بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

معصومه سعادت

@mas0ome

82 دنبال شده

172 دنبال کننده

                      صبح‌ها معلمم
ظهرها کتابدار
عصرها کارشناس کتاب
                    
flyingwithbooks
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه

فعالیت‌ها

            هوشو عزیز
داستان زندگی تو رو خوندم

از دست بعضی از تفکرات بچه‌گانه، شیطنت هایی که داشتی و بد شانسی هایی که بخاطر همین شیطنت هات پشت سر گذاشتی ، خنده م می گرفت و چند دقیقه بعد هم بابت عکس العمل دیگران نسبت به کارهات  و تنهایی که تجربه کرده بودی و درگیری های ذهنیت گریه م گرفت .

 هوشو مرادی 
 با کمک تو  افرادی که در داخل  کتاب معرفی کردی  از آغ ننه، آغ بابا، کاظم پدرت، عمو اسدالله عمو  قاسم ،تا قشنگو ،مهینو ،ممصادق و عمه رخساره، سکینه خانم و عمو ابرام ، احمدو،دژند و خانم شعبانی و... همه رو برای همیشه ماندگار کردی.

هوشو مرادی کرمانی 
 چقدر طبیعت «سیرچ» رو خوب برای ما توصیف کردی.  باعث شدی از این به بعد همیشه در کنار  اسم استان تو ، اسم روستای  «سیرچ » هم  تو ذهنم حک بشه .

 هوشو جان 
رد پای کتاب های دیگه ای که  نوشتی رو  هم در  توصیفاتی که  از مردم  کرمان و سیرچ  به یادگار برای ما گذاشتی، پیدا کردم.

راستش هوشو جان من  کرمان و لهجه آدم های کرمان، سنت و سختی های زندگی و شادی هاشون  رو  اول  به وسیله  کتاب های تو و بعد بلقیس سلیمانی  شناختم .

جناب هوشنگ مرادی کرمانی
خوش حالم که کتاب « شما که غریبه نیستید» رو خوندم.  با خوندن این کتاب من هم دیگه غریبه نیستم و بخش کوچکی از زندگی کودکی و نوجوانی و بخش کوچک تری از جوانی شما رو می دونم.

بعد از خوندن داستان زندگی شما تصمیم گرفتم یک بار دیگه مصاحبه شما با سروش صحت در برنامه «کتاب باز » رو  ببینم .
حالا که حرف از کتاب باز شد
 این هم بگم من بعضی از قسمت های برنامه کتاب باز رو‌چندین بار دیدم 
کاش میشد فصل های بعدی  این برنامه هم ساخته بشه.

 در آخر هم باید بگم نویسنده عزیز کرمانی 
سلامت و زنده باشید.



 کاش نویسنده های ایرانی  دیگه ای هم داستان زندگی خودشون رو برای ما به یادگار می گذاشتن.
          
            من این کتاب رو از هفت سالگی دارم،ولی نخوندمش. همیشه فقط یه صفحه اولش رو میخوندم و ولش میکردم. ولی بالاخره تصمیم گرفتم کامل بخونمش و این کار رو هم کردم.
خیلی کتاب‌ قشنگی بود.ساده و پر از‌ احساس.داستان معلمی بود به اسم خانم بیکسبی،که برای بچه ها توی کلاس کتاب هابیت رو میخوند و صدای همه ی شخصیت هارو درمی آورد،برای هر اتفاقی یه "بیکسبی گفته"داشت که یه جمله ی مناسب و اخلاقی بود😅،و خلاصه برای بچه ها خیلی دوست داشتنی بوده.
حالا یه اتفاقاتی پیش میاد و بچه ها میفهمن خانم بیکسبی سرطان داره و یه مدتی هم به خاطر درمان مدرسه نمیاد،و قراره بوده قبل رفتن خانم بیکسبی به یه شهر دیگه برای درمان،یه جشن بگیرن که بچه ها و خانم بیکسبی بتونن همو ببینن.ولی به خاطر حال بد خانم بیکسبی این اتفاق نمیفته و سه تا از بچه ها به اسم های برند،توفر و استیو تصمیم میگیرن که یه نقشه بکشن تا قبل اینکه خانم بیکسبی به یه شهر دیگه برای درمان منتقل بشه،برن پیشش و ببیننش و...
داستان خیلی خیلی قشنگ و دوست داشتنی ای بود.بامزه،قشنگ،ساده و روان.نویسنده خیلی خوب شخصیت پردازی رو انجام داده بود.حوصله سربر نبود و کشش داشت.به رابطه ی خانم بیکسبی و بچه ها خیلی خوب پرداخته شده بود.
سن و سالتون هم مهم نیست،به نظرم هر رده سنی ای ازش لذت میبره.
خلاصه ارزش خوندن رو داره:)