بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خیر النساء (یک سرگذشت)

خیر النساء (یک سرگذشت)

خیر النساء (یک سرگذشت)

4.0
25 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

32

خواهم خواند

22

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

نویسنده با این کتاب قصد کرده است داستان زندگی مادربزرگ خود - خیرالنسا هاشمی نژاد - را در پوششی رازآمیز بازگوید. خیرالنسا، سرگذشتی است نوستالژیک با بن مایه عرفانی، در فراق روزگاران و رسوم منسوخ شده، با نثری حساب شده که آرایه های کهنه نما سنگینش نکرده است. قصه این کتاب ،داستانی است بر مبنای راز نهان و علم غیب به شکل رئالیسم جادویی. روستای پنهان در دل جنگل های شمال، که صحنه رویدادهای داستان است، زمینه را برای ماجرای افسانه گونه ای که در فضای وحی می گذرد، آماده می کند: طبق سنت کهن مردم طبرستان، پسرک نابالغ سپیدپوش اول هر ماه برگ سبزی به خانه می آورد. آمدن پسرک اما در حال و هوایی وهمی صورت می گیرد. او با خود «جلد تیماجی» می آورد. از آن پس دردی در سر خیرالنسا جای می گیرد که او را توانا می کند به مداوای دیگران، «که درد امتحانی بود به صبر، علامتی بود به اقبال عشق». او زنی می شود صاحب کرامت، آوازه اش در شهر می پیچید: «حکیمی دست شفاست، بهره ور از کتابی نادره». بیماران از همه سو به سراغش می آیند. در شناخت داروها و مداوای بیماران معجزه می کند، حتی از غیب مأمور به مداوا می شود. اما او هم مصایب و زندگی خاص خود را دارد، در درمان درد خود و افراد خانواده اش ناتوان است. با تغییر زمانه، رسوخ جلوه های تجدد و منسوخ شدن آداب و رسوم کهن، خیرالنسا نیز از طبابت منع می شود. تا اینکه روزی کودک سپیدپوش می آید، جلد تیماج را برمی دارد و می رود و... .

یادداشت‌های مرتبط به خیر النساء (یک سرگذشت)

            خیرالنسا، ماجرای زنی در روستایی شمالی است که به معجزه‌ای دستش شفا می‌شود و این معجزه باقی زندگی او را در می‌نوردد. داستان، با نثری سَخته و کار شده، جهانی دلچسب و آرام می‌سازد: حوالی صد سال پیش، خانه‌ای ییلاقی در مازندران، در جهانی که هنوز رازها و گوشه‌های نایافته‌اش را دارد.
هاشمی‌نژاد با آشنازدایی از ساختار جمله و گزینش واژگان و آهنگ زبانش، هم خوانش متن و هم دیرش روایت را کند کرده و حسی خلسه‌وار به دنیای داستان می‌دهد. خلسه‌ای که با تصاویری شاعرانه در هم آمیخته و ما را، از اینجا که هستیم، با همه دل‌درگیری‌ها و هراس‌ها و شتاب‌ها که داریم، می‌کَنَد و می‌بَرَد و به زیست‌جهان صد سال پیش آدمیان روستایی مهمان می‌کند.
البته داستان، ماجرای چشمگیر و شخصیت‌های پرداخته و لذت کشف و دل‌نگرانی کشمکشی ندارد. اصلا برای کسی که پی داستانِ ورق‌برگردان آمده باشد احتمالا هیچ چیز ندارد. اما جهان داستان و زبانش آن چیزی است که خوانش آن را دلچسب می‌کند و برای کسی که دلش برای چنان جهان و چنین زبانی تنگ شده، ساعتی خوشی رقم خواهد زد.
          
            هوالحق

آدم از این میزان مهجور بودن و در عین حال بزرگ بودن کسی مثل قاسم هاشمی‌نژاد می‌ماند واقعا شگفت انگیز است که چرا نویسنده‌ای به این بزرگی و با این قلمِ قوی نباید در حد و اندازه‌های هنرش شناخته بشود البته مرام و مسلک درویشانه خود او هم موثر بوده است. ولی خب حیف است تعداد بیشتری از مشتاقان ادبیات و دوستداران زبان فارسی کتابهای او را نخوانند و از آن حظ وافر نبرند

خیرالنسا یکی از بهترین آثار قاسم هاشمی‌نژاد است یک رمان کوتاه با زبانی موجز و مسحور کننده. زبان در آثار هاشمی‌نژاد همواره اهمیت ویژه‌ای داشته است ولی نثری که او در خیرالنسا به کار برده از جنس دیگری‌ست. نثری که از تسلط بسیار بالای هاشمی‌نژاد بر زبان و ادبیات فارسی و ظرایف آن حکایت دارد. به نظر من هاشمی‌نژاد در خیرالنسا از امکانات شعر فارسی برای روایت رمان خود بهره برده است امکاناتی چون جابه‌جایی اجزاء جمله برای اثرگذاری بیشتر، ایجاز، ایهام و کشف و هم‌نشینی آهنگ کلمات... بهتر است به جای این توصیفات از نثر او که سرآخر راهی به دهی نیز نمی‌برد. بخشی از نثر کتاب را بیاوریم تا پیش‌روی شما باشد و عیار بالای کار دستتان بیاید

زمانه عوض شده بود
جوی‌های پوشیده از پونه و پرسیاوشان که آب درِ خانه‌ها می‌برد جا به لوله‌کشی داد. بخشی از خانه، ارسی سرش، به تعریض کوچه رفت. خیابان‌های خاکی زیر لایه‌ای از قیر پوشیده شد. درشکه در شهر جولان به سواری سپرد. جشن تیرگان ورافتاد که یادگار هزاران ساله بود، عزیزداشتِ خاطره‌ی نجات خاک وطن. نوروزی‌خوان رفت و با او بهار. هر چه کهنه بود، قدیمی بود، تحقیر شد، طرد شد، از اعتبار افتاد. صحبت‌های تازه می‌شد؛ نسل تازه می‌رسید و هواهای تازه در سر داشت
          
            من جهان این اثر را خیلی دوست داشتم. این جهان سرشار از سلم و حلم جهانی است که به نظرم هر ایرانی اگر اندکی پیرایه های زندگی متجددانه را کنار بزند میتواند در درون خودش بیابد.
 و کاش که نویسنده بیشتر به این جهان پر و بال داده بود. به هر حال این اثر با ویژگی‌هایی که دارد قرار نیست خیلی عامه پسند باشد پس می‌شد به افتخار مخاطبی که قصد دارد در جهان این اثر سیر کند و با سلوک شخصیت خیرالنسا همراه شود بیشتر از جزئیات این زیست عمیق حرف زد و حجم اثر را بیشتر کرد.
الآن احساس می‌کنم اثر ایجاز مخلی دارد که به خاطر وابستگی نویسنده به شخصیت اصلی است. این وابستگی هم دقیقا در آخرین سطر اثر برملا می‌شود و می‌فهمیم نویسنده دارد سرگذشت مادربزرگ خودش را می‌نویسد
در نشستی که با چند تا از دوستان درمورد زبان این داستان داشتیم بنده گفتم که به نظرم زبان سخته و پخته این اثر اگرچه واقعا تحسین برانگیز است اما "الصاقی" است و دست نویسنده در به کارگیری این زبان پیداست. در حالی که به نظرم وقتی دولت آبادی زبان محکم و خاص کلیدر را می‌افریند و به استخدام رمانش درمی‌آورد دستش پیدا نیست.
یکی از دوستان تذکر داد که با یک زبان مکانیک نمیشد این تجربه عرفانی خیرالنسا را منتقل کرد که البته تذکر درستی است. یکی دیگر از بچه ها هم گفت در کارهای غربی میبینیم که با زبان نسبتا بی تفاوت یک تجربه عرفانی یا روحیات شهودی را روایت میکنند و من گفتم شاید روحیات اعضای خانواده گلس در آثار "Salinger J.D." مثال خوبی برای استفاده از زبان بی تفاوت برای توصیف احوالات شهودی باشد

به هر حال در سالگرد درگذشت این نویسنده عزلت گزیده مطالعه این داستان کم حجم را که در دو ساعت یا کمتر میشود مطالعه ش کرد به همه اهالی ادبیات داستانی توصیه میکنم