یادداشت‌های آقای مِیمْ اَلِفْ هِ (26)

          خیلی سال است که کتاب شهدایی نخواندم. سال 95 و 96 خیلی خواندم. شاید آن خواندن‌ها یکی جایی اشباعم کرد و همین اشباع مانع شد که بیشتر بخوانم. 
ماجرای این کتاب هم خاص و ماندگار شد برایم. از هدیه گرفتنش و گفت‌وگوی بعدش با نویسنده اثر و خواندنش. 
برای کتاب یک نظرخواهی در صفحه اینستاگرامم گذاشتم نظرات ضد و نقیضی دریافت کردم. البته عمده کتاب  رادوست داشتند. 
نظر من میان این همه دوست داشتن شاید به چشم نیاید. می‌نویسم لااقل برای خودم بماند. من کتاب را دوست داشتم چون سوژه‌اش را دوست داشتم. اساسا آدم‌های دهه چهل و پنجاه را خیلی دوست دارم. هم خودشان را هم سبک زندگی‌شان را. این کتاب مستثنی نیست.  همسویی سوژه با کتاب‌های دیگری که نظیرش هستند غیر قابل انکار است چراکه برخاسته از همان دههٔ چهل و پنجاه است و اینکه روایتی خطی و منظم پیش‌برنده کتاب است. وجه امتیاز اثر این بود که شعارزده نبود. سوژه خودش بود، خودش روایت شده بود و خودش تمام شد. 
رابطهٔ این مادر و پسر می‌تواند برای زن امروزی مثال زدنی باشد.
        

0

5

          بسم الله 
سفرنامه نویسی یکی از شیوه‌های متداول گذشتگان ما بوده. در جهان دیروز که انسان سیرش در زمین به سختی صورت می‌گرفت این سفرنامه‌ها بودند که ملل مختلف را به‌هم نزدیک می‌کردند. امروز اما آنقدر توفیری ندارد مگر اینکه وجه متفاوتی داشته باشد. 
من رضا امیرخانی را برای چند سفرنامه‌اش می‌ستایم، چرا که وجه متفاوتی در این نوشته‌ها دارد. امروزه هر نویسنده‌ای که کف‌گیر خلاقیتش به ته دیگ می‌خورد سفر می‌رود و سفرنامه می‌نویسد. مثلا همین اخیرا خانمی به حج رفته و سفرنامه‌اش را نوشته. من واقعا نمی‌دانم این نوشته چه افزوده‌ای دارد آن هم برای حج که صدها نفر نوشته‌اند. وجه امتیاز امیرخانی همین‌جا خودش را نشان می‌دهد که او به افغانستان می‌رود. سرزمینی نزدیک اما دور. سرزمینی که ریشه ما ایرانی‌ها در آنجاست او کاملا ازش بی‌خبریم.
جانستان کابلستان برای من خود بهشت بود. من با خواندن این کتاب عشقم به افغانستان دوچندان که نه صدچندان شد. بی‌ترید این کتاب برای من الهام بخش خواهد بود و دوباره خواهم خواندش.
        

3

2

          این داستان مدام من را یاد داستایفسکی می‌انداخت. شبیه‌ترین داستان به سبک او است‌ البته تا آنجایی که من خوانده ام. تالستوی خدای توصیف است و داستایفسکی خدای تحلیل روان. این کتاب درون آدمی را می‌کاود که در تقلای خوب و بد بودن گرفتار آمده‌. یوگنی شخصیت اصلی داستان تا قبل از ازدواجش با لیزا ارتباطش با زنان را از سر رفع نیاز می‌دانست و نه شهوت یا هوس. معتقد بود برای سلامتی جسم و فکر کردن هربار اصیل‌ترین نیازم را باید برطرف کنم. و‌ می‌کرد. اما تصورش این بود که با ازدواج و‌دل‌سپردن به زنی که عاشقش است دیگر تن به هرزگی نمی‌دهد. ولی وقتی دوباره چشمش به ستپانیدا همان دختر روستایی که قبلاً با او در ارتباط بوده، افتاد، انگار هوس دوباره در دلش ریشه دواند. به نظر من این موضوع به طرز عجیبی قابل تحلیل است‌. با اینکه هر بار یوگنی خودش را ملامت می‌کرد و در جنگی درونی گرفتار شد اما چندباری  تا پای خیانت رفت و اما هر بار نشد با به قول خودش خدا نخواست...
نگاه تالستوی در این کتاب خیلی عمیق و انسانی است‌ که جای حرف‌ها  دارد. 
تا اینجا برای من از میان داستان کوتاه های تالستوی این بهترین کتابش بود. بعد ارباب و بنده و بعد مرگ ایوان ایلیچ. 

        

31

          ارباب‌ها برای ارباب ماندن به بنده نیاز دارند و بنده‌ها برای زنده ماندن به ارباب. این برداشت برای من تا آنجایی بود که شخصیت اصلی داستان یعنی واسیلی آندره‌ایچ تغییر بنیادین نکرده بود. در بوران تنهایی گرفتار نشده بود و ترس از مرگ به جانش نیفتاده بود. واسیلی تا قبل از این خودش را بهتر و برتر از نوکرش نیکیتا می‌دید. طمع به دنیا داشت و همه چیز را برای خودش می‌خواست. به هر قیمتی. برای همین حاضر شد او را قربانی زندگی خودش کند. اما وقتی دید خودش هم دمی باید بمیرد تغییر در بنیادش ایجاد شد و همان سبب شد تا نیکیتای در آستانه مرگ را نجات بدهد. 
اینکه آدم‌ها هر قدر هم پیچیده به بدی‌ها باشند باز در عمق نهان خودشان خوب هستند جای تامل دارد ولی تمام حرف لیوتالستوی در این داستان همین است. 
این کتاب اولین مواجهه من با تالستوی است. و خرسندم از این مواجهه. هرقدر داستایفسکی در توصیف دقیق حالات انسانی تبحر دارد تالستوی در موقعیت پردازی چیره دست است. دنیای هر دو با هم متفاوت است اما وجه مشترک هر دویشان تفکر است. چیزی که کمتر در نویسندگان معاصر ما هست.
        

24

          بالاخره تمام شد. بعد از دو هفته فراز و نشیب. داستایفسکی در جنایت و مکافات خیلی متفاوت بود. متفاوت‌تر از آنچه که در ابله و خوارشدگان است. البته که من معتقدم تمام این کتاب‌ها تکه‌هایی از یک کل منسجم هستند. کلی به نام جهان داستایفسکی. جنایت و مکافات قطعا سهم بزرگ و البته مهمی از  جهان  داستایفسکی را در برگرفته است.
فارغ از شاهکار بودن این کتاب اعتراف می‌کنم آنقدر برای من لذت نداشت. من لذتی که از کتاب رنج‌کشیدگان و خوارشدگان بردم از این کتاب نبردم. یا شعفی که در کتاب ابله تجربه کردم در این کتاب نکردم. اما باز نمی‌توانستم ازش بگذرم. خواندنش برایم ملال نداشت. در مجموع دوستش داشتم. فکر می‌کنم باید بیشتر بهش فکر کنم. بیشتر راسکلنیکف را تحلیل کنم  و بیشتر این جهان را بفهمم...
ترجمه مهری آهی ترجمه نسبتا فاخرانه‌ای است. البته جاهایی گنگ مانده که خیلی کم است. در مجموع برای من سخت نبود. حتی دوستش داشتم. اما شاید برای کسانی که کمتر با قلم فاخرانه آشنایی دارند سنگین باشد. 
        

30

          اینکه تعداد زیادی از آثار یک نویسنده شاهکار باشند یعنی آن نویسنده یک نابغه است. نابغه‌ای که شاید سده‌ها باید بگذرد تا همچون اویی بیاید. به عقیده من داستایفسکی نابغه ادبیات جهان است. برای اثبات این مدعا خواندن چندتا اثر از او کافی است از جمله همین کتاب. یعنی رنج‌کشیدگان و خوارشدگان. من تا قبل از اینکه این کتاب را بخوانم تعریف دو سه اثر از داستایفسکی را شنیده بودم که شاهکارهای او هستند اما وقتی این کتاب را خواندم معتقد شدم باید به آن لیست این کتاب را هم اضافه کرد. 
خوارشدگان و رنج‌کشیدگان یک شاهکار داستانی است با همان جهان ذهنی داستایفسکی. پر کشش و متحیر کننده. با شخصیت‌هایی زنده و پویا. داستانی عمیق و فراگیر. شاید بخش‌هایی از کتاب ابله و جنایات و مکافات مطول و ملالت بار باشد اما این کتاب اینگونه نیست. ضرب آهنگ داستان سریع و پر قدرت پیش می‌رود و همین سبب می‌شود شما هر بار منتظر بمانید که چه می‌شود. 
کتاب بخشی از جهان‌بینی نویسنده‌اش را نمایندگی می‌کند. داستایفسکی به حق یک متفکر بود‌ه. متفکری که انسان محروم، انسان رنج‌کشیده، انسان تنها، انسان سرگردان، انسان صادق و و و برایش اهمیت داشته است. این کتاب هم در همان جهان‌بینی قرار می‌گیرید.
بی‌تردید این کتاب یکی  خواندنی‌ترین کتاب‌ها است. بار دیگر این کتاب را خواهم خواند...
        

26

5