بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

در

در

در

ماگدا سابو و 2 نفر دیگر
4.2
36 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

52

خواهم خواند

39

رمان «در» که بسیاری آن را خود زندگی نامه ماگدا سابو می دانند، داستان رابطه پیچیده راوی و خدمتکارش «امرنس» است. این دو زن در گذر زمان، می کوشند بیشتر به اعماق جان یکدیگر نفوذ کنند و از دردهای هم بکاهند، اگرچه در نهایت بر دردهای همدیگر اضافه می کنند. یکی نویسنده ای است که با همسرش زندگی می کند و دیگری خدمتکاری است که جهان را متفاوت از تمام اطرافیانش می بیند.

لیست‌های مرتبط به در

یادداشت‌های مرتبط به در

            شاید در شروع به نظر نمی‌آمد کتاب مورد توجه م باشه و دوست ش داشته باشم ولی الان که  کتاب رو خوندم ، باید بگم واقعا  ازش لذت بردم از تک تک لحظه ها و روابط بین ماگدا _نویسنده_و امرنس. 
یه جاهایی باهاش خندیدم و یه جاهایی غصه خوردم .
کتاب روانیه و حس آرامش بهم میده .
به نظر من قلم سابو شبیه نویسنده ی دیگه ای نیست ،
و برام جالبه که سابو _ مثل سخنران ها که برای جلوگیری از خسته کنندگی و حس کسالت با صدای بالا و پایین صحبت می‌کنند _ جایی که فکر میکنی داستان داره خسته کننده و کش دار میشه یه فراز هایی رو وارد داستان میکنه مثل یک راز یک حادثه یک ارتباط جدید که هوشیارت میکنه و دوباره جذب داستان میشی .
.
عجایب امرنس تمام شدنی نیست و همینطور که پیش میری بیشتر از سرگذشت ، رفتار و افکارش شگفت زده میشی ، گاهی کاملا عشق ورزی میکنه گاهی غر میزنه گاهی به طرز باورنکردنی یه بمبه متحرکه ، ولی در عمق وجودش که نگاه میکنی یه پیرزن مهربون میبینی که علیرغم پیشرفت جامعه هنوز با تفکرات قدیمی و منحصربه‌فرد خودش داره زندگی میکنه .
و از همه مهم تر اینکه امرنس در دنیای خودش زندگی میکنه نه به سیاست کار داره نه جامعه و تغییرات ش 
نه اخبار میبینه نه روزنامه میخونه و از تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی اطراف ش فرقه و انگار داره تو یه دنیای دیگه زندگی میکنه .
.
و پایان ش خیلی غمگین اما شکوهمند بود .
          
            وای! وای از این کتاب :))
این کتاب مثل دری بود، به یک داستانی عجیب!!

داستان کتاب همانجوری که از خلاصه ش پیداست درباره ی دو زن است! درباره ی رابطه ی یک خدمتکار و خانم نویسنده ی جوانی که کارفرمای اوست. این داستان یه داستان معمایی نبود یک رمان بود! درباره ی عشق عجیبی که یهو بین این دوشخص رشد کرد. بین امرنس و خانم نویسنده!!
داستان درباره ی عشق امرنس بود! عشقش به خانم نویسنده، به آدلکا به سوتو به پالت! به تمام افراد محل که براشون کار می‌کرد.
کتاب درباره ی زندگی سخت امرنس بود، درباره ی روح و عقل عجیبی که داشت
یک چیز عجیبی درباره ی شخصیت امرنس وجود داشت؛ او هیچوقت عادی نبود. شبیه کسایی نبود که ما هرروز می‌بینیم. امرنس شبیه کسی بود که برای مدت کوتاهی کنارماست، روی ما تاثیر می‌ذاره، میره و درنهایت همیشه یادش با ماست.
امرنس روی کل ادم های روستاشون تاثیر گذاشت. بدون اینکه اون ها بخوان بهشون عشق ورزیدن یاد داد.
بدون اینکه خانم نویسنده بخواد اون رو درگیر خودش کرد. درگیر زندگی‌ش، درگیر گربه‌هاش، درگیر در!
          
            آن‌قدر تعریف این کتاب را شنیده بودم که شروع به خواندنش کردم. به‌خصوص که نویسنده‌اش از کشوری بود که تا به‌حال از آن داستان یا رمانی نخوانده بودم. موضوع بسیار جالب بود. رابطه‌ی دو زن که یکی روشن‌فکر جامعه محسوب می‌شود و برتری‌های زیادی ازجمله جوانی، ثروت و خانواده دارد. بعدها شهرت و اعتبار نیز به آن اضافه می‌شود. دیگری پیرزنی بی‌سواد است که در کودکی خانواده‌اش را از دست می‌دهد و از همان موقع برای خدمتکاری به خانه‌ی دیگران فرستاده می‌شود. شروع آشنایی این دو زن نیز به واسطه‌ی شغل پیرزن است. او خدمتکار زن نویسنده می‌شود. اما او انسانی منحصربه‌فرد است و چنان عزت نفسی دارد که زن روشن‌فکر را به نحوی شیفته و مرید خود می‌کند. پس از مرگش معلوم می‌شود که تنها زن نویسنده نبوده. حضور یهودی‌ها و بی‌دین‌ها و خیلی‌های دیگر در کلیسا بعد از مرگ او و به احترامش نشان می‌دهد شیوه‌ی زیست پیرزن احترام همه را نسبت به او برانگیخته. اما پرداخت این موضوع بکر و جالب برای من چندان جالب نبود. دلیلش ممکن است نشناختن تاریخ مجارستان و ندانستن اسطوره‌های معروف و آیین‌های زیادی که نویسنده به کرات در داستان از آن‌ها نام برده و ارتباطی بینامتنی ایجاد کرده است که طبیعتا این ارتباط برای من بی‌معنا بود و بخشی از لذت مطالعه را از دست می‌دادم. دلیل دیگر شیوه‌ی روایت بود که بیشتر از داستانی بودن شبیه خاطره‌نگاری یا روزنوشت‌های شخصی بود که تعلیق و فضاسازی را کمرنگ کرده بود. وقتی می‌خواست از زبان شخصیتی چیزی بگوید می‌توانست اجازه دهد با استفاده از گفت:«» آن جمله را همان شخصیت به زبان بیاورد. ولی ماگدا این کار را نکرده بود. او حرف آن شخصیت را هم به زبان خودش برای ما گفته بود و این تک‌صدایی مرا آزار می‌داد. آن‌هم صدای نویسنده‌ای که انتظار روایت جذاب از او بالاتر از اینهاست. در یک جمله اگر بخواهم فرم را نقد کنم باید بگویم همه‌اش گفتن بود و از نشان دادن خبری نبود. چنین ایده‌ی زیبایی و چنان شخصیت جالب و منحصربه‌فردی می‌توانست با فرم بهتری شکل بگیرد و ماندگار شود.