نشر گمان

نشر گمان

ناشر
@GomanPub

0 دنبال شده

184 دنبال کننده

            نشر گمان (تأسیس: پاییز ۱۳۹۱؛ چاپخش نخستین کتاب: خرداد ۱۳۹۳) برای تحقق یک ایده شکل گرفت: انتشار کتاب‌هایی که نیازشان حس می‌شود و در نبودشان ناچاریم کتابهای دیگری بخوانیم. برای همین سعی کرده‌ایم ابتدا ضرورت‌ها (جاهای خالی) را بشناسیم، برای پاسخ دادن به آنها مجموعه‌هایی تعریف کنیم، در انتخاب کتاب‌ها و آماده‌سازیِ پیش از انتشار نیز به اهداف هر مجموعه پایبند بمانیم. از سال ۱۳۹۷ نشر گمان به صورت جمعی زیر نظر تحریریه‌ای کوچک اداره می‌شود که با همکاریِ مشاورانی در حوزه‌های مختلف کار انتخاب آثار، آماده‌سازیِ متن‌ها و نظارت بر تولید و چاپ را انجام می‌دهند.
          
https://gomanbook.com
GomanPub
GomanPub
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

فلسفه ی تنهایی اندر مزایای تنبلیهمه دروغ می گویند: اینترنت چه چیزهایی درباره ی خود واقعی مان به ما می گوید؟

مجموعه‌ی «خرد و حکمت زندگی»

21 کتاب

«کتاب‌های این مجموعه فلسفه را ساده نمی‌کنند، بلکه از ابهتِ هراس‌‌آورِ فلسفه می‌‌کاهند. پیشنهادهایی هستند برای تفکر، دعوت به اندیشیدن در زندگیِ روزمره و تأمل در مسائلی که هرروزه با آن مواجهیم، اندیشیدن به غایت و معنای زیستن، لذات دنیا، تنهایی، عشق، دوستی و غیره. می‌خواهیم کتاب‌‌ها نقطه‌ی عزیمتی باشند برای فکر کردن به پرسش‌های ازلی‌ابدیِ انسانی و همچنین تعمق در خوشی‌‌ها و مصائبِ انسانی که در این گوشه‌ی جهان و در این جای تاریخ پدیدار شده است. [...] «خواننده ممکن است خواندن این کتاب‌ها را به امید یافتن پاسخ‌های روشن آغاز کند: پاسخی برای مسئله‌ی تنهایی‌اش، چراییِ مرگ، منشأ ملال و دل‌زدگی، یا اینکه دوستی‌ها چرا ناپایدارند و مبهم، یا به‌دنبالِ راه برون‌رفتی از تنگناهای اخلاقی باشد که هر روز لحظاتی با آن‌ها روبه‌رو می‌شود و... اندیشیدن به همین‌ها فلسفه را و بخشی از ادبیات را پدید آورده است؛ اما انتظار اینکه کتابی یا کسی در چند صفحه یا فلان‌تعداد نکته به ما بگوید چطور زندگی کنیم و چگونه خوشبخت شویم، در واقع یکجور انکارِ مسئولیت شخصیِ انسان است. پاسخی قطعی و ابدی که مناسب حال همه‌کس باشد وجود ندارد. کتاب‌هایی که چنین مدعاهایی دارند، فریبکارند. کتاب‌های این مجموعه نسخه نمی‌پیچند و سیاهه‌ای از اعمال نیک و بد پیش روی شما نمی‌گذارند؛ بلکه می‌خواهند به فهم بهتر زندگی و پرسش‌ها و تجربه‌هایمان کمک کنند؛ چراغی بیفروزند تا در این اتاق تاریکِ زندگی و در لحظاتِ دشوار، درکمان از پرسش‌های بی‌پایان انسانی روشن‌تر شود؛ بدانیم فیلسوفان و حکیمانِ جهان به این پرسش‌ها چطور فکر کرده‌اند؛ تا با فهمِ دقیق‌تر و دیدِ بازتر بتوانیم در زندگی‌مان تصمیم بگیریم، مسئولیت تصمیممان را شجاعانه برعهده بگیریم و با عواقب تصمیم‌هایمان آگاهانه روبه‌رو شویم.» ـــــ بخش‌هایی از «یادداشتِ مجموعه‌»ی کتاب‌های مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی را خواندید. این سطرها، احتمالاً به شفاف‌ترین شکل ممکن، می‌گویند این مجموعه چیست، چه دغدغه‌هایی پشتِ انتشار کتاب‌هایش است و چه در کتاب‌هایش می‌گذرد. مجموعه‌ی خرد و حکمت زندگی، امسال، با دو کتاب «سلامتی حق بشر است» و «ورزش» راهش را ادامه می‌دهد. اگر موضوعی سراغ دارید که به نظرتان، در این مجموعه جای کتابی درباره‌اش خالی‌ست، به ما پیشنهادش بدهید.

199

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

نشر گمان پسندید.
          (( این کتاب فسلفه را ساده نمی‌کند بلکه از ابهتِ هراس آورِ فلسفه می‌کاهد. ))
سقراط اکسپرس کتابی‌ست که سعی دارد فلسفه و دیدگاه چهارده فیلسوف را با کاربرد‌هایشان وارد زندگی کند‌؛ از چگونه بیدار شدن تا چگونه مردن. 
کتاب به سه بخش: سپیده‌دم، ظهر و غروب تقسیم می‌شود. 
در قسمت اول با کاربرد فلسفه‌ی پنج فیلسوف در بخش اولیه‌ی زندگی‌مان آشنا می‌شویم.  چگونه بیدار شویم‌، چگونه حیرت کنیم، چگونه راه برویم، چگونه ببینیم و چگونه گوش بدهیم.
در قسمت دوم با کاربرد فلسفه‌ی پنج فیلسوف در بخش میانی زندگی‌مان آشنا می‌شویم. چگونه مهربان باشیم، چگونه قدر چیز‌های کوچک را بدانیم، چگونه توجه داشته باشیم، چگونه مبارزه کنیم و چگونه لذت ببریم‌.
و در قسمت سوم نویسنده ما را با کاربرد فسلفه‌ی چهار فیلسوف در آخر زندگی‌مان آشنا می‌کند. چگونه حسرت نداشته باشیم، چگونه گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، چگونه پا به سن بگذاریم و چگونه بمیریم.
این کتاب با روایت زیبای نویسنده، داستان یا می‌شود گفت سفرنامه‌ای جذاب در هر فصل، خواندن مطالب فلسفی را راحت و شیرین می‌کند.  سعی کتاب با آشنا کردن مخاطب به کاربرد فلسفه‌ در نقاط مختلف زندگی، کمک کردن به فهم بهتر زندگی و پرسش‌ها و تجربه‌هاست. 
چیز جذاب در این کتاب توجه نویسنده به اندیشه‌ی فیلسوف‌های شرق است.
پس از خواندن این کتاب در هر بخش از زندگی‌ به گفته‌ها‌ی فیلسوف‌ها فکر می‌کنید. 

        

26

نشر گمان پسندید.
          «سقراط اکسپرس» نوشته‌ی اریک واینر یکی از آن کتاب‌های فلسفی مدرن است که هم سرگرم‌کننده است و هم عمیق این کتاب ترکیبی از سفرنامه فلسفه و تجربه‌های شخصی نویسنده است که با زبانی روان و طنزآمیز نوشته شده
من این کتاب را اثری جذاب و الهام‌بخش می‌دانم مخصوصاً برای کسانی که می‌خواهند فلسفه را به‌صورت کاربردی و ملموس در زندگی روزمره درک کنند واینر با سفر به مکان‌هایی که فیلسوفان بزرگ در آن‌ها زندگی کرده‌اند سعی می‌کند آموزه‌های آن‌ها را با تجربیات خودش پیوند بزند این رویکرد باعث می‌شود خواننده احساس کند فلسفه فقط یک موضوع آکادمیک نیست بلکه چیزی است که می‌تواند در زندگی واقعی به کار آید
نقاط قوت کتاب بنظرم زبان ساده و طنزآمیز که فلسفه را از پیچیدگی‌های معمولش دور می‌کند
ترکیب روایت شخصی نویسنده با ایده‌های فیلسوفان بزرگ
 نگاه عملی به فلسفه به‌جای صرفاً نظری بودن
از نقاط ضعف این کتاب از نظر من این بود که گاهی بیش‌ازحد شخصی می‌شود و بخشی از آن برای من بی اهمیت بود
 اگر کسی دنبال یک کتاب فلسفی عمیق و تخصصی باشه ممکن  این کتاب را سطحی بداند
        

4

نشر گمان پسندید.
          توجه:  برداشتم از این کتاب به شدت تحت تاثیر احوالاتم در روزهای اخیر است.
 نویسنده این کتاب، در ساحتی هستی‌شناسانه و ورای سیاست مخاطب را با دغدغه‌های چون زمان و تنهایی مواجه می‌کند. 
من اما در دو سه روز اخیر که کتاب را دست گرفته‌ام، تحت آماج اخبار سیاسی و مدنی، ابتدا از نویسنده خشمگین شدم که چرا سانتیمانتال می‌اندیشد و تمام تحیر و تاثیر عمیقی که از غنای زبان و توصیفات  دقیق  و ترجمه‌ی رسای اثر گرفتم، به یکباره زائل شد. 
 خاطرم آمد، چند سال پیش در حالی که تلاش می‌کردم در میان سانسورهای کتاب "نکسوس" هنری میلر چیزی دستگیرم شود، احساس مشابه‌ای تجربه کردم؛ چطور می‌شود با فقر جوان آمریکایی دهه سی همزاد پنداری کنم که نهایت سیاه‌روزی و فقرش را با سفر از نیویورک به پاریس تسلی می‌داد..
اما به خواندن تامس ولف ادامه دادم و باز هم در میان سطور کتاب " دری در کار نیست" گم شدم‌؛ و جادوی کلمات در من اثر کرد. چرا ‌که هر چند ولف و میلر در سال‌های مشابه‌ای در آمریکا زیستند و آزادی یکی از مفاهیم مشترکشان بود اما میلر چون سایر نویسندگان دهه سی و چهل آمریکا، آزادی را در ساحت فرد و سطح خرد جستجو می‌کرد؛ و ولف که آثار مهمش در دهه شصت و هفتاد شناخته شد آزادی را در ساحت هستی‌شناسانه و ساختارهای اجتماعی و سطح کلان کنکاش می‌کرد.  
یکی از پاراگراف‌های کتاب که ذهن خسته‌ام را تسلی بود:
(( اما ما می‌دانیم که پای محو شده بسی بهتر از سنگی‌ست که روزی بر آن فرود آمده، که وقتی تمام برج‌ها فرو ریختند تک‌واژه‌ی گمشده ‌ای باقی می‌ماند، می‌دانیم که آدم‌های محو شده، مردگانی که با ماشین به خاکسپاریِ فوری برده شدند و زود از یادها رفتند، فریادی که هدر رفت، اشاره‌ای که نصفه‌نیمه به یاد آورده شد، لحظه‌های فراموش شده‌ی میلیون‌ها زندگی مبهم، این‌ها همه زنده خواهند ماند آنگاه که سنگ‌فرش‌ها به دست فراموشی سپرده شدند، و دوامِ غبارِ عاشقانِ مدفون بسی بیشتر از غبارِ شهر خواهد بود. پس آنگاه که برج‌های رفیع را تماشا می‌کنی قلبت را آکنده از خوشی کن: چرا که آن‌ها دون‌تر از شاخ و برگند، چون شاخ  و برگ تا ابد می‌ماند.))
.
حتما روزی فارغ از خشم و احوالات حالا کتاب را می‌خوانم.

        

30

نشر گمان پسندید.
          آلفونس دوده تو این کتاب نوشته: زندگی همین است دیگر: ستیز. از جمله‌ی آغازین این کتاب تا آخرین کلماتی که نوشته شده، مبارزه با چیزی که صدای خوشی نداره و سایه‌وار همراه زندگیِ دوده هست دیده می‌شه. نویسنده‌ای که دچار سفلیس می‌شه و تصمیم می‌گیره دفترچه‌ی یادداشتش رو پر کنه از مراحل این مبارزه و نتیجه‌ی پایانی.
دوده توی یادداشت‌هاش دنبال معنا و نوشتن از درد به معنای واقعی کلمه‌ش هست، این که اصلن درد یعنی چه، این هیولایی که ناخوانده وارد بدن می‌شه، با تو می‌جنگد و می‌خپاهد بخشی از وجود تو باشد. این بیماری، غریبه‌ای که هر بار در هر لحظه حضورش خودش رو با چیزی به اسم درد یادآوری می‌کنه، درد که مهلک، متفاوت و طاقت‌فرساست. او می‌گوید که راهی فراری نیست و یک روز به خودت می‌آیی و می‌بینی بخشی از وجودت  شده، نه این که به آن عادت کنی، ناچاری و باید همراهی‌ش کنی. درون توست و بخشی از اعضای جسم و روح تو شده. 
از متن کتاب: «چه کار می‌کنی؟»
«دارم درد می‌کشم».
        

13

نشر گمان پسندید.
          هر اندازه که با بدبختی :)) جلو رفتم با کتاب، خوندن فصل آخر، «غایت دوستی» خیلی کیف داد و حتما دوباره میرم سراغش. در سخت‌ترین و دردناک‌ترین روزهای دوست بودنم بودم وقتی خوندمش و خب یه کمی حالم رو بهتر کرد، هرچند دیر. کاش از آخر شروع کرده بودم کتاب رو. 
یکی از جالبی‌های فصل آخر این بخشه که به نظر ساده میاد اما واقعا عجیبه برام: 
«[فردیت] هنری بزرگ و نادر است! کار آنانی است که قوت‌ها و ضعف‌های ذاتشان را می‌جویند و سپس به قامتشان لباسی از هنر می‌دوزند تا یکایک آنها به شکل هنر و خرد و حتی ضعف‌ها به منصه‌ی ظهور برسد و چشم را نوازش دهند… در پایان، وقتی کار به انجام رسید، معلوم می‌شود که سلیقه‌ای یکه چطور در تعیین همه چیز حتی جزئی‌ترین چیزها موثر بوده است. اینکه سلیقه خوب است یا بد آن‌قدرها مهم نیست، به شرطی که سلیقه‌ای یکه باشد.» 
اینجای متن (که از قول نیچه‌ست) نویسنده می‌گه این چیزی نیست که هرکس به تنهایی بتونه از پسش بربیاد. این کار با کمک دوستان ممکن میشه‌ ولی نه در گفتگوهای عمیق و افشای رازهای مگو. نه در نهایت اخلاق در کنار هم بودن و خطا نکردن، بلکه در معمولی‌ترین تعاملات. جاهایی که ممکنه فکر کنیم داریم در کنار هم وقت تلف می‌کنیم. وقت‌هایی که فقط هستیم. دوستی کمک می‌کنه در کنار او چیزی رو بسازی که لحظه‌ی آخر بتونی «من» صداش کنی! یا «تو». یک چیز یک‌ تکه و یکه.
        

16

نشر گمان پسندید.

5

نشر گمان پسندید.

18

نشر گمان پسندید.
          هوا ابری است. از آن ابرهای قرمز که دل پری دارند و کافیست بگویی: هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو 
تا ساعت ها بِبارَد و بِبارَد و بِبارَد. 
حدودای ساعت هفت بعدازظهر یک زمستان سرد
همه چیز آماده است برای قدم رنجه نمودن برف بر زمینِ میزبان
خیابانی در مرکز شهر 
مملو از نور و  هُرم گرمایی که سرما را از یاد می برد
 نسبتا شلوغ و پر رفت و آمد 
عشقی خفیف در جریان است
کافه ای با رنگ و لعاب مدرن
ترجیحا تاریک  نیست  و نور مناسبی دارد
میزی که مشرف به سمت پیاده رو بیرون از کافه است و لذت تماشا را دو چندان کرده است 
عاشق بوی قهوه ام اما به مزاجم سازگار نیست
قهوه :معشوقی با بوی خوش و موهای خرمایی رنگ اما بد خلق و مضطرب
به ناچار دمنوشی از شوق، دلبستگی، سرخوشی و کمی نبات
روبرویم احمد اخوت نشسته است
از خاطرات کتابی حرف می زند با عشقی سرشار 
با هم به همه جا سفر کردیم بدون تشریفات مفصل و پردردسر برای عزیمت به سفرهای دور و دراز خارجی. 
به کتابخانه شکسپیر و شرکا
به منزل ویرجینیا وولف به صرف کتاب و کتابخوانی 
  به حاشیه نویسی های غم انگیز آدم ها در کتاب ها
به خاطرات جامانده در بین کتاب ها 
به وعده و قرارهای  تنظیم شده ای که در لا به لای  صفحات کتاب ها دیر کردند و به سر قرار نرسیدند 
در همان کافه 
همان خیابان نسبتا شلوغ 
همان هوای ابری
برف هم شروع به باریدن کرد... 
احمد اخوت فوق العاده است. 
دوم دی چهارصد و سه



        

29

نشر گمان پسندید.
          
کتاب‌هایی را که درباره خواندن باشند خیلی می‌پسندم. خواندنشان مثل دعوت شدن به یک جشن پر از بریز و بپاش است. تو در واقع یک کتاب نمی‌خوانی بلکه تک تک کتابهایی را که به ذهن نویسنده جان داده‌اند و قلمش را پربارتر کرده‌اند را هم می‌بینی. عین این می‌ماند که نویسنده دعوتت کرده باشد به یک کنسرت بزرگ و تو به تماشا می‌نشینی و تک تک نوازنده‌ها را می‌بینی. تک تک نت‌هایی که جانت را هنگام خواندن به رقص واداشته بود. حتی اجازه داری بروی روی سن و برای هر کدام از آنها که بیشتر پسندت افتاد شانه بلرزانی و جیغ بکشی. بر تو آشکار می‌شود که اصلا چرا این نویسنده را دوست داشتی. پس ذهنش چه کسانی بوده‌اند. مثلا برای من احمد اخوت همیشه در ردیف بورخس و آلبرتو منگوئل و اومبرتو اکو است که همیشه در چنته‌شان داستان‌هایی عاشقانه از مواجهه با کتاب دارند. کتاب در نظر آنها یک جسم کاغذی بی‌جان نیست بلکه عین معشوقه‌ای دیریافته آن را می‌بویند، لمسش می‌کنند و جهانشان را با آن می‌سازند. این همان چیزی است که من هم حسش می‌کنم. گاهی هنگام خواندن کتابی چنان از خود بی‌خود می‌شوم که به یکباره سرم را از روی خطوط برمی‌دارم تا به اطرافم هم نگاهی بیندازم. به خودم نهیب می‌زنم که نه این نمی‌تواند همه حقیقت باشد. حقیقت این صدای یکنواخت ماشین لباسشویی، نوای جاروبرقی، صدای موتورها و ماشین‌های پشت پنجره و خروس بی‌محل همسایه نیست. حقیقت نمی‌تواند این بنای از ریخت افتاده‌ی پشت پنجره آشپزخانه‌ی من باشد. حقیقت باید این متن باشد که آجر به آجر با کلمات ساخته شده و بالا رفته، آنقدری که بلندایش را نمی‌بینم. کتاب‌ها پشت کتاب‌ها چیده شده‌اند و می‌توانی بالا بروی، بالاتر و نه اصلا افتادنی در کار نیست. هیچ کتابی از زیر پایت در نمی‌رود، حتی گاهی که فکر می‌کنی کتابی را فراموش کرده‌ای جایی در اعماق ذهنت به حیاتش ادامه می‌دهد. بعد در خودم می‌مانم که زندگی لای کاغذها را انتخاب کنم یا لای آجر ملاتی که این خانه را ساخته‌اند. کدام یکی واقعی‌تر است. وقتی دارم در این عالم زندگی می‌کنم و چیز دیگری نمی‌بینم. یک زمان‌هایی که فاز افسردگی برمی‌دارم به این فکر می‌کنم که خب بس کن احمق جان، به این دنیای خارج از کلمه‌ها و متون هم فکر کن. بعد راه می‌افتم توی خیابان در حالی که شخصیت‌های کتابی که داشتم می‌خواندم هنوز توی مغزم حرف می‌زنند و کم‌کم آنقدر صدا توی ذهنم دارم که اصلا متوجه سر و صدای ملالت بار جهان اطرافم نمی‌شوم. به همین خاطر همیشه چشم‌هایم برق می‌زند و از چیزی که نمی‌دانم چیست خوشحالم. حتی گاهی برای اینکه از جهان اطرافم واهمه نگیرم و الکی استرس به جانم نیفتد یک کتاب با خودم همراه می‌کنم چه می‌دانم گاهی صمد(بهرنگی) را می‌اندازم توی کیفم، گاهی قیصر(امین‌پور) و گاهی دیوید(سداریس) و پشتم گرم می‌شود که نه نترس، این اتفاق‌های مسخره که می‌افتد هیچ ربطی به جهان تو ندارد، که جهان تو جای دیگری است. در این زمان‌هایی که با خودم می‌گذرانم و عین یک آدم نشئه به نظر می‌رسم با خودم فکر می‌کنم کاش می‌شد همه آدمها را به دنیای ادبیات دعوت کرد و آنها را به این جشن بیکران فراخواند حیف که برای اکثریت جهان کتاب‌ها بی‌اندازه ساکت و بدون زرق و برق است. اصلا آنها که جانشان آمیخته خواندن نیست پس با چی حالشان را خوب می‌کنند. سیگار برگ، تریاک، شیره، شراب، الکل، عرق کشمش، اصلا بدون تفکرات ادبی مزه‌ای هم دارند که به جان بچسبند یا در هم‌نشینی با ادبیات و هنر است که به جان آدمی می‌چسبند. گاهی فکر می‌کنم می‌بینم احتمالا نویسنده و هنرمندها که اینهمه اهل تدخین و نوشیدنند در دوراهی این دو زندگی که مدام با آن درگیرند گیر کرده‌اند و دلشان چیزی می‌خواهد مثل یک جفت بال که برشان دارد از این زمین خارایی و برساندشان به همان دنیای خودخواسته خودساخته‌شان که قاعده‌هایش دست خودشان است، قوانینش را خودشان می‌نویسند و حتی آدم‌های موجود در صحنه را هم خودشان می‌سازند. مثلا علف می‌زنند که بروند توی آن کالکسکه که مادام بواری داشت عشق‌بازی می‌کرد. الکل می‌نوشند تا رنج‌های خیام را جرعه جرعه بنوشند و از خود کنند. به راستی که خواندن چه بلاهایی که سر ما نمی‌آورد. اما درباره من همیشه موزیک بوده که از این دو راهی عبورم داده و جهان مورد علاقه‌ام را برایم ملموس‌تر کرده است. کافی است همراه خواندن کتابی که خیلی دوستش دارم موزیک هم گوش کنم، کارم تمام است. نت به نت کلمات به جانم می‌چسبند و جهانم را فرا می‌گیرند، تازه بعد از برداشتن هندزفری از گوشهایم است که یادم می‌افتد آخ برای فردا چه کارهای نکرده‌ای دارم. یا دارم وسط کثافتی که خانه‌ام را گرفته دست و پا می‌زنم. خواندن چه جادویی در خودش دارد! مخصوصا همین کتاب«خاطرات کتابی» از احمد اخوت عزیزم که عین یک رقص آرام و با شکوه وسط کتاب‌ها بود.



        

47

نشر گمان پسندید.

16

نشر گمان پسندید.
          این یک کتاب نیست. «شکسپیر و شرکا» یه پژو مدل صد و هشت و چهاره که یک نیمه شب بعد از زنگ ساعت دوازده، جلوی من می‌پیچه، سیلویا بیچ من رو صدا می‌کنه و این بار من جای «گیل» از فیلم «نیمه شب در پاریس» به دیدن «دهه گمشده» می‌رم! این کتاب یه مهمونی شلوغ و پلوغ دهه بیستی تو دل پاریس در کنار گرترود استاین، همینگوی، جویس و از همه مهم‌تر خود سیلویا بیچ بود. یه مهمونی که سلیویا دستم رو محکم می‌کشه و تند تند تو گوشم مهمون‌ها رو معرفی می‌کنه. مهمون‌هایی که شاید نیمی رو نشناسم اما شوقی که اون شب تجربه می‌کنم هیچ وقت قرار نیست یادم بره. این تمام حس‌های من به این کتاب بود.
این کتاب رو با کتابی که نشر مرکز مدت‌ها پیش ترجمه کرده قاطی نکنید. «شکسپیر و شرکا» آبی، در واقع خاطرات سیلیویا، صاحب شکسپیر و شرکای اصلیه. کسی که ناشر چاپ اول «اولیس» از مهم‌ترین کتاب‌های نوشته شده، است. سیلیویا یه آمریکایی تو پاریس بوده، یه آمریکایی خوش ذوق که تلاش کرده با راه اندازی کتابفروشی مهم‌ترین انسان‌های روزگار رو گرد هم جمع کنه. اون سال‌های زیادی مقاومت می‌کنه و شکسپیر رو زنده نگه می‌داره. نهایتا در پی اشغال پاریس شکسپیر هم توی پناهگاه قایم می‌شه و این بار اون کتابفروشی عجیب و غریب تبدیل به یک کتاب می‌شه. در هیاهوی جنگ و صلح، همیشه راهی برای پیدا کردن دنیای دیگه‌ای وجود داره. 
کتاب رو خیلی دوست داشتم. روایت جوری بود که انگار سیلویا از پشت ویترین شکسپیر و شرکا داره تاریخ رو تماشا می‌کنه. 
«شکسپیر و شرکا» آبی رو نمی‌تونم هیچ‌جوره به «همه» پیشنهاد کنم. همونجوری که گفتم این کتاب پر از شخصیت‌های معروف ادبی و هنریه. شاید اگه ایده‌ای از اون‌ها نداشته باشید خیلی خوندنش براتون لذت بخش‌ نباشه.
پ.ن: کتابفروشی شکسپیر و شرکای فعلی تقلیدی از این کتابفروشیه اما صاحب و حتی موقعیت مکانیش هم خیلی ربطی شکسپیر و شرکای اصلی نداره. 
پس ساعت دوازده شب منتظر پژو صد و هشتاد و چهار باشید.
        

61