یادداشتهای نژلا نژادی (26) نژلا نژادی 1404/7/6 - 22:57 مادربزرگ وبستر کرولاین بلک وود 4.3 5 « وحشت روانی و تراژدی انسانی» کرولاین بلکوود، نویسنده و روزنامهنگار ایرلندی، در رمان «مادر بزرگ وبستر» تجربهای را به ثبت رسانده که میان خاطره و ادبیات در نوسان است. او که خود از خانوادهای اشرافی اما گرفتار فروپاشی روانی و اجتماعی بود، در این کتاب به جای روایت مستقیم زندگی خویش، سایهای از خود را در هیأت راوی بینام به حرکت درمیآورد. «مادربزرگ وبستر» نه فقط گزارشی از مناسبات درونی یک خانواده ایرلندی در قرن بیستم، بلکه نمایشگاهی از سکوتها، فروبستگیها و رازهایی است که در لایههای پنهان خانواده رسوب کردهاند. این کتاب بهنوعی یک اتوبیوگرافی نقابدار است؛ روایتی که در ظاهر سرد و بیاحساس جلوه میکند، اما زیر پوست نثرش لرزشهای عاطفی و فروپاشیهای روانی پیوسته حضور دارند. مواجهه نسلها داستان از خلال مواجهه چهار نسل روایت میشود؛ چهار حلقهی به ظاهر گسسته اما در حقیقت به هم پیچیده در زنجیرهای از تکرار و تناقض: نسل اول: مادربزرگ وبستر؛ مادربزرگِ پدرِ راوی، با چهرهای صلب، مقید و از بند زمان بیرونمانده. او به زندگی میچسبد اما از شادمانی گریزان است. هراس و نفرتش از دنیای مدرن و ناخنخشکی و نگاه خشکش به زندگی، او را بدل به شبحی کرده که بیشتر به یک مجسمهی بیروح میماند. نسل دوم: مادربزرگ دانمارتین؛ مادربزرگ راوی که زنی زیبا اما گرفتار اختلال ذهنی، اهل توهم و خیالهای ماورایی است و سرانجام در مسیر فروپاشی کامل به تیمارستان سپرده میشود. در وجود او جذابیت و جنون دو روی یک سکهاند. نسل سوم: لاوینیا؛ عمه راوی که زنی سبکسر و بیپرواست و زندگیاش را صرف لذت و خوشگذرانی کرده است. لاوینیا سه ازدواج نافرجام داشته، دو بار خودکشی کرده و خانهاش خانهای سفید و بیقاعده، در تضاد با سردی خانه وبستر و وسواس حاکم بر آن خانه، است. او با همه ظاهر شادش در نهایت قربانی همان سرنوشت تاریک میشود که بر نسلهای پیشین سایه افکنده بود. نسل چهارم: راوی؛ دختری که در کودکی پدرش را در جنگ از دست میدهد و میان خانههای مادربزرگ و عمه در رفتوآمد است. او میراثدار تمامی این تضادهاست: نظم آهنین و یخزده مادربزرگ، جنون مادربزرگ دانمارتین، سبکسری عمه. پرسش اساسی کتاب همین است: این میراث خانوادگی او را به کجا خواهد برد؟ پیرنگ رمان پیرنگ رمان «مادبزرگ وبستر» ساده است اما عمقش از خلال جزئیات زندگی روزمره و بازگویی خاطرات ساخته میشود. ماجرا با راوی آغاز میشود که در کودکی و نوجوانیاش میان خانههای مادربزرگ و عمه در رفتوآمد است. حوادث بزرگ در سایه رخ میدهند: مرگ پدر در جنگ برمه، بستریشدن مادربزرگ دانمارتین در تیمارستان، خودکشی عمه. اما بلکوود این وقایع را بیهیچ اغراق یا دراماتیزهکردنی ثبت میکند. تراژدی در اینجا در فقدان صدا و در سکوتها رخ میدهد. یکی از نقاط اوج روایت، صحنه تدفین مادربزرگ وبستر است: سرمای سوزناک، چهره کبود کشیش، و مستخدم یکچشم که میگرید. این تصویر هم پایان یک نسل است و هم تأکید بر استمرار زنجیرهی سکوتها. راوی در این لحظه دلتنگی عجیبی را تجربه میکند: دلتنگی برای کسی که هیچگاه واقعاً نمیشناخته، مثل دلتنگی برای کشوری که هرگز به آن سفر نکردهای. زمان و مکان رمان از عصر ویکتوریا تا دوران پس از جنگ جهانی دوم را در بر میگیرد. خانهها، اشیا و عادتها در این روایت نقش اصلی را دارند. خانه مادربزرگ وبستر، با صلابت و انجماد و نظم افراطیاش، در برابر خانهی سفید و بیقاعده عمه لاوینیا قرار میگیرد. هر مکان بهمثابه بازتابی از روان شخصیتهاست. ویژگیهای سبکی رمان نثر کرولاین بلکوود در رمان «مادربزرگ وبستر» نثری مقتصد، سرد و بریدهبریده است. او در بازگویی از زیادهگویی میپرهیزد و از خلال جملات کوتاه و بیحاشیه، لایهای از خشونت و فقدان را منتقل میکند. سبک او، با جزئیات دقیق و انتخاب واژههای محدود، بر شدت احساسات و فروپاشی روانی شخصیتها تمرکز دارد و به خواننده اجازه میدهد در سکوت و فضای خالی میان جملات، عمق تراژدی را حس کند ساختار و روایتشناسی رمان ساختاری پازلگونه دارد: تکههایی از خاطره، روایتهای غیرمستقیم و بازگوییهای دیگران (مثل خاله کاتلین یا تامی ردکلیف) کنار هم چیده میشوند تا تصویری از گذشته ساخته شود. این شیوه روایت، بر عدم قطعیت تأکید میکند؛ هیچگاه تصویری کامل و شفاف شکل نمیگیرد، درست مثل همان دایرهی کج و کولهای که کودک میکشد و مدعی است «این آدم است». فضای گوتیک کتاب مادر بزرگ وبستر با عناصر کلاسیک گوتیک ساخته شده است. خانههای قدیمی و سرد مادربزرگ وبستر با نظم سخت و خشکشان در تضاد کامل با خانهی سبکسرانه و سفید رنگ عمه لاوینیا، معماری و مکان گوتیک را تقویت میکنند. جنون و توهم مادربزرگ دانمارتین، با باور به نیروهای ماورایی و ارتباط با جن و پری، عنصر هراس روانی و فراطبیعی را برجسته میکند. مرگ و خودکشیهای عمه لاوینیا، تضاد شادی ظاهری با فروپاشی درونی، حس مرگ و نابودی شخصیتها را به تصویر میکشد. مراسم تدفین مادربزرگ وبستر در قبرستان با سرمای سوزان، چهرهی کبود کشیش و نور سرد اطراف، ترکیبی از تاریکی و جزئیات بصری گوتیک خلق میکند. سکوت و رازهای خانوادگی که در طول نسلها پنهان ماندهاند، فضای وهمآلود گوتیک را کامل میکنند، همانطور که راوی تجربه میکند: «مثل دلتنگی برای کشوری که تا به حال به آن سفر نکرده باشی و هیچ وقت هم قرار نباشد بروی آنجا». پیشنهاد برای خوانندگان خوانندگان علاقهمند به رمان «مادر بزرگ وبستر» میتوانند برای تجربهای مشابه، رمانهای گوتیک و روانشناسانهای مانند «قلعه اوترانتو» اثر هوراس والپول، «فرانکنشتاین» مری شلی و «بلندیهای بادگیر» امیلی برونته را مطالعه کنند. این آثار، همچون رمان بلکوود، با فضای تاریک، رازآلود و شخصیتهای درگیر فروپاشی روانی، تجربهای از وحشت روانی و تراژدی انسانی ارائه میدهند. رمان «مادربزرگ وِبستر» با ترجمه نیما حُسن ویجویه در نشر بیدگل منتشر شده است. 0 12 نژلا نژادی 1404/4/13 - 15:43 پاورقی های شنی یا کنار وسط سالن عومور ایکلیم دمیر 4.0 1 «پاورقیهای شنی یا کنار دنیا، وسط سالن» اولین رمان عومور ایکلیم دمیر، نویسنده معاصر اهل ترکیه، و بعد از مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون» دومین کتابی است که از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. این رمان، که با ترجمه مژده الفت و در نشر مَد منتشر شده، از آن دسته آثاری است که نهتنها در مرز میان ژانرها حرکت میکند، بلکه مرز میان واقعیت و خیال، تاریخ و اسطوره، زبان و سکوت را نیز به چالش میکشد. منطقهی ممنوعه بر پیشانی این رمان، دیالوگی از فیلم «استاکر» تارکوفسکی نقش بسته است: «قبلاً زندگی جذابتر بود؛ در هر خانه یک جن، در هر کلیسا خدایی بود. آدمها جوان بودند، اما حالا از هر چهار نفر، یکی پیر است». این پیشانینوشت، بهروشنی نشان میدهد که جهان این رمان هم در مسیر مشابهی قرار دارد؛ جستوجویی در منطقهای ممنوعه، بین واقعیت و خیال، جایی که «از آدمها محافظت نمیشود»، و هر خطی از داستان، آهنگی نیست مگر پژواک آن «منطقه». در «استاکر» شخصیتی به همین نام، دو نفر را به «منطقه» میبرد؛ جایی ممنوعه و رازآلود که قوانین فیزیکیاش متفاوت است و در قلب آن اتاقی هست که ظاهراً آرزوی انسان را برآورده میکند. در «پاورقیهای شنی» نیز ما با منطقهای جغرافیایی مواجهیم که بین خیال و تاریخ در نوسان است؛ مکانی که در آن زمان از کار میافتد، خطوط واقعیت از بین میروند، و شخصیتها در دل سکوت و شن غرق میشوند. همچنین رمان «پاورقیهای شنی» از نظر فضا با «استاکر» قرابتهایی دارد و ایکلیم دمیر در رمان خود از همان میزان ایستایی، خاک، سکوت، و فروپاشی زمان بهره میبرد. اگر فیلم تارکوفسکی، تجربهای سینمایی و تصویری از منطقهی ممنوعه است شاید بتوان «پاورقیهای شنی» را تجربهای ادبی و مکتوب از این فضا تلقی کرد. اوهام شنی در پاورقیهای گوناگون «کتاب اوهام گوناگون» و «پاورقیهای شنی» دو نمونه از دنیای ادبی دمیر هستند که اولی نمایانگر مهارت او در تفکیک احوال شخصیتهای معمولی، با جزئیات دقیق روانی و فضایی است و دیگری نمایشگر آزمون ادبی او با ساختارهای بلندتر، موضوعات تاریخی و عناصر نمادین گستردهتر. دمیر به همان اندازه که در «اوهام» کوچک و دقیق مینویسد، در «پاورقی» به روایتی گسترده و چالشبرانگیز رو میآورد و خواننده را به سفری در دل تاریخ، خاطره و تخیل میبرد؛ جایی میان شنهای سرگردان و سطرهای فراموششده. روایتهای موازی، سرنوشتهای متقاطع داستان بر دو خط زمانی موازی بنا شده است. در یک سوی روایت، میتهاتِ پزشک را داریم که با انزوا و روزمرگی دست و پنجه نرم میکند و در سوی دیگر، دفترچهی خاطرات شوکت کمالبیگ (قهرمان دوران کودکی میتهات) را که در دل سال ۱۹۱۴، در آستانهی فروپاشی امپراتوری عثمانی و تولد جمهوری نوشته شده است. حس تکرار و ایستایی، نهتنها در فرم روایت، بلکه در زیست شخصیتها رسوخ کرده و به بیانهای متفاوتی بارها و بارها در داستان تکرار میشود: «… توانایی پیگیری مطلب و درکم از زمان را از دست دادم. انگار داشتیم برههای از زمان را بارها زندگی میکردیم.» یا: «انگار در آن خانه یک نفر دست و پای زمان را بسته و حتی لنگهجورابی هم در دهانش چپانده بود تا صدایش درنیاید.» زبان و لحن یکی از امتیازهای بزرگ کتاب، زبان شاعرانه و نمادگرایانهی آن است. ایکلیم دمیر در این رمان از همان وسواس زبانی «کتاب اوهام گوناگون» سود میبرد، اما آن را به عمقکاوی روانشناسانه و فضاسازی فلسفی پیوند میزند. برای مثال دمیر در بیان کیفیت روزمرگیهای میتهات چنین مینویسد: «پک عمیقی به سیگارم زدم. دودی که وارد ریههایم شد تا اعماق روحم نفوذ کرد. اگر روزی بمیرم و به خاطر کارهای نیمهتمامم به روح بدل شوم، احتمالاً رنگ روحم زرد نیکوتینی خواهد بود.» بازی با مرزها «کاش مرزی باشد که من را از من جدا کند!» (از متن کتاب) در این اثر، تاریخ نه بازسازی و نه روایت میشود، بلکه بهعنوان یک خاطرهی متغیر و نااستوار، با افقهای تخیل و اسطوره درمیآمیزد. در نقطهای که روایت دیگر تحمل واقعیت را ندارد، یعنی در فصل پایانی، رمان با عنصر جادوییِ قمقمه ژانر خود را تغییر میدهد. این گذار، هم شگفتانگیز است و هم در امتداد منطق روایی کتاب. ایکلیم دمیر، با بهرهگیری از موتیفهایی چون قطار، شن، خرابه و یادداشت، تجربهای روایی از ذهن در آستانهی فروپاشی را ارائه میکند. جملاتی چون: «این فکر دلم را از چنان اندوهی انباشت که گویی بیرون رستوران توفان شن بود، نه باران.» یا: «یک لحظه زمان و مکان را گم کردم. البته وقتی آدم از خانه بیرون نرود، دیگر چه فرقی دارد در کدام شهر باشد؟ خانهها حتی زمان را هم دور میزنند.» و «صدای درونم میگوید فراموشی و دیوانگی دو روستای مرزی عقلند… اما خوب میدانم که حتی اگر دیوانه شوم، باز فراموشت نمیکنم.» نمودهایی از روایت ذهن در آستانه فروپاشی در این رمان هستند. مختصری درباره عومور ایکلیم دمیر عومور ایکلیم دمیر (متولد ۱۹۸۰ در آدانا) نویسنده، روزنامهنگار، و مترجم اهل ترکیه است. او دوران کودکیاش را در تارسوس واقع در استان مرسین گذراند و پس از تحصیل در رشتهی حقوق در دانشگاه استانبول، برای هفت سال بهعنوان وکیل کیفری مشغول به کار شد و سپس سه سال در زمینهی نگارش آگهی تبلیغاتی فعالیت کرد. فعالیت ادبی دمیر با انتشار نخستین داستان کوتاهش در سال ۲۰۱۰ در مجلهی «وارلیک» آغاز شد. دمیر پس از کسب جایزهی هالدون تانر و چند جایزهی کشوری دیگر برای مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون»، اولین رمان خود یعنی «پاورقیهای شنی» را در سال ۲۰۲۰ منتشر کرد. او با نثری مواج، روایتی چندلایه، و پایانی که چون غبارِ شن در ذهن باقی میماند، اولین رمان خود را به اثری قابلتأمل تبدیل کرده است. 5 8 نژلا نژادی 1404/3/16 - 00:58 دشمن مردم هنریک ایبسن 4.0 19 مخلص نمایشنامه: وقتی « وجدان فردی » با « منافع سیستماتیک » در تضاد و تعارض است! یاد فیلم The Insider افتادم! وقتی جفری ویگند ( راسل کرو ) میخواد فعالیتهای پشتپردهی یه شرکت بزرگ دخانیاتی در امریکا رو افشا کنه … 0 7 نژلا نژادی 1404/3/15 - 01:39 ریمل آریل دورفمن 3.4 9 دورفمن در اين كتاب جهانی خلق مىکنه که به دیستوپیا خیلی نزدیکه ( و البته از دیستوپیای کلاسیک کمی فاصله داره ) ، جهانی که در اون عکاسی رو داریم که چهرهش در خاطر هیچکس نمیمونه! زنی که نیمی از حافظهش در کودکی اسیره و نیم دیگرش پیچیده و غیرقابل اعتماده! و جراح زیباییای که از خودبیگانگی و بیهویتی و سرگشتگی انسانها نهایت استفاده رو میبره! دورفمن در این رمان چند لایه ( روانشناختی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی ) دنیایی استعاری و عمیق خلق میکنه که تاویلپذیری اون رو بسیار بالا میبره! دنیای که خواننده رو وادار میکنه که از موضع تماشاگر فاصله بگیره و با روایت، درگیر بشه. 0 8 نژلا نژادی 1404/2/20 - 01:33 منظر پریده رنگ تپه ها کازوئو ایشی گورو 3.7 8 اگه بپرسن این کتاب چه رنگیه؟ میگم سبز سیج! سرچ کنید و حتما این رنگ رو ببینید. سبزی که انگار خاک گرفته ، سبزی که انگار از پسِ مه مىبینی، سبزی که هم آرامش داره هم رازآلوده…. " کاملاً ممکن است حافظهام از این رویدادها از پس سالیان غبارآلوده و کمرنگ شده باشد. شاید هیچچیز آنچنان که امروز دوباره پیش روی من ظاهر شده، رخ نداده است. " منظر پريدهرنگ تپهها، فضایی کاملا مهآلود و کمرنگ و پر از شبنم صبحگاهی داره، انگار که توی ارتفاعات و روی ابرایی و زیر پات سفت نیست و قرار هم نیست سفت بشه، حتی با تموم کردن کتاب. راوی داره گذشته رو روایت میکنه، گذشتهی دور و گذشتهی نزدیک. و نسبت به گذشتهی دور همونطور که از کتاب نقل قول کردم راوی مطمئن نیست که همهچیز رو درست همونطور که اتفاق افتاده به یاد میآره یا نه! راوی ما به شدت احساس گناه میکنه و نمیخواد حتی اسم دخترش ( کیکو ) رو ببره، اما از طرفی نیاز داره گذشته رو تعریف کنه! علت کابوسی رو که میبینه توضیح بده! حالا با این اوصاف، با روایتِ راویای که مطمئن نیست همهچیز رو درست به یاد میاره یا نه؟ راویای که احساس گناه میکنه و کابوس میبینه؟؟چطورى بايد مواجه شد؟ چطورى بهش نزديك شد؟ مثل معما مىمونه، بنظرم یه معمای روانشناختی! اولین کتابی بود که از ایشیگورو خوندم و چقدرررر بابت این انتخاب خوشحالم گویا اولین کتاب نویسنده هم هست 🥲😇 ( هر بار بازماندهی روز رو شروع کردم بعد از ده صفحه کنار گذاشتم حتما دفعهی بعد صبوری میکنم و میخونمش ) 2 13 نژلا نژادی 1404/2/18 - 02:16 درباره معنی زندگی ویل دورانت 3.6 69 « میخوام خودکشی کنم، مگه اینکه یه دلیل برام بیاری که زندگی ارزش ادامهدادن داشته باشه. » این جمله توسط کسی که قصد خودکشی داشته از ویل دورانت پرسیده میشه! و دورانتی که از پاسخی قانعکننده عاجزه، تصمیم میگیره که نامهای با مضمون « زندگی برای تو چه معنایی داره؟ » رو برای صد نفر از آدمای تاثیرگذار بفرسته. افرادی مثل مهاتما گاندی، برتراند راسل، برنارد شاو، جواهر لعل نهرو، آندره موروا،… و حتی از یک زندانی محکوم به حبس ابد! … و این بخشی از پاسخ اون زندانیه: « زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیرون زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفهى خود دارد. » و در پایان دورانت نگاه خودش رو مکتوب کرده ! و همهی پاسخها بسی قابل تاملاند و به قول حضرت مولانا هر کسی از ظن خودش یارِ زندگى شده… تراپى عميقى بود ✌🏼 1 28 نژلا نژادی 1404/2/17 - 02:19 همسایه ها احمد محمود 4.2 112 مكان: آخر آسفالت اهواز، حياطى كه اتاقاش به سبک قدیم ایرانی و دور تا دور حیاط قرار گرفتن زمان: سالهاى منتهى به كودتاى ٣٢ راوى: خالدِ نوجوان و در سن بلوغ کاراکترا: همسایههایی که درد مشترک(فقر) اونارو با هم خویشاوند کرده اسم همسایهها معمولا با یه ترکیب وصفی همراهه : امان آقای قهوهخانهدار، رحیم خرکچی، خواج توفیق تریاکی، محمد مکانیک، یا با صنم و پسر زردنبویش، هاجر و پسر ریغماسیاش، … از اونجا که راوی کم سن و ساله ما با جملات کوتاه و نثر ساده و روانی روبروییم که این نشون میده اجرا به خوبی در خدمت محتواست داستان در بستر بلوغ جنسی و از پی اون بلوغ عقلی و سیاسی خالد رقم میخوره و بذر مبارزه و مقاومت هم همراه با خالد رشد میکنه و مرهم خالد در تمام این مشقتها یاد و خاطرهی سیهچشمه… انگار که عشق آخرین و تنها فریادرسه… زمان داستان خطی نیست و محمود با تکنیک خاطره و تداعی مدام روایت رو میشکنه پایان رمان هم از پایانهایی که در رمانهای اون سالها میبینم متفاوت و مدرنه… در آغاز منو یاد فضای رمان سنگ صبور انداخت و فکر کردم با یه رمان ناتورالیستی مواجهم اما هر چقدر داستان جلوتر رفت از قضاوتم فاصلهی بیشتری گرفتم. یه جملهی سنگین از عمو بندر : «آخه پسرم، اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟» 8 55 نژلا نژادی 1404/2/14 - 21:26 مامورهای اعدام مارتین مک دونا 3.8 15 … و منی که همچنان از خوندن کارای مک دونا سورپرایز میشم، من مرد بالشی و ملکهی زیبایی لینین رو بیشتر دوست داشتم. و از بین نمایشنامههایی که از مکدونا خوندم بنظرم این نمایشنامه از باقی نمایشنامهها به واقعیت جامعه نزدیکتره! چون مکدونا همیشه با اگزجره کردن جرم و جنایت و نه عادی انگاشتن جنایت که طبیعی انگاشتن اون ( در لوکیشنی که نمایشنامه در اون رخ میده ) ، سِرشدگی جامعه رو به طرز هنرمندانهای به تصوير مىکشه. در این نمایشنامه با مامور اعدامی روبرو هستیم که بنظر میآد غایتش رو در شغلش ( اجرای مجازات اعدام ) میبینه، و وقتی قانونی که مجازات اعدام رو تعیین کرده ، ملغی میشه مخاطب انتظار داره که این مامور دچار بحران هویتی بشه و …. اینجا دقیقا اونجاییه که جنون مکدونا دوباره دست بهکار میشه تا طبیعی بودن جنایات در هر پوشش و هر قامتی رو نشون بده… البته جوهر نمایشنامه فقط از زمان حال تغذیه نمیکنه، بلکه گذشتهی مامور رو هم میاره جلوی چشمش، اما هر تکانه و شوکی در سنگشدگی مخلوق مکدونا بی اثره. البته کمکم میبینیم که این سنگشدگی در تمام کاراکترها گسترده میشه یا اینطور بگیم که مکدونا رفتهرفته این سنگشدگی رو به نمایش میذاره…. 1 20 نژلا نژادی 1404/2/8 - 09:57 شوهر آهو خانم علی محمد افغانی 3.7 76 حین خوندن کتاب، همهش فکر میکردم دارم فیلمای سیاه سفید قبل از انقلاب رو میبینم. فقط خدا میدونه آهو چقدرررر منو حرص داد. 1 13 نژلا نژادی 1404/2/7 - 10:36 آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بی نوا ویکتور هوگو 3.9 80 ✅ اين كتاب از زواياى مختلف به موضوع " مجازات اعدام" نزديك مىشه. اول با مقدمهای مفصل دوم با داستان مردی که در زندانه و شش هفتهی پر تبو تاب رو باید سپری کنه و تا لحظهی اعدام به عفو امیدواره. ( قلب آدم درد میگیره وقتی میبینه دیگه کسی فرصت جبران اشتباهش رو نداره ) و سوم به داستان مردی ( کلود بینوا) که از سر احتیاج و برای فراهم کردن ضروریترین مایحتاج حیاتی برای زن و دخترش مرتکب سرقت میشه و به زندان میافته. و در زندان حوادثی پیشامد میکنن که … ( بیشتر از این بگم داستان این قسمت لو میره ) ‼️اگر روحیهی آسیبپذیری دارید این کتاب رو نخونید. در بخشی از کتاب اومده : « شما جمهوریخواه باشید یا سلطنتطلب ، فرقی نمیکند. مردم رنج میکشند. واقعیت این است.» 3 24 نژلا نژادی 1404/2/3 - 10:51 پرسشهای فیلسوفان بزرگ جهان: 23پرسش مهم فلسفی لشک کولاکوفسکی 2.7 1 کتاب سوالهای خوبی مطرح میکنه اما برای پاسخ، از دریای اندیشهی هر فیلسوف مشتی آب برمیداره که تا به مخاطب برسه چیزی ازش باقی نمونده! بنابراین دردی از نوآموز فلسفه دوا نمیکنه، اما برای کسی که فلسفه میدونه میتونه جالب باشه چون از پنجرهی تازهای به اندیشهی فلاسفه نور میتابونه 2 4 نژلا نژادی 1404/1/23 - 00:32 اتحادیه ی ابلهان جان کندی تول 3.4 75 ایگنیشس جی. رایلی، قهرمان داستان، نمادی از مقاومت در برابر جامعه مصرف گرا و بی هدف است. تول با مهارت بینظیری، فضای نیواورلئان را زنده میکند و خواننده را به دنیای پر از تضاد و تناقض شخصیتهایش میکشاند. « در دنیایی پر از آشفتگی و بی معنی، یک نابغه شکست خورده تنها راه نجات را در نوشتن میبیند» 1 14 نژلا نژادی 1404/1/10 - 03:23 اتاق ورونیکا آیرا لوین 4.2 53 پیشبینی نشده، هیجانانگیز، شوکهکننده، پایان فوقالعاده! 1 10 نژلا نژادی 1403/12/23 - 13:20 برادران کارامازوف فیودور داستایفسکی 4.5 122 براى بار دوم برادران رو خوندم و بار اول با ترجمه صالح حسينى و اين بار با ترجمه پرويز شهدى كه قطعا پيشنهاد من ترجمه دومه اگر قبلش جوان خام رو خونده باشيم متوجه مىشیم که در اینجا هم مانند جوان خام، ما مواجههی پدر و پسر رو تقریبا در شرایط مشابهی داریم و وجه اشتراک در هر دو بنظرم اینه که فرزندی که رو در روی پدر قرار میگیره فرزندیست که ناخواسته و کنارگذاشته شدهست. سه برادر داستان، دومی (ایوان) روشنفکر شكاك و بى اعتقاد به مسيح سومی (آلیوشا) با ايمان و معتقد به مسيح و اولی (دیمیتری) كه برادر ناتنىست فردی شهوتران و گناهکاره که در انتها برادران در پی نجاتش هستن و خود دیمیتری که نجات رو در کیفر دیدن و رنج کشیدن میبینه و البته برادر چهارمی( اسمردياكوف) که گویا فرزند نامشروع پدر هست هم حضور داره و در اتفاقاتى كه از سر مى گذرونن نقشى اساسى داره بنظر من يكى از قدرتمندترین بخشهاى داستان، دیالوگ بین ایوان و آلیوشاست و این بحث هم در نتیجهی سوالیست که پدرشون پرسیده : آیا خدایی وجود داره؟ اگر داستايفسكى مى خواست در اين مكالمه صرفا ناظر باشه، بنظرم مى بايست به صحبتهاى ايوان( شعر و ادعانامه و افسانه بازپرس) پاسخى در همان حد قوى و كوبنده (از طرف آلیوشا ) داده مى شد و قضاوت رو در نهايت به مخاطب واگذار مى كرد كه در جدال شك و ايمان با ايوان همدلتره یا با آلیوشا. که البته این هم مستلزم این بود که شخصیت آلیوشا کمی قویتر و استخوندارتر شکل میگرفت. این کتابیه که قطعا برای دوباره خوندن انتخابش میکنم👌🏽 1 11 نژلا نژادی 1403/12/20 - 23:31 دوست بازیافته فرد اولمن 4.1 71 اگر ضربهی پایانی و آیرونیک ( با نام اثر ) این کتاب نبود، با خودم میگفتم حیف وقتی که گذاشتم برای خوندنش. امااااااا این پایان، امان از این پایان! این پایان از اون پایاناست که رهاتون نمیکنه! از کتاب میزنه بیرون و بیخ گلوتون رو میچسبه. یا شایدم روی قفسهی سینهتون سنگینی کنه! یا شایدم توی یه آهنگ از شجریان خودش رو تکرار کنه! خلاصه اینکه خودشو ادامه میده، و در ما دریچهای به جهان باز میکنه که من معتقدم درش معرفتی عمیق نهفته است. راستش یه جورایی یاد پیرمرد و دریای همینگوی هم افتادم. این یکجا جمع شدن موفقیت و شکست، رسیدن و نرسیدن، یافتن و نیافتن، … و درک این معرفت که گاهی نرسیدن بسیااااار بزرگتر و کاملتر از رسیدنه، گاهی نرسیدن انگار همزمان دو فعل رو در خود صرف میکنه؛ هم رسیدن، و هم نرسیدن! میشه تا صبح دربارهش حرف زد بی اینکه از مستکنندگی این ادراک ذرهای کاسته شه… 2 5 نژلا نژادی 1403/12/9 - 17:33 جستارهایی درباره زن سوزان سانتاگ 3.6 10 من پنج ستاره رو به خاطر مضمون اثر و اندیشهی ژرف خانم سانتاگ میدم. به ترجمه و ویراستاری ۳/۵ میدم. 0 6 نژلا نژادی 1403/11/28 - 17:21 سیاوش در آغوش آتش جلد 14 محسن دامادی 4.0 1 کتاب سیاوش در آغوش آتش حاوی ادامهٔ داستان سیاوش و آزمون مشهور اوست که از آن سربلند بیرون آمد. حالا سیاوش برای اثبات تواناییهایش به کاووس و دوری از سودابه، به درون آتشی دیگر قدم میگذارد؛ آتش جنگ ایران با توران. همهچیز در داستان سیاوش گرد هم آمده است؛ تراژدی، عشق، نفرت، جنگ، خیانت، دورویی، انتقام و... . داستان سیاوش را یکی از تراژدیهای شاهنامه دانستهاند که فاجعهای بزرگ در آن روی میدهد؛ کشتهشدن شاهزادهای ایرانی بهدست تورانیان؛ کسی که آیین سوگ سیاوش، سیاوشان یا سووشون به یاد او هنوز هم در بعضی از روستاهای ایران برگزار میشود و معروف است که با ریختن خونش بر زمین، گیاهی به نام «پر سیاوشان» روییده که روی برگهایش سر بریدهٔ سیاوش دیده میشود. محسن دامادی در کتاب سیاوش در آغوش آتش، همهٔ وقایع منجر به مرگ سیاوش را شرح داده است. این کتاب ترکیبی از شعر و نثر است. مجموعهٔ «داستانهای شاهنامه» آثاری را در بر میگیرد که با قلم محسن دامادی و بهقصد آشناکردن مخاطب عام با داستانها و ابیات شاهنامه نوشته شدهاند. نویسنده در هر یک از جلدهای مجموعهٔ یادشده، یکی از روایتهای این اثر سترگ را بازنویسی کرده و کوشیده است تا در تمامی جلدها، رسم امانت را بهخوبی به جا آورد و در کنار ارائهٔ شرحی از مجموعهٔ ابیات، خودِ بیتها را نیز در اختیار مخاطب قرار دهد. از #طاقچه 0 7 نژلا نژادی 1403/11/28 - 10:11 کتاب سیاه اورهان پاموک 3.8 3 تا شصت درصد کتاب که پیش رفتم فکر میکردم ژانر کتاب سورئاله و بعد با خودم گفتم شایدم تم روانشناسی داره و شخصیت اصلی داستان پارانویا ! جلوتر متوجه شدم که چقدر عرفانیه و استفاده از داستانهای عرفانی شمس و مولانا و عطار و دیگر المانها وسیله نیست و میتونه هدف کتاب باشه ! جاهایی در خلال کتاب و در پند پایان هم « قصه گفتن و نوشتن و نوشته» رو همردیف زندگی و به قدر زندگی شگفتانگیز میدونه و حتی تنها وسیله و تنها روش برای خود بودن! الان که کتاب رو تمام کردم اینجوریام که حدسهام خیلی هم بیربط نبودن چون توی همهشون گمگشتگی و به تبعش میل به هویت داشتن و در جستجوی خود بودن مشهوده! اونجا که ارتباطتت رو با خودت و واقعیت خودت و زندگیت از دست میدی به سورئال پناه میبری آگاهانه ( با دیدن فیلم و خوندن کتاب و مصرف مواد و …) یا ناآگاهانه ( و در اثر بیماریهای روحی روانی )! از طرفی هم سرودن،نوشتن، خلق کردن، خالق بودن، همهشون نتیجهی تجربهی نوعی فقدانه! حتی به قدر لحظهای! حتی بقدر لحظهای همدل و همدرد شدن با فقداندیده! نتیجهی فقدان تعادل در لحظاتی از زندگییه! از دست دادن تعادل در احساسات مثل جریحهدار شدنمون موقعی که کودکی رو در حال دستفروشی در سرمای زمستون میبینیم!( البته اگه کثرت این صحنهها ما رو سِر نکرده باشه ) عدم تعادل در ادراک وقایع زندگی مثل سرخورده شدنمون وقتی که همهی مدارک قانونی به نفع موکلمونه و رای نمیگیریم چون به دستهایی که نمیبینیمشون اما درکارند عادت نکردیم! عدم تعادل در فهم و شناخت خود مثل تجربهی گمگشتگی مثل وقتی که همهی اهدافمون رو تیک زدیم اما هنوز هم به احساس رسیدن نرسیدیم! همهی این تجربیات میتونه شاعر رو تحریک کنه به سرودن! نویسنده رو به نوشتن و خبرنگار رو به تهیه گزارش! و خلق میتونه علاوه بر خودِ « بودن » به « خود بودن»مون کمک کنه! از معدود کتابایی بود که وادار به نظر نوشتنم کرد! حتما تعادل من هم به هم خورده و کمی به خودم نزدیکتر شدم! 0 24 نژلا نژادی 1403/10/30 - 12:41 یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی 3.9 91 مگر آدم میتواند چشمهایش را ته رودخانه باز کند؟ آنجا تاریک نیست؟ گیاه ندارد؟ ماهی چطور؟ از آنجا میشود آسمان را دید که حتماً دیگر آبی نیست. ته آب چطور میشود فهمید که امروز چند شنبه است؟ نباید صداهای زیادی داشته باشد. آنجا گوشهای آدم پر از مورچه نمیشود و کرمها و مارمولکها توی دهان آدم وول نمیخورد. زیر سقفی با گچبریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند... 0 4 نژلا نژادی 1403/10/28 - 17:38 مسئله ی اسپینوزا اروین دی. یالوم 4.2 48 "من نمیتونم روی اتفاقات گذشته تاثیری بذارم، ولی تصمیم گرفتم از وابستگی های شدید آینده دوری کنم. هرگز دوباره خودم رو گرفتار حس کودکانهی در آغوش گرفتهشدن نمیکنم." 0 6