یادداشت سمیرا علیاصغری
1403/11/4
✍🏼 به پیشنهاد دخترم کتاب رو خوندم، دنبال این بودم که مغزم کمی در حیاط خلوت کلمات کشوقوس بیاد و خستگی درکنه، بدون اینکه از خوندن غافل شده باشم، ولی این کتاب مثل بارش شهابی بیوقت خلوت و استراحت منو به هم زد. :) خوندنش بهخاطر ناپیوستگی بین جملات، سخت بود. انگار نویسنده با عجله داستان رو تحویل ناشر داده و خیلی چیزهارو جاانداخته. مثل آرومتر روایت کردن و شرح دادن. اتفاقاتی که با این سرعت رخ میدادند، نیاز به فضایی برای درک و هضم شدن داشتند، ولی مجالی نبود. ناشر با اضافهکردن تصویر لابهلای متن، تونسته این نقص رو تاحدی پوشش بده و به کمک قوۀ تخیل ما بیاد که جای خالی توصیفات رو پر کنیم. تصویرگریهاش رو خیلی دوست داشتم. از اینکه مدام فلورا، مادرش رو «دشمن اصلی» و «عامل شرارت» میخوند، واقعاً ناراحت و عصبی بودم. انگار نویسنده میونۀ خوبی با مادرها نداشته و بهجاش پدرها براش بهطرز اغراقآمیزی قابل ستایشند. چیز عجیبی نیست که بعضی نویسندهها کتابشون رو جایی برای خالی کردنِ عقدههای خانوادگی و گرفتن انتقام درنظر میگیرند. امیدوارم ما اینطوری نباشیم و بیطرفانهتر بنویسیم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.