یادداشت ثنا
5 روز پیش
برای من گالریها و موزهها از زمان و مکان جدا هستند. ممکنه یه گالری تو خیابون سمیه باشه، یه موزه تو پارک لاله یا حتی موزه ملی تو سی بی دی ملبورن. برای من همه اینها به هم وصل هستند. مثل یه تلپورت میشه ازشون استفاده کرد. روزهایی که تو ملبورن با دلتنگی از خواب بیدار میشدم خیلی ناخواسته کتابام رو تو دم دستترین توت بگ مینداختم و قهوه به دست میرفتم سمت مرکز شهر، گالری ملی. خب برم سراغ کتاب، دختری به همراه مادرش به توکیو سفر میکنه. به نظر میآد اون بعد از صحبت درباره مسئله مهمی با شریک زندگیاش تصمیم به این سفر و دوره کردن گرفته. همراهی این مادر ممکنه کمی عجیب باشه اون بیشتر حالت یک ابژه رو داره. شاید تسهیل کننده مسیر دختر در مرور خاطراتش! با هر قدمی که تو گالری و موزههای توکیو میذاره خاطراتش و لحظاتش رو دوباره دوره میکنه. روزهای نوجوانی و جوانی. روزهای تنهایی تو خونهای که استادش به اون سپرده بود، خونهای وسط یک باغ با کتابخونههای بزرگ در سراسر خونه. بعد از ظهرهایی که خسته از استخر بر میگشت و مرتب کردن میزهای بزرگ تو رستوران محل کارش. این کتاب به نظر من بیشتر از هر چیزی در مورد یک مکث بود. ورق زدن خاطرات، مسیری برای آشنایی دوباره با مادر و نگاه به خود از درون! کتاب خیلی کوتاهه با این وجود احتمالا شما هم مثل من تلاش میکنید خیلی آهسته بخونیدش تا بیشتر از نشستن زیر بارونهای توکیو لذت ببرید. اگه نیاز به یک تنفس داری یک ورق زدن و حس کردن چیزی که تو کودکی فقط یک بار حس کردی، یک بوی آشنا، لمس یک پر یا نور اریب یک ظهر زمستونی، برگردی به نظرم این کتاب کمکت میکنه. تو این پست عکسهایی از گالری ملی ویکتوریا رو میبینی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.