یادداشت‌های سمیرا علی‌اصغری (154)

9

12

          ✍🏼 توضیحات پشت جلدش همه‌چیزو گفته؛ «پدر پیرسون، کشیش دوره‌گرد، با دختر شانزده‌ساله‌اش، لنی، در راه‌اند که ماشین‌شان در بیابان از کار می‌افتد. کار خدا است یا دست تقدیر که از تعمیرگاهِ گرینگور باوئر و تاپیوکا، وردست جوانش، سر در می‌آورند. ناچار اتراق می‌کنند. کشیش، وسط برهوت، بین مشتی آهن‌پاره و قراضه بساط موعظه‌ای بی‌وقت پهن می‌کند. بی‌آنکه بداند توفانی در راه است».

کل داستان همین بود. می‌شد معناهای سیاسی، اجتماعی یا مذهبی هم ازش برداشت کرد، ولی من دلیلی ندیدم خودمو درگیرش کنم. 😅
اما
نمی‌تونم از اینم چشم‌پوشی کنم که این «باد ویرانگر» بسیار استعاری بود، استعاره‌ای آشکار (در متن بهش اشاره شده) از موعظه‌های یک پدر روحانی.

از روند داستان لذت بردم مثل خوردن یه چایی تو فاصلۀ دو کارِ مهم بدون توجه به اینکه محصول کجاست، فلسفۀ نوشیدنش چیه و چجوری دم کشیده.

دو چیز رو در این کتاب دوست داشتم، یک اینکه؛ برشی از زندگی واقعی بود (نه اینکه داستانش واقعی باشه) و دو اینکه؛ نوولا (داستان بلند) بود، یکی از چند کتابِ مجموعۀ برج بابلِ دوست‌داشتنیِ نشر چشمه.

        

12

          ✍🏼  عادت‌ها زادۀ خاطراتند؛ پس اگر بتونی خاطراتتو بپذیری، ممکنه بتونی عادت‌هات هم ترک کنی. خلاصۀ هرچی از این کتاب برداشت کردم، همین بود.

یه مشت آدم عجیب با عادت‌های غریب در یک عمارت زندگی می‌کنند که هرکدومشون قصه‌ای دارند، حتی خودِ عمارت. وقتی در طول داستان ذره‌ذره سرگذشت هرکدومشون با ورود همسایۀ جدید آشکار میشه، رازِ عادت‌هاشون هم فاش میشه و آخر کتاب دیگه می‌دونی چرا هیچ‌چیز عادی نبود. شخصیت‌ها به‌تدریج با خاطرات گذشته‌‌شون مواجه می‌شن. دست‌کشیدنِ جبری از این گذشته، برای بعضی‌ها به قیمت جونشون تموم میشه، برای بعضی دیگه به ارزش برگشتن به زندگی عادی.

وقتی نویسندۀ کتابی برای تعریف کردن داستانش از «منِ راوی» استفاده می‌کنه، یعنی می‌خواد خیلی صمیمی و خودمونی برات قصه بگه. ولی من نتونستم با راوی این کتاب ارتباط بگیرم و باهاش همذات‌پنداری کنم، نتونستم کنارش قدم بزنم و درکش کنم. انگار داشتم به ماهی‌های تو آکواریوم نگاه می‌کردم. شخصیت‌ها قشنگ بودند، ولی حتی تو دنیای طبیعی خودشون زندگی نمی‌کردند، چه برسه به دنیایی که من توش نفس می‌کشم.

خیلی تعریف کتابو شنیده بودم، از دوستانی که سلیقۀ کتابیشون شبیه منه، ولی به دلم ننشست و سخت خوندمش.
 نویسنده هرچی ایدۀ خوب و جالب داشت ریخته بود وسط، مثل این که طعم‌های مختلف و خوشمزه‌ای رو کنار هم بخوری، خوبن همشون ولی کنار هم هضم نمی‌شن. 

anbarivaotaghekenari
        

11

          ✍🏼 به پیشنهاد دخترم کتاب رو خوندم، دنبال این بودم که مغزم کمی در حیاط خلوت کلمات کش‌وقوس بیاد و خستگی درکنه، بدون اینکه از خوندن غافل شده باشم، ولی این کتاب مثل بارش شهابی بی‌وقت خلوت و استراحت منو به هم زد.‌ :)
خوندنش به‌خاطر ناپیوستگی بین جملات، سخت بود. انگار نویسنده با عجله داستان رو تحویل ناشر داده و خیلی چیزهارو جاانداخته. مثل آروم‌تر روایت کردن و شرح دادن. اتفاقاتی که با این سرعت رخ می‌دادند، نیاز به فضایی برای درک و هضم شدن داشتند، ولی مجالی نبود. ناشر با اضافه‌کردن تصویر لابه‌لای متن، تونسته این نقص رو تاحدی پوشش بده و به کمک قوۀ تخیل ما بیاد که جای خالی توصیفات رو پر کنیم. تصویرگری‌هاش رو خیلی دوست داشتم.
از اینکه مدام فلورا، مادرش رو «دشمن اصلی» و «عامل شرارت» می‌خوند، واقعاً ناراحت و عصبی بودم. انگار نویسنده میونۀ خوبی با مادرها نداشته و به‌جاش پدرها براش به‌طرز اغراق‌آمیزی قابل ستایشند. چیز عجیبی نیست که بعضی نویسنده‌ها کتابشون رو جایی برای خالی کردنِ عقده‌های خانوادگی و گرفتن انتقام درنظر می‌گیرند. امیدوارم ما این‌طوری نباشیم و بی‌طرفانه‌تر بنویسیم...
        

16

14

18

          ✍🏼 دختری ایرانی روی مرز، زندگی‌نامۀ خودنوشتِ شمسی عصار است. دخترِ آیت‌اللهی که به صفای نفس و عرفان باطنی و گره‌گشایی از کار مردم در زمانِ خودش معروف بود. دختری که به آلمان و فرانسه رفت و خواننده شد.
در طول خوندن این زندگی‌نامه متوجه می‌شید ایشون اصلا در فضای بسته و محدودی زندگی نکرده و اتفاقاً در بسیاری جنبه‌ها، آزادی‌های اجتماعی بیشتری نسبت به هم‌سالان و هم‌دوره‌ای‌های خودش داشته، اما به هرحال مسیر زندگیشون از پدرش و از مذهبی‌بودن، جدا میشه.
شاید به این دلیل که در فضای فرهیخته‌ای بزرگ شده، قلم روان و خوبی داره. جزئیاتی که از زندگی در دورۀ پهلوی و گذشتۀ ما میده، شیرین و گرم و جالبه. آدم از این همه پیشرفت و تغییر شگفت‌زده میشه.
نویسنده از انقلاب ۵۷ با عقده و کنایه و حسرت حرف میزنه و به شدت باهاش مشکل داره. ابتدای کتاب از به‌کار بردن واژۀ «انقلاب» کلا پرهیز می‌کنه، به‌جاش میگه «واقعه» یا «انفجار»! درصورتی‌که سال‌های پایانی حکومت پهلوی اصلا ایران زندگی نکرده که نسبت به مسائل داخلی آگاهی داشته باشه.
از توقیف اموال خانوادگیشون و مصادرۀ منزل برادرش بعد از انقلاب خیلی ناراحته و بارها به این مطلب اشاره می‌کنه. من تحقیق کردم که چرا باید این خانواده مورد ظلم قرار گرفته باشند؟ دیدم برادرشون در زمان شاه مخلوع هم پرونده‌های فساد مالی سنگین داشتند. (پس بسیاری کتاب‌ها را بشنو و باور نکن).
یا مثلاً در پایان بخش خاطرات نوروز میگه؛ دلم برای همۀ اون‌هایی که تبعید شدند یا در غربت مردند و ... تنگ شده. انگار بخواد بگه انقلاب باعث مرگ دوستانش شده. نگاهی می‌ندازی به سن و سال نویسنده می‌بینی نزدیک هشتاد سالش بوده موقع نگارش متن. نمی‌دونم چه انتظاری داشته که بقیه زنده مونده باشند. 🙄

بیشتر از این افشاگری نمی‌کنم و دعوتتون می‌کنم اگر دوست داشتید از تهرانِ زمانِ پدربزرگ‌هامون چیزی بشنوید، کتاب رو بخونید.

#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
@anbarivaotaghekenari
        

10

          ✍🏼 سفرنامۀ عالیه خانم یک کتاب نُقلی و نمکی است. سفرنامه‌ای از دورۀ قاجار که از نظر زمان حدود دو سال‌ونیم و از نظر مکان از کرمان تا هند و مکه و مدینه و عتبات و تهران و قم و باز کرمان، طول و درازایش است.

عالیه خانم اگرچه آدم صبور و محکمی به نظر می‌رسد، ولی وجه زنانه‌اش گاهی در نوشته‌ها بروز پیدا کرده و می‌بینید که یک صفحه فقط دار غُر می‌زند و از بخت و اقبال و بیماری یا همراهان بد می‌نالد.

بخشِ سفرِ حجش چون سرش گرم بوده خیلی لاغر است و بخشِ تهرانش که در اندرونی شاه و شاهزاده‌ها می‌گردد، پُروپیمان.

شاید هرکسی حوصله‌اش نکشد کتاب را بخواند، به چند دلیل. مهم‌ترینش اینکه عالیه خانم سفرنامه را برای کسی ننوشته. هرجا توصیف‌کردنی بوده گفته «به زبان نمی‌آید»؛ یعنی من بلد نیستم تعریف کنم و خودتان باید ببینید.
خیلی وقت‌ها فقط روزنوشتِ یک خطی است؛ «امروز فلان روز از ماهِ بهمان، در خانه هستم». همین.

پس به درد کی می‌خورد کتاب؟ کسی که می‌خواهد به جِدّ و جهد از قاجار و زبان قاجار و وضعیت آن دوره بداند. چون به قدر شیرینی‌اش، کند و کسل‌کننده هم هست.

#پنجاه‌وپنج_از_صد بود.

#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
@anbarivaotaghekenari
        

36

          ✍🏼 دو ماه و یک هفته‌ای خواندنِ این کتاب، تمرینِ صبر است و کیف تدریجی است و زجرِ مزمن!

شروع بسیار انگیزه‌بخش و محرکی داشت. راست هم بود که در حین خواندن کتاب می‌توانستی حرکت کنی در اوضاع مه‌آلود نوشتن، ولی آخر کتاب نوشتم؛
«همه چیز را می‌گوید و تو را با همه‌چیز تنها می‌گذارد». تا نوشتن طرحِ رمان (فقط رمان شخصیت محور) دستت را می‌گیرد، بعد می‌گوید: «به سلامت، برو بنویس.»
خب ما اگر اهل نوشتن بودیم که حرکت در مه نمی‌خواندیم برادرِ من. :))
بیا بگو چطور فصل‌بندی کنیم، صحنه‌پردازی کنیم.

یک نقد جدی هم داشتم به انتخاب عنوان برای برخی مفاهیم، مثلِ «چگونش»، «پیش‌گویی کام‌بخش» و... . در مواجهۀ اولیه می‌گفتم: «یا ابالفضل! این چه مبحث پیچیده‌ایه؟!» بعد که می‌خواندم، می‌فهمیدم یک مفهوم ساده بود که قبلاً هم راجع‌بهش اطلاعاتی داشتم، ولی برگردانِ نام علمیش شده این‌ها. برعکسِ مثال‌ها که خیلی ملموس و خوب و روان و جابنداز بودند.

نقطۀ قوت کتاب، شخصیت‌پردازی است. مفصل بهش پرداخته است؛ سنتی و صنعتی. من که کهن‌الگوها را بلد نبودم و خیلی آموختم.


اما امروز صبحِ دل‌انگیزی است که دیگر مجبور نیستی در آن مثل یک نویسنده فکر کنی. چون هزار و خورده‌ای کلمه از کتابت را نوشته‌ای و حالا داری مروری بر کتاب حرکت در مه می‌نویسی.

صبح به خیر آقای شهسواری و فعلاً خدانگهدار. ✋🏼
(با خوشحالیِ مرموز)


ممنون از جمع پایه‌ای که همراهی کردند در خواندنش. با شما خیلی کیف داد. 🌱


#پنجاه‌وچهار_از_صد بود.

#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
@anbarivaotaghekenari
        

20

          ✍🏼 خلاصۀ نقاط قوتِ کتاب؛

_ عنوانِ «همسایه‌های خانم جان» فوق‌العاده خوبه؛ غایتِ هماهنگی اسم با محتوی. مخصوصاً با توضیحاتی که از «خانم جان» و «همسایه‌ها» در کتاب می‌خوانیم.
_ چه خوب که نوشتند، چه خوب... حقایقِ شنیدنی‌ای بودند. خداروشکر که نسلِ راوی‌های الکی‌متواضع که خاطرات مهمشون رو به گور می‌برند و صفحات تاریخ رو سفید می‌گذارند، داره منقرض میشه. شاید یه روزی سکوت اجر و قرب داشته ولی حالا گفتن و روایت کردن حکم جهاد تبیین داره.
_ قلم نویسنده روون و پرکشش بود. هرچند گاهی قد علم می‌کرد در برابر اصلِ ماجرا که «ببینید منِ نویسنده چه خوب بلدم با کلمات بازی کنم»، اما پیوستگی و انسجام که عنصرِ گمشدۀ بیشترِ کتاب‌های این مدلیه رو حفظ کرده بود. برخی توصیفات هم دوست داشتم، مثل: «هوای ترد صبح را بوی باروت می‌شکند».

✍🏼 اما بعد، یک انتقاد کلی:

«کتابی است برای مخاطب‌های گزینش شده». یعنی شما یک مطلب مهمِ تاریخی و فرهنگی رو برای کسانی نوشتی که  چه این کتاب رو بخونند و چه نخونند، تأثیری در انتخاب مسیرشون نداره؛ برای مخاطب مذهبی؛ تشنگانِ روضه و استادان بسط دادن روضه‌های سنگین و مکشوف به جریان عادی زندگی.
این بده؟ نه. ولی من کتاب رو نمی‌تونم بدم دست اون دوستم که شک و شبهه داره، نمی‌تونم صادر کنم به آمریکا و اروپا، نمی‌تونم باهاش به غریبه‌ها نشون بدم حق کدوم طرفه. نهایتاً بشه تعریف کرد براشون یا تو بحث‌ها به عنوان حقیقت تاریخی استفاده کرد. حیف نیست خب؟ 

ممنون از آقای احسان جاویدی که به همۀ ما یادآوری کردند؛ جنگ فقط کُشتن نیست، گاهی زنده کردن هم جنگیدنه...


#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
@anbarivaotaghekenari
        

12

          ✍🏼 مهم‌ترین نقطۀ قوت این کتاب به نظرم «راوی» بود. کسی که حقیقتاً بار روایت رو به دوش می‌کشید.
نه مزه‌پرانی می‌کرد، نه لفاظّی. فقط هرچه می‌دید بی‌کم‌وکاست، صادقانه، به دور از قضاوت و بدون فیلتر می‌گفت؛ نه خیلی مذهبی و عارفانه که روایتش برای غیرایرانی‌ها و غیرشیعه‌ها غریب و دور از فهم باشه، نه بیگانه از مذهب.
مثل یکی از ما، یه آدم معمولی از وقتی تصمیم گرفت برگرده به جبهه و لحظۀ سخت خداحافظی با خانواده تعریف کرد تا شبِ اعزام و وضعیت ماندن در عملیات کربلای پنج، کنار کشته‌ها و مجروحین و بازگشت به خانه.

خیلی‌ها کتاب را متهم می‌کنند به اینکه دربارۀ «جنگ» است و نه «دفاع مقدس». ظاهراً همین‌طوره. اما به هرحال چیزهایی هست که راوی رو بعد از اون همه سختی و تلخی برمی‌گردونه به جبهه، یه چیزهایی که قطعاً به دل و ایمان آدم ربط داره نه فقط حسِ مسئولیت‌پذیری. وگرنه مثل راوی‌های غربی، مثلِ دکترِ کتابِ «در انتهای شب» از جنگ فرار می‌کرد و به هزار چیز دیگه پناه می‌برد.

📌 اگر دوست دارید دربارۀ جنگ بخونید، شدیداً توصیه میشه. اولش شاید سختتون باشه توصیف‌ها و جملات کوتاه راوی رو تحمل کنید، ولی بعد سختتون میشه کتابو ببندید.

چهل‌ونه از صد

#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
#راویِ_دوست‌داشتنی
#چند_از_چند
@anbarivaotaghekenari
        

17