیروزی و حرکت او به سوی منزلش خبر می‌دهد... .

ـ «الکترا» : داستان از مقابل کاخ «آگامِمنون» با شیون و ناله‌های «الکترا» آغاز می‌شود که مادر و معشوقش را به خاطر قتل پدرش نفرین می‌کند. او انتظار برادرش «اورِستِس» را می‌کشد که بیاید و انتقام پدر و آزار و شکنجه‌هایی را که مادر و معشوقش به او داده‌اند، تلافی کند... .

ـ «آژاکس» : پهلوانی قوی که با «هکتورِ» تروایی جنگیده و خنجر او را در دست دارد؛ از دست «اودیسئوس» و «منلائوس» و «آگامِمنون» ناراحت است که چرا پس از مرگ «آشیل (آخیلوس)» سلاح او را به وی نداده‌اند و به «اودیسئوس» داده‌اند... .

قصه‌ها خوب و خواندنی بودند و از خواندن آنها لذت بردم. قصهٔ حملۀ یونان به تروا متن اصلیِ بخشی مهم از تراژدی‌های یونان است. این نمایش‌نامه‌های خواندنی و فوق‌العاده، از دل ماجراهای جالب آن رویداد بزرگ برآمده‌اند و نکات و مطالب جذاب فراوانی را در قالب این داستان‌ها برای خوانندگان بیان می‌کنند.

به نظر شما راز شباهت‌هایی که در برخی از داستان‌های این نمایش‌نامه‌ها وجود دارد چیست؟ 

مثال: «آنتیگونۀ» فعال و بی‌پروا که در پی دفن برادر است و خواهری آرام و ساکت دارد که با او هم عقیده نیست ـ «الکترا» هم فعال است و در پی انتقام قتل پدرش، اما خواهری آرام و ساکت دارد که با او همراهی نمی‌کند و ... .
      

29

سعید بیگی

سعید بیگی

4 روز پیش

        نثر کتاب فاخر، خوب، خوشخوان و بسیار روان است. در این کتاب؛ نمایش‌نامۀ «آنتیگونه» را با عنوان «زندگی سه‌بارۀ آنتیگونه» از «اسلاوی ژیژک» می‌خوانیم که بازآفرینی جالبی است.

* عناوین بخش‌های مختلف کتاب به شرح زیر است:

ـ دیباچه
ـ مقدمۀ مترجم
ـ ساختمان و هدف پدیدارشناسی روح
ـ جهان پیشامسیحی جاهلیت در پدیدارشناسی روح
ـ وظیفه در برابر مردگان
ـ نقش خواهر چونان الگوی بنیادین حیات‌اخلاقی به‌هنجاری
ـ زن چونان نیروی نابودگر جهان پیشامسیحی جاهلی
ـ پساروان‌شناسی لاکان
ـ نمادین و واقعی
ـ در بارۀ سمینار هفتم
ـ زاریِ آنتیگونه
ـ عبور از آستانه
ـ پلی‌نئیکس
ـ تَـعَـیُّـن رانۀ مرگ
ـ مخالفان هگل و لاکان ـ فمنیست‌ها
ـ جودیت باتلر
ـ سیسلیا سیوهولم
ـ لوس ایریگاری
ـ بدو آنتیگونه بدو!
ـ زندگی سه‌بارۀ آنتیگونه
ـ فهرست اصطلاحات
ـ فهرست منابع
ـ یادداشت‌ها

اصل ماجرا همان است که در آثار «سوفوکل» خوانده‌ایم؛ اما در این کتاب، داستان را از زمانی می‌خوانیم که «آنتیگونه»؛ «ایسمنه» را به بیرون از کاخ فرامی‌خواند تا از او کمک بخواهد.

در ادامه و در بزنگاه داستان؛ یعنی زمانی که «آنتیگونه» و «کرئون» مشغول بحث با هم هستند، سه نگاه و سه پایان برای داستان را شاهدیم که هر یک زیبایی‌ها و جذابیت‌های خاص خود را دارد.

1ـ نخستین نگاه؛ تقریبا به اصل نمایش‌نامۀ «سوفوکل» وفادار است و «کرئون» به پندهای «تیرزیاس» پیر و نابینا توجه نمی‌کند و داستان همان‌گونه پایان می‌یابد و سرانجام «کرئون» جنازۀ «هایمون» را با خود به درون کاخ می‌بَـرَد. 

2ـ در نگاه دوم؛ «کرئون» به موقع، به سراغ «آنتیگونه» و «هایمون» می‌رود و می‌بیند که «آنتیگونه» گریان است و «هایمون» او را در آغوش گرفته است. سپس هر سه با هم، به محلی که جنازۀ «پلی‌نئیکس» افتاده می‌روند تا او را دفن کنند.

در همین هنگام؛ مردم هجوم می‌آورند و «کرئون» و «هایمون» را می‌کشند و «آنتیگونه» به کاخ می‌آید و همسرایان «آنتیگونه» را مقصر دانسته و او را ملامت می‌کنند.

3ـ در نگاه سوم؛ همسرایان «کرئون» و «آنتیگونه» را مقصر این همه بلا و مصیبت مردم تبای می‌شمارند. ابتدا «کرئون» را به مرگ محکوم می‌کنند و نگهبانان او را به داخل کاخ برده و می‌کشند.

سپس «آنتیگونه» را هم به مرگ محکوم می‌کنند و «هایمون» که در دوراهی عشق و وظیفه درمانده، به جای کشتن «آنتیگونه» گلوی خود را با خنجر می‌بُـرَد و همسرایان هم به «آنتیگونه» حمله کرده و او را می‌کشند.

در این کتاب پیش از متن نمایش‌نامه، مطالب بسیار جالب و آموزنده‌ای از زبان چند تن از شخصیت‌های علمی و فلسفی؛ چون «هگل»، «لاکان» و دیگران در بارۀ نمایش‌نامۀ «آنتیگونه»، «ادیپ» و چند اثر مشابه چون «الکترا» آمده که هم خواندنی است و هم حاوی نکاتی تأمّل‌برانگیز از دیدگاه‌های آنان است.

نظرات و دیدگاه‌های شخصیت‌ها که به خوبی توضیح داده شده، اهمیت و ارزش این داستان در ادبیات اروپا و غرب را نشان می‌دهد. در مجموع به جز یکی دو صفحه که منظور نویسنده را در نیافتم؛ بقیه را با حوصله خواندم و لذت بردم. هر چند تمام مطالب بیان شده را نپسندیدم.

در بارۀ نثر مترجم هم باید بگویم که بسیار خوب و عالی بود و دقیقا مشخص بود که مترجم همان‌گونه که خود در مقدمه شرح داده، می‌داند چه می‌کند و این از اطلاعات، مطالعه و قدرت بالای قلم مترجم حکایت دارد. علاقه‌مندان را به مطالعۀ این کتاب خوب دعوت می‌کنم.
      

47

سعید بیگی

سعید بیگی

4 روز پیش

        نثر کتاب خوب، خوشخوان و بسیار روان است. در این کتاب؛ نمایش‌نامۀ «آنتیگونه» را با عنوان «آنتیگون شاهدخت بی‌پروا» از «فرانسواز راشمول» می‌خوانیم که بازآفرینی شده است.

اصل ماجرا همان است که در آثار «سوفوکل» خوانده‌ایم؛ اما در اینجا داستانی مفصل را شاهدیم که جزئی‌ترین نکات هم بیان شده و ناگفته نمانده‌اند.

یعنی نویسنده داستان را با فراز و فرودهایش به طور کامل روایت می‌کند و جاهایی که در اصل اثر به اشاره‌ای گذرا بسنده شده بود؛ اکنون به تفصیل توضیح داده می‌شود تا هیچ مطلب یا پرسشی در ذهن خواننده بی‌پاسخ نماند.

در این کتاب هم، دایه حضوری کمرنگ دارد و گفتگوی نه چندان مفصل «کرئون» و «آنتیگون» را هم شاهدیم که البته مانند اصل اثر، همان دایی و خواهرزاده هستند.

در پایان داستان «کرئون»؛ «آنتیگون» را به غاری می‌فرستد تا در آنجا حبس شود و به مرور بمیرد؛ اما «آنتیگون» خود را چون مادرش حلق‌آویز می‌کند و نامزدش «هیمن» وقتی از ماجرا باخبر می‌شود؛ پس از سرزنش پدر، به سراغ «آنتیگون» می‌رود و با دیدن جسد او خود را می‌کشد و قصه تمام می‌شود.

به نظر می‌رسد که این کتاب به اصل اثر وفادار بود و در مجموع روایتی خوب و خواندنی داشت و پایانش هم قابل قبول و حماسی‌تر بود.
      

44

سعید بیگی

سعید بیگی

7 روز پیش

        نثر کتاب بد نیست؛ اما به نظرم در آن کم‌دقتی هویداست. گویا یک شیوه و یک قاعدۀ مشخص، برای استفاده از کلمات شکسته و گفتاری یا نوشتاری ندارد و کمی آدم را اذیت می‌کند. خلاصۀ کلام اینکه ویرایش مناسبی ندارد.

در این کتاب؛ نمایش‌نامۀ «آنتیگونه» را با عنوان «آنتیگون» از «ژان آنوی» می‌خوانیم که بازنویسی یا بازآفرینی شده است.
اصل ماجرا همان است؛ در ابتدا یک مُعَـرِّف در بارۀ داستانِ نمایش، توضیحاتی می‌دهد که برای افراد تازه‌خوان مناسب است و تا حدودی فضای داستان برای آنها روشن می‌شود.

در ادامه، نمایش را با همان شخصیت‌ها می‌بینیم و می‌خوانیم؛ جز آنکه یک دایۀ‌پیر به قصه اضافه شده و ناز «آنتیگون» را می‌کشد و خیلی زود، بعد از انجام‌وظیفه از قصه ناپدید می‌شود.

بعد گفتگوی «کرئون» و «آنتیگون» را شاهدیم که اینجا عمو و برادرزاده شده‌اند. (در اصل داستان، دایی و خواهرزاده بودند)
در اینجا گفتگوی آنها شرح و بسط بیشتری داده شده و تکه‌هایی از روایت، با اصل داستان تفاوت دارد و بعضی بخش‌ها هم مشروح‌تر آمده‌اند.

و در انتها «کرئون»؛ «آنتیگون» را راضی می‌کند که به اتاقش برود و ناگهان دوباره با هم بحث‌شان می‌شود و کار به جاهای باریک می‌کشد و «کرئون» دستور زنده به گور کردن «آنتیگون» را می‌دهد.

در پایان داستان هم «کرئون» بسیار خونسرد، مرگ پسر و همسرش را می‌پذیرد و انگار چند مگس کشته شده‌اند؛ برای ادامۀ کارها و انجام برنامۀ روزانه‌اش از صحنه خارج می‌شود!...

هر چند نویسنده نگاه جالبی به داستان داشت؛ اما نتیجه چندان دل‌چسب و فوق‌العاده نبود.
      

17

        نثر کتاب خوب و خوشخوان و جلالی است و ویراستاری هم خوب است. مانایاد «جلال آل احمد» در این کتاب؛ داستان «کمند‌علی‌بک» صاحب چند کندوی زنبورعسل و به موازات آن داستان زندگی زنبورهای «کمند‌علی‌بک» را با زبانی شیرین و خودمانی تعریف می‌کند... .

جلال در بخش زندگی زنبورها؛ از القاب قدیمی چون: «قابچی‌باشی، قَراوُل، یَساول؛ و نیز اسامی خانم‌های قدیمی مثل: شاباجی‌خانم برای ملکۀ کندو و شاباجی‌خانم بزرگه برای پیرترین ملکۀ 12 کندوی «کمند‌علی‌بک»، آبجی‌خانم درازه، گیس‌سفید، بی‌بی‌جان خُله، خانم‌بالا، عَم‌قِزی پاکوتاهه، نَنه‌منیژه، شازده گُلدوسی، خاله گردن‌دراز، ننجون شَله، آغ گَلین و ...» بسیار به‌جا و خوب استفاده کرده است.

علت استفاده از این واژگان زنانه؛ زندگی مادرسالارانۀ زنبورها است که در داستان به خوبی توضیح داده شده است و اگر داستان را از طاقچه با صدای یک بانو بشنوید؛ قصه را دل‌چسب‌تر و دلپذیرتر خواهید یافت.

داستان بسیار جالب و خواندنی است و البته پیام‌های ریز و درشت و آشکار و نهانی هم دارد که به احتمال زیاد در آن روزگار، مورد توجه قرار گرفته و بعضی از دوستان در یادداشت‌های خود بدان‌ها اشاره کرده‌اند. عاقبت طمع بیچارگی است! ؛ تفاوت دیدگاه نسل قدیم و نسل جدید ؛ علایق سن‌بالاها و سلایق جوان‌ترها و ... از نمونۀ نکات مطرح شده در داستان است. 

در مجموع؛ این اثر جلال هم خواندنی است و هم شنیدنی. شما را به خواندن یا شنیدنش دعوت می‌کنم.
      

24

        نثر کتاب خوب و زبان روایت هم خوب و خواندنی است. این نمایش‌نامه برداشتی جالب و نو، از اثر سوفوکلس «ادیپوس در کلنوس» است و تمام قصه در یک ساختمان تئاتر می‌گذرد.

شخصیت‌های این نمایش‌نامه عبارتند از «اویدیپوس» ، «آنتیگونه» و «کُریفه» که رهبر هم‌سرایان در یونان باستان است.
«اویدیپوس» و «آنتیگونه»، به یک ساختمان تئاتر، در اطراف آتن پناه برده‌اند که مردی به آنجا نزدیک می‌شود و خود را «کُریفه» یکی از اهالی آتن امروز، معرفی می‌کند.

او از قرن‌ها بعد آمده است یا شاید باید بگوییم که «اویدیپوس» و «آنتیگونه» به قرن‌ها بعد آمده‌اند و در این مکان با هم دیدار و گفتگو می‌کنند و در پایان داستان، «اویدیپوس» از دنیا می‌رود.

«کریفه»، «اویدیپوس» و «آنتیگونه» را به خوبی می‌شناسد و از ماجرای آنان باخبر است و در این گفتگو، نمایندۀ مردم امروز آتن است و از غم، درد، رنج و سختی‌های زندگی مردم امروز آتن سخن می‌گوید.

همان‌گونه که مسافران دوران‌های پیشین؛ یعنی «اویدیپوس» و «آنتیگونه» به دنبال راه چاره‌ای برای نجات فرزندان «اویدیپوس» ـ پسران و دختران او ـ از نفرین خدایان هستند؛ «کریفه» نیز در جستجوی راه چاره‌ای برای نجات مردم امروز آتن، از بحران‌ها و مشکلاتی است که قوانین مصوبۀ پارلمان اروپای امروز و مسائل، حواشی و پیامدهای این برنامه‌ها، برای مردم یونان و آتن، به ارمغان آورده است.

گفتگوهای بین این سه تن، گاه به روالِ معمولِ داستانِ «ادیپوس در کلنوس» به طور عادی پیش می‌رود و گاه «کریفه» به وقایع امروز آتن ـ چون بحران‌های عضویت در اروپا و اعتراض مردم و درگیری آنان با پلیس، در پی کشته‌شدن نوجوان پانزده ساله‌ای در آتن و ... ـ اشاراتی می‌کند.

گاه نیز مطالب و مسائلی مطرح می‌شود که هم خواندنی است و هم خواننده را به تفکر و تامل وا می‌دارد. در مجموع نمایش‌نامۀ جالبی بود؛ هر چند با اصل اثر  بسیار متفاوت بود و این بدیهی و روشن است.
      

50

        نثر کتاب خوب و زبان روایت هم شیرین و خواندنی است. این نخستین ترجمه‌ای است که با نثر دکتر شاهرخ مسکوب می‌خوانم.

* فهرست کتاب «افسانه‌های تبای»:
ـ «پیش‌گفتار» : در این بخش توضیح کوتاهی، در بارۀ چاپ پیشین این سه اثر به صورت جداگانه و چاپ فعلی به صورت یک‌جا آمده است.

ـ «مقدمه ؛ در بارۀ دانائی گنهکار و تقدیر او» : مقدمۀ مترجم در بارۀ داستان و نظیره‌های آن در ادبیات و افسانه‌های ملل گوناگون و بررسی افسانۀ «ادیپوس» بسیار خوب و مفید است و نشان از آگاهی و وسعت مطالعه و اندیشۀ مترجم محترم دارد.

در این بخش، اشاره‌ای مفصل و مناسب، به گذشتۀ خاندان ادیپوس شهریار و سرنوشت محتوم وی که خدایان آن را رقم زده‌اند، می‌کند. داستان از مقابل کاخ ادیپوس در تبای آغاز می‌شود. مردم زیادی برای نجات تبای از طاعون و مرگ روزافزون مردمان این دولت‌شهر، به ادیپوس متوسل شده‌اند تا بار دیگر ـ چون ماجرای نجات از دست ساحرۀ خون‌آشام ابوالهول ـ نجاتشان دهد... .

ـ «ادیپوس شهریار» : در این بخش به زندگی ادیپوس، شهریارِ تبای از کودکی تا بزرگسالی و آشکار شدن راز وحشتناک سرنوشت او و کور شدنش و ... می‌پردازد.

ـ «ادیپوس در کلنوس» : در این بخش به تبعید ادیپوس و دخترانش به آتن و آمدن کرئن و پسر بزرگش پولونیکس و گفتگوی آنها و مرگ ادیپوس می‌پردازد.

ـ «آنتیگنه» : در این بخش به ماجرای دفن پسر کوچک ادیپوس اته‌اکلس و رها کردن جسد پولونیکس، پسر بزرگتر ادیپوس و تلاش آنتیگنه برای دفن او و دستگیری و مرگ وی می‌پردازد.

ـ «آنتیگنه و لذت تراژیک» : در این بخش مقاله‌ای در دو بخش و یک مقدمۀ کوتاه، آمده است که نوشتۀ «آندره بونار» است و نمایش‌نامۀ درخشان آنتیگنه را به صورت مفصل در حدود 70 صفحه، به طور کامل و از جنبه‌های گوناگون بررسی نموده و در بارۀ لذت تراژیک مطالبی شایسته و فوق‌العاده بیان نموده و اشاراتی در موقع لزوم به اصل داستان آنتیگنه کرده و به نظر بسیار مفید می‌آید.

مقالۀ «آنتیگنه و لذت تراژیک» مقاله‌ای مفصل؛ بسیار خوب، جذاب و فوق‌العاده است و با اینکه گاه در بعضی بخش‌ها به شعر نزدیک شده و بیش از اندازه از نمایش‌نامه یا برخی موضوعات تعریف کرده است؛ اما نکات فراوانی در بارۀ تراژدی و نمایش‌نامه‌های یونان باستان بیان نموده است.

نویسندۀ مقاله؛ بررسی موشکافانه و دقیق از جنبه‌ها و دیدگاه‌های گوناگون، بر روی این نمایش‌نامۀ ارزشمند انجام داده که مطالعۀ با دقت و حوصلۀ آن، بسیاری از پرسش‌ها در بارۀ وضعیت و ویژگی‌های نمایش در یونان باستان و به‌ویژه نمایش‌نامۀ آنتیگنه را پاسخ می‌دهد و دید تازه و جالبی به ما در نگاه به نمایش در یونان باستان می‌بخشد.

می‌توان به جرات گفت که این مقاله خود کتابی مفید و عالی در این موضوع است که خواندنش برای علاقه‌مندان، به نمایش‌نامه‌های یونان باستان ضروری و شوق‌انگیز خواهد بود.

این سه نمایش‌نامۀ ارزشمند، هم‌چون نمایش‌نامه‌های آیسخولوس، هم خواندنی‌اند و هم بسیار جالب و انسان را به تفکر، تامل و تدبر در زندگی و روابط میان خود و اطرافیان وا می‌دارند. من نمایش‌نامۀ اول و سوم را بیش از نمایش‌نامۀ دوم پسندیدم. هر چند هر سه خواندنی و لذت‌بخش بودند.
در بارۀ جزئیات این نمایش‌نامه‌های عالی؛ مطالعۀ یادداشت دوستان دیگر چون خانم فلاح، کافی و مفید خواهد بود.
      

45

        نثر کتاب خوب و زبان روایت هم شیرین و خواندنی است. داستان از منزل «اِزرا مِنون» قاضی، شهردار و تیمساری که اکنون در جبهۀ جنگ مشغول فرماندهی است؛ آغاز می‌شود. 

همسر قاضی (کریستین) و دخترش (لاوینیا = وینی) با هم مشکل دارند و دختر از مادرش متنفر و بیزار است و مادر هر چه تلاش می‌کند، نمی‌تواند دل دختر را به دست بیاورد و رابطۀ شکرآب‌شان را بهبود بخشد. در همین حین سث؛ پیرمرد مستخدم و باغبان خانواده، رازی مهم را به وینی می‌گوید که بر زندگی و روابط تمام اعضای خانواده، تاثیرگذار و نقش‌آفرین است و آن راز این است که ... .

یوجین اونیل در این سه‌گانه؛ در واقع نظیره‌ای برای سه‌گانۀ آیسخولوس نوشته است و البته بنا بر اعتقادات و باورها و میل شخصی‌اش ماجراها را کاملا تغییر داده و اقتباسی زیبا، خواندنی و به یادماندنی را به معرض نمایش گذارده است.

در نمایشنامۀ اصلی، الکترا بیگناه است و با همراهی برادر موفق می‌شود، انتقام قتل پدر به دست مادر و معشوقه‌اش را بگیرد؛ هر چند خدایان برادرش را هم مجازات می‌کنند. اما در این نمایش، برادر مادرش را نمی‌کشد و تنها فاسقش را می‌کشد و مادر خودش، خودش را می‌کشد و برادر به خاطر عذاب وجدان، خودش را می‌کشد.

دختر که قصدش دفاع و حمایت از پدر بوده، موفق به این کار نمی‌شود و تنها با تحریک برادر، باعث مرگ فاسق می‌شود و مادر هم از غصۀ تنهایی و مرگ معشوق، خودش را می‌کشد. در اصل دختر باید ماجرا را آشکار می‌کرد تا مادر و فاسقش به دست قانون مجازات می‌شدند، اما خود دست به اقدام زد و برادر را به قتل ناخدا واداشت.

بعد هم خودش در شرایطی شبیه مادر قرار گرفت و به همه چیز پشت پا زد و با مرد بومی ارتباط برقرار کرد، در حالی که این اجازه را به دیگران نداده بود. ازرا مقصر بود، زیرا احساسات خود را به همسرش بروز نداده بود و پس از ازدواج، او و کریستین از هم دور شده بودند و هیچ تلاشی برای بهبود شرایط رابطه‌شان نداشتند.

کریستین به پسرش قانع شد و ازرا به دخترش (همان عقدۀ ادیپی) و کریستین از ازرا متنفر شد و ازرا هم خود را به کار بیشتر در بیرون، چون قضاوت و شهرداری و این اواخر فرماندهی در نبرد، مشغول کرد و از احساسش به کریستین چیزی نگفت و این کینۀ کریستین را روز به روز بیشتر کرد.

کریستین در جایی به وینی گفت که تو خودت عاشق ناخدا برانت شده بودی و چون دریافتی او عاشق من است، با من و او دشمن شدی و کینۀ ما را به دل گرفتی. در آن زمان نمی‌شد به این حرف کریستین توجه کرد؛ اما در پایان داستان، مسائلی روشن شد که نشان داد، وینی هم همان راه مادرش کریستین را می‌رود.

زیرا هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطنی و رفتاری، درست مانند مادرش رفتار می‌کرد و در نهایت شاهد بودیم که یک بار پیتر را برانت خطاب کرد! چه بسا حسادت زنانۀ وینی، باعث ویرانی این خانه و خانواده شده باشد یا حداقل نقشی اساسی و مهم در این زمینه داشته است.

در مجموع این نمایشنامه هم خواندنی و جالب بود و لذت‌بخش؛ هر چند بسیار تلخ به پایان رسید. هر یک از این دو نمایش‌نامه، ویژگی‌های خاص و زیبایی‌های خود را داشتند و در نمایشنامۀ آیسخولوس، ترجمۀ فوق‌العادۀ استاد عبدالله کوثری واقعا شیرین و متناسب با آن اثر ارزشمند یونان باستان بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

        نثر کتاب خوب و روان است و به جهت قدمت آن، با زبان امروز کمی متفاوت است و واژگان و اصطلاحاتی در آن استفاده شده که امروز کمتر کاربرد دارد.

گویا این کتاب ویراستاری نشده است، زیرا غلط‌های تایپی آن‌قدر زیاد است که گاه معنای جمله روشن نیست و باید دوباره از ابتدای بند (پاراگراف) خواند تا فهمید که این کلمه چیست که این‌گونه اشتباه نوشته شده است.

مانایاد «جمال‌زاده» در این کتاب؛ در دو قسمت و در هر قسمت، در چند بخش داستانش را آورده است. داستان از خرید یک کتاب و یک جزوۀ کاغذی از زنی ـ که شوهرش در دارالمجانین کار می‌کرده و اکنون به دلیل تهمت دزدی فراری است ـ در بازار شروع می‌شود... .

به نظر می‌رسد، شباهت‌هایی بین این داستان «دارالمجانین» و «اتاق شمارۀ 6» از «آنتون چخوف» وجود داشته باشد. چه بسا جمال‌زاده به آن کتاب نظر داشته است. این کتاب از آثاری است که در زمان انتشار؛ به جهت اینکه نویسنده از آغازگران داستان‌نویسی در ایران، به سبک و روش جدید بوده، اهمیت فراوانی داشته است.

«جمال‌زاده» در این کتاب ـ مانند بسیاری از دیگر آثار خود ـ از برخی عادات، آداب و رسوم و رفتارهای رایج تودۀ مردم در آن زمان، انتقاد کرده و خواستار توجه به این مسائل و بهبود سطح فرهنگ و درک عمومی، برای دست‌یابی به زندگی بهتر شده است.

ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات آن دوران، در این کتاب مانند دیگر آثار «جمال‌زاده»، فراوان است و این یکی از ویژگی‌های برجستۀ کارهای او است. از طرفی به دلیل دور ماندن «جمال‌زاده» از زبان مردم کوچه و بازار و سکونت در خارج از کشور، زبان نوشته‌های او قدیمی و به دوران قاجار نزدیک‌تر است تا زبان روز مردم و این کمی خواندنش را برای امروزی‌ها دشوار می‌کند.

توصیفات فراوان و گاه بیش از اندازۀ لازم که نیازی بدان‌ها نیست، حوصله سر بر است و خواننده را خسته می‌کند و از خواندن باز می‌دارد. من یک بار این کتاب را تا حدود صفحۀ 80 خواندم و نتوانستم ادامه دهم و کنار گذاشتم تا اینکه امروز توانستم آن را از ابتدا بخوانم و تمام کنم.

«جمال‌زاده» حتی در بیان نقل قول‌ها از زبان دیگران هم، از زبان نوشتاری همانند بخش‌هایی که داستان را تعریف می‌کند، استفاده کرده است. این نکته زبان را کمی خشک و رسمی نشان می‌دهد و خوانندگان امروز کمتر با این زبان ارتباط می‌گیرند و به خواندن این‌گونه آثار تمایل پیدا می‌کنند.

در هر صورت کتابی خوب و خواندنی بود و گرچه انتقاداتی به بعضی موضوعات مطرح شده در آن دارم؛ اما در نهایت این کار، یعنی نوشتن داستانی بلند ـ و به قول خواننده‌ای رمان کوتاه ـ در آن روزگار و آن شرایط، تلاشی بسیار ارزشمند است و جای تقدیر دارد.
      

28

        این کتاب از پنج داستان تشکیل شده است؛ به این شرح:

1ـ شهر گربه‌ها : ماجرای زندگی تِنگو است که یک روز بی‌هدف از خانه خارج می‌شود و ناخودآگاه تصمیم می‌گیرد که به ساحل دریا برود و در آنجا پدرش را که در یک آسایشگاه زندگی می‌کند، ببیند و برگردد... .

2ـ شهرزاد : زنی که شوهر و دو فرزند دارد و برای کمک به هابارا به دیدن او می‌آید و هفته‌ای دو بار، مواد غذایی مورد نیازِ او را که نمی‌تواند از منزل خارج شود، می‌آورد و مدتی نزد او می‌ماند و برایش از خود و قصه‌هایش می‌گوید و می‌رود... .

3ـ سامسای عاشق : ماجرای گریگور سامسا، در کتاب مسخ کافکا است که اینجا برعکس از یک سوسک به یک انسان مسخ می‌شود؛ آن هم در یک اتاق دربسته و روی یک تخت با تشکی مُندَرِس و توان حرکت ندارد و به زحمت حرکت می‌کند و سعی دارد، حرکات یک سوسک را انجام دهد... .

4ـ کینو : یک مرد فروشنده است که در شرکتی کار می‌کند و به دورترین نقاط ژاپن سفر می‌کند و هر ماه چند روزی به خانه می‌آید و باز سفری تازه و روز از نو و روزی از نو... .

5ـ دیروز : ماجرای یک پسر ژاپنی از ناحیۀ کانسای به اسم تانیمورا است که می‌کوشد لهجۀ توکیویی را بیاموزد و مانند آنها حرف بزند و دوستی به نام کیتارو دارد که اهل توکیو است و می‌کوشد مانند اهالی کانسای حرف بزند و علاقه‌ای هم به دانشگاه رفتن ندارد... .


این نخستین کتاب از هاروکی موراکامی است که به توصیۀ دوستی می‌خوانم و هنوز با زبان، بیان، استعاره‌ها و مفاهیم داستان‌هایش خوب اُخت نشده‌ام و برخی مسائل و نکات آن برایم روشن نیست. 

همۀ داستان‌ها خوب بودند، اما هر کدام به گونه‌ای، به مسائل جنسی اشاراتی داشتند و این مسئله را که البته در زندگی بسیار هم مهم است؛ با تمام چالش‌ها و مشکلاتش مطرح می‌کردند.

به نظرم موراکامی در توصیف شخصیت‌های داستان‌هایش، دقت‌نظر بالایی دارد و آنها را باور پذیر خلق می‌کند و ما به سادگی این رفتارها را هر چند عجیب و غریب به نظر برسند، از آنها می‌پذیریم و بدیهی می‌دانیم.

نکتۀ دیگر اینکه؛ نویسنده به سراغ شخصیت‌هایی از متن جامعه رفته که بسیاری از ما حتی به آنها توجه هم نمی‌کنیم؛ اما پس از خواندن و دانستن ماجرای زندگی‌شان با تعجب سری تکان می‌دهیم و می‌گوییم: «عجب! فکر نمی‌کردم زندگی این آدم این شکلی باشه!...»
      

28

        من نسخۀ انتشارات نگاه را ـ که با شابک (9789642778133) و در 160 صفحه منتشر شده و در بهخوان موجود نبود ـ خوانده‌ام.

نثر کتاب خوب، روان و خوشخوان و جلالی است.

مانایاد «جلال آل احمد» در این کتاب 9 داستان خواندنی را آورده است که من بعضی را بیشتر از بقیه دوست داشتم.
بخش‌های مختلف کتاب به این شرح است:

* به عنوان مقدمه؛ «رسالۀ پولوس رسول به کاتبان»
ـ من از «به جای مقدمه» و ارتباطش با این کتاب چیزی متوجه نشدم. البته این مقدمه در چاپ بعضی ناشران هست و در برخی دیگر حذف شده است.

1ـ «سمنوپزان» : ماجرای زن اول یک حاجی است که پنج فرزند دارد و برای بیرون‌کردن محبت زن دوم از دل حاجی، نذر می‌کند که یک سمنو بپزد و مشکلش حل شود و ... .
ـ «سمنوپزان»؛ داستانی است که «جلال» در خلال آن، به خرافات رایج در میان مردم و به ویژه زنان و عمل به دستورات خاله خانباجی‌ها و عمقزی‌ها و آسیب‌زدن به جسم و روح و روان و زندگی دیگران تاخته است.
چقدر خوب است که مرز بین واقعیت و خرافات روشن شود و تنها در صورتی این اتفاق می‌افتد که مردم جامعه، روشن و اهل تفکر و مطالعه و کتاب خواندن باشند!

2ـ «خانم نزهت‌الدّوله» : دختر یک وزیر داخلۀ قاجاری است که با یک مرد شاغل در وزارت خارجه ازدواج می‌کند و ... .
ـ «خانم نزهت‌الدّوله»؛ فدا شدن زندگی زنان و مردانی بی‌دفاع، برای سیاست و به مقام رسیدن اشخاص بانفوذ در خانواده و فامیل، تا جایی که یک پدر زندگی دخترش را قربانی رسیدن به قدرت، مقام و ثروت می‌کند.

3ـ «دفترچۀ بیمه» : در دفتر یک مدرسه، خبر بیمه‌شدن معلمان مطرح می‌شود و قرار است به آنها دفترچه بیمه بدهند که بنا به دلایلی، گروهی موافق و گروهی هم مخالف بیمه‌شدن هستند و ... .
ـ «دفترچۀ بیمه»؛ این مشکل و مسئله، هنوز هم پس از حدود 70 سال از زمان نویسنده، همان‌طور حل‌نشده باقی مانده و جز یک دلخوش‌کُنَک، نقشی در زندگی کارگران و کارمندان ـ البته جز نمایندگان مجلس، وزرا، مدیرانِ‌کُل و کارمندان اَرشَد و رده بالای ادارات ـ نداشته و ندارد!

4ـ «عکاس با معرفت» : یک مرد جوان و کَم مُو، برای عکس گرفتن به یک عکاسی می‌رود و مشغول گفتگو با عکاس می‌شود و ... .
ـ «عکاس با معرفت»؛ با پیشرفت فن‌آوری دیگر نمی‌توان به حواس پنجگانه اطمینان کرد و این مسائل، امروز بهتر حس و درک می‌شود که هوش مصنوعی، بسیاری از ناممکن‌ها را ممکن ساخته و کارهایی را قادر است انجام دهد که باور کردنی نیست!

5ـ «خدادادخان» : یک عضو حزب، یک هفته است که به عضویت کمیتۀ مرکزی حزب انتخاب شده است و پر واضح است که با تلاش و کوشش و زحمت به این مقام رسیده است و ... .
ـ «خدادادخان»؛ در حزب و دسته واردشدن و پیشرفت‌کردن، بدون دادن بهای آن و قربانی کردن خیلی چیزها ممکن نیست.
تندرستیِ جسم و سلامتِ روح و روانِ خود و خانواده و اطرافیان، نخستین بهایی است که باید پرداخت شود تا از پله‌های ترقی بتوان بالا رفت، اگر ارزشش را داشته باشد! والله اعلم بالصواب!
گاهی گروه یا دسته یا حزب؛ از ما انجام کاری را می‌خواهد که ممکن است، از نظر شَرعی، عُرفی و اخلاقی یا معیار‌های دیگری که بدان‌ها باور داریم؛ نادرست و اشتباه باشد، اما ناگزیریم برای ماندن در آن گروهِ خاص، کار نادرست را انجام دهیم.
در این مواقع تصمیم‌گیریِ درست؛ کاری بس دشوار، سخت و طاقت‌فرسا است!

6ـ «دزد زده» : دزد به خانۀ یک معلم می‌زند که از مرکز شهر به روستاهای حاشیۀ تهران آن روز رفته تا کمی آرامش داشته باشد و ... .
ـ «دزد زده»؛ وقتی مسئولانی که باید به داد مردم برسند و باری از دوش آنان بردارند، وظایف خویش را به درستی و تمام و کمال انجام نمی‌دهند؛ فرد آسیب‌دیده چاره‌ای ندارد، جز آنکه با تعریف‌کردن ماجرای دردسر و گرفتاری خود، کمی از بار فکری و ذهنی خود را سبک کند و به امید اجرای عدالت و رسیدن به حق خود، عمر باقی‌ماندۀ خویش را ثانیه شماری و روزشماری کند... .
این داستان مرا به یاد داستان «شنل» اثر «نیکلای گوگول» انداخت.

7ـ «جاپا» : یک معلم که منتظر اتوبوس است؛ در زیر بارش برف، آنقدر این سو و آن سو رفته و منتظر مانده که سرما در جانش نفوذ می‌کند و ... .
ـ «جاپا»؛ همۀ آدم‌ها دوست دارند که بعد از رفتن از این دنیا، از خود یادگار و اثری بر جای بگذارند تا دیگران با دیدن آن اثر به یادشان بیفتند و آنان را یاد کنند.
به نظرم «جلال» از نداشتن فرزند نگران بوده و در کتاب «سنگی بر گوری» هم از این مطلب، به اندازۀ کافی گفته و طبیعی است که «جلال و سیمین» هم، مثل دیگران آرزو کنند که فرزندی داشته باشند و چه بسا این نوشته هم، در همان مسیر و نشان‌دادنِ دردِ جانکاهِ این زوج نویسنده و هنرمند نوشته شده باشد.

8ـ «مَسلول» : مردی برای معاینۀ سینۀ خود، به دیدن دوست دکترش در بیمارستان می‌رود و از دیدن افراد مسلول که روی تخت‌ها نشسته‌اند و با نگاهی ویژه او را می‌نگرند، آزرده و خجالت‌زده می‌شود و ... .
ـ «مَسلول»؛ همۀ آدم‌ها به مورد توجه قرار گرفتن نیاز دارند و بعضی انسان‌ها وقتی نمی‌توانند توجه دیگران، به ویژه اطرافیانی را که دوستشان می‌دارند؛ به خود و کارهای‌شان جلب کنند، خود را به افسردگی می‌زنند تا با جلب نظر یا حتی ترحّم دیگران ـ حتی نگاه ترحم‌آمیز و رقت‌انگیز آنان ـ کمی از آلام و دردهای خود را بکاهند.

9ـ «زن زیادی» : یک دختر 34 ساله، در خانۀ پدری مانده و با پدر، مادر، برادر و زن‌برادرش زندگی می‌کند و ... .
ـ «زن زیادی»؛ نگاه تلخ و نامناسب مردم، به زنی که به هر دلیل از خانۀ همسرش به خانۀ پدرش بازگشته است و قضاوت‌های اکثرا شتاب زده و بدون اطلاعات دقیق و درست مردم، باعث ویرانی جسم و روح و روان و زندگی آن زن می‌شود.
او که هیچ راه گریز و فراری ندارد؛ ناچار دست به کارهایی می‌زند که خود را از این شرایط بحرانی و سخت نجات دهد و در بیشتر موارد، این کارها ابدا نتایج دلخواه، مطمئن و خوبی را در پی نخواهند داشت و او را از چاله به چاه خواهد انداخت.


در مجموع کتاب «زن زیادی» «جلال» بسیار زیبا، خواندنی و جالب است و بیشتر به جراحی زخم‌های عفونی در جامعۀ آن زمان شباهت دارد. «جلال» دردها را دیده و آنها را بَرجسته و گُل دُرُشت کرده تا به چشم بیایند و مردم بدانند که این رفتار‌ها، در این شرایط و با این ویژگی‌ها، درست نیست و باید تغییر کند.

اما نسخۀ خاص و ویژه‌ای برای اصلاح هر مورد نداده و تنها به تقبیح این واکنش‌ها پرداخته که در جای خود مطلوب است و هیچ کسی از «جلال»، انتظار ارائۀ راهکار جامع و مانع برای درمانِ این دردهای اجتماعی را ـ که با عوامل بسیاری مرتبطند ـ ندارد.

گرچه «جلال» زخم‌هایی را در جامعه و در بین مردم دیده و آنها را نشان داده است؛ اما زبانش آن چنان تلخ نیست که آدمی را بیازارد و این داستان‌های «جلال» به راستی خواندنی‌اند.

و ناگفته پیدا است که تمام آثار «جلال» مانند دیگر هنرمندان و نویسندگان؛ از نظر هنری، اعتبار و ارزش یکسان ندارند و درجاتی ضعیف و قوی دارند؛ زیرا او هم، چون دیگران حالِ خوشِ همیشگی نداشته و بعضی آثارش را در فراز و بعضی دیگر را در نشیبِ روحی نوشته است.
      

38

        نثر کتاب بسیار عالی، شیرین، خواندنی و فوق‌العاده بود و این نخستین کتابی بود که از استاد «عبدالله کوثری» خواندم. زبان روایت ـ به‌ویژه در نخستین نمایش‌نامه یعنی «آگاممنون» ـ شاعرانه، زیبا و دوست‌داشتنی است و زبان فاخر و استوار مترجم توانمند، کاملا با فضا و زمان این آثار متناسب است.

من یک بار به جهت طولانی‌بودن متن و عینکی بودنم، فایل صوتی کتاب را گوش دادم و از زبان و نثر فاخر و آهنگین (مُسَجَّع) نمایش‌نامه‌ها، به‌قدری خوشم آمد که به‌سختی شروع به خواندن متن کتاب نمودم. اذیت شدم، لذّت بردم و ادامه دادم تا کتاب تمام شد. 
آقای خطیب عزیز؛ بابت معرفی این اثر ارزشمند، در باشگاه «هـامــارتـــیــــا» از شما سپاس‌گزارم.

استاد «کوثری» در تمام نمایش‌نامه‌های کتاب، علاوه بر استفاده از واژگان پارسی سره، گوش‌نواز و غیر مهجور (یعنی رایج در زبان روزمَرّۀ مردم)، از ترکیب‌های ابتکاری دو یا چند واژۀ پارسی بهره جسته‌اند که زبان روایت را شیرین، دلنواز و دلپذیرتر کرده است.

استفادۀ فراوان از آرایه‌های ادبی؛ به ویژه دو آرایۀ سَجع و جِناس، بیشتر در نمایش‌نامۀ دوم ـ یعنی «نیازآوران» ـ بر موسیقی کلام افزوده و آن را بسیار زیبا، خواندنی و شنیدنی کرده است.

* در زیر نمونه‌هایی از واژگان، جمله‌ها و عبارت‌های کتاب و از نمایش‌نامۀ «آگاممنون» که به نظرم جالب، زیبا و جذاب بودند؛ را آورده‌ام:

(شب‌پایی‌ها ـ هِلِن آن عروس بسیارمَرد ـ زمان بس کُندگام بود ـ نابِشایست ـ خاموش‌وار تمنای رحمت داشت ـ اَنجامی خُجسته درپِی باشد ـ همه باد در سَران را که مست سودای خامِ خویشند ـ و آنگاه رویای پادَرگُریز رنگ می‌بازد ـ نفرت از دِیهیم‌دارانِ جَنگ‌گُستر دامن می‌گُستَرد ـ هر یک را بَدَستی خاک ـ به پایمَردیِ داد ـ کلمات آتش‌گون ـ شادی‌اَفزای ـ ترانه‌اش سوگسُرود است ـ میهمانی ناخُجسته‌گام ـ سرای دودآکَند ـ در کامِ کوه‌آبه‌ها ـ سِیل‌وار واژه‌ها ـ می‌بَسیجَند ـ گرگ‌وَش ـ دَریوزه‌گَر ـ زمان من دررسیده است ـ من آن پرنده‌ای نیستم که از جُنبش بوته‌ای در بادِ هَرزه‌گَرد بترسم ـ آه شوربخت دخترا که تقدیری چنین داری ـ آنگاه که کارِ آن کین‌سِتان به پایان آمد ـ کاخ‌های بِشکوه ـ  چشم آزمند ـ مردی زَخمگین ـ آنگاه اگر بَرآشوبیم، رَواست ـ اینک من، ایستاده بر دَستکارِ خود ـ عبرتی دیرپای ـ و شوربخت مردی که منم ـ وای من، وای من از این دروغِ فرومایه ـ باداَفرَه ـ من خوارداشتِ مُردگان را رَوا نمی‌بینم ـ سنگ‌پاره‌ها ـ فرومایه‌ای بُزدل که تویی ـ مَگذار تا نابِشایستی دیگر روی بنماید ـ اکنون خود را بیاکَن و پَروار شو ـ همه چیز را به سامان خواهیم کرد)

در این مجموعه، این آثار را می‌خوانیم:

ـ (آگامِمنون) : داستان بازگشت قهرمانانۀ «آگاممنون» از جنگ ۱۰ سالۀ تروا و به قتل رسیدن وی...
ـ (نیازآوران) : داستان بازگشت مخفیانۀ «اورستس» پسر «آگاممنون» از تبعید و دیدار با خواهرش «الکترا» بر سر مزار پدر و پیمان بستن برای خونخواهی و انتقام مرگ پدر...

ـ (الاهگان انتقام) : داستان زندگی «اورستس»، پس از قتل مادر و معشوقه‌اش...
ـ (پرومتئوس دربند) : داستان به بند کشیدن «پرومتئوس»، به دستور «زئوس»...
ـ (هفت دشمن تبس) : داستان عهد دو برادر به نام‌های «اتئوکلس» و «پولونیکس»...

ـ (پارسیان) : داستان شکست «خشایارشاه» در نبرد دریایی سالامیس... 
ـ (پناه‌جویان) : داستان پناه بردن «دانائوس» و دخترانش به شهر آرگوس، برای فرار از ازدواج اجباری با پسران «آیگوپتوس»...

استاد «کوثری» در مصاحبه‌ای، از تلاش برای یافتن زبان مناسبی برای ترجمۀ این آثار گفته و در نهایت به این زبان شیوا و زیبا دست یافته‌اند.

از مجموع این آثار؛ چهار اثر «آگاممنون» ، «نیازآوران» ، «پرومتئوس» و «پارسیان» را بیش از بقیه پسندیدم و از آنها لذت بردم.

در کتاب صوتی که شنیدم؛ بانوی خوانندۀ متن، در تشخیص لحن جملات و عبارات، گاه دچار مشکل می‌شد یا برخی واژگان را نادرست تلفظ می‌کرد. گاه نیز یک کسره را اضافه یا حذف می‌کرد یا اینکه «ی» مصدری را نکره تلفظ می‌کرد و برعکس و معنای جمله یا عبارت کمی مخدوش می‌شد.

خواندن این کتاب، گرچه متن طولانی و کمی سنگین بود؛ اما تجربه‌ای بسیار شیرین و دوست‌داشتنی بود. علاقه‌مندان به نمایش و تراژدی را به خواندن این کتاب ارزشمند و خواندنی، دعوت می‌کنم.
      

31

        زبان روایت بسیار شیرین، خواندنی و جالب است و نثر کتاب هم خوب و خوشخوان است. داستان کتاب؛ با شرح جستجوی مواد، با دست‌خالی و بیچارگی و تحقیرشدن نویسنده ـ خسرو باباخانی ـ که قهرمان داستان هم هست، در روز تولد پنجاه سالگیش آغاز می‌شود... .

از همان روزهای آغازین حضور در بهخوان؛ در بهمن‌ماه سال 1401، در بارۀ این کتاب خیلی تعریف و توصیف‌های جالبی شنیده بودم. همان روزها تصمیم گرفتم بخوانمش، اما نمی‌دانم چرا قسمت نمی‌شد.

بالاخره توانستم بخوانم و باید بگویم، با درد و لذت خواندمش. اول از حجم بزرگ و غیرقابلِ وصفِ درد و رنج و عذاب و آزار و اذیتی که نویسنده ـ آقای خسرو باباخانی ـ کشیده بودند، تمام وجودم درد گرفت و اذیت شدم.

در عین حال؛ از اینکه عاقبت‌شان به این خوبی، ختم به خیر شد که توانست چهل نفر از بیماران گرفتار اعتیاد را با تلاش و خواست خودشان، از مهلکه برهاند و به خانوادۀ آنان، یک زندگی خوب و شاد و بدون اعتیاد را هدیه دهد؛ لذت بردم و به ایشان آفرین گفتم و برایشان دعا کردم.

من هم چون بسیاری از افراد، در بین بستگان و دوستان دور و نزدیک، کسانی را می‌شناسم که گرفتار این بلای‌خانمان‌سوز و دردبی‌درمان شده‌اند و هم خود رنج می‌کشند و هم خانواده؛ یعنی همسر، فرزندان، پدر، مادر، برادران و خواهران‌شان ناراحت و افسرده‌دل شده‌اند.

همۀ ما به عادات نامناسب و ناپسند، در گفتار و رفتار خویش مبتلاییم و چه بسا خواسته‌ایم، از آنها دست برداریم و خود را نجات دهیم؛ اما هنوز نتوانسته‌ایم.

به راستی؛ رهایی از این عادات کاری سخت، توان‌گیر و طاقت‌فرسا است و بدون مقایسه، می‌توانیم تا حدودی حال این بیماران و گرفتاران را درک کنیم.

حال در این زمینه بیفزایید، جرم‌اِنگاری اعتیاد و مجرم‌شمردن فرد معتاد و دردسرهایی را که این موجود ضعیف و کمک‌لازم، در آن شرایط به ناچار تحمل می‌کند.

برخورد نامناسب اعضای خانواده، بستگان، دوستان و آشنایان، عموم مردم، نهادهای انتظامی و بعضی ماموران آنان و برخی پزشکان، که باید کمک و مددکار این معتادان می‌بودند؛ دردها و زخم‌هایی را بر دل و تمام وجود این عزیزان زده است که تا ابد در یاد خواهند داشت.

از آقای خسرو باباخانی، بایت نوشتن این کتاب ارزشمند و فوق‌العاده، سپاس‌گزارم و برای ایشان و سایر آزادشدگان از این بند و تمام جامعۀ گرفتاران اعتیاد، آرزوی بهترین‌ها را دارم.


* متن پشت جلد کتاب: «... دکتر با صدایی که به شدت غریبه و دور بود و به زحمت از لابه‌لای صدای بارش آرام باران شنیده می‌شد، پرسید: «عذر می‌خواهم، از کجا خرجت را درمی‌آوردی؟»
ابراهیم نگاه به من کرد، با آن چشم‌های دریایی. صورتش خیس بود و آب‌چکان. 
نمی‌دانم از باران یا اشک. گفت: «استاد بگویم؟»
گفتم: «خواهش می‌کنم. قربونت برم.»

گفت: «چشم. من موزیسین هم هستم. هفت سال درس موسیقی گرفتم وقتی بچه بودم.
یک ویولن کهنۀ درب‌وداغان تهیه کرده بودم و هر وقت نشئه بودم، برای پول جمع کردن می‌زدم.
ماجرای من اینجوری بود، صبح خیلی زود توی خلوتی شهر و خیابان، زیر پل ویولن می‌زدم، بعد وقتی کم‌کم سر و کلۀ مردم پیدا می‌شد می‌رفتم بالا توی پاگرد پل با ویولن آهنگی می‌زدم تا رهگذرها پولی بدهند.»

دکتر با تعجب به ابراهیم و من نگاه کرد و گفت: «هم زیر پل ویولن می‌زدی و هم روی پل؟»
لبخند تلخی زدم و گفتم: «هرویینی‌ها به موادزدنشان می‌گویند ویولن زدن. یک جور بازی زبانی است، حتی خودشان هم دوست ندارند اسم کاری که می‌کنند را به زبان بیاورند.»
ماه‌طاووس بانو خواست فضا را عوض کند، پرسید: «پسرم چه آهنگی می‌زدی؟»...»
      

29

        نثر کتاب خوب، خواندنی و خوشخوان است. این کتاب سومین جلد از مجموعۀ «عاشقانه‌های بارانی» است که شامل دل‌نوشته‌هایی؛ با نگاه به دو زیارت‌نامۀ کربلایی «زیارت مطلقه» و «زیارت عاشورا» است.

نویسنده ابتدا، بخش‌هایی از متن عربی زیارت‌نامه را همراه با ترجمۀ فارسی آورده و سپس با توجه به همان مفاهیم مطرح شده در آن بخش‌ها، دل‌نوشتۀ خود را در ادامه بیان نموده است.

نوشته‌های این کتاب؛ بسیار جالب، خواندنی و لذت‌بخش است. اگر حال دلت خوب باشد، آن را بهتر می‌کند و اگر حال خوشی نداشته باشی، حالت را خوب خواهد کرد.

شما عزیزانِ جان را؛ به مَزّه‌کردن ذرّه‌ای از سفرۀ معنوی این دو زیارت‌نامۀ ارزشمند، دعوت می‌کنم.

* با دعا می‌شود از زمین به آسمان بارید!

** با «زیارت عاشورا» زندگی باید کرد!

*** متن پشت جلد کتاب: 
«زیارت‌نامه‌هایی که از شما به ما رسیده، اگر چه برای خواندن هم هست؛ اما چه حیف که ما آنها را فقط برای خواندن خواستیم!

زیارت‌نامه؛ برای مست‌شدن از شراب طهورایی معرفت شماست، برای اینکه بخوانیم و طعم زندگی را بچشیم.

کسی اگر با زیارت‌نامه‌ها راه زندگی را پیدا نکرد، باید از نو مرور کند، واژه‌های نورانی شما را در دل زیارت‌نامه‌ها.

آنچه پیش روی شماست، دل‌نوشته‌هایی است که با نگاه‌کردن به دو زیارت‌نامۀ کربلایی روی ورق آمده است.

یکی «زیارت مطلقه» که در اوج معرفت‌بخشی است؛ ولی غریب و ناآشنا و دیگری «زیارت عاشورا»ست که اگر چه در اوج شهرت است؛ اما مرواریدهای معرفتش از نگاهمان دورمانده.»
      

25

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

در آغوش نور ۱در آغوش نوردر آغوش نور 3: خاطرات روح: زمین سرای اصلی ما نیست ...

در آغوش نور جلد ۱,۲,۳,۴,۵,۶,۷,۸

8 کتاب

این مجموعه کتاب‌ها، روزگاری پیش از این برای کسانی که در بارهٔ جهان پس از مرگ کنجکاو بودند؛ بسیار خواندنی، عجیب و جالب بود. اما امروز با وجود اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و ماهواره و برنامه‌های جالبی که در بارهٔ این موضوع ساخته می‌شود؛ تنها علاقه‌مندان کتابند که این کتاب‌ها را می‌خوانند. یکی از بهترین برنامه‌های تلویزیونی در بارهٔ جهان پس از مرگ، برنامهٔ خوب «زندگی پس از زندگی» آقای موزون است. آن روزها من کنجکاو بودم و هر منبعی را در این زمینه دنبال می‌کردم و به این مجموعه رسیدم و بسان تشنه‌ای که مشتی آب خنک به دست آورده باشد، به راستی لذت بردم. خداوند به نویسندگان، مترجمان و ناشران این کتاب‌ها توفیق و سلامتی بدهد... . البته آن زمان تا جلد 8 چاپ شده بود و من 8 جلد را به مرور و پس از چاپ می‌خریدم و می‌خواندم. گویا تا 10 جلد یا بیشتر هم ادامه داشته است. در این کتاب‌ها کسانی که مدتی از بدنشان جدا شده و به اصطلاح مرده بودند، دوباره به جسم‌شان برگشته و رویدادهایی را که در این فاصله دیده بودند، تعریف می‌کردند. در آن زمان این مطالب جزو اسرار مگو بود و به این افراد برچسب‌های نامناسب می‌زدند. اما امروز با وجود تعداد زیاد این تجربه‌گران، اوضاع بهتر شده است. اگر مایل بودید تجربه‌های این افراد را در کتاب‌های یاد شده بخوانید.

64

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 372

همچنان که در بحث پرورش فرزندان توضیح دادم یادگیری اعتمادکردن، در آموختن چگونگی ارضای نیازها در رابطه با محیط زندگی و مسائل آن نقش مهمی دارد. کودکانی که با آن‌ها بدرفتاری شده است، احساس می کنند نباید به دیگران اعتماد کنند. وقتی از کسانی ضربه خورده‌اند که در دنیای مطلوب آن‌ها حضور داشته‌اند، دیگر چگونه می‌توانند به غریبه‌ها اعتماد کنند؟ آنچه لازم است این افراد بیاموزند آن است که بیش‌تر انسان‌ها سوءاستفاده‌گر و آسیب‌زننده نیستند و بسیاری از افراد، و البته نه همۀ آن‌ها، قابل اعتمادند. همچنین نیاز دارند بیاموزند چگونه افراد قابل اعتماد را از افراد غیرقابل اعتماد تمیز دهند، و در برابر افراد غیر قابل اعتماد از خود محافظت کنند. اصولا در برخورد با مردم باید احتیاط کنند و اجازه دهند که اول با آن‌ها خوب آشنا شوند و بشناسندشان و بعد اعتماد کنند و وارد رابطه با آن‌ها شوند. این افراد باید بسیار مراقب باشند تا دوباره صدمه نخورند و اندک اعتمادی هم که نسبت به مردم در آن‌ها هنوز باقی مانده است را از دست ندهند. ...

25

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.