یادداشت شهاب سامانی

شکار سایه
        یک. چند سال پیش، فکر کنم اواسط دهه هشتاد، مجله شهروند بعد از سالیان دراز مصاحبه‌ی مفصلی با ابراهیم گلستان چاپ کرده بود. همان موقع زبان تیز و گاه حتی خودخواه گلستان مرا از خود راند. قبل از آن مصاحبه من خیلی گلستان را نمی‌شناختم، آن مصاحبه و زبان تند و تیز، تمام تصویر من از گلستان بود. با مصاحبه‌ها و بد و بیراه‌های دیگری که گلستان این‌ور و آن‌ور نثار بقیه می‌کرد، آن تصویر پررنگ‌تر و واقعی‌تر شده بود و مانع از آن بود که کتابی از او به دست بگیرم. 

دو. چند روز پیش، در خانه‌ی یکی از رفقا، کتاب شکار سایه را دیدم. این بار با وسوسه خواندنش همراه شدم. کاش گلستان می‌گذاشت، تصویر او در تاریخ، با کلمات و نثر و فیلم‌هایش ساخته شود و نه بد و بیراهش به دیگران. کلمات و نثر او حیف است که در غبار بداخلاقی‌هایش گم شود. 

سه. نثر ابراهیم گلستان، در عین شباهتش به گلشیری خاص‌بودگی خودش را داشت. کلماتش و جمله‌های تکرار شونده‌اش و تصویری که از لحظه‌ها ایجاد می‌کند و عمقی که به لحظات می‌بخشد، به نظر من در ادبیات معاصر کم‌نظیر است. 

چهار. گویی دوگانه‌ی پررنگی بین نویسندگان آن دوران درخشان ایران وجود دارد. آن‌هایی که قصه‌گویند و آن‌هایی که نثر و قلم جذابی دارند. جذابیت ساعدی و درویشیان برای من ضرباهنگ سریع قصه‌هایشان است، جذابیت گلشیری و گلستان کلمات و قلم آن‌ها است.
      
6

7

(0/1000)

نظرات

 پردیس

پردیس

1401/4/4

درود. گلستان را از چه نظر شبیه به گلشیری می‌دانید؟

0