بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

تقی شجاعی

@taghishojaei

58 دنبال شده

50 دنبال کننده

                      نویسنده:
پلنگ زخمی
احتناک
وقتی بابا رئیس بود
شریان
سید منِ حسینی
                    
@asraneh313
taghishojaei66

یادداشت‌ها

نمایش همه
                من با خواندن این کتاب احساس کردم که نویسنده‌ی محترم تلاش داشته از یک واقعیت تاریخی بهره‌برداری شخصی کند برای گفتن عقیده‌ی شخصی خودش مبنی بر اینکه: زن در دین اسلام همیشه مورد ظلم تاریخ واقع شده؛ حتی توسط عالمان و عرفایی که شهرت خاصی در جهان اسلام دارند!
برخی جاها تصویرسازی‌ها به گونه‌ای است که از تاریخ زمان خود فاصله می‌گیرد و به تاریخ معاصر نزدیک می‌شود. فضای داستان، بیشتر از آنکه یادآور تاریخ قرن هفتم هجری و حمله‌ی مغول باشد، یادآور خانه‌زنک‌بازی‌ها و ستم‌های شاهان قاجار به زنان است.

چیزی که در لابلای حوادث داستان مشاهده می‌شود آن است که مخاطب دختر با خواندن این کتاب از دختر بودن خود پشیمان می‌شود.

در نهایت اینکه من به عنوان مخاطب احساس کردم که نویسنده طرفدار مکتب فمینیست است و می‌خواهد ظلم به زنان سرزمینش را لابلای داستانی تاریخی، به نمایش بگذارد. 
البته که ظلم به زنان و نگاه افراطی به آنان در تاریخ قابل انکار نیست. اما اینکه پرداختن به این مسئله _آن هم به این شکل افراطی و با منفور کردن شخصیت‌های بزرگی مثل مولانا و شمس در نظر مخاطب_ چقدر مورد نیاز جامعه‌ی امروزی ماست، قابل بحث است.   
قابل انکار نیست که ظلم به زنان در تاریخ، مختص ایران و اسلام نبوده کمااینکه در جهان داستان‌های تاریخی غرب نیز به آن پرداخته شده است. 
خوب بود که نویسنده عنایت داشته باشند که این نگاه‌های غلط در تاریخ بوده که به نام دین باعث بدنامی دین شده است. نویسنده به جای آنکه این دو مرام را از هم تفکیک کند، شخصیت‌های محبوب تاریخی و دینی را نیز در خلال داستانش منفور می‌کند. 

نمره من به کتاب: ۸ از ۲۰
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

تقی شجاعی پسندید.
تقی شجاعی پسندید.
تقی شجاعی پسندید.
            داستان آیه، آیت و نشانه‌ای بود در روزگاری که به دنبال نشانه می‌گشتم...
آن سبک داستان هایی بود که همیشه فکر می‌کردم می‌شود کتابی اینجوری باشد؟ اینکه خط زمانی‌اش دوران جنگ، دوران انقلاب، دوران پسا جنگ و پیش انقلاب نباشد؟ چیزی باشد که برای همین دور و ور باشد، اینکه وسط داستان شخص اول نیاید برای ارسال یک ایمیل کامپیوتر را غارامپ و غورومپ روشن کند و آیا مثلا چراغ کنار فیسبوکش روشن است یا نه و این طرف من دهه هشتادی هیچ از کارش سر در نیاورم، اینکه داستانش نه «تهران» باشد که منِ غیر تهرانی حس کنم: آره منم باید داستان تهرانی بنویسم تا خاص شود! و نه اینکه آنقدر داستانش قومیتی باشد که هیچ از اصطلاحات بارم نشود و از رجوع مداوم به پاورقی سرگیجه بگیرم.
و داستان خانم کنی ها و خانم کشاورز های زندگی، خانم کنی هایی که حضور شان اتفاقا در مسیر تحصیل من هم کم نبود و همینطور خانم کشاورز هایی که از دوست برای من دوست تر بودند و هستند؛ آیه در کنار معلمش بود و از حضورش استفاده می‌برد اما من چهار سال است که از معلمم کیلومتر ها و مرزها دور هستم و بستر مجازی، مرور خاطرات و خواندن چندین باره ی نامه ها و یادگاری هت تنها پل هایی هستند که ارتباط من را با او برقرار می‌سازند. 

          
تقی شجاعی پسندید.