بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شهاب سامانی

@Shahaab.sa

26 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                یک. چند سال پیش، فکر کنم اواسط دهه هشتاد، مجله شهروند بعد از سالیان دراز مصاحبه‌ی مفصلی با ابراهیم گلستان چاپ کرده بود. همان موقع زبان تیز و گاه حتی خودخواه گلستان مرا از خود راند. قبل از آن مصاحبه من خیلی گلستان را نمی‌شناختم، آن مصاحبه و زبان تند و تیز، تمام تصویر من از گلستان بود. با مصاحبه‌ها و بد و بیراه‌های دیگری که گلستان این‌ور و آن‌ور نثار بقیه می‌کرد، آن تصویر پررنگ‌تر و واقعی‌تر شده بود و مانع از آن بود که کتابی از او به دست بگیرم. 

دو. چند روز پیش، در خانه‌ی یکی از رفقا، کتاب شکار سایه را دیدم. این بار با وسوسه خواندنش همراه شدم. کاش گلستان می‌گذاشت، تصویر او در تاریخ، با کلمات و نثر و فیلم‌هایش ساخته شود و نه بد و بیراهش به دیگران. کلمات و نثر او حیف است که در غبار بداخلاقی‌هایش گم شود. 

سه. نثر ابراهیم گلستان، در عین شباهتش به گلشیری خاص‌بودگی خودش را داشت. کلماتش و جمله‌های تکرار شونده‌اش و تصویری که از لحظه‌ها ایجاد می‌کند و عمقی که به لحظات می‌بخشد، به نظر من در ادبیات معاصر کم‌نظیر است. 

چهار. گویی دوگانه‌ی پررنگی بین نویسندگان آن دوران درخشان ایران وجود دارد. آن‌هایی که قصه‌گویند و آن‌هایی که نثر و قلم جذابی دارند. جذابیت ساعدی و درویشیان برای من ضرباهنگ سریع قصه‌هایشان است، جذابیت گلشیری و گلستان کلمات و قلم آن‌ها است.
        
                چند سال پیش باید یک دوره‌‌ی آموزشی را برای استخدام در شرکتی که امروز در آن کار می‌کنم می‌گذراندم. پیشنهاد مدیر آن روزهای شرکت گذراندن دوره در "سازمان مدیریت صنعتی" بود. من قبل از آن حتی نام این سازمان را نشنیده بودم. برای این که زودتر دوره را شروع کنم همان روز آدرسش را پیدا کردم و به آنجا رفتم. اولین چیزی که با دیدن سازمان مدیریت صنعتی توجه من را به خود جلب کرد، معماری ساختمان سازمان بود. گویی همه چیز در این ساختمان درست و با حوصله سر جای خود قرار گرفته بود. ساختمانی متواضع و نه چندان بلند در مرکز یک حیاط نسبتا سرسبز. هر کدام از طبقات کلاس‌های متعددی داشت با صندلی و میز‌های کلاسیک دانشگاهی. به غیر از ساختمان، در طول دوره نیز تجربه‌ای فراموش ناشدنی داشتم. در کلاس‌ها همه چیز به موقع، منظم، کاربردی و هماهنگ با نیاز آن زمان صنعت بود. خیلی از افراد شرکت‌کننده نیز مثل من از طرف یک شرکت، اداره یا نهاد تخصصی در آن دوره ثبت‌نام کرده بودند تا با شرکت در این دوره کمک ویژه‌ای به سازمان مطبوع خود کنند. تا قبل از خواندن کتاب "تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران"، من از تاریخچه‌ی تاسیس این سازمان به عنوان یکی از نهادهای باقیمانده از دهه‌ی چهل اطلاعی نداشتم. دهه‌ای که به روایت رضا نیازمند، موسس سازمان مدیریت صنعتی، دوره‌ای درخشان در تاریخ اقتصادی ایران بود که در آن تکنوکراسی یا فن‌سالاری بر نهادهای اقتصادی ایران تسلط داشت. دهه‌ی چهل به روایت بسیاری از آمارها دوره‌ای قابل توجه از نظر رشد اقتصادی، رشد صنعت و کارخانجات داخلی، اشتغال و به طور کلی شکوفایی اقتصادی ایران بوده است. در این دوره نساجی داخلی رونق گرفت و ایران از بسیاری از رقبای خود در صنایع ماشین‌سازی، فلزات، معدن، لوازم خانگی و حتی رفاه عمومی پیش افتاد و از پیشتازان رشد اقتصادی در جهان بود. 
در کتاب تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران، علی‌اصغیر سعیدی، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، تلاش می‌کند زوایای مختلف این دوره از تاریخ ایران را از خلال گفتگو با یکی از مدیران و صنعت‌گران برجسته‌ی آن دوران، یعنی دکتر رضا نیازمند، روشن کند. این گفتگوها بین سال‌های 1390 تا 1392 انجام شده است که در آن زمان 90 سال داشتند. از دکتر نیازمند به عنوان کارآفرین، صنعت‌گر، مدیر ارشد اجرایی اقتصادی و از بنیانگذاران توسعه صنعتی در ایران یاد می‌شود. او نقش برجسته‌ایی در احداث کارخانجات و صنایع بزرگ کشور همچون تراکتورسازی تبریز، ماشین‌سازی تبریز، ماشین‌سازی اراک، آلومینیوم اراک و صنایع مس سرچشمه داشت. او همچنین در سال‌های بین 1342 تا 1346 معاون وزیر اقتصاد و سرپرست صنایع و معادن کشور بود.
خواندن روایت‌های بی‌واسطه از کنشگری که خود به طور مستقیم در یک دوره‌ی تاریخی حضور داشته است (اصطلاحا تاریخ شفاهی) یکی از روش‌های شناخته شده‌ی پژوهش در تاریخ است که می‌تواند پنجره‌ای نو بر شناخت یک دوره‌ی زمانی بگشاید. در این کتاب نیز روایت‌های رضا نیازمند گوشه‌هایی ثبت نشده از تاریخ توسعه صنعتی ایران را روشن می‌کند و سوالات و موضوعات متعددی را مطرح کند. با این حال همانطور که سعیدی نیز در پیشگفتار کتاب ذکر کرده است قضاوت نهایی در مورد صحت و اعتبار روایت‌های این چنینی بر عهده عالمان و محققان تاریخ است. همواره باید تاریخ شفاهی را، همچون هر روایت دیگری از تاریخ، با شک و تردید خواند و نمی‌توان برای شناخت دقیق‌ تنها به خواندن چنین روایت‌هایی اکتفا کرد. چرا که اساسا تاریخ شفاهی بر پایه‌ی روایت‌های شخصی و یک‌سویه است و گذر زمان نیز اعتبار حافظه‌ی انسانی را کمرنگ می‌کند.
علی‌اصغر سعیدی در پیش‌گفتار خود دهه‌ی چهل را دهه‌ی تسلط فن‌سالاری بر اقتصاد ایران می‌داند که اگر چه بسیار کوتاه بود (1341 تا 1346 شمسی) اما تاثیری شگرف بر ساختار اقتصادی ایران داشت. طبق تعریف کتاب تکنوکرات‌ها افرادی هستند آموزش دیده و ماهر که در مناصب یا شغل‌های خود مشکلات اقتصادی و اجتماعی را تنها با به کارگیری علم و خرد ممکن می‌دانند. در دهه‌ی چهل با دست شستن موقتی شاه از برخی اقدامات اقتدارگرایانه‌ی اقتصادی تکنوکرات‌ها بر اغلب نهادهای اقتصادی ایران تسلط یافتند. به روایت رضا نیازمند در این دوره با کاربرد روش‌های علمی و غیرسیاسی برای حل مشکلات اجتماعی و اقتصادی به جای روش‌های سنتی، اقتصاد ایران رونق گرفت. با این حال طولی نکشید که شاه از تمرد مداوم تکنوکرات‌ها از دستورات و برخی خواست‌های غیر علمی خود (به تعبیر تکنوکرات‌ها) خسته شد و به این ترتیب آنها به مرور از صحنه‌ سیاسی و اقتصادی کشور کنار گذاشته شدند. 
کتاب از ده بخش تشکیل شده است که دو بخش ابتدایی به زندگی شخصی و پیشینه خانوادگی و تحصیلی رضا نیازمند می‌پردازد. در بخش‌های میانی، نیازمند چگونگی رشد خود از یک دانشجوی جوان تا رسیدن به معاونت وزیر اقتصاد را شرح می‌دهد و کتاب با دور شدن نیازمند از حاکمیت و رفتن او به شرکت‌های خصوصی به آخر می‌رسد. در این فصل‌ها است که روایت‌های جدیدی از صنایع نساجی در ایران، داستان تولید داخلی اتومبیل، شکل‌گیری نهادهای مدرن نظیر سازمان برنامه، سازمان مدیریت صنعتی، سازمان نوسازی و گسترش صنایع، کارخانجات ذوب آهن، فولاد و آلومینم و مس سرچشمه را می‌خوانیم. خواندن این روایت‌ها می‌تواند برای تمام صنعت‌گران و مدیران و علاقمند به تاریخ اقصادی جذاب، مفید و جدید باشد. 
کمتر پیش می‌آید که نیازمند وارد تحلیل شود و روایت‌ها بیشتر حول چگونگی انجام امور مختلف و برطرف کردن مشکلات شکل می‌گیرد. در این میان خوشبختانه کتاب رنگ و بوی نوستالژی و تصویری گزینشی و کاریکاتوری به خود نمی‌گیرد و به چیزی که قرار است روایت کند، یعنی تاریخ صنعتی دهه‌ی چهل، وفادار می‌ماند. هر چند خب هر کسی ممکن است با خواندن و مقایسه‌ی ناخودآگاه وضعیت عمومی و اداره‌ی اقتصادی کشور در دهه‌ی چهل با آشفتگی این روزها حسرت بخورد. با این حال کتاب وارد قضاوت‌ها و تحیل‌های ارزش‌گذارانه نمی‌شود و این را می‌توان از نقاط مثبت کتاب دانست. 
اگر با تاریخ آن دوره از ایران آشنایی نسبی داشته باشید، کتاب می‌تواند برای شما مفیدتر باشد. چرا که روایت‌ها در کتاب بعضا گزینشی است و ممکن است اصطلاحا نخ تسبیح را گم کنید. البته این نقد را می‌توان به مصاحبه‌کننده وارد دانست که می‌توانست نقاط عطف کتاب را به روایتی عمیق‌تر و مفصل‌تر نزدیک کند. شاید در بعضی نقاط خواننده انتظار روایت جزئی‌تر یا حتی موشکافانه‌تری از تاریخ داشته باشد که احتمالا مصاحبه‌کننده مایل نبوده است تا با سوالاتی چالشی‌تر بر روایت نیازمند از تاریخ تاثیر بگذارد. انتظار تدوین بهتر مصاحبه و کتاب شاید انتقاد بهتری باشد. بعضی نقاط تکراری کتاب که کم هم نبود می‌توانست حذف شود و نکات و سوالات دیگری با تدبیر مصاحبه‌کننده جایگزین آن‌ها می‌شد.
        
                قبل از این که وارد ماجرای کتاب "کارمندها" شویم، به نظر خودم بهتر است به این پرسش بپردازیم که چرا پرداختن به زندگی کارمندی، برای بسیاری از نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی، یک موضوع همیشگی بوده است؟ در آثار غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی تا چخوف و تولستوی و حتی نویسندگان جدیدتر، داستان‌های زیادی را می‌توان سراغ گرفت که در حال و هوای کارمندی و حواشی آن صورت‌بندی می‌شوند. مجموعه داستان شب نشینیِ با شکوهِ ساعدی، آقای چوخ بختیار صمد بهرنگی، بوقلمون صفتِ چخوف، حتی مرگ ایوان ایلیچِ تولستوی و تبرِ وست لیک همگی مستقیم و غیر مستقیم به زندگیِ کارمندی در جهان جدید پرداخته‌اند. همگی این آثار که البته می‌توان تعداد زیادی اثر دیگر را هم به آنها افزود سعی کرده‌اند تصویری از این سبک زندگی خاص جهان جدید و تبعات آن بسازند. اصولا همین فراگیری زندگی کارمندی در جهان جدید است که آن را وارد ادبیات کرده است و قطعا ادبیات در پیوند با محیط اطراف است که شکل می‌گیرد. ادبیات تلاش کرده است از زندگی کارمندی چنان پدیده‌های اجتماعی دیگر، تصویری فراگیر بسازد، ماهیت آن را روشن کند و در مراحل بعدی تبعات و جزئیات پنهان آن را پیش‌روی مخاطبان قرار دهد. اما تصویر ساخته شده از کارمندی در ادبیات همانقدر کلیشه‌ای است که احتمالا خود کارمندی. این تصویر گاهی غیرمنصفانه، گاهی غمگین و گاهی حتی شایسته‌‌ی سرزنش است و اصولا بازنمایی هر چیزی، نمی تواند به طور کامل از قضاوت ارزشی به دور باشد. حقیقت این است که سبک زندگی کارمندی، هیچ گاه در بین نویسندگان و روشنفکران سبک زندگی محبوبی نبوده است. این عدم محبوبیت با نفوذ اندیشه‌های چپ در ادبیات بیشتر هم شد. اگر تا پیش از قرن بیستم کارمندان به این علت که از فرهنگ اشرافی به دور بودند تحقیر می‌شدند، با نفوذ اندیشه‌های چپ به خرده‌بورژوازی پست و پیاده‌نظام سرمایه‌داران هم تبدیل شدند. به این ترتیب "کارمندی" همواره در معرض نقد و حتی تحقیر بوده است و هر کسی از ظن خود لگدی بر این پیکره‌ی نحیف اما جان سخت جهان جدید زده است. جان سخت از این نظر که با وجود همه‌ی این لعن و نفرین‌ها و نقد و تحقیرها، کارمندی بخش جدایی ناپذیر ساختار اجتماعی جدید است که از گذشته‌ی حالا دیگر دور تا همین امروز صبح، در سرتاسر جهان، همراه بسیاری از آدم‌ها است و دشوار می‌شود زندگی واقعی را بدون آن تصور کرد.  
قبل از این که به خود کتاب بپردازیم این نقل قول از چخوف را بخوانید تا اصطلاحا حساب کار دستتان بیاید: « ... من هرگز یک کارمند اداری را که به معنی و هدف کار خود واقف باشد ندیده ام ... این [بخشنامه‌ها و قوانین کارمندی برای آن است که دیگران را از جنبش‌های آزادی خواهانه محروم کنند، جنبشی که کارمند اعتنائی و اعتقادی بدان ندارد و اندیشه‌ای درباره آن به خود راه نمی‌دهد» (نقل از پیشگفتار مترجم، صفحه 19) این نقل قول کوتاه نشان می‌دهد که چخوف نیز، مانند بسیاری از نویسندگان دیگر در برابر زندگی کارمندی اساسا شمشیر را از رو بسته است و تلاش می‌کند به سبک خود به این شیوه‌ی زندگی حمله کند. 
کتاب "کارمندها" مجموعه داستانی از آنتوان چخوف است. داستان‌های این مجموعه از بین آثار دوران اولیه‌ی نویسندگی چخوف (1883-1888) انتخاب شده‌اند. ویژگی بارز همه‌ی داستان‌ها را می‌توان غلبه‌ی جنبه‌های فکاهی و «طنز روزنامه‌ای» در آنها دانست. ولی همین داستان‌های به ظاهر کمیک در باطن خود گزندگی و با انتقادی کم‌نظیری را به همراه دارند. طنزی که علیرغم بعضی مبالغه‌ها، در کلیت خود نهایتا با حقیقت بیگانه نیست، حقیقتی که تلخ، آزاردهنده و گاه سخت بی‌رحم است. در غالب داستان‌های این مجموعه ترس، چاپلوسی، تملق، دوروئی و ابتذال زندگی کارمندی و کارکنان دولتی و همچنین فساد نظام اداری به تصویر کشیده شده است. 
در اکثر این داستان‌ها چخوف شیوه‌ی تضاد و مبالغه را به کار می‌گیرد و از طریق آن پیام انتقادی و افشاگرانه‌اش را به خواننده می‌رساند. به طور مثال در داستان «تحمل مصیبت» عده‌ای از کارمندان و صاحب منصبان دولتی و غیره برای تبریک سال نو در دستگاه با شکوه تزاری گرد آمده‌اند تا دفتر مخصوص تبریک سال نو را بسیار مجلل توصیف می‌شود امضا کنند. با این حال راوی داستان اشاره می‌کند که جنس کاغذ این دفتر از نوع ارزان و پستی است که پوچی کل ماجرا را می‌رساند. در داستانی دیگر پدر و پسری برای احتمال دستیابی به شغلی حقیر دور یک می میز می‌چرخند و قوقولی‌قوقو می‌کنند. جوهر تمامی داستان‌ها رئالیسمی این چنینی است که تلاش می‌کند خصلت فاجعه آمیز وقایع روزمره را افشا کنند. در داستان‌های این مجموعه هیچ چیز مبهم، تاریک و پیچیده‌ای وجود ندارد. چخوف در هیچ کدام از داستان‌هایش بالای منبر نمی‌رود، فلسفه‌بافی نمی‌کند و درس اخلاق هم نمی‌دهد. او با لحنی آرام، هشدار می‌دهد. 
در داستان‌های چخوف، از پیچیدگی‌های آثار داستایوفسکی یا دیگر نویسندگان روس خبری نیست. چخوف برای نشان دادن فاجعه به سراغ وقایع پیچیده یا خلاف عادت نمی‌رود، او فاجعه را از دل زندگی روزمره بیرون می‌کشد. گویی در داستان‌های چخوف حوادث مهم همین خوردن، نوشیدن و حرف‌زدن هستند. شخصیت‌های آثار چخوف همگی بدون استثناء آد‌م‌هایی کاملا معمولی و آشنا هستند: دهقان، مباشر، کارمند، دانشجو. ما در داستان‌های او به یک مورد شخصیت غیر عادی و یا «قهرمان» برنمی‌خوریم، نه راسکولنیکف، نه مشکین، نه آناکارنینا و نه ستاروگین، از هیچ کدام خبری نیست. چهره‌های آثار او از غوغای حوادث به دور اند، اما همین آدم‌های کوچک و معمولی، همین افراد حقیر حاملان فاجعه‌اند. فجایع عظیمی که در پس آواری از ظاهرسازی، ریاکاری و لفاظی پنهان شده‌اند. باید اعتراف کرد که در همین داستان‌های به ظاهر ساده است که چخوف تصویر تضادها، انحطاط‌ها، امیدها و رنج‌های مردمی که درگیر حوادث و موقعیت‌های ساده و کمیک روزمره هستند را در معرض قضاوت خواننده قرار می‌دهد.
        
                در این “مرور” بیشتر تلاش می‌کنم تا تجربه خودم را به عنوان یک کتاب‌خوان نیمه‌حرفه‌ای از خواندن کتاب "سرمایه" شرح دهم. در مورد این کتاب شرح و تفسیر و نقد از جانب اندیشمندان بزرگ بسیار است و این کار را برای کسی چون من بسیار سخت می‌کند. به همین خاطر ترجیح می‌دهم در مورد محتوای کتاب کمتر نظر بدهم. دوباره می‌گویم این مرور بیشتر به درد کتاب‌خوان‌های‌ نیمه‌حرفه‌ای می‌خورد، کسی که در فلسفه‌خوانی و یا سایر حوزه‌های علوم انسانی خود را صاحب‌نظر می‌داند، ممکن است این مرور را حتی شاید مبتذل بداند؛

خب برای خواندن کتاب (مخصوصا برای کلنجار رفتن با سه فصل نخست) باید کمی بیشتر از حد معمول حوصله و اراده داشته باشید. به نظر من کسی که می‌خواهد این کتاب را بخواند باید انگیزه‌ی بیشتری از "فقط کتاب خواندن" داشته باشد. سه فصل ابتدایی، در حالی که هنوز با ادبیات مارکس خو نگرفته‌اید می‌تواند به راحتی باعث شود کتاب را رها کنید. اما اگر از سه فصل اول عبور کردید، امکان این که کتاب را رها کنید کم‌تر می‌شود. علاوه بر این که با ادبیات کتاب آشنا شده‌اید، چارچوب مفهومی کتاب هم ساخته شده است و از این به بعد خواندن کتاب روان‌تر پیش خواهد رفت.

خواندن کتاب حداقل سه پیش‌نیاز دارد:

یک. کتاب "نقد پیش‌فرض‌های اصلی اقتصاد سیاسی کلاسیک" است. مارکس تلاش می‌کند انگاره‌های اصلی اقتصاددانان کلاسیک در مورد جامعه اتوپیایی آنها را نقد کند. مارکس حتی در خیلی از سطرهای کتاب می‌گوید "من فعلا به سراغ واقعیت واقعا موجود نمی‌روم (بنا به گفته هاروی، یکی از شارحان مارکس، "واقعیت واقعا موجود" بیشتر موضوع جلد دوم سرمایه است) و تنها پیش‌فرض‌ها و درک اقتصاددانان کلاسیک را از وضعیت اتوپیایی نقد می‌کنم." به همین علت اگر با اقتصاد سیاسی کلاسیک آشنایی داشته باشید بسیار به فهم بهتر کتاب کمک خواهد کرد. مشخصا آدام اسمیت، مالتوس، ریکاردو و جیمز استورات میل.

دو. اگر با تاریخ اروپا به طور ویژه اروپای قرون وسطی، مبانی فئودالیسم و الغای نظام سرف‌داری آشنایی (قطعا بیشتر از آشنایی ویکی‌پدیایی) داشته باشید، بسیار به درک مباحث کتاب کمک خواهد کرد.

سه. در مورد نسبت اندیشه هگل و مارکس هم بسیار گفته‌اند. آشنایی خواننده با هگل و روش دیالکتیکی او هم بسیار به درک عمیق روش مارکس در این کتاب کمک خواهد کرد. 

اما اگر خیلی هم به این پیش‌نیازها تسلط ندارید، باز هم خواندن کتاب خیلی خیلی بهتر و مفیدتر از نخواندن آن است. همچنین در طی زمانی که کتاب را می‌خوانید می‌توانید اطلاعات خود را در مورد سه پیش‌نیاز قبلی از منابع مختلف بالا ببرید.

من کتاب را همراه با "راهنمای سرمایه مارکس" نوشته‌ی دیوید هاروی و ترجمه عارف اقوامی مقدم خواندم. اگر خیلی درگیر "ترجمه‌ی خوب و بد" هستید، ترجمه کتاب هاروی می‌تواند به غایت آزارتان دهد. اما به نظر من کتاب هاروی بسیار به فهم بهتر کتاب کمک می‌کند. خب ویدئوی کلاس‌های هاروی روی یوتیوب هم هست.

اما دو نکته که دوست دارم اینجا ار آنها بگویم:

یک. مارکس فروپاشی سرمایه‌داری و ظهور جامعه‌ای بی‌طبقه را نوید می‌دهد. جامعه‌ای که در آن بهره‌کشی کارگران، استثمار، سرکوب و شکاف‌های طبقاتی از بین می‌رود. من هر چقدر که با روایت مارکس از سرمایه‌داری موافق باشم، با "امید او به آینده‌ای بی طبقه"  همراه نیستم. من تضادها و سیاهی‌های تاریخ را بخش ضروری زندگی انسانی می‌دانم و معتقدم تنها شکل تضادها است که در تکامل زندگی انسانی تغییر می‌کند. "جامعه‌ی بی طبقه" بیشتر امری اسطوره‌ای است که اگر چه خیالی است اما تخیلش لازم است. درکی از جامعه‌ی اسطوره‌ای و اتوپیایی است که کمک می‌کند فرم زندگی امروز خودمان را به عنوان "تنها فرم طبیعی و ضروری و راستین زندگی" ندانیم. تخیل است که ما را به "سمت چیزی بهتر" سوق می‌دهد، وسوسه‌مان می‌کند و رانه‌ای است تا "وضعیت موجود" را در هر شکل و فریبی که هست نقد کنیم و از آن فراتر برویم. حرکت به سمت "چیزی بهتر" که قطعا "چیزی بهتر" از آن نیز وجود دارد و این مسیر تاریخ باید باشد.

دو. کتاب می‌تواند شما را هم غمگین و هم خشمگین کند.  مخصوصا اگر کارگر و کارمند (چه به معنای کلاسیک و چه به معنای امروزی‌اش) باشید. جزئیات روایتی که مارکس از استثمار کار کارگران{و البته کارمندان} می‌گوید را می‌توانید در زندگی روزمره‌تان و محیط کار (خصوصا در این نظام سرمایه‌دارانه‌ی خشن و تعدیل‌نشده‌ی امروز ایران) لمس کنید. کتاب شما را به شدت به جو محیط کاری و آن چه واقعا در جریان است حساس می‌کند. تراکم حس غم و خشم در سینه‌ی آدمی، می‌تواند به کینه‌‌ی انقلابی ختم شود. بگذارید حداقل "تخیل" کنیم.

اردیبهشت ۹۹
        
                یک. وقتی که در حال خواندن این کتاب بودم، احساسات متنقاصی به من دست می‌داد. گاهی حوصله‌ام را سر می‌برد و گاهی واقعا نمی‌شد کتاب را زمین گذاشت. راوی ماجرا مدام از جنگ و رنج‌هایش به رابطه‌ی عاشقانه و مشروب پناه می‌برد، این هجوم احساسات متناقص به خواننده ناشی از همین دوگانه‌ی آرامش عشق و جنون جنگ بود. دوگانه‌هایی پررنگ: دوستی و جنگ. واقعیت و خیال. آزادی و گرفتاری. و در آخر دوگانه‌ی اصلی: اراده‌ی معطوف به زندگی و هجوم مرگ.
دو. قصه‌ی کتاب به وضعیتی که امروز درگیرش هستیم بسیار نزدیک است. آشوب کرونا. بیرون از خانه آشوبی عظیم برپا است و گویی کاری هم از دست مردمان جهان برنمی‌آید. هر لحظه ممکن است مرگی ناگهانی به سراغت بیاید و امتداد تو را در جهان ناتمام بگذارد. از این آشوب، از این ناتوانی، همه به خلوت خزیده‌ایم و امیدواریم ماجرا به زودی پایان بگیرد. اما خیلی وقت‌ها ماجرا و آشوب دیگر برای ما تمام نمی‌شود. بچه‌ای مرده متولد می‌شود، عزیزی از دست می‌رود، عشقی ناکام می‌ماند و زخمی روی صورتت می‌نشیند که همیشه به یادگار باقی می‌ماند و شرایط دیگر برای تو، نه در خلوت و نه در خیابان عادی نمی‌شود. آشوب برای همیشه در وجودت حکم‌فرما می‌شود.
سه. جنگ و هر چیزی که زندگی آدم‌ها را در دوره‌ای تحت تاثیر قرار می‌دهد شاید به لحاظ تاریخی، در روزی شروع شود و در روزی دیگر متوقف شود. اما هیچ‌وقت تمام نمی‌شود. تا ابد در وجود آدم‌ها و رنج‌هایشان امتداد پیدا می‌کند. تمام.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            یک. چند سال پیش، فکر کنم اواسط دهه هشتاد، مجله شهروند بعد از سالیان دراز مصاحبه‌ی مفصلی با ابراهیم گلستان چاپ کرده بود. همان موقع زبان تیز و گاه حتی خودخواه گلستان مرا از خود راند. قبل از آن مصاحبه من خیلی گلستان را نمی‌شناختم، آن مصاحبه و زبان تند و تیز، تمام تصویر من از گلستان بود. با مصاحبه‌ها و بد و بیراه‌های دیگری که گلستان این‌ور و آن‌ور نثار بقیه می‌کرد، آن تصویر پررنگ‌تر و واقعی‌تر شده بود و مانع از آن بود که کتابی از او به دست بگیرم. 

دو. چند روز پیش، در خانه‌ی یکی از رفقا، کتاب شکار سایه را دیدم. این بار با وسوسه خواندنش همراه شدم. کاش گلستان می‌گذاشت، تصویر او در تاریخ، با کلمات و نثر و فیلم‌هایش ساخته شود و نه بد و بیراهش به دیگران. کلمات و نثر او حیف است که در غبار بداخلاقی‌هایش گم شود. 

سه. نثر ابراهیم گلستان، در عین شباهتش به گلشیری خاص‌بودگی خودش را داشت. کلماتش و جمله‌های تکرار شونده‌اش و تصویری که از لحظه‌ها ایجاد می‌کند و عمقی که به لحظات می‌بخشد، به نظر من در ادبیات معاصر کم‌نظیر است. 

چهار. گویی دوگانه‌ی پررنگی بین نویسندگان آن دوران درخشان ایران وجود دارد. آن‌هایی که قصه‌گویند و آن‌هایی که نثر و قلم جذابی دارند. جذابیت ساعدی و درویشیان برای من ضرباهنگ سریع قصه‌هایشان است، جذابیت گلشیری و گلستان کلمات و قلم آن‌ها است.