آن قدر سرد که برف ببارد آن قدر سرد که برف ببارد جسیکا او و 1 نفر دیگر 3.3 9 نفر | 5 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 1 خواندهام 10 خواهم خواند 8 خرید از کتابفروشیها ناشر بیدگل شابک 9786223131240 تعداد صفحات 148 تاریخ انتشار 1402/1/1 توضیحات کتاب آن قدر سرد که برف ببارد، نویسنده جسیکا او. عمومی بریدۀ کتابهای مرتبط به آن قدر سرد که برف ببارد عرفان اکبری آن قدر سرد که برف ببارد جسیکا او 3.3 5 صفحۀ 86 بهنظرش این روزها همه عطش دانستن داشتند و میخواستند همهچیز را بدانند و احساس میکردند که میتوانند از تمام پیچیدگیها سر در بیاورند، انگار که بصیرت گوشهای به انتظارشان نشسته باشد. درحالی که عنان کل امور در دست ما نیست و آگاهی از بارِ درد و رنج آدم نمیکاهد. بهترین راهی که میتوان در این زندگی پیشه کرد این است که به دل آن بزنیم، درست مثل باد که از میان شاخهها میگذرد، اینکه رنج ببریم، تا زمانی که به مرتبهٔ نیستی برسیم یا اینکه رنج خود را به دوش بکشیم. 0 12 لیستهای مرتبط به آن قدر سرد که برف ببارد زهرا حق شناس باشگاه ۱۶ هزار تایی ها 51 کتاب کتاب هایی که میخوام با باشگاه ۱۶ هزارتایی ها بخونم 1 9 یادداشت ها محبوبترین جدید ترین زهرا حق شناس 1403/2/1 روند داستان بسیار کند و پر از جزئیات بود، خیلی بیشتر از حدی که انتظار داشتم خوندنش طول کشید، داستان نقطه عطف خاصی نداشت و گاهی اوقات یکنواختی باعث میشد حواست پرت بشه 0 1 mohammad Hasan gohargazi 1403/2/10 هر کتاب دنیای خاص خود را دارد ،حال و هوای خود را دارد،از یک طرفی دیگر کتاب های یک برهه زمانی خاص دنیای شبیه به همین دارند و تقریباً به یک صورت نوشته شده اند و شبیه اند این کتاب,آنقدر سرد که برف ببارد،دنیای متفاوت داشت.برخلاف بقیه کتاب ها که خیلی سریع همه چیز در آنها اتفاق می افتد و آدم دلش میخواهد آنها را سریع بخوان تا تمام شوند و بفهمد آخر داستان چه می شود. ولی این کتاب اینطور نبود،حدالقل برای من.مسیر داستان با آرامی و با تمام جزئیات بیان میشود،اینجا جزئیات داستان را می سازد .هیچ اتفاقی خاصی در این ادبیات اتفاق نمی افتاد به جز بیان جزئیات و توصیف وقایع و مکان ها برای مخاطب. شاید همین ویژگی ادبیات آسیایی(خصوصا ادبیات ژاپن است )،بیان دقیق جزئیات و همراه کردن مخاطب با وقایع همراه با بیان همین جزئیات ،جزئیاتی که یا دنیا ناشناخته ای را به مخاطب نشان می دهد یا دنیا مخاطب را به طور دیگری نشان او میدهد و برای لحظه ای او را از دنیای پر سر صدای خود جدا میسازد . در کل کتابی بود خوب و خوش نویس.ولی ممکن است بنا به دلایلی (جریان غیر منتظره ای اتفاق نمی افتاد و پلات خاصی ندارد)برای بقیه کتاب خوبی نباشد و حوصله سر بر باشد ،ولی برای من کتاب خوبی بود و به من یاد داد برای لذت بردن و در ک کردن کامل از یک کتاب نباید کتاب خواندن را مسابقه در نظر گرفت و آن را سریع خواند ،بلکه باید آرام آرام خواند و از مسیر لذت برد. 0 3 هانیه 1403/6/25 داستانِ زنی که بههمراه مادرش تصمیم میگیرند سفری چند روزه به توکیو داشته باشند. مادر و دختری که هر کدام در یک کشورِ انگلیسی زبان و دور از هم زندگی میکنند و این سفر را بهانهای میدانند تا به هم نزدیکتر شوند و یادی از گذشته کنند. آنچه در ادامه روایت میشود، مثل ورق زدن یک آلبوم عکس است و شما با تجربیات ذهنی راوی و گردش در افکار و خاطرات او همراه میشوید. داستانی که در پسزمینهاش، باران و مه و سرما بخش جداییناپذیرِ آنند و گاهی منتظری تا ببینی که آیا هوا آنجا آنقدر سرد میشود که روزی برف ببارد یا نه؟ در سرتاسرِ داستان، خودم را دیدم و احساساتِ مشترکی که با راوی داشتم. برایم سرشار از رنج بود و لذت. از آنجایی که خواندنش، من را با واقعیتِ زندگی مواجه میکند و این واقعیت روی دوشم کمی سنگینی میکند! 0 1 ثنا 5 روز پیش برای من گالریها و موزهها از زمان و مکان جدا هستند. ممکنه یه گالری تو خیابون سمیه باشه، یه موزه تو پارک لاله یا حتی موزه ملی تو سی بی دی ملبورن. برای من همه اینها به هم وصل هستند. مثل یه تلپورت میشه ازشون استفاده کرد. روزهایی که تو ملبورن با دلتنگی از خواب بیدار میشدم خیلی ناخواسته کتابام رو تو دم دستترین توت بگ مینداختم و قهوه به دست میرفتم سمت مرکز شهر، گالری ملی. خب برم سراغ کتاب، دختری به همراه مادرش به توکیو سفر میکنه. به نظر میآد اون بعد از صحبت درباره مسئله مهمی با شریک زندگیاش تصمیم به این سفر و دوره کردن گرفته. همراهی این مادر ممکنه کمی عجیب باشه اون بیشتر حالت یک ابژه رو داره. شاید تسهیل کننده مسیر دختر در مرور خاطراتش! با هر قدمی که تو گالری و موزههای توکیو میذاره خاطراتش و لحظاتش رو دوباره دوره میکنه. روزهای نوجوانی و جوانی. روزهای تنهایی تو خونهای که استادش به اون سپرده بود، خونهای وسط یک باغ با کتابخونههای بزرگ در سراسر خونه. بعد از ظهرهایی که خسته از استخر بر میگشت و مرتب کردن میزهای بزرگ تو رستوران محل کارش. این کتاب به نظر من بیشتر از هر چیزی در مورد یک مکث بود. ورق زدن خاطرات، مسیری برای آشنایی دوباره با مادر و نگاه به خود از درون! کتاب خیلی کوتاهه با این وجود احتمالا شما هم مثل من تلاش میکنید خیلی آهسته بخونیدش تا بیشتر از نشستن زیر بارونهای توکیو لذت ببرید. اگه نیاز به یک تنفس داری یک ورق زدن و حس کردن چیزی که تو کودکی فقط یک بار حس کردی، یک بوی آشنا، لمس یک پر یا نور اریب یک ظهر زمستونی، برگردی به نظرم این کتاب کمکت میکنه. تو این پست عکسهایی از گالری ملی ویکتوریا رو میبینی. 0 2 الهام تربت اصفهانی 1403/8/7 مادر و دختری در ژاپن به سفر میرفتند و من سفری را به درون خودم شروع کردم، دختر داشت خودش را میکاوید اندیشهها و خاطراتش را تا مادرش را از خودش بیرون بکشد و بفهمد چه چیزی از او درون خودش دارد این کار را من هر باری که از مادرم نوشتهام انجام دادم، در سفری که میروند خبلی جاها مادر با او همراه نمیشود ولی از عمیق شدن و کاویدن بازش نمیدارد. منتظر میماند بیرون موزههایی که چیزی از آن نمیفهمد و دختر از آن لذت میبرد مادر برایش طالعبینی میخواند دختر هیچ باوری به طالعبینی ندارد ولی گوش میکند مثل من که گاهی داستانهای ضرب المثل ها را که مامان با عشق تعریف میکند یا خلاصه سریالهایی که میبیند گوش میکنم. فکر میکنم رابطه مادر و دختر چیزی است که حتی اگر اذیتت هم بکند باز دوستش داری و به آن برمیگردی هر روز توی خانه راه میروم و به مامان میگویم این لباس رو بده بره این ظرفهای قدیمی، این تابلوها مامان ولی هیچ وقت به من گوش نکرده و همین شده که شنل الهه را چهل و سه سال نگه داشته که رسیده به آبتین و حالا خیلی هم قشنگ است این که من از پوشیدن شنل الهه به تن آبتین ذوق میکنم خودش یک تو دهنی به همه غر زدنهای گاه و بیگاهم است. پشت تراس مامان میایستم به تماشای گلهایی که در با طراوت ترین حالت خودشانند و یادم میآید که سر هر گلدان چقدر به مامان غر زدم. ما در کنار مامان به آرامش میرسیم حتی اگر مثل دختر داستان به آن جورابهای قرمز پنبهای که در شبی سرد به ما میدهد تا گرممان کرده باشد بخندیم. وقتی آبتین توی شکمم بود حس میکردم آیا از اینکه من مادرش شدهام خوشحال است! بعدها دیدم قسمتی از من در او زندگی میکند که دوستم دارد جوری که یک آدم خودش را دوست دارد با همهی اشتباهاتش، جوری که یک آدم خانهاش را دوست دارد با همهی آپشنهای نداشتهاش جوری که یک آدم وطنش را دوست دارد با همهی آنچه میتوانست به او بدهد و نداد یعنی شاید نداشت که بدهد مثل مادر که گاهی آنگونه که ما میخواستیم نبود به خاطر آنچه از سر گذرانده و ما نمیدانیم چه بوده حتی وقتی مثل مادر داستان گاهی جسته و گریخته چیزهایی تعریف کرده و در ما خودش را بازتعریف کرده هم نتوانستیم بشناسیم. 0 0