یادداشت سمیرا علیاصغری
1403/12/13
✍🏼 عادتها زادۀ خاطراتند؛ پس اگر بتونی خاطراتتو بپذیری، ممکنه بتونی عادتهات هم ترک کنی. خلاصۀ هرچی از این کتاب برداشت کردم، همین بود. یه مشت آدم عجیب با عادتهای غریب در یک عمارت زندگی میکنند که هرکدومشون قصهای دارند، حتی خودِ عمارت. وقتی در طول داستان ذرهذره سرگذشت هرکدومشون با ورود همسایۀ جدید آشکار میشه، رازِ عادتهاشون هم فاش میشه و آخر کتاب دیگه میدونی چرا هیچچیز عادی نبود. شخصیتها بهتدریج با خاطرات گذشتهشون مواجه میشن. دستکشیدنِ جبری از این گذشته، برای بعضیها به قیمت جونشون تموم میشه، برای بعضی دیگه به ارزش برگشتن به زندگی عادی. وقتی نویسندۀ کتابی برای تعریف کردن داستانش از «منِ راوی» استفاده میکنه، یعنی میخواد خیلی صمیمی و خودمونی برات قصه بگه. ولی من نتونستم با راوی این کتاب ارتباط بگیرم و باهاش همذاتپنداری کنم، نتونستم کنارش قدم بزنم و درکش کنم. انگار داشتم به ماهیهای تو آکواریوم نگاه میکردم. شخصیتها قشنگ بودند، ولی حتی تو دنیای طبیعی خودشون زندگی نمیکردند، چه برسه به دنیایی که من توش نفس میکشم. خیلی تعریف کتابو شنیده بودم، از دوستانی که سلیقۀ کتابیشون شبیه منه، ولی به دلم ننشست و سخت خوندمش. نویسنده هرچی ایدۀ خوب و جالب داشت ریخته بود وسط، مثل این که طعمهای مختلف و خوشمزهای رو کنار هم بخوری، خوبن همشون ولی کنار هم هضم نمیشن. anbarivaotaghekenari
(0/1000)
سمیرا علیاصغری
1403/12/13
1