یادداشتهای سمیرا علیاصغری (159) سمیرا علیاصغری 1404/3/5 من برمی گردم فاطمه دولتی 4.3 46 این سومین کتابیه که از خانم دولتی میخونم. کتاب اول «شبِ چهلم» بود که با پرروییِ منحصربهفردم در اولین آشنایی از خودش هدیه گرفتم. :)) بعد از خوندن اون کتاب تا مدتها در کوچه و خیابون چشم میچرخوندم شاید امام زمان رو ببینم. کمی هم مراقب اعمال و گفتارم بودم که مانع ملاقات نباشه. تأثیر قشنگی نیست؟ انقدر کتاب اول رو دوست داشتم که از نمایشگاه کتاب پارسال با وضع مالی داغونم، پول قرض گرفتم و «سر بر دامن ماه» رو خریدم. قبلاً دربارۀ این کتاب و پایانبندی محکمش حرف زدم، در بخش نظرات همین کتاب میتونید بخونید. «من برمیگردم» هم امسال از نمایشگاه خریدم. شروع خیلی خوبی داشت. نثرش به قوت کتاب «سر بر دامن ماه» نبود. گویا نویسنده در اوایل بیستسالگی این کتابو نوشته. میانۀ متن رو به زور، برای تموم کردن کتاب خوندم. پیش خودم میگفتم قرار نیست همۀ کتابهای یک نویسنده عالی باشن و فکر میکردم خانم دولتی میخواسته صفحههارو پر کنه و زودتر تحویل ناشر بده، ولی اینطور نبود. همۀ اجزای داستان و خردهروایتها در خدمت پایانبندیِ غافلگیرکنندهاش بود. بازهم کیف کردم. من بانو زبیده رو اصلا نمیشناختم. ایشون بانوی اول دربار هارونالرشید بودند که بهصورت پنهانی به شیعیان امیرالمؤمنین خدمت میکردند. مسیر زندگی زبیدهخاتون بعد از شهادت امام کاظم علیهالسلام و یک شب همنشینی با پیرزنی به نام حبابه، تغییر میکنه و کتاب داستانِ اون شبِ غریبه... اگر به خوندن داستانهایی با تمِ اسلامی علاقه دارید، من این سه کتاب رو پیشنهاد میکنم. ✋🏼 5 18 سمیرا علیاصغری 1404/3/2 دعا برای ربوده شدگان جنیفر کلمنت 3.7 22 ✍🏼 برای من تشخیص تخیلی یا واقعی بودن این داستان سخت بود. بخشیش به خاطر راوی صادق و رکوراستی که جزئیات رو با مثالهای ملموس روایت میکرد و بخش دیگهاش به این دلیل که موضوع کتاب تهمایهای از واقعیت داشت. بعد از یک هفته هنوز فکر میکنم شاید واقعاً چنین محله و روستایی در مکزیک وجود داشته یا دارد؛ جاییکه مردها از سفرهای کاری به شهرهای بزرگتر یا آمریکا هرگز برنمیگردند و فقط دخترها و مادرها باقی ماندهاند. دخترها هم تا دورۀ بلوغ بهناچار لباسهای پسرانه تن میکنند و بعد از آن از ترس ربودهشدن در چالههایی پنهان میشوند، خودشان را جای بزک کردن، زشت میکنند، پیراهنهای کهنهای که بدنشان را از ریخت میاندازد میپوشند، صورتهایشان را گل میمالند و هیچ امیدی به آیندهشان نیست. در آن جغرافیای جهنمی طبیعت و دولت هم آشکارا با جنس زن سرِ جنگ دارند. خیلی عجیب است صرف اینکه با جنس دیگری به دنیا میآیی این همه رنج را تحمل کنی. شخصیتهای ساده و دردکشیدۀ کتاب آدم را بهدنبال خودشان میکشند و ناچار همراهشان میشوی. 🌱 ممنون از هاجر بابت معرفی 2 13 سمیرا علیاصغری 1404/2/29 نئوهاوکینگ ها یا سازش با سوراخ های جوراب مورچه مریم حسینیان 3.4 8 کتاب را همسر آقای یزدانی خرّم نوشته و البته خانوادگی آشنایی نزدیکی با نشر محترم چشمه دارند. از قصد اینها را اول یادداشت آوردهام؟ راستش خودم هنوز به قضاوت درستی نرسیدم که کتاب را به خاطر رابطهها منتشر کردهاند یا ارزش ادبی کلمات؟ شاید اگر این ۱۷۷ را میشد چلاند و عصاره و محتوایش را در ۷۷ صفحه جا داد، میگفتم قطعاً مریم حسینیان خوب سرطانی بودن را یا به قول خودش نئوهاوکینگی بودن را، نوشته. یک جاهایی احساس میکردم نویسنده در عالم دیگری سیر میکند که میلیونها ایرانی در آن بیگانه محسوب میشوند، مثل اینکه در طول بیماری یا بعد از آن بشود هنوز در کافه صبحانۀ انگلیسی خورد یا در خانه پرستار مخصوص داشت. و یکجاهایی انقدر با بیماریاش همذاتپنداری میکردم که میخواستم برایش گریه کنم. به بیمار درگیر سرطان توصیهاش میکنم؟ نه. واقعاً نه. چون من شناختی از آدمها ندارم. به اطرافیان بیمار چطور؟ شاید، واقعاً شاید! چون رفتار اطرافیان بیمار هم مثل دارو باید مخصوص خود شخص و متناسب با روحیاتش تجویز شوند. نسخۀ مریم حسینیان قابل تعمیم به همه نیست. به دیگران چطور؟ نمیدانم، واقعاً نمیدانم. :) اینکه کتاب شبیه یک نالۀ بزرگ به نظر نمیرسد و از موضع ضعف نوشتهنشده، قابل توجه و تأمل و تقدیر است. 1 34 سمیرا علیاصغری 1404/2/15 به زبان مادری گریه می کنیم فابیو مورابیتو 3.6 18 ✍🏼 • صد و پنجاه و نه تومن پول دادم این کتاب رو خریدم، اندازۀ چهل و نه تومن دوستش داشتم. + آدم اینجوری روی کلمات ارزشگذاری میکنه؟ • نه! +دربارۀ چی بود؟ • قرار بود دربارۀ کلمه و شعر و زبان و کتاب و ترجمه باشه. +نبود؟ • بود، ولی دربارۀ چیزهای بیربط دیگهای هم بود. +چرا انقدر کم امتیاز دادی؟ • چون زبان دوم و ترجمه و شعر دغدغه و علاقهمندیم نبودن و نظرات حقبهجانب نویسنده دربارۀ هرچیزی اجازه نمیداد باهاش صمیمی بشم و درکش کنم. کلی جستار و روایت از این بهتر خوندیم. +پس هیچی دیگه؟ • نه حالا اونقدر، یاد گرفتم جستار رعدآسا (این چه ترجمهایه آخه) یا جستار خیلیکوتاه همون چیزاییه که مینوشتیم قبلاً و اسمش رو نمیدونستیم! بعضی متنها هم قابل تأمل یا دوستداشتنی بودن. + چه توصیهای برای جوانان همسنوسال خود دارید؟ • بسه نمکدون. با این یادداشت کتابیت! 8 10 سمیرا علیاصغری 1404/2/9 آن قدر سرد که برف ببارد جسیکا او 3.4 16 یک. کتاب دربارۀ سفر یک خانم به همراه مادرش به ژاپنه. خیلی آروم و ژاپنیمنشانه، انگار که کیمونوی تنگ و کفش چوبی اوشین پاش باشه و نتونه تندتر از این حرف بزنه، جزئیات سفر و جاهایی که با هم رفتند رو روایت میکنه. در این بین هم گریزهای کوتاهی به خاطراتش میزنه. دو. شباهتهایی با کتاب پاتوقها، نوشتۀ جومپا لاهیری داره. سه. انقدر ساده و پیشپاافتاده و کوتاهه که به این خیال میافتی «نویسنده شدن و جایزۀ بینالمللی بردن، خیلی هم سخت نیست»! چهار. از شدت سادگی و خلوص تجربیات و خاطرات، لحظههای آشنایی پیش چشممون میاره که ما هم قبلاً تجربه کردیم. مثلاً پارهشدن کاغذ کادویی که برای انتخابش وقت گذاشتی در کسری از ثانیه توسط خواهرزادههات. شاید همین همذاتپنداری که اجازه میده در عصر اسکرولرها کتابی به این کُندی رو ادامه بدی. پنج. کتاب خیلی جیبیه. 2 10 سمیرا علیاصغری 1404/2/3 یک روز با آقاموش پستچی! ماریان دوبوک 4.7 11 کتابی برای سهسالهها، بیستوششسالهها، نودوپنجسالهها و بالاتر اگر زنده بمونند. با تصویرگریهای شگفتانگیز که حرفها و قصههایی بیشتر از متن دارند و یه پایانبندی درجه یک. برای هدیه دادن هم خیلی مناسبه. 2 15 سمیرا علیاصغری 1404/1/27 خورشید رو به غروب اوسامو دازایی 3.7 23 «اوسامو دازای» پدر خودکشی ژاپن نیست، ولی من همچین تصوری ازش دارم. یک فصل کامل این کتاب هم اظهارنامۀ مفصل نویسنده دربارۀ فعل بسیار زشت و گناه نابخشودنی خودکشیه، یک توجیه تمامعیار با عنوان «وصیتنامه» که اگر دین نداشته باشیم، به نظرمون خیلی هم صحیح و منطقی میاد. لعنت به منطق انسان! اما در اصل کتاب دربارۀ تحولات اجتماعی ژاپنه، جایی که دیگه قرار نیست خون و بهدنیا اومدن در یک خانوادۀ اشرافی مایۀ اصالت، شرافت یا برتری باشه. قراره همۀ انسانها از نظر مرتبۀ اجتماعی همسطح باشن. «خورشید رو به غروب» هم اشاره به همین معناست؛ اشرافیتی که نخنما میشه. راوی قصه دختر جوانی است که مادر و برادر و از همه مهمتر پایبندیش به اخلاقیات رو در جریان این تحولات از دست میده. متن روان و ساده است. جملات قصار و تأملبرانگیز هم الی ماشاءالله دارد که از خوندنش سیر نمیشه آدم. ولی با نخوندنش چیزی رو از دست نخواهید داد. 2 12 سمیرا علیاصغری 1404/1/25 موسیو کمال بهزاد دانشگر 4.2 13 خیلی دوستش داشتم، فقط همین. 0 14 سمیرا علیاصغری 1404/1/25 پاریس از دور نمایان شد: پاریس به روایت مسافران دوره قاجار زهره ترابی 3.7 6 همیشه فکر میکردم همچین کتابهایی فرسنگها از سلیقۀ من دورند. حتماً سخت خونده و فهمیده میشن و احتمالاً کسالتبار و زیادی تاریخیاند. ابداً اینطور نبود. لذت بردم، حرص خوردم، عبرت گرفتم، آموختم. روایت هر مسافری، حالوهوای متفاوتی داشت و تا حدودی بیانگر اخلاقیات راوی بود. یکی بخیل و مقتصد به نظر میرسید، دیگری نسبتاً از دماغ فیل افتاده، یکی دغدغۀ ارتقای فرهنگ و آبادانی کشور داشت و با نگاه موشکافانه پاریس را زیر نظر گرفته بود، دیگری بوالهوس و خوشگذرانه، یکی تاجر مسلک بود و یکی بدبین و دیگری نازکبین! خلاصه هم سیر و سیاحت در پاریس قدیم بود، هم همنشینی با ایرانیان قاجاری. روایت دو شاه عیاش و بیغیرت ایران هم در کتاب آمده. این کتاب گزیدهای از سفرنامۀ حضرات بود، شاید تکههای گُل و نابش. ترغیب شدم به بیشتر خواندن این قسم سفرنامهها. 2 13 سمیرا علیاصغری 1403/12/20 نشان کرده بلقیس سلیمانی 2.4 5 ✍🏼 نشانکرده رو به چند دلیل دوست داشتم؛ اول؛ زنانگی. روایت نفسگیرِ زن بودن و زنانه خیال بافتن و مثل یک زن زیستن. دو؛ راوی سوم شخص که ظاهراً محدود به ذهن «خوبناز» بود ولی با لحن خودِ او حرف میزد، عجیبتر و جذابتر اینکه قابلاعتماد نبود؛ جورِ تازهای. سه؛ نثر. نثر. نثر! خودمانی، روان، پراحساس و بیتکلف، خاص، دارای سبک، منظم و شیرین. چهار؛ کشش داستان و پایانبندی متفاوتش. من اولین بارم بود از قلم بلقیس سلیمانی خوندم، تجربۀ خوبی بود. 0 6 سمیرا علیاصغری 1403/12/17 باد ویرانگر سلوا آلمادا 3.3 1 ✍🏼 توضیحات پشت جلدش همهچیزو گفته؛ «پدر پیرسون، کشیش دورهگرد، با دختر شانزدهسالهاش، لنی، در راهاند که ماشینشان در بیابان از کار میافتد. کار خدا است یا دست تقدیر که از تعمیرگاهِ گرینگور باوئر و تاپیوکا، وردست جوانش، سر در میآورند. ناچار اتراق میکنند. کشیش، وسط برهوت، بین مشتی آهنپاره و قراضه بساط موعظهای بیوقت پهن میکند. بیآنکه بداند توفانی در راه است». کل داستان همین بود. میشد معناهای سیاسی، اجتماعی یا مذهبی هم ازش برداشت کرد، ولی من دلیلی ندیدم خودمو درگیرش کنم. 😅 اما نمیتونم از اینم چشمپوشی کنم که این «باد ویرانگر» بسیار استعاری بود، استعارهای آشکار (در متن بهش اشاره شده) از موعظههای یک پدر روحانی. از روند داستان لذت بردم مثل خوردن یه چایی تو فاصلۀ دو کارِ مهم بدون توجه به اینکه محصول کجاست، فلسفۀ نوشیدنش چیه و چجوری دم کشیده. دو چیز رو در این کتاب دوست داشتم، یک اینکه؛ برشی از زندگی واقعی بود (نه اینکه داستانش واقعی باشه) و دو اینکه؛ نوولا (داستان بلند) بود، یکی از چند کتابِ مجموعۀ برج بابلِ دوستداشتنیِ نشر چشمه. 0 12 سمیرا علیاصغری 1403/12/13 عمارت رصدخانه ادوارد کری 3.7 3 ✍🏼 عادتها زادۀ خاطراتند؛ پس اگر بتونی خاطراتتو بپذیری، ممکنه بتونی عادتهات هم ترک کنی. خلاصۀ هرچی از این کتاب برداشت کردم، همین بود. یه مشت آدم عجیب با عادتهای غریب در یک عمارت زندگی میکنند که هرکدومشون قصهای دارند، حتی خودِ عمارت. وقتی در طول داستان ذرهذره سرگذشت هرکدومشون با ورود همسایۀ جدید آشکار میشه، رازِ عادتهاشون هم فاش میشه و آخر کتاب دیگه میدونی چرا هیچچیز عادی نبود. شخصیتها بهتدریج با خاطرات گذشتهشون مواجه میشن. دستکشیدنِ جبری از این گذشته، برای بعضیها به قیمت جونشون تموم میشه، برای بعضی دیگه به ارزش برگشتن به زندگی عادی. وقتی نویسندۀ کتابی برای تعریف کردن داستانش از «منِ راوی» استفاده میکنه، یعنی میخواد خیلی صمیمی و خودمونی برات قصه بگه. ولی من نتونستم با راوی این کتاب ارتباط بگیرم و باهاش همذاتپنداری کنم، نتونستم کنارش قدم بزنم و درکش کنم. انگار داشتم به ماهیهای تو آکواریوم نگاه میکردم. شخصیتها قشنگ بودند، ولی حتی تو دنیای طبیعی خودشون زندگی نمیکردند، چه برسه به دنیایی که من توش نفس میکشم. خیلی تعریف کتابو شنیده بودم، از دوستانی که سلیقۀ کتابیشون شبیه منه، ولی به دلم ننشست و سخت خوندمش. نویسنده هرچی ایدۀ خوب و جالب داشت ریخته بود وسط، مثل این که طعمهای مختلف و خوشمزهای رو کنار هم بخوری، خوبن همشون ولی کنار هم هضم نمیشن. anbarivaotaghekenari 2 11 سمیرا علیاصغری 1403/12/13 چگونه زندگی نامه بنویسیم؟ ریچارد سویر 3.6 1 ✍🏼 اگر خواستید زندگینامه بنویسید، به هر شکل و صورتی؛ شرححال، خودزندگینامه، تاریخ شفاهی و ... گمانم تا حد قابلقبولی بتونه کمک کنه. حتی سوالهایی که تو نیمۀ دوم کتاب اومده به دردِ ساختن شخصیتهای رمان هم میخوره. [قشنگیش به اینه که چاپ جدید کتاب حدود سیصد تومنه، ولی من از یه کتابفروشی تو انقلاب خریدم ۲۸هزار تومن! یک دهم! خدا بر سر شاهده هیچ لذتی از این بالاتر نیست به جز چندتا لذت دیگه. :)) ] 2 13 سمیرا علیاصغری 1403/11/23 دم اسبی رامبد خانلری 3.3 5 ✍🏼 دمِ اسبی یه شروعِ بیاندازه جذاب داره، با دستفرمونِ خیلی خوبی هم پیش میره و با یه پایانِ گیج و مبهم و غیرقطعی رهات میکنه. یکی از اون کتابهاست که رسیدن به مقصد برات اهمیت نداره، بلکه از تمام مسیر لذت میبری؛ از توصیفها، صداقت راویِ نامطمئن، اتفاقها، ایدۀ اصلی، حتی از خوشدستی کتاب و جنس کاغذ و فونتش. بدون در نظر گرفتن نثر پختۀ کار، شاید مهمترین امتیازی که کتاب رو برام لذتبخش کرد این بود که منِ راوی به شکلی حرفهای شباهت به زاویه دید نمایشی داشت. از بس هر لحظه و اتفاق و صحنهای رو خوب و جزءبهجزء تعریف میکرد. از بس شخصیتها رو به چشم دیدم. همچنین تونستم با اصطلاحات فضانوردان محترم آشنا بشم. کتاب رو تقریباً یه روزه خوندم، ولی این خیلی بده که به این رسیدم: «عه، پس چی شد؟». اگر کسی به نتیجۀ قطعیتری برای پایان کتاب رسیده، لطفاً منو مطلع کنه. ممنونم :). 0 17 سمیرا علیاصغری 1403/11/4 فلورا و اولیس کیت دی کامیلو 3.3 5 ✍🏼 به پیشنهاد دخترم کتاب رو خوندم، دنبال این بودم که مغزم کمی در حیاط خلوت کلمات کشوقوس بیاد و خستگی درکنه، بدون اینکه از خوندن غافل شده باشم، ولی این کتاب مثل بارش شهابی بیوقت خلوت و استراحت منو به هم زد. :) خوندنش بهخاطر ناپیوستگی بین جملات، سخت بود. انگار نویسنده با عجله داستان رو تحویل ناشر داده و خیلی چیزهارو جاانداخته. مثل آرومتر روایت کردن و شرح دادن. اتفاقاتی که با این سرعت رخ میدادند، نیاز به فضایی برای درک و هضم شدن داشتند، ولی مجالی نبود. ناشر با اضافهکردن تصویر لابهلای متن، تونسته این نقص رو تاحدی پوشش بده و به کمک قوۀ تخیل ما بیاد که جای خالی توصیفات رو پر کنیم. تصویرگریهاش رو خیلی دوست داشتم. از اینکه مدام فلورا، مادرش رو «دشمن اصلی» و «عامل شرارت» میخوند، واقعاً ناراحت و عصبی بودم. انگار نویسنده میونۀ خوبی با مادرها نداشته و بهجاش پدرها براش بهطرز اغراقآمیزی قابل ستایشند. چیز عجیبی نیست که بعضی نویسندهها کتابشون رو جایی برای خالی کردنِ عقدههای خانوادگی و گرفتن انتقام درنظر میگیرند. امیدوارم ما اینطوری نباشیم و بیطرفانهتر بنویسیم... 0 16 سمیرا علیاصغری 1403/10/26 وزارت درد دوبراوکا اوگرشیچ 3.2 3 ✍🏼 میدونم که لایق این همه تشویق و تأیید و تحسین من نیست، ولی واقعاً دوستش داشتم. به احتمال زیاد بهخاطر چیدمان بینظیر کلماتش در بیان احساسات، یا موضوع اصلی کتاب که مهاجرت و آوارگی بود؛ دردِ وطن پارهپاره را با خود این طرف و آن طرف کشیدن. دلیل دیگه اینکه راوی روراست و مغرور بود و زندگیاش مثل ما عادی همراه با کمی بالاوپایینِ غیرعادی. اگرچه نویسنده اول کتاب تأکید کرده همهچیز این داستان غیرواقعی است، سخت میشد باورش نکرد. خطر اینکه حوصلهتان را سر ببرد، به شدت هست! 0 7 سمیرا علیاصغری 1403/10/1 نخل و نارنج یامین پور 4.4 193 نخل و نارنج را یکبار تا نیمه خوانده بودم و نمیدانم چرا رهایش کردم. بعد هم در حدود چهار سال و خوردهای دست دوستم ماند. انقدر که وقتی میخواستم پس بگیرم، هم من شک داشتم کتاب من باشد، هم او. ولی نشانگر مغناطیسی اسب تکشاخی و علامتهای فسفری را که لایش پیدا کردیم، مطمئن شدیم مال من بوده. این بار ناچار بودم بخوانم، تا کلمۀ آخر. به خاطر انجام کارِ دیگری. جبر قشنگی بود. آن وقفه هم حتماً حکمتی داشت. با عقلی رو به تکامل و قلب سالمتری خواندمش (احتمالاً!). دربارۀ عالمِ اهلِ دلی بود که تا ابد همسایۀ انگورهای ضریحِ آقا شد. اگرچه بعضی قسمتهای متن در ابتدای کتاب به قدری ضعف داشت که انگار نوجوانی نوشته تا از معلم انشا نمره بگیرد، نثر نویسنده در بیشتر کتاب لطیف، روان و خواندنی بود. خلاصه اینکه؛ نه آنقدر عالی که بعضیها گفتهاند، نه آنقدر بد که برخی دیگر تخریب کردند. #کتابِ_پنجاهوهشتم 0 14 سمیرا علیاصغری 1403/10/1 کتاب زندگی های من الکساندر همن 3.7 5 ✍🏼 از الکساندر همن «زنبورها؛ بخش اول» را در مجموعه داستانِ خوبِ «خوبی خدا» خوانده بودم و «آکواریوم» را در کتاب محبوبم «لنگرگاهی در شن روان». هر دو به شدت اثرگذار و دوستداشتنی بودند. پس وقتی این کتاب را دیدم تنها تعلل برای خریدن یا نخریدنش بحثِ جیبِ همایونی بود و لاغیر. صبر کردیم و به وقتش این هم رسید دستم و خواندنش کیف داد. جستارهای پراکندهای بود از خاطرات نویسنده در بخشهای مختلف زندگیاش. یاد گرفتم که شاید معمولیترین لحظۀ زندگی من هم میتواند روزی ارزش ادبی پیدا کند. چیزی که خیلی دوست دارم از نویسنده به شما بگویم این است که «هِمن» خیلی خوب بلد است آدم را بخنداند و از هرچیز جدیای، موقعیتی طنز خلق کند. خب، میدانید که آدمهای این مدلی، بعدش حسابی اشک آدم را درخواهند آورد. حتی اگر جستار «آکواریوم» را قبلاً دوبار خوانده باشید... #کتاب_پنجاهوهفتم #کتابخانۀ_اتاق_کناری @anbarivaotaghekenari 0 21 سمیرا علیاصغری 1403/9/23 دختری ایرانی روی مرز شمسی عصار 2.0 1 ✍🏼 دختری ایرانی روی مرز، زندگینامۀ خودنوشتِ شمسی عصار است. دخترِ آیتاللهی که به صفای نفس و عرفان باطنی و گرهگشایی از کار مردم در زمانِ خودش معروف بود. دختری که به آلمان و فرانسه رفت و خواننده شد. در طول خوندن این زندگینامه متوجه میشید ایشون اصلا در فضای بسته و محدودی زندگی نکرده و اتفاقاً در بسیاری جنبهها، آزادیهای اجتماعی بیشتری نسبت به همسالان و همدورهایهای خودش داشته، اما به هرحال مسیر زندگیشون از پدرش و از مذهبیبودن، جدا میشه. شاید به این دلیل که در فضای فرهیختهای بزرگ شده، قلم روان و خوبی داره. جزئیاتی که از زندگی در دورۀ پهلوی و گذشتۀ ما میده، شیرین و گرم و جالبه. آدم از این همه پیشرفت و تغییر شگفتزده میشه. نویسنده از انقلاب ۵۷ با عقده و کنایه و حسرت حرف میزنه و به شدت باهاش مشکل داره. ابتدای کتاب از بهکار بردن واژۀ «انقلاب» کلا پرهیز میکنه، بهجاش میگه «واقعه» یا «انفجار»! درصورتیکه سالهای پایانی حکومت پهلوی اصلا ایران زندگی نکرده که نسبت به مسائل داخلی آگاهی داشته باشه. از توقیف اموال خانوادگیشون و مصادرۀ منزل برادرش بعد از انقلاب خیلی ناراحته و بارها به این مطلب اشاره میکنه. من تحقیق کردم که چرا باید این خانواده مورد ظلم قرار گرفته باشند؟ دیدم برادرشون در زمان شاه مخلوع هم پروندههای فساد مالی سنگین داشتند. (پس بسیاری کتابها را بشنو و باور نکن). یا مثلاً در پایان بخش خاطرات نوروز میگه؛ دلم برای همۀ اونهایی که تبعید شدند یا در غربت مردند و ... تنگ شده. انگار بخواد بگه انقلاب باعث مرگ دوستانش شده. نگاهی میندازی به سن و سال نویسنده میبینی نزدیک هشتاد سالش بوده موقع نگارش متن. نمیدونم چه انتظاری داشته که بقیه زنده مونده باشند. 🙄 بیشتر از این افشاگری نمیکنم و دعوتتون میکنم اگر دوست داشتید از تهرانِ زمانِ پدربزرگهامون چیزی بشنوید، کتاب رو بخونید. #کتابخانۀ_اتاق_کناری @anbarivaotaghekenari 0 10 سمیرا علیاصغری 1403/9/13 چادر کردیم رفتیم تماشا: سفرنامه عالیه خانم شیرازی عالیه خانم شیرازی 3.4 41 ✍🏼 سفرنامۀ عالیه خانم یک کتاب نُقلی و نمکی است. سفرنامهای از دورۀ قاجار که از نظر زمان حدود دو سالونیم و از نظر مکان از کرمان تا هند و مکه و مدینه و عتبات و تهران و قم و باز کرمان، طول و درازایش است. عالیه خانم اگرچه آدم صبور و محکمی به نظر میرسد، ولی وجه زنانهاش گاهی در نوشتهها بروز پیدا کرده و میبینید که یک صفحه فقط دار غُر میزند و از بخت و اقبال و بیماری یا همراهان بد مینالد. بخشِ سفرِ حجش چون سرش گرم بوده خیلی لاغر است و بخشِ تهرانش که در اندرونی شاه و شاهزادهها میگردد، پُروپیمان. شاید هرکسی حوصلهاش نکشد کتاب را بخواند، به چند دلیل. مهمترینش اینکه عالیه خانم سفرنامه را برای کسی ننوشته. هرجا توصیفکردنی بوده گفته «به زبان نمیآید»؛ یعنی من بلد نیستم تعریف کنم و خودتان باید ببینید. خیلی وقتها فقط روزنوشتِ یک خطی است؛ «امروز فلان روز از ماهِ بهمان، در خانه هستم». همین. پس به درد کی میخورد کتاب؟ کسی که میخواهد به جِدّ و جهد از قاجار و زبان قاجار و وضعیت آن دوره بداند. چون به قدر شیرینیاش، کند و کسلکننده هم هست. #پنجاهوپنج_از_صد بود. #کتابخانۀ_اتاق_کناری @anbarivaotaghekenari 7 36