زینب مختاری

زینب مختاری

@Zeynab_mkt

22 دنبال شده

8 دنبال کننده

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

از قیطریه تا اورنج کانتی
آدم‌های عاشق را دوست دارم.
 از شور و هیجانی که به عشقشان دارند لذت می‌برم.
 عشق به موسیقی، ساز،هنر، کتاب، ورزش، فوتبال، انسان، خدا. 
ممکن است من عاشق هیچ کدام از این‌ها نباشم اما عاشق عشق خالصانه انسان‌ها هستم.
حمید‌رضا صدر یک عاشق بود.
 عاشق زندگی، فوتبال، سینما، کتاب،آشپزی، خانواده، دوستان، تهران، قیطریه‌. 
از همان اولین باری که در قاب تلویزیون کنار عادل فردوسی‌پور دیدمش و آن صحبت‌های پر شورش را شنیدم فهمیدم عاشق است و عاشقش شدم.
سبک زندگیش دوست‌داشتنی‌است و خیلی‌ها آرزوی اینطور زندگی کردن را دارند. 
به نظرم این آخرین هدیه‌ای است که می‌توانست به انسان‌هایی که دوستش دارند بدهد.
نگاه انسان‌ها به زندگی شاید آنجایی بهتر شناخته می‌شود که حوادث و واقعیت‌های تلخ دنیا به سراغشان می‌آید. آنجا بهتر می‌توانی قوت و ضعف‌های آن زندگی را تشخیص دهی و بفهمی کجاها خوب کار کرده و کجاها کار نمی‌کند. شاید کمک کند بهتر به زندگی نگاه کنی و مسیر بهتری را (نسبت به زندگی فعلی خودت) بسازی.
هرچقدر انسانی بزرگتر است از این جهت این مواجه‌هایش برایم ارزشمند‌تر است.
چقدر کلام خالصانه‌اش را دوست داشتم. چقدر ادا در نیاوردن‌هایش را دوست داشتم. 
چقدر برایم جالب بود که وقتی کم می‌آورد، مثل یک بچه پا به زمین می‌کوبد و زمین و زمان را فحش می‌دهد.
چقدر خوب بود که نشانت می‌داد کم آورده. و چقدر خوب دوباره خودش را جمع و جور می‌کرد.
آقای صدر روحت شاد.
دلم برای نقد و بررسی‌هایت تنگ شده. 
بارها برای نبودنت اشک ریخته‌ام.
          آدم‌های عاشق را دوست دارم.
 از شور و هیجانی که به عشقشان دارند لذت می‌برم.
 عشق به موسیقی، ساز،هنر، کتاب، ورزش، فوتبال، انسان، خدا. 
ممکن است من عاشق هیچ کدام از این‌ها نباشم اما عاشق عشق خالصانه انسان‌ها هستم.
حمید‌رضا صدر یک عاشق بود.
 عاشق زندگی، فوتبال، سینما، کتاب،آشپزی، خانواده، دوستان، تهران، قیطریه‌. 
از همان اولین باری که در قاب تلویزیون کنار عادل فردوسی‌پور دیدمش و آن صحبت‌های پر شورش را شنیدم فهمیدم عاشق است و عاشقش شدم.
سبک زندگیش دوست‌داشتنی‌است و خیلی‌ها آرزوی اینطور زندگی کردن را دارند. 
به نظرم این آخرین هدیه‌ای است که می‌توانست به انسان‌هایی که دوستش دارند بدهد.
نگاه انسان‌ها به زندگی شاید آنجایی بهتر شناخته می‌شود که حوادث و واقعیت‌های تلخ دنیا به سراغشان می‌آید. آنجا بهتر می‌توانی قوت و ضعف‌های آن زندگی را تشخیص دهی و بفهمی کجاها خوب کار کرده و کجاها کار نمی‌کند. شاید کمک کند بهتر به زندگی نگاه کنی و مسیر بهتری را (نسبت به زندگی فعلی خودت) بسازی.
هرچقدر انسانی بزرگتر است از این جهت این مواجه‌هایش برایم ارزشمند‌تر است.
چقدر کلام خالصانه‌اش را دوست داشتم. چقدر ادا در نیاوردن‌هایش را دوست داشتم. 
چقدر برایم جالب بود که وقتی کم می‌آورد، مثل یک بچه پا به زمین می‌کوبد و زمین و زمان را فحش می‌دهد.
چقدر خوب بود که نشانت می‌داد کم آورده. و چقدر خوب دوباره خودش را جمع و جور می‌کرد.
آقای صدر روحت شاد.
دلم برای نقد و بررسی‌هایت تنگ شده. 
بارها برای نبودنت اشک ریخته‌ام.
        

61

دود
اگه بگم این کتاب قشنگ‌ترین کتابی بود که تو چند ماهِ اخیر خوندم، دروغ نگفتم. نمی‌گم قطعا قراره برای شما هم قشنگ‌ترین کتاب باشه، ولی به نظرم ارزش خوندن داره.

دود برای من تو دو تا چیز خلاصه می‌شه:
«احساسات یک زن»
«تلاش برای بقا»

داستان روایتی از تلاش «زن» و «بچه» برای بقاست . زن و بچه‌ای که با هم تو یه کلبه زندگی می‌کنن.
این زن و بچه مادر و فرزند نیستن، زن زمانی به این کلبه پناه آورده و بعد از مدتی سرو کله‌ی بچه هم پیدا شده.
حالا مثل دو تا جنگجو، برای برطرف کردن ساده‌ترین نیازهاشون، بدون این‌که چیزی از گذشته‌ی هم بدونن، تلاش می‌کنن. در واقع شرایط به شکلیه که گذشته دیگه مهم نیست؛ چیزی که مهمه زندگی و زنده‌موندن در زمانِ حال و تلاش برای داشتنِ آینده است.

این‌که تو جهانشون چه اتفاقی افتاده رو نمی‌دونیم، اصلا شاید برای همین هم اسمش دوده، وقتی همه جا رو دود گرفته چیزی نمی‌بینی ولی می‌دونی برای این‌که بتونی نفس بکشی مجبوری حرکت کنی و ادامه بدی. کاری که زنِ این قصه انجام می‌ده.

فضاسازیِ این داستان فوق‌العاده است!
بعضی از قسمت‌ها، به حدی فضای کتاب وهم و اضطراب داشت که با کوچک‌ترین حسِ امنیتی که برای شخصیت‌ها ایجاد می‌شد، من هم یه نفس راحت می‌کشیدم.

از دیروز که تموم شد دیگه کتابی نخوندم، 
دلم می‌خواست ذهنم هم‌چنان تو دنیایِ این زن و بچه باشه. 
دلم می‌خواست بدونم من اگه جای زن بودم همون مسیر رو می‌رفتم؟
من برای غذا، امنیت و زنده موندن حاضر بودم دست به چه کارهایی بزنم؟ 

پی نوشت:
برای زن بودن باید شجاع بود، خیلی شجاع.
          اگه بگم این کتاب قشنگ‌ترین کتابی بود که تو چند ماهِ اخیر خوندم، دروغ نگفتم. نمی‌گم قطعا قراره برای شما هم قشنگ‌ترین کتاب باشه، ولی به نظرم ارزش خوندن داره.

دود برای من تو دو تا چیز خلاصه می‌شه:
«احساسات یک زن»
«تلاش برای بقا»

داستان روایتی از تلاش «زن» و «بچه» برای بقاست . زن و بچه‌ای که با هم تو یه کلبه زندگی می‌کنن.
این زن و بچه مادر و فرزند نیستن، زن زمانی به این کلبه پناه آورده و بعد از مدتی سرو کله‌ی بچه هم پیدا شده.
حالا مثل دو تا جنگجو، برای برطرف کردن ساده‌ترین نیازهاشون، بدون این‌که چیزی از گذشته‌ی هم بدونن، تلاش می‌کنن. در واقع شرایط به شکلیه که گذشته دیگه مهم نیست؛ چیزی که مهمه زندگی و زنده‌موندن در زمانِ حال و تلاش برای داشتنِ آینده است.

این‌که تو جهانشون چه اتفاقی افتاده رو نمی‌دونیم، اصلا شاید برای همین هم اسمش دوده، وقتی همه جا رو دود گرفته چیزی نمی‌بینی ولی می‌دونی برای این‌که بتونی نفس بکشی مجبوری حرکت کنی و ادامه بدی. کاری که زنِ این قصه انجام می‌ده.

فضاسازیِ این داستان فوق‌العاده است!
بعضی از قسمت‌ها، به حدی فضای کتاب وهم و اضطراب داشت که با کوچک‌ترین حسِ امنیتی که برای شخصیت‌ها ایجاد می‌شد، من هم یه نفس راحت می‌کشیدم.

از دیروز که تموم شد دیگه کتابی نخوندم، 
دلم می‌خواست ذهنم هم‌چنان تو دنیایِ این زن و بچه باشه. 
دلم می‌خواست بدونم من اگه جای زن بودم همون مسیر رو می‌رفتم؟
من برای غذا، امنیت و زنده موندن حاضر بودم دست به چه کارهایی بزنم؟ 

پی نوشت:
برای زن بودن باید شجاع بود، خیلی شجاع.
        

58

زندگی در پیش رو

5

زندگی در پیش رو

41

زندگی در پیش رو

14

فلسفه ی تنهایی اندر مزایای تنبلیهمه دروغ می گویند: اینترنت چه چیزهایی درباره ی خود واقعی مان به ما می گوید؟

مجموعه‌ی «خرد و حکمت زندگی»

20 کتاب

«کتاب‌های این مجموعه فلسفه را ساده نمی‌کنند، بلکه از ابهتِ هراس‌‌آورِ فلسفه می‌‌کاهند. پیشنهادهایی هستند برای تفکر، دعوت به اندیشیدن در زندگیِ روزمره و تأمل در مسائلی که هرروزه با آن مواجهیم، اندیشیدن به غایت و معنای زیستن، لذات دنیا، تنهایی، عشق، دوستی و غیره. می‌خواهیم کتاب‌‌ها نقطه‌ی عزیمتی باشند برای فکر کردن به پرسش‌های ازلی‌ابدیِ انسانی و همچنین تعمق در خوشی‌‌ها و مصائبِ انسانی که در این گوشه‌ی جهان و در این جای تاریخ پدیدار شده است. [...] «خواننده ممکن است خواندن این کتاب‌ها را به امید یافتن پاسخ‌های روشن آغاز کند: پاسخی برای مسئله‌ی تنهایی‌اش، چراییِ مرگ، منشأ ملال و دل‌زدگی، یا اینکه دوستی‌ها چرا ناپایدارند و مبهم، یا به‌دنبالِ راه برون‌رفتی از تنگناهای اخلاقی باشد که هر روز لحظاتی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود و... اندیشیدن به همین‌ها فلسفه را و بخشی از ادبیات را پدید آورده است؛ اما انتظار اینکه کتابی یا کسی در چند صفحه یا فلان‌تعداد نکته به ما بگوید چطور زندگی کنیم و چگونه خوشبخت شویم، در واقع یکجور انکارِ مسئولیت شخصیِ انسان است. پاسخی قطعی و ابدی که مناسب حال همه‌کس باشد وجود ندارد. کتاب‌هایی که چنین مدعاهایی دارند، فریبکارند. کتاب‌های این مجموعه نسخه نمی‌پیچند و سیاهه‌ای از اعمال نیک و بد پیش روی شما نمی‌گذارند؛ بلکه می‌خواهند به فهم بهتر زندگی و پرسش‌ها و تجربه‌هایمان کمک کنند؛ چراغی بیفروزند تا در این اتاق تاریکِ زندگی و در لحظاتِ دشوار، درکمان از پرسش‌های بی‌پایان انسانی روشن‌تر شود؛ بدانیم فیلسوفان و حکیمانِ جهان به این پرسش‌ها چطور فکر کرده‌اند؛ تا با فهمِ دقیق‌تر و دیدِ بازتر بتوانیم در زندگی‌مان تصمیم بگیریم، مسئولیت تصمیممان را شجاعانه برعهده بگیریم و با عواقب تصمیم‌هایمان آگاهانه روبه‌رو شویم.» ـــــ بخش‌هایی از «یادداشتِ مجموعه‌»ی کتاب‌های مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی را خواندید. این سطرها، احتمالاً به شفاف‌ترین شکل ممکن، می‌گویند این مجموعه چیست، چه دغدغه‌هایی پشتِ انتشار کتاب‌هایش است و چه در کتاب‌هایش می‌گذرد. مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی، امسال، با دو کتاب «سلامتی حق بشر است» و «ورزش» راهش را ادامه می‌دهد. اگر موضوعی سراغ دارید که به نظرتان، در این مجموعه جای کتابی درباره‌اش خالی‌ست، به ما پیشنهادش بدهید.

91

بیداری
          ‌
مدتی پیش یه داستان کوتاه نوشتم. به نظرم خیلی جالب شده بود، یا حداقل اون موقع فکر می‌کردم شاهکار شده! چرا؟ چون تا حالا شبیه‌اش رو جایی ندیده بودم. فکر می‌کردم هر کسی که اون دو هزارتا کلمه رو بخونه احتمالا چشم‌هاش روی برگه خشک می‌شه، خودکار از دستش میوفته و دنبال اسم این عجوبه می‌گرده:) 
من فکر می‌کردم «تازگی» تمام داستانه! مثل یک خلق جدید. بله فکر «می‌کردم»، تا قبل از خوندن #بیداری. بیداری یه روایت تکر‌اری داشت؛ خیانت یک زن. وقتی برای بار اول کتاب رو برگردوندنم دوباره یاد «آناکارنینا» در ایستگاه قطار مسکو و «مادام بواری» در مجلل‌ترین مهمونی پاریس افتادم. حتی «افی بریست» که البته به جز خونه‌ی سردش نتونستم جایی تصورش کنم. 
کتاب، قبل از خونده شدن برای من باخته بود، منتظر تکرار بودم. منتظر مردی نجیب و ثروتمند در قامت همسر زنی شرور و سر به هوا. اما چیزی نگذشت که فهمیدم دارم یه شاهکار می‌خونم. خیلی سخته که تصمیم بگیری تو لیگی بازی کنی که تولستوی و فلوبر، توش حضور دارند. و حتی موفق هم بشی:)
برای بار اول تونستم «درک» کنم. شاید «حق» ندادم ولی این زن رو فهمیدم. داستان این کتاب هوا و هوس و یه پسر خوشگل نبود، داستان آشوبی درونی بود. پیدا کردن یک هویت، آیا تو فقط همسر و مادر هستی؟
و احتمالا دفعه بعدی که ته مدادم رو در جستجوی یک ایده خلاقانه گاز بزنم، دنبال «تازه‌ها» و «نبوده‌ها» نیستم. این بار شاید منم تلاش کنم تکراری‌ها رو از زاویه جدید ببینم. نمی‌دونم شاید بشم پیرزن «جنایت و مکافات»:)
        

25

نازنین

48

در
          نمی‌دونم چطور باید از تاثیری که ماگدا سابو تو این کتاب روم گذاشت بنویسم که در حقش ظلم نکرده باشم. نمی‌تونم هم البته؛ به روزهای گذشته و وقت‌هایی که خوندمش فکر می‌کنم و می‌بینم هر بار بعد از بستن کتاب تو خودم بودم، به چیزی فکر می‌کردم که نمی‌دونستم چیه، فقط حس می‌کردم غباری از سرب روی تنم نشسته.
حین خوندنِ در انگار من هم مثل ویولا دراز کشیده بودم روی زمین و اجازه می‌دادم همون‌طور که امرنس با ترکه، سابو با کلمات تنبیهم کنه.
امرنس بهم چیزهای زیادی یاد داد و از اون شخصیت‌هاست که قراره در من زنده بمونه. 
بی‌نهایت مشتاق خوندن بقیهٔ کتاب‌های سابو ام.


 از بیدگل عزیزم ممنونم که با ترجمهٔ یک‌دست و خوب فرصت آشنایی با این نویسندهٔ فوق‌العاده رو بهم داد.
و با تشکر از زهرا آیت که من رو نقاشی کرد. اونجا حس کردم برای سالم نگه داشتن نقاشی‌ش نیاز به خریدن یه کتاب دارم که نقاشی رو بذارم بین صفحاتش و در رو خریدم. نقاشی تو صفحهٔ مخصوصش از در، روی قفسهٔ کتابخونه‌م خواهد موند.
        

35

حیوان قصه گو

24

پاتوق ها

49

قلمرو خار و رز: دربار مه و خشم (بخش دوم)

25

Maybe you should talk to someone

12