از قیطریه تا اورنج کانتی

از قیطریه تا اورنج کانتی

از قیطریه تا اورنج کانتی

4.2
69 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

25

خوانده‌ام

109

خواهم خواند

114

این کتاب روایتی خودنوشت از زندگی حمیدرضا صدر، منتقد سینما و کارشناس فوتبال از روزهای دست‌وپنجه نرم‌کردن با بیماری سرطان است. صدر نوشتن «از قیطریه تا اورنج کانتی» را بعد از مطلع‌شدن از ابتلایش به بیماری سرطان آغاز کرد و پس از اتمام آن، وصیت کرد که این کتاب، پس از درگذشتش منتشر شود.

لیست‌های مرتبط به از قیطریه تا اورنج کانتی

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به از قیطریه تا اورنج کانتی

          فوتبال دوست نیستم
علاقه‌ای ندارم 
حتی مسابقات مهم بین تیمهای داخلی، خارجی و حتی ملی را دنبال نمیکنم
پای صحبت‌های این مرحوم در تلویزیون هم حتی یک دقیقه ننشستم
دورادور اسمش را شنیده بودم
گذری کتابش را از کتابفروشی نشر چشمه خریدم
چرا؟
چون تازه شنیده بودم فوت کرده
خواندم و خواندم و خواندم
با قلمش، حالات جسمی و روحی‌اش را، از زمان پیدایش علائم بیماری تا فوتش را خوب بیان کرده بود
کتاب هشدار دهنده است
مرگ بیخ گوشمان است
فرار هم نمی‌توانیم بکنیم
فقط از غافل میشویم
سرگرم 
گرفتاریها
خوشی‌ها
بی‌خیالی‌ها
غفلتها
گمراهی‌ها
گناهانمان 
میشویم
بعضی وقتها خودخواسته از مرگ و یادش فرار می‌کنیم
حوصله‌اش را نداریم
ولی، ولی
مرگ حوصله‌ی ما را دارد
صبور است
در کمین ما است
همیشه حضورش را به ما اعلام میکند
با مرگ دوستان، اطرافیان، بستگان و آشنایان
با خواندن این کتاب حتی
گاهی سریع و با چشم بر هم زدنی ما را با خود میبرد، مثل تصادفی سریع 
گاهی زجرمان میدهد، مثل بیماری سرطانی
گاهی بی هیچ خبری و بی هیچ دردی ما را می‌برد، مانند مرگ در خواب
خلاصه مرگ یک انتقال است
و بعدش تازه وارد اصل ماجرا میشویم
حساب و کتاب
و 
پاسخگویی در برابر اعمال، افکار و نیت‌های‌مان
و آنجا است که از قید و بند متغیر زمان خلاص می‌شویم
نه گذشته، نه حال و نه آینده معنا دارد
حضور دائم و همیشگی و تحمل عقوب و عذاب گناهان و یا پاداش اعمال نیک
خدا حمید رضا صدر را بیامرزد، دخترش را هم مایه‌ی رحمت و خیر برایش نماید و عاقبت همه‌ی ما را ختم به خیر نماید ان‌شاءالله
        

20

          کتابی از حمیدرضا صدر  که وصیت کرده بود بعد از مرگش چاپ شود
شرح مرگ اندیشیِ یک سبز اندیش

غزاله صدر دختر مرحوم حمیدرضا صدر در goodreads چنین نوشته:
به عنوان دختر نویسنده و کسی که خودش بخش پایانی کتاب را نوشته نمیتوانم نظری بی طرف بدهم.
به پدرم افتخار میکنم برای تمام آنچه که بود، برای تمامی مقالات و کتابهای زیبایی که نوشت، و برای نوشتن این آخرین کتاب زندگی‌اش که سختترین کار بود اما چه خوب از پس آن برآمد. این کتاب هرچند تلخ و هرچند دربارهٔ مرگ است، در عین حال پر است از زندگی. خواندنش را به همهٔ پزشکان، روانپزشکان، روانشناسان و مشاورین پیشنهاد می‌کنم، همینطور به افرادی که عضوی از دوستان یا خانوادهٔ‌شان با بیماری لاعلاج دست و پنجه نرم می‌کند، یا کسی را میشناسد که عزیزی را به دلیل بیماری از دست داده و در نهایت هرکسی که در زندگی به دنبال معنا می‌گردد.
در آخر خوشحالم که خودم هم توانستم دو روز بعد از رفتن پدر پایان زندگی قشنگش را بنویسم و کتابش را تمام کنم
        

0

          یادداشتم رو به تعبیر جالب دکتر صدر از مرد و زن ( پدر و مادر ) اختصاص میدم روحش شاد 🖤 
فاصله ی مرد و زن فاصله ای جنسی نیست ، فاصله شان درجایگاهشان است. مرد در امپراتوری مردانه اش قدم میزند ، باهیبتی مقتدرانه و درعین حال آمیخته با بیم . زن اما در جایگاه تثبیت شده ای قرار ندارد . عشق ورز است و به دنبال ابراز عشق . به همین دلیل بسیاری از مردان زنان را نمیشناسند یا اورا کنیز خود میدانند یا ازااو میترسند . 
با این وصف یک چیز در نگاه اکثر مردان ثابت است : تحسین درونی قدرت لایزال زن .
چهره ی فرشته آسایش. قداستش . قلب بزرگش . قدرت جسمی فراوانش . شکیبایی تمام نشدنی اش . 
ماهیت عشق برگرفته از زن است ، چون میتواند مادر شود . چون فرزندش را درکانون جهان قرار میدهد و دنیارا در قلبش .
زن برای عشق ورزیدن به فرزندش زیبا شده . برای هرچروک اضافه ای که پس از هرشب بیخوابی برصورتش نقش میبندد . 
زیبایی زن ورای زیبایی رنگ و آب است . برآمده از چشمانی هوشیار و قلب تپنده ای است که اطرافیانش را می پاید . 

پدر سنگینی زندگی اجتماعی را بردوش میکشد . او به قانون و تجربه اعتقاد دارد و با مقام و منصب و پول تعریف میشود .
اما زن 
نه به مقام نیاز دارد ، نه منصب و پول . او مادر است و از روز اول که پستان دردهان بچه ی گریانش میگذارد تا واپسین دم کنار فرزندش است . اورا درآغوش میکشد و برایش از زندگی میگوید .
پدربودن یعنی
نقش بازی کردن . مثل تو.
اما مادربودن معمایی است حل نشدنی .مثل مهرزاد . 
پدر همیشه از فرزند پیشی میگیرد و جلو میرود . اما مادر بافرزندش بزرگ میشود . نه جلو می افتد نه عقب .
« زن میتواند گرفتار چنگ تقدیر شود ، اما نه گم‌میشود نه ناپدید » 

(( مردان جهان را دراختیار دارند و زنان ابدیت را )) 
❤️🌱
        

18

زهرا

1403/6/15

          فکر میکنم هر وقت رشته ی زندگی از دست رفت باید از مرگ خواند....
مرگ، ارزشمندی لحظه های زندگی رو یاد آور میشه.‌.‌‌
کسانی که برای مدتی  زیر سایه مرگ زندگی کردن، طعم رهایی از زنجیر های خودخواسته روچشیدن ، و طعم گس ِ از دست رفتن زمان و پوچ بودن معنی آینده؛ به همین خاطر طور دیگری از کنار ِلحظه هاشون گذشتن و  سعی کردن دست داز کنند و ان لحظه را در آغوش کشند و اما افسوس که دستشان نمی رسیده ....

این کتاب روایت مرگه و چیزی که باعث میشه به پهنای صورت با کتاب گریه کنی اینکه:  کسی  داره از مرگ می نویسه که شیفته ی زندگیه.‌‌

حمید رضا صدر ،کسی که از خوردن یه فنجان چای لذت میبرده یهو به خودش میاد و میبنه دیگه از تماشای غروب آفتاب روی سطح دریا  که یه تصویر کارت پستالی زیبا ساخته و همه رو مجذوب خودش کرده  لذت نمیبره ....   
سوزش و بی حسی پاهاش  که یکی ازعوارض مصرف داروهای شیمی درمانی هست ، مانع این میشه که لذتش رو ببره ...
توی جمع دوستاش وقتی همه دارن از برنامه هاشون برای آینده حرف میزنن اون ساکته چون بیماری ، تصور زمان آینده رو ازش گرفته  ...
تو اوج بیماریش ارزو میکنه یه بار دیگ  پارک قیطریه رو قدم بزنه...
تو اوج بیماریش ، مبارزه برای زندگی رو ارزشمند میدونه ... 
خلاصه اینکه حواست هست به لحظه های زندگیت؟؟؟؟


        

13