معرفی کتاب کتاب زندگی های من اثر الکساندر همن مترجم نیره دوستی

کتاب زندگی های من

کتاب زندگی های من

الکساندر همن و 1 نفر دیگر
3.9
9 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

18

شابک
9786007289952
تعداد صفحات
204
تاریخ انتشار
1402/1/1

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        در سارایوو، فضاها و امکان‌هایی شخصی داشتی: کافانای پاتوقِ خودت، آرایشگرت، قصابت، خیابان‌هایی که در آن آدم‌ها تو را به جا می‌آوردند، فضایی که تو را تعریف می‌کرد و به تو هویت می‌داد؛ همه‌ی مکان‌های مهم زندگی‌ات‌ (مثلاً جایی که موقع بازیِ فوتبال زمین خوردی و دستت را شکستی، گوشه‌ای که برای ملاقات اولین عشقت صبر کردی، نیمکتی که روی آن برای اولین بار او را بوسیدی)؛ ناشناس بودن در سارایوو تقریباً محال بود و حریم خصوصی به معنای واقعیِ کلمه غیرقابل درک (در زبان بوسنیایی کلمه‌ای به معنای «حریم خصوصی» وجود ندارد)؛ همان‌قدر که تو همشهری‌هایت را می‌شناختی، آن‌ها هم تو را می‌شناختند. عملاً مرزی بین درون و برون وجود نداشت. اگر به هر نحوی ناپدید می‌شدی، همشهری‌هایت می‌توانستند دسته‌جمعی و با حافظه‌ی گروهی‌شان، و البته با کمک شایعاتی که در طول سال‌ها درباره‌ات جمع شده بود، نسخه‌ی جدیدی از تو را دوباره بسازند. درکت از این‌که چه کسی بودی، یعنی عمیق‌ترین درک هویتیِ تو، براساس جایگاهت در شبکه‌ای انسانی تعیین می‌شد که لازمه‌ی مادی‌اش معماریِ شهر بود. از آن طرف، شیکاگو نه برای دور هم جمع کردن آدم‌ها، بلکه برای فاصله‌گذاری بین آن‌ها و قرار دادنشان در فاصله‌ای بی‌خطر از هم ساخته شده بود. به نظر می‌آمد ابعاد، قدرت، و نیاز به حریم خصوصی پایه‌های اصلیِ معماری آن را تشکیل می‌دادند. با این‌که شیکاگو وسعت زیادی داشت، فرق بین آزادی با گوشه‌گیری، استقلال با خودخواهی، و حریم خصوصی با تنهایی را نادیده گرفته بود. در این شهر، هیچ شبکه‌ی انسانی‌ای نداشتم که در آن بتوانم جایگاه خودم را پیدا کنم؛ سارایووی من، شهری که درون من بود و هنوز هم آنجا قرار داشت، تحت محاصره و در حال نابودی بود. غریبی و جابجاییِ من دقیقاً همان‌قدر که تجربه‌ای جسمی بود، متافیزیکی هم بود. اما نمی‌توانستم در ناکجا زندگی کنم؛ چیزی از شیکاگو می‌خواستم که سارایوو به من می‌داد: جغرافیای روح.
      

لیست‌های مرتبط به کتاب زندگی های من

یادداشت‌ها

          در کتاب زندگی‌های من، هِمُن (نویسنده‌ی کتاب) خاطرات مختلفی از زندگیش - چه تا جوانیش که در بوسنی بوده و چه بعدش که به امریکا مهاجرت کرده - رو روایت می‌کنه. اون چیزی که در مورد این خاطرات جالبه، تنوع و بی‌پرده بودنشونه. احتمالا چیزهای زیادی در این کتاب می‌خونید که نه‌تنها تجربه نکردید، بلکه حتی ایده‌ای هم در موردش ندارید؛ ابعاد مختلفی از حس‌وحالات فردی، ارتباطات عاطفی، روابط اجتماعی و ... در شرایط اختناق و آزادی، جنگ و صلح و درون و دور از وطن. البته این چیزهایی که ایده‌ای ازشون ندارید با چیزهایی کاملا آشنا براتون درهم‌تنیده‌ن و باعث جذابیت بیشتر و ملموس‌تر شدنشون شده. 
ولی نمی‌دونم چه چیزیش کم بود که انتظارم رو برآورده نکرد و اون طور که می‌خواستم نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. من به‌خاطر علاقه‌م به منطقه‌ی بالکان و همین طور کتاب‌های خودزندگی‌نامه، این کتاب رو انتخاب کردم و می‌تونم بگم درکل واقعا ارزش خوندن رو داشت.
خاطره - یا شاید بهتر باشه بگم جستار - تکان‌دهنده‌ی انتهای کتاب، اگر برجسته‌ترین بخشش نباشه، یکی از بخش‌های ممتاز کتابه. من این جستار رو قبلا از پادکست یک‌پنجره‌ - پادکست فوق‌العاده‌ای که پخشش متوقف شد - شنیده بودم و‌ خوندن دوباره‌ش از جذابیتش - و همین طور تلخیش - کم نکرد.

در یکی از بخش‌های کتاب، همن از یه غذای سنتی به‌نام بُرْش‌ - یا بُرْشْت - می‌گه که بهونه‌ای برای دور هم جمع شدن فامیل بوده و وسیله‌ای برای پررنگ نگه داشتن ارتباطات خونوادگی. وقتی از بوسنی به امریکا مهاجرت می‌کنه، برای رهایی از غربت و چشیدن دوباره‌ی طعم اون غذا، تلاش می‌کنه جاهایی رو پیدا کنه که برش سرو می‌شه؛ ولی برش‌هایی که می‌خوره اصلا به دلش نمی‌شینن و تصمیم می‌گیره که خودش دست‌به‌کار بشه:
«... ولی آن‌چه من در این سرزمین وفورِ غم‌انگیز درست می‌کردم، حتی به آنچه که به یاد می‌آورم نزدیک هم نبود. همیشه دست‌کم یک ماده‌ی اولیه کم بود؛ بدون احتساب آن ماده‌ی سری. از آن مهم‌تر این‌که هیچ چیزی به‌اندازه‌ی برش خوردن در تنهایی، ترحم‌برانگیز نیست. درست کردن برش برای خودم باعث شد متافیزیک غذا خوردن خانوادگی را دریابم. غذا باید روی شعله‌ی کم اما مستمر عشق تهیه شده و در آئین غیرخوراکی باهم‌بودگی صرف شود. ماده‌ی حیاتی یک برش بی‌نقص، یک خانواده‌ی بزرگ گرسنه است.»
این قسمت از کتاب از این جهت برام جذاب بود که مسئله‌ی غذا خوردن مخصوصا در فرهنگ‌های شرقی مثل فرهنگ ایرانی، خیلی عمیق‌تر و مهم‌تر از صرفا سیر شدن و لذت بردن از مزه‌ست؛ تفکر و گفتگو در موردش هم جالب و خوشمزه‌.
        

1