بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های سایه عباسی (38)

                
برج سکوت


اسمش را یکبار یکی از اعضا در حلقه هشتم کتابخوانی گفت.نمیدانم چرا در ذهنم ماند.خیلی جاها اسم خیلی از کتاب ها را میشنوم اما ذهنم اینطور خوره نمیشود که حتما سراغش بروم.کتاب حدود هشتصد صفحه است و در سه جلد.من کتاب چاپی را نداشتم.برای همین رفتم سراغ نسخه صوتی.وقتی دیدم ۱۳۳ قسمت و حدود ۳۴ ساعت است خواستم بی خیالش شوم.خیلی طول میکشید تا تمامش کنم🙄.اما اولش را که گوش دادم وسوسه شدم ادامه دهم.در کمال ناباوری در کمتر از یک هفته با وجود مشغله زیاد چند شب پیش قسمت آخرش را هم گوش دادم🙃.

برج سکوت نوشته محمد رضا منایی رمانی اجتماعی است که به معضل اعتیاد می پردازد.فضاسازی و تصویرسازی های قوی،زبان داستانی که لحن محاوره و معیار را با هم گره زده،آشنایی نویسنده با اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی همه به جذاب شدن داستان کمک می‌کند.سرگذشت پسر معتاد جوری روایت میشود و عمق فاجعه و پوچی زندگی همراه با اعتیاد آنقدر خوب نشان داده می‌شود که خواننده همراه شخصیت اصلی از کودکی تا آخر داستان می‌آید.نویسنده بدون شعار دادن و نصیحت کردن آنچه را که هدفش بوده در خلال روزهای پر درد و سیاه شخصیت های داستانش به خورد مخاطب میدهد.

راوی اول شخص است و کودکی اش در هیچ آباد گذشته.ارشد جامعه شناسی دارد.در دانشگاه معتاد شده.شغلی متناسب با مدرکش پیدا نکرده و در یک رستوران مشغول کار میشود.در ادامه تا سر حد نابودی در منجلاب فساد دست و پا میزند.داستان یک روایت خطی نیست،بلکه با فلاش بک هایی به کودکی و جوانی و گاهی تصویرسازی های ذهن متوهم یک فرد مواد زده جلو میرود.بعضی از عوامل اجتماعیِ این تباهی به خوبی با قلم تصویرساز نویسنده ترسیم شده اند.جوان از کودکی با کتاب دمخور بوده و کتابخانه ای غنی از پدربزرگش برایش به یادگار مانده. علقه اش به کتاب حتی در روزهای خماری هم مانعش میشود که کتابهایش را بفروشد و جنس تهیه کند. 

نکته جالب توجه دیگر نمادهای آشنای دهه شصت است،فیلم‌ها،کارتون‌ها،بازی ها،اضطراب روزها و شبهای جنگ و سرگرمی های دوران کودکی که همه حس نوستالژی را در مخاطب دهه شصتی زنده میکنند.کتاب آنقدر تصویری است که گاهی مخاطب فراموش میکند مشغول مطالعه یا شنیدن هست و تصاویر پشت پرده چشمهایش طوری جان میگیرند انگار در حال دیدن فیلم است.فضای کلی رمان چیزی شبیه چند فیلم سالهای اخیر سینماست.فیلم هایی مثل:«ابد و یک روز»،«مغزهای کوچک زنگ زده» و «متری شش و نیم »…. همانقدر سیاه و دل به هم زن!!

دیالوگ ها هرچند خیلی زنده و صمیمی است و در رئالیستی ترین صورت ممکن و با لحن های محاوره‌ای از دهان شخصیت ها خارج میشوند،اما فکر میکنم میشد کمتر از لغت های زشت استفاده شود.در انتهای کتاب شدت و حجم تکرار این واژه ها به قدری زیاد شده بود که توی ذوق میزد.به نظرم برای اینکه کتاب برای تمام افراد جامعه خواندنی باشد رعایت این نکته ضروریست.

روی جلد کتاب مثبت شانزده نوشته شده که به عقیده من مثبت هجده بهتر است!!درست است که این کتاب تیره روزی و نکبت اعتیاد را نشان میدهد اما خب هشتصد صفحه تکرار و توصیف صحنه های استعمال و تزریق مواد و رابطه های خارج از چهارچوب حتما اثر سویش را روی ذهن نوجوان و جوان می‌گذارد.نکته دیگر اینکه افراد این کتاب چه معتاد و چه غیر معتاد همه عاقبت بدی داشتند و سقوط کردند.در کتاب جای هیچ امیدی برای فرار از تباهی باقی نمانده.این پوچی و ناامیدی بسیار خطرناک است.درست است قصد نویسنده نشان دادن وجه سیاه اعتیاد است اما حتی آنها که معتاد هم نبودند باز آخر کار کم و بیش بدبخت شدند.نویسنده کتاب در جایی گفته که موضوع رمانش چهل سال زندگی اجتماعی ایران است. نمی توان رمان را داستانی از کف جامعه دانست.مگر زندگی چند درصد از مردم ما اینگونه گره خورده با انواع نکبت ها و فلاکت هاست؟زندگی چند نفر در حاشیه شهر که اسمش هیچ آباد است مثال خوبی برای تعمیم به کف جامعه نیست اما مشکلات و معضلات قسمتهای حاشیه شهر و کمتر برخوردار جامعه را خیلی خوب مطرح کرده است.

شخصیت های رمان چه کاراکتر اصلی چه آنهایی که اطرافش هستند آنقدر خوب پردازش شده اند که قابل درکند.اینکه به جای اسم واقعی برای بیشتر شخصیت ها از لقب هایی استفاده شده که خصوصیات و صفات پنهان هر فرد را نشان میدهد هم خیلی زیرکانه است.لقب راوی که حرمله است شاید به ظلم و قساوتی که خودش در حق بدن و آینده و زندگی اش می کند اشاره دارد.

وجه تسمیه نام رمان«برج سکوت» اشاره دارد به یکی از آیین های زرتشتی ها که برج خموشان نام دارد.آنها به علت احترامی که برای زمین قائل بودند،مرده هایشان را در بالای برجی قرار میدادند تا خوراک لاشخورها شود.در این کتاب هم ما با مرده های متحرکی روبه رو هستیم که در نهایت لاشخور اعتیاد و بزه و بی ارادگی، روح و جانشان را می بلعد و چیزی جز تفاله ای بی مصرف از آنها باقی نمی‌گذارد.اینکه اعتیاد چه بر سر اراده اسیران در دامش می‌آورد خیلی ملموس در نقطه نقطه کتاب نشان داده شده است.

فضاسازی صحنه ابتدایی داستان که شرح تست اعتیاد راوی است آنقدر قوی و بی‌پرده هست که قلاب بیندازد و تا انتهای رمان مخاطب را همراه خود بکشد.همان شروع رمان ،دیدن کلماتی که برای خیلی از ماها بودنشان در داستانی مکتوب حالت تابو دارد و تا انتهای رمان پرتکرارند، سوالی را در ذهنمان ایجاد میکند که این رمان چطور مجوز گرفته است؟ 

از آنجایی که راوی اول شخص است و همه صحنه ها قابل لمس شرح داده شده اند مخاطب حس می‌کند در حال خواندن تجربه زیسته نویسنده است.نویسنده به شدت به روای اول شخص اعتقاد دارد و حتی در جایی از رمان زاویه دید دانای کل را مسخره میکند.علتی که این حس را در ذهن مخاطب بیدار میکند هفت سال زمانی است که نویسنده صرف نوشتن این رمان کرده است.دو سال پژوهش و تحقیق میدانی نتیجه اش این مصنوعی نبودن و واقعی بودن متن است.
نکته جالب و قابل توجه دیگر کتاب این است که در بعضی قسمت ها مخاطب یک قضیه را تا انتها با پایانی خوش می خواند. از اینکه شخصیت ها...بقیه در کانال..
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            #خاطرات_مرضیه_حدیدچی_دباغ


حتی اگر زن باشی و لطیف،مادر باشی و پر از مهر،هشت کودک داشته باشی زیر پر و بالت اما آرمان که داشته باشی میشوی مبارز،میشوی مجاهد.
اسلام را عزیزتر از جان خودت و فرزندت هم بدانی،تاب شکنجه های بی شرمانه ساواک را هم که بیاوری باز هم ضجه های دخترکت در راهروهای زندان اوین زیر پوتین های جلادان ساواک دلت را خواهد لرزاند.
اما تنها یاد خداست که میتواند لرزه را از ستون محکم ایمانِ نشسته در دل زنان و مردان مومنِ مبارز بردارد و قوتی چون کوه به اراده شان دهد.

از نوجوانی نام خانم دباغ را شنیده بودم.همیشه دوست داشتم ماجرای زندگی و مبارزه و زندان رفتن هایشان را بدانم.ماه گذشته کتاب خاطراتشان را به صورت صوتی گوش دادم.زندگی پر تلاطمش چه سند محکمی برای تاریخ ایران است.کاش در عرصه فیلم سازی تیمی قوی و متعهد پیدا میشد تا زندگی این اسطوره ها را با تصویر جاودان کند.دو سال گذشته روی فیلم های جنگ جهانی ساخته کشورهای مختلف تمرکز کرده بودم. می دیدم حتی اگر دخترکی در گوشه ای از آلمان اعتراضی کرده بود برایش چنان فیلمی ساخته اند که به بیننده القا کنند چه کار بزرگی انجام داده است و او را به عنوان قهرمان ملی به ملتشان معرفی می کنند.آن وقت ما قهرمانانی داریم که هر لحظه زندگی شان درس است برای نسل جدید اما هیچ تلاشی برای شناساندن آنها صورت نمیگیرد.یا اصلا فیلمی ساخته نمیشود یا فیلم ساخته شده آنقدر ضعیف و پر اشکال است که اگر ساخته نمیشد بهتر بود.شیر زنانی که آدم از استقامت و ایمانشان انگشت به دهان میماند.

من تا قبل از شنیدن روایت زندگی خانم دباغ نمیدانستم ایشان چه شکنجه های وحشتناکی را تحمل کرده اند.چه روزها و شبهایی را زیر تیغ چشمان و دستان و روح ناپاک و آلوده ساواکیان با تنی مملو از عفونتِ ضربه ها و زخمهای شلاق و باتوم و آتش در زندان تحمل کرده اند.چه سالهای طولانی ای جدا از فرزندان و خانواده در کشوری غریب دور از وطن بوده اند.چقدر از محضر نورانی حضرت امام از نزدیک بهره مند بوده اند.اولین فرمانده سپاه زن انقلاب اسلامی در شهر همدان بوده اند.چه چیزها از خباثت و وحشی‌گری کومله و دمکرات که ندیده اند.سفیر حضرت امام برای رساندن آن نامه تاریخی به گورباچف بوده اند.

خواندن این کتاب را به تمام مردان و زنان ایرانی توصیه میکنم.ما باید این روح های آزاده و جان بر کف برای اسلام و ایران را بشناسیم و به فرزندانمان بشناسانیم تا بدانند اگر ایرانِ عزیزمان،امروز کشوری مستقل است چه جانهای پاکی در راهش فدا شده اند.

#خاطرات_مرضیه_حدیدچی_دباغ
#تاریخ_شفاهی
#کتابی_که_شنیدم
#محسن_کاظمی


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #آدم ها


چند ماه پیش که برای شروع نوشتن گفتند باید شخصیت بسازید برای داستانهایتان و توجه کنید به اخلاق و سبک زندگی اطرافیانتان، جرقه ای در ذهنم درخشید.با خودم گفتم چه خوب است اگر متن های کوتاهی در رابطه با هر کس که دیده ام و چیزی از او در در یادم مانده بنویسم.نمیدانستم جرقه اش زودتر در ذهن احمد غلامی درخشیده بود و نوشته بود و کتابش کرده بود و دارد میفروشدش.از بچگی سرنوشت من همینطور بوده است.هر بار فکر اختراعی به مغزم خطور کرد با مغز قبلا مورد خطور قرار گرفته ای مواجه شدم که اختراع مرا زودتر به ثبت رسانده و دارد از قِبَلَش نان هم میخورد.البته این مانع نمیشود که من در مورد آدم های زندگی ام ننویسم و کتابشان را چاپ نکنم.مینویسم و اسمش را می‌گذارم آدما تا متفاوت باشد با کتاب آقای غلامی و آدمای من با آدمهای احمد غلامی قاطی نشوند یکهو.


در آدمها ما با تعداد زیادی شخصیت و تیپ شخصیتی روبرو هستیم که شاید در اطراف خودمان هم باشند اما روی آنها دقیق نمی شویم.با هر داستان که برشی از زندگی افراد است فردی در ذهنمان می آید.هر شخصیت توان بالقوه برای تبدیل شدن به کاراکتری در یک رمان یا داستان بلند را دارد.کتابی خواندنی با قلمی روان و صمیمی که ما را به دنیای مردم جنوب شهر میبرد با همه سادگی شان.روایت های جبهه با نگاهی متفاوت بیان شده بودند.نگاهی که شاید در جاهایی برای ما اینطور روایت ها گونه ملایمی از تقدس زدایی از دفاع مقدس به نظر بیاید.


کتاب طوری بود که آدم حس میکرد در گورستان افراد آشنا،دوست و فامیل و همسایه ی خودش هست.سر هر مزار که می ایستد خلقیات و خاطرات کوتاهی از فرد در گور خوابیده جلوی چشمهایش می آید.آقای غلامی هم که علاقه زیادی به مردن یا گم و گور شدن آدم های کتابش دارد.به طرز غریبی هم اینکه اینها بیشتر متاثر از تجربه زیسته خود آقای غلامی هست هویداست.مخصوصا اینکه سربازی ایشان در دوران جنگ بوده است.


فکر میکنم تا مدت ها پری ترکمان،حسن چهچه ،مامان ملی،امیر عشقی، ننه دلشوره و بقیه این آدم ها در ذهنم جا خوش کنند.آدم ها کتابی خوب برای آموزش شخصیت پردازیست.



#آدم‌ها

#احمد‌غلامی




🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #کلیدر

همین الان شنیدن جلد دهم کلیدر تمام شد.حدود یک ماه همدم هر روزم بود.نام گل محمد و برادرهایش،موسی و قدیر،قربان بلوچ و کلمیشی،مارال و زیور و شیرو کنار انبوه شخصیت های نقش آفرین در رمان برای خلق شورش یک جوان ساده ایلیاتی هر روز در گوشم تکرار میشد.داستانی پر از نگو نشان بده های خلاقانه و زبانی البته ثقیل.شاید میشد رمان زبان ساده تر و امروزی تری می داشت یا اظهار نظرهای جناب دولت آبادی که بین رمان آمده حذف شود یا آن همه توضیحات و تشبیهات اضافه را قلم گرفت تا رمان در دو یا سه جلد تمام شود.اما من از شنیدن همین رمان طولانی با تمام نقد های وارد هم لذت بردم.

در آخر داستان اعتراف گل محمد برایم جالب بود.اینکه شجاع بود و قیام کرد اما چون هدف نداشت محکوم به فنا بود.این نشان میدهد که برای انقلاب کردن و شوریدن علیه ظلم فقط شجاعت و رشادت کافی نیست.باید هدفی والا داشته باشی.وقتی قصد سرنگونی بنیان ظلم و ظالم را داری باید از قبل بدانی میخواهی کدام جهان‌بینی را جایگزین کنی.و اگر این داشتن هدف و جایگزین نباشد قیام محکوم به نابودی است.درست همان چیزی که در منطق سست امروز آدم هایی که داعیه انقلابِ آزادی دارند میبینیم.

کلیدر بیشتر از آنکه داستان عشق جوانی زن دار به دختر دایی نامزد دار خودش و رسیدن یا نرسیدنشان به هم باشد داستان فقر و نداری مردم روستاها،ظلم ارباب ها و خمودگی ملت برای گرفتن حقشان است.رمان بر اساس واقعیت نوشته شده است.داستان رمان در سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ اتفاق افتاده اما ماجرای گل محمد واقعی گویا در سال ۱۳۲۳ بوده است.



#کلیدر
#کتابی_که_شنیدم



🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #تاوان_عاشقی


داستانی که پایان متفاوتش میخکوبم کرد...
حدیث عشق و دلدادگی،دل سپردنی فراتر از مرزهای قراردادی،آزادی مرغ دل برای عاشق شدن از قلب اشغالی ترین سرزمین این کره خاکی،صبر و ایثار و ایمان همه دست در دست هم قصه ای واقعی از عشقی پاک جلوی چشمهایم تصویر کردند.

داستان دلباختگی آلاء و خلیل آنقدر  پرکشش است که دوست دارید یک نفس جام قصه را سر بکشید.هر چند برای من خواندنش یک هفته زمان برد آنهم بخاطر سر شلوغی ای که دچارش هستم اما دوستانی دارم که در عرض دو ساعت کتاب را خوانده اند.

تاوان عاشقی نقل دشواری های وصال دختری اسیر دیو صهیون از خاک پر التهاب غزه و پسری سعادت یافته از جنوب غرب آمریکای لاتین است.روایتی که چیزهای زیادی از فلسطین را نشانمان میدهد.خباثت اسراییل و دروغ های شبکه های تلویزیونی حامی اسرائیل را برملا میکند.عسر و حرجی را که مردم غزه اسیرش هستند را بیان میکند.زندگی مردمی تحت کنترل و سلطه دشمن با هزارن محدودیت و نگرانی و دلشوره اینکه لحظه بعد هستی یا نه را ارائه میدهد.


#تاوان_عاشقی
#محمد‌علی‌جعفری
#فلسطین_اشغالی
#قدس_عزیز



🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #مگر_چشم_تو_دریاست
تصور کن چهار گل را،که از آن تواَند، یکی از یکی زیباتر.از لحظه ای که بذرشان جان گرفت و روییدند تا وقتی غنچه هایشان باز شدند تا باغ زندگی ات را زیباتر کنند با همه وجودت مراقبشان بوده ای.برای پر بار شدنشان نقشه ها کشیده ای.با شیره وجودت سیرابشان کردی.اما دست بی رحم و سرد خزان از آستین دژخیمان بیرون بیاید و گلهایت را یکی یکی پر پر کند و تو بدانی که دیگر هرگز چنان گلی را نخواهی از هیچ بازاری حتی به نقد جان خریداری کنی.

من باغبانی را میشناسم که چشمانش نه،اما دلش دریا بود.دامن ملکوتی اش مهد تربیت چهار شیرمرد بود.دلش برای اسلام میتپید و برای عزتش هر چه داشت عاشقانه نثار کرد.مادرانه در نبودنشان گریست و صبورانه چشم به راه آمدن پیکرهایشان ماند.

کتاب مگر چشم تو دریاست به قلم جواد کلاته هر چند شاید از لحاظ قصه پردازی و معیار های سرگذشت نویسی به مذاق من خوش نیامد و نویسنده میتوانست ماجراهای این خانواده شهید را منسجم تر و زیباتر به خواننده عرضه کند اما در نهایت کتابیست که خواندش بر عمق دریای ارادت به شهدا و پدر و مادرشان در قلب هایمان می افزاید.

زندگی شهیدان جنیدی پسران آیت الله جنیدی امام جمعه رودسر که خود از رزمندگان مجاهد عرصه مبارزه با طاغوت و دفاع مقدس بود در این کتاب از زبان مادر چهار شهید روایت میشود.روایتی مادرانه که دل را میسوزاند.آب شدنی پدرانه آنگاه که باید خود را مأمن نشان دهی.دیدار های رهبری فرزانه که آبیست بر آتش هجران ها.

امیدوارم نویسنده ای زبردست تر تا هنوز همسر آیت الله جنیدی در قید حیاتند دست به کار شود و کتابی شایسته مقام و شأن این خانواده (هر چند نشدنیست) برای آشنا کردن جامعه با این دُرّ و صدف های پنهان در شن روزگاران تقدیم مردم سرزمینم کند.


#مگر_چشم_تو_دریاست 
#جواد_کلاته_عربی
#حلقه_پنجم
#دهه_آخر_ماه_مبارک_خواندمش
#هفت



🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #از_پشت_میز_عدلیه 


همه ما وقتی حرف از دادگاه و دادسرا و قاضی و حکم میشود افکاری مانند ابرهایی تیره در ذهنمان نمودار میشود که از سالها قبل در پس خاطراتمان جا خوش کرده اند.قاضی در نظرمان فردی پیر و پا به سن گذاشته و خشن است.پرونده های تلنبار شده روی هم نیز برایمان تداعی کننده جرم و قتل و جنایت و سرقت و تجاوز است.اما من کتابی خواندم که در آن یک قاضی جوان خاطرات خودش را از پرونده های ساده و روزمره با زبان طنز مکتوب کرده است.

من  نسخه الکترونیکی کتاب از پشت میز عدلیه را تا اواسط کتاب نگاه میکردم و به خوانش خوب وحید رونقی گوش میدادم،اما از وسط های کتاب دیگر فقط گوشم به نسخه صوتی بود.این کتاب ۴۶ خاطره کوتاهِ یک قاضی جوان از پرونده های واقعی و کف خیابانی است که نویسنده تلاش کرده با نگاهی طنز و البته نقادانه طوری آنها را بیان کند که فقط خنده صرف ته ماجرا نباشد.بلکه خواننده به فکر فرو رود و گاهی شاید در صدد تغییر بعضی رفتارهایش هم برآید.البته طنزِ چندان قوی ای که از خنده روده برتان کند از آب درنیامده که این هم شاید بخاطر ذات جدی جرم و دستگاه قضا باشد.اما باز هم لبخندی تفکر برانگیز را بر لبان خواننده خواهد آورد.

خاطرات خیلی صمیمی و ساده نوشته شده اند.انگار که پای صحبت دوستی نشسته ای که از قضای روزگار قاضی است و میخواهد در یک دور همی دوستانه خاطرات سر کارش را با شوخی و طنز برایت تعریف کند.خوانش آقای رونقی خیلی خوب است و من شنیدن نسخه صوتی کتاب را به کسانی که دنبال کتابی با حال و هوای متفاوتند پیشنهاد میکنم.

همینکه راوی خود یک قاضی است که از فانتزی های ذهنی خودش راجع به دادگاه و حکم میگوید و نشان میدهد چهره ای جدی که هر قاضی نشان میدهد گاهی فرسنگها با فضای فکری اش فرق دارد خیلی جالب است. چقدر خوب است اگر همه کسانی که ذوق نوشتن دارند و در مشاغل مختلف مشغول کارند خاطراتشان را بنویسند.برای آشنایی با فضای شغل های مختلف مرجع خوبی خواهد بود.


#از_پشت_میز_عدلیه
#امین_تویسرکانی
#وحید_رونقی
#کتابی_که_شنیدم 


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #گیله‌مرد 


از همان روزهای نوجوانی که در کتاب ادبیات دبیرستان قسمتی از داستان گیله مرد از بزرگ علوی آمده بود تا همین یک ماه پیش که با صدای آرمان سلطان زاده گوش دادمش همیشه دنبال این بودم که این کتاب را بخوانم.فضای سیاه و باران شدید و شیون صغری زن گیله مرد که از بین انبوه درختان در شب تاریک جنگل های گیلان به گوش می‌رسید و به قول خانم حسن زاده دبیر ادبیاتمان نماد فضای خفقان و سیاه سیاسی آن روزگار بود هیچگاه از ذهنم پاک نمیشد.مامور بلوچ هم در ذهنم ماندگار بود.داستان را که گوش دادم آن هم با خوانش نه،بلکه  اجرای زیبای آرمان سلطان زاده احساس میکردم من هم در همان شب سرد بارانی اسیر محمد ولی شده ام.دلم میخواست از دل تاریکی بدون معطلی برای انتقام از همه ظلم ها تیری سمتش بیندازم اما...
داستان های دیگر کتاب هم هر کدام نقدی بود بر فضا و جو حاکم روزگار بزرگ علوی.کتاب را دوست داشتم و دوباره خواهم خواند و شنید.


#گیله‌مرد
#بزرگ_علوی
#آرمان_سلطان‌زاده
#شش


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #کهکشان_نیستی

در میانه برهوت سرگردانی مبهوت مانده بودم تا اینکه دست در دست عالمانی شیدایی،ظلمت راه برایم به رنگ نوری ربانی درآمد.نام هایی چنان بلند که عظمت روح هر کدامشان انگشت بر دهان نگهم داشته بود که کیستند اینان؟چگونه میتوانم همچون این ستارگان آسمان های کرامت و ایمان بر خواهش های نفسانی خود چیره شوم.خواندم و خواندم و خواندم.پا به پای ریاضت ها و شب زنده داری و عبادت هایشان رفتم.بر کرانه دریاهای معرفت پا بر نم شن های طریق طی شده شان نهادم تا درک کنم راز سعادتشان را.از کوفه تا سهله،از نجف تا کربلا هم مسیر زیارت ها و توسل هایشان شدم.یک ماه دل دادم به یادهای سیالشان در حافظه تاریخ.بزرگ مردانی که همراه دلسوزشان زنانی با ایمان امتحان شده با غربت و فقر و بلا بودند‌.

در خیالم تصور کردم معنویت مواج در بحر وادی السلام را با روح و ریحان هایی مومن که جاری بودند در لامکان و لازمان عالم.بغض و کینه ی روح های کوچک آزارم داد.وسعت روح های آسمانی که بر بت های درونشان سیطره داشتند نشاطم بخشید.دستورات معنوی این بزرگان چراغ راهی شد برایم در مسیر جهد برای تزکیه نفسم.آموختم اعتماد به اراده امام را که خواست او بهترین مشیت و تقدیر برایم خواهد بود.یک ماه سرگشته در عالم ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت در جستجوی حقیقت دریای توحید حیران بودم.

 آنچه که شد توشه ی راهم از این سیاحت یک ماهه این بود که اول قدم در این سیر بندگی عمل به هر آنچه از شریعت میدانی  و تبعیت و پیگیری قرآن،سیره و سنت اهل بیت علیهم‌السلام است.اینکه دریابم بنده ام یا آزاد.اگر بنده این درگه پر حشمتم رضای مولا را با سلاح تقوا تحصیل کنم.با پرهیز از معاصی که عمده اش پرهیز از ترک واجبات است و چون مرتکب معصیت گشتم جان در زلال توبه بشویم.دانستم بلاهای نشسته بر جان نشان اثبات پایمردیست برای غریقان آتشفشان نیستی.بلاها همه حسابی دارند در این نظام با انظباط هستی و ترقی روح در پی دارند.باید روح را برای رسیدن به فیض بیکران الهی ریاضت داد گاه با سالها ریزه سنگی زیر زبان داشتن.آموختم که دنیا و آخرت را در نماز شب بخواهم.

غرق شدن در کهکشان نیستی قلب عارفی که در انوار پرتلالو توحید فانی شده، صله ای بود که با خواندن سرگذشت سالک و عارف اهل ذکر سید علی قاضی طباطبایی روزی ام شد و مرا چون سید علی قاضی طباطبایی به این باور رساند که خداوند متعال در هر دوره ای از زندگی انسان رزقی را نصیب او خواهد کرد و تنفس در نسیم سحر انگیز وزیده از سمت مردان حق در این ماه مبارک رزق امسال من بود.

#آیت_الله_سیدعلی_قاضی_طباطبایی
#محمدهادی_اصفهانی
#یار_دلنواز
#مجنون_عشق
#پیک_معشوق


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #چراغها_را_من_خاموش_میکنم


دو روز پیش برای دومین بار رفتم سراغ «چراغها را من خاموش میکنم ».پارسال نسخه چاپی کتاب را خوانده بودم و مدت ها در جهان کلاریس غرق بودم.همان سال گذشته هم یک بار خواستم صوتی گوش دهم اما تا نیمه بیشتر نشد پیش بروم.بین کارهای دیگرم گم شد و فراموشش کردم.این بار اما دو روز قبل نسخه صوتی را شروع کردم و دیروز عصر تمام شد.دوباره من ماندم و آبادان سال های دور و کلاریس و آدمهای دور و برش.

رمانی کاملا زنانه با جملاتی ساده بدون هیچ معما و پازلی که بخواهد ذهنتان را درگیر حلش کند. درست است که کتاب گره و پیچیدگی ای برای باز کردن ندارد اما این مطلب باعث نمیشود که در هنگام یا بعد از خواندن کتاب به فکر فرو نرویم.به دغدغه های یک مادر و همسر نیندیشیم.به اهمیت ریزترین نکات روزمره یک زن فکر نکنیم.چیزهای ساده ای که هر روز انجام میشوند اما به چشم نمی آیند.اما اگر یک روز ترک شوند تازه معلوم میشود این کارهای ریز چقدر مهمند.مثل رفتن مادر تا پای سرویس بچه ها و …


هر چند رمان زنانه است و داستان در دل جنوب کشور روایت میشود اما آنچنان خبری از دغدغه ها و روزمرگی های زنان بومی و مشکلات اجتماعی و طرز فکرشان نیست.داستان زندگی چند کارمند ارمنی شرکت نفت آبادان با سطح خوب زندگی و دغدغه های خاص خودشان را به صورت خطی بدون هیچ اتفاق واقعا خاصی بیان میکند.در ابتدا شاید اشاره به آن همه جزئیات برای خواننده ملال آور شود اما نکته برجسته این رمان همین جزییات و روزمرگی های پیش پا افتاده است که زندگی را می‌سازند.دید روانشناسانه کتاب به حالات و خلقیات شخصیت های زن داستان کاملا مشهود است.هر چند زن داستان در زمان گذشته است و با آیینی غیر از آیین ما، اما مادرانه ها و همسرانه هایش مانند تمام زنان دنیا در همه زمانها بر اساس عاطفه است طوری که خودش را فراموش کرده است.


من بعد از خواندن این کتاب، از پارسال تا به الان به این فکر میکنم که قبل از چراغها را من خاموش میکنم به جای ور مهربان و ور خوشبین و ور بدبین ذهن چه میگفتم.واقعا این ور های مختلف ذهن قبلا اسمشان چه بود که در این یکسال هر چه میخواهم برایش جایگزین خوبی پیدا کنم نتوانسته ام.ور بیخیال ذهنم می گوید ولش کن،همین ور را سرقت ادبی کن و در تمام متنهای محتاج ورت استفاده کن.ور تنبل ذهنم هم سریع قبول میکند😅من هم که مخلص این ور های عزیز ذهنم هستم.



#چراغها_را_من_خاموش_میکنم

#زویاپیرزاد

#چهار

#بیست_فروردین_۴۰۲

#کتابی_که_شنیدم



🌸سایه🌸



@sayeh_sayeh
          
            #تصویر_دوریان_گری

دیروز کتابی را گوش دادم که مرا به روزهای دانشجویی دوره کارشناسی برد.سر کلاس های استاد اخوان.یاد هنر برای هنر و art for the sake of art و مکاتب ادبی و…همه برایم زنده شد.اسکار وایلد با آن موهای فرق از وسط و دست زیر چانه اش جلوی چشمانم آمد.تمام مدتی که داستان را گوش میدادم دلم برای کلاس ۲۰۷ دانشگاه الزهرا پر میکشید.

کتاب با صدای آرمان سلطان زاده خوانش میشد و همین برای لذت بردن از یک کتاب صوتی کافیست.جالب اینجاست که آقای سلطان زاده اگر شنگول و منگول را هم بخوانند تا آخر داستان نمیشود بیخیال شنیدن شد.

داستان در مورد پسر جوان زیبایی است که روح خود را به شیطان می فروشد تا جوان بماند.بیشتر از این اگر بگویم داستان تمامش لو میرود.من قبلا فیلمش را دیده بودم و سر کلاس ها ماجرا را به صورت خلاصه به  زبان اصلی خوانده بودم.امشب دوباره فیلم را هم دیدیم،نسخه سال ۲۰۰۹.یعنی وقتی فیلم کتاب هایی که خوانده ام را میبینم دلم میخواهد کارگردان ها را به چند قسمت نامساوی تقسیم کنم.خب آخر برادر من،کارگردان محترم،آقای دایرکتور، بیچاره اسکار وایلد فلک زده کلی فحش خورده داستان را نوشته،خب همان را بساز دیگر.مثلا چه فضیلتی دارد داستان از قبل نوشته شده و معروف دنیای ادبیات را با سلیقه بی مزه ات تغییر می دهی؟شده است روال همیشگی،هر بار بعد از دیدن فیلم های کتاب ها باید از دست این کارگردان ها کلی حرص بخورم🤦🏻‍♀️.

اسکار وایلد در این کتاب بر خلاف عقیده اش که هنر نباید درس بدهد و فقط زیبایی را نشان میدهد درس های زیادی به خواننده اش میدهد.
▫️اینکه چقدر انتخاب همنشین در سعادت یا بدبختی انسان موثر است و معاشرت با افراد ناپاک روحمان را به سمت پلیدی سوق میدهد.
▫️اینکه گناه بر جسم و ظاهر اثر نمیگذارد و اثرش بر روح آدمی است.اگر هر گناه مانند داستان کتاب بر ظاهر و صورت مان اثر می گذاشت چه بسا دیگر کسی برای فرار از رسوا شدن هرگز عمل زشتی مرتکب نمیشد.
▫️اینکه نظر و رای دیگران درباره فرد میتواند باعث زوال فرد یا بروز و شکوفایی استعدادهایش شود.
▫️اینکه هر فرد برای ادامه مسیر زندگی اش مخیر است بین خیر و شر انتخاب کند.
▫️اینکه در نهایت انسان از بین میرود اما آثارش باقی می مانند.مانند آثار هنری و حتی تصویر خود دوریان گری که بعد از مرگش باقی ماند.
▫️اینکه یک کتاب بد چقدر میتواند روح را به وادی تاریکی و گناه بکشاند و اثری ماندگار بر روح بگذارد.کتاب زرد و لرد هنری نماد شیطان و الگوی بد بودند.
▫️اینکه پرداختن به لذت ها روح را به تباهی میکشاند.شاید در لحظه از لذت گناه سرمست شویم اما روحمان در آرامش و خوشحالی نخواهد بود.

نقاشی نماد روح و وجدان دوریان گری و نقاش نماد فرد دلسوزی که میخواهد راهنما باشد .

اسکار وایلد نویسنده ای ایرلندی(۱۸۵۴) که گرایشات منحرف جنسی داشت و به این علت دو سال هم در زندان بود و البته طبق گفته ها فراماسون هم تشریف داشتند در سال ۱۹۰۰ در ۴۶ سالگی به علت مننژیت از دنیا رفت.آثارش بعد از مرگش شهرت زیادی پیدا کردند.


#تصویر_دوریان_گری
#اسکاروایلد
#آرمان_سلطانزاده
#کتاب_صوتی
#استاد_اخوان🥰
#هفدهم_فروردین_۴۰۲
#سه



🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #کورسرخی

در یک اقدام متهورانه غروب هم کتاب صوتی «کورسرخی» را با صدای نویسنده کتاب گوش دادم.کتابی که در آن نویسنده ۹ برش از زندگی واقعی خودش را روایت کرده است.کتابی که گویی تاریخ پر از جنگ و خون و کشتار و مظلومیت افغانستان را بیان میکند.درد و غم بی وطنی و بی خانه بودن و مهاجرت را.زمان گوش دادن به کتاب فقط چهار ساعت است که من چون از قلم نویسنده و بیانش خوشم آمد با همان سرعت معمولی گوش دادم.با سرعت بیشتر خیلی سریعتر هم میتوان گوش داد.کتاب پر است از توصیف ها و عبارات تاثیر گذاری که عمق غم ریشه دوانده به جان مردم همسایه مان را نشان میدهد.روایت ها در فاصله زمانی سالهای ۶۵ تا ۹۵ اتفاق افتاده اند.از پنج سالگی تا سی و پنج سالگی نویسنده.

آنچه که بیشتر از همه در خلال این نه روایت منتقل میشود دردیست که افغان ها در زندگی پر از نا امنی و به دنبال خانه شان دارند.بچه هایی که در خاکی غیر از خاک وطن می بالند و حتی به برگشت به وطن هم نمی اندیشند.دیگر وطن برایشان معنایی ندارد.زن هایی که همسر مردانی غیر افغان میشوند.جمله ای از کتاب دائم در سرم تاب میخورد:«حال هر سرزمین را باید از حال زن هایش شناخت»


#کورسرخی
#عالیه_عطایی
#کتاب_صوتی
#چهاردهم_فروردین_۴۰۲
#دو


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #از_به

امروز از صبح تا ظهر کتاب «از به» را صوتی گوش دادم.دوستش داشتم.هرچند اولش کمی سخت بود تا اسامی و روابطشان در ذهنم ثبت شوند اما بعد از چند فصل شخصیت ها برایم جا افتادند.سبک کتاب خیلی خلاقانه بود.کتابی در موضوع دفاع مقدس که مشخصا به زندگی یک خلبان جانباز پرداخته است.تمام کتاب در خلال نامه های چند شخصیت به هم روایت میشود.هر چند ظاهر شخصیت ها چندان در ذهن قابل بازسازی نیست بخاطر سبک کتاب که نامه هست و در نامه امکان توصیف کم هست اما ذهنیات و اخلاق شخصیت ها به خوبی تصویر میشوند.

اسم کتاب در ابتدا برایم بی معنا بود.اما به محض خواندن دو فصل از کتاب چرایی این نامگذاری مشخص میشود.لحن خاص هر شخصیت هم از نقاط قوت کتاب بود.لغات تخصصی مربوط به خلبانی و هواپیما زیاد بود اما من چون گوش میدادم وقفه ای برایم ایجاد نکرد و خیلی حساس نشدم بهشان.خواندن یا شنیدنش را توصیه میکنم.


#از_به
#رضاامیرخانی
#کتاب_صوتی
#چهاردهم_فروردین_۴۰۲
#یک


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم

شاعرانه و عاشقانه اما پر از غم.فهمیدن این کتاب به آسانی کتاب های دیگر که قصه ای از جایی شروع میشود و به انتها میرسد نیست. یا آنهای دیگر که نویسنده فکر میکند با پس و پیش کردن زمان خیلی فن زده است.یا حتی آنهای دیگر که نویسنده با استفاده از جریان سیال ذهن میخواهد پریشانی اش را نشان دهد.نثر شاعرانه کتاب با خاطراتی که ترتیب زمانی به یاد آمدنشان مشخص نیست خواندنش را برای خیلی ها مشکل کرده است.اما داستان بسیار ساده است.همان قصه عشق است که جدایی تلخش کرده است.

پسر رعیت و کشاورز زاده ای از کودکی همبازی دختر خان است.عاشق هم میشوند.میخواهند ازدواج کنند.همه مخالف هستند.پسر با هلیا به روستای کوچکی به نام چمخاله فرار میکنند و در خانه ای روستایی زندگی میکنند.دختر تاب سختی های زندگی در روستا را نمی آورد و به شهر برمیگردد.پسر با اینکه یازده سال دوری را تحمل میکند اما در آخر او هم به همان شهر زادگاهش برمیگردد.در شهر زادگاهش متوجه میشود در سالهای نبودنش مادرش از دنیا رفته و پدر طردش میکند.


جمله های شعرگونه و پر احساس کتاب آنقدر بر جانم مینشیند که چند بار آنها را با خود تکرار میکنم.وای از انتخاب واژگان و ترکیب آنها با هم که چه میکند با دل.کتاب را با صدای پیام دهکردی گوش دادم و دلم در هر جمله به سویی کشیده شد.گاهی به دنیای پاک کودکی راوی،زمانی شور و شیدایی نوجوانی اش و بعد روزگار عشق و دلدادگی جوانی اش ،حرمان جدایی اش و زهر تنهایی اش و داغ های بر دل مانده اش...نادر ابراهیمی با هنرمندی تمام داستان دو خطی ساده ای را چنان دلبرانه با نابترین واژگان بیان میکند که از خط به خطش لذت میبری و تا سالها جملاتش در ذهنت ماندگار میشود.


#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم 
#نادر_ابراهیمی
#پیام_دهکردی
#کتابی_که_شنیدم
#اونی_که_قلم_نادرو_دوس_داره_منو_درکم_میکنه
#هلیا


🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #سمفونی_مردگان

مادری که نه تنها مادری کافی نبود برای همه فرزندانش حتی آنجاها که لازم هم بود مادری نکرد.مادری که حق پایمال شده دخترش را دید و کوتاه آمد.مهیا شدن آتش برای سوزاندن حاصل عمر پسرش را دید و چیزی نگفت.اما آنجا که خود سیلی خورد برآشفت.پدری که با عمل خود نسبت به برادرش تخم تنفر و برادرکشی را در فرزاندنش کاشت.پدر و مادری که همه بچه ها،برایشان یکسان نبودند و حسد کاشتند و مرگ درو کردند.یوسفی که قربانی شرایط خانه و اجتماع و جنگ شد.آیدایی که در زمان زنده بودن سوخت و ساخت و در هنگام مردن سوخت و خاکستر شد.اورهانی که حسرت مهر مادر تا دم آخر همراهش بود.

آیدینی که کتاب خواند اما نفهمید که خواندنش چه سودی برایش دارد.شاعر شد و پنهان شد و عاشق شد و پیدا شد و مجنون شد بی آنکه بداند چه میخواهد.با مقصر دانستن دیگران همه بارها را از دوشش برداشت. به جای مبارزه مخفی شد و آنجا که باید میرفت بی انگیزه ماند و آنجا که باید میماند تا نور علمش تاریکی جهل ریشه دوانده حتی در پستوی خانه شان را روشن سازد رفت.

داستانی بود سراسر تلخی،سراسر غم اما با قلمی توانمند که من نمیدانم چرا ولی با همه غمش خوشم می آید از خواندن و شنیدنش.دومین بار بود که پای سمفونی معروفی مینشستم و گوش میسپاردم به نوای هر شخصیت در موومان های مختلف کتاب.

آیدین به نظرم نماد خود معروفی بود.روشنفکری که خودش را تنها میبیند اما برای تغییر وضع موجود نمیجنگد.زیستن در تاریکی را برمیگزیند و حتی آنجا که میتواند برود به سمت نور دنبال بهانه ای سست میگردد تا نرود پی نور و آگاهی.شاید راحت طلبی که همه چیز را آماده میخواهد و هر جا که دید شرایط بر وفق مرادش نیست میرود پنهان میشود تا اوضاع رو به راه شود.بر بیگانه تکیه میکند و راز دل را بر غیر هموطن و غیر همکیش برملا میسازد و امید کمک از غیر دارد.بی آنکه بداند آنها هم دارند از او سودجویی میکنند.

اینکه علت مرگ سورمه معلوم نشد و دختر آیدین کی به دنیا آمد که خود آیدین هم نمیداند به نظرم از ضعف های کتاب بود‌.شاید خود معروفی هم از تیرگی دنیای کتابش دلزده شده بود و بیش از این توان تعبیه قضیه ای غم انگیز در کتاب را نداشت‌.شاید هم نتوانست غمی جور کند که طعنه ای درش نهفته باشد.

کنایه های نهفته در متن نسبت به مذهب و افراد مذهبی و دیدن همه سیاهی در و از این افراد و در عوض دیدن تمام خوبی ها و درک بالا از فرنگی ها و مسیحی ها هم به شدت و تناوب در کتاب دیده میشود.این تکه های کتاب بیانگر جهان‌بینی خود آقای معروفی هم هست.در واقع نگاه ایشان به مذهب و قشر مذهبی_سنتی و دلباختگی به فرهنگ و آیین غرب  را نشان میدهد.

مطالعه این کتاب را با این فضای پر از ناامیدی و غمش مخصوصا در صحنه مرگ یوسف و سوختن آیدا به کسی توصیه نمیکنم.اما با اینهمه خودم از هنر خلق جملات و تصویر سازی ها و ایده کتاب و سبک نویسندگی معروفی لذت بردم و دوست دارم برای بار سوم هم بخوانمش.


#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی 
#حلقه_پنجم

🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #شازده_احتجاب 


از خیلی وقت پیشتر ها اسم کتاب شازده احتجاب را میشنیدم.جا به جا در سایت های مختلف هم دیده بودمش.اما هیچگاه فرصت نکرده بودم بخوانمش.دو روز پیش که شنیدن سمفونی مردگان برای بار دوم تمام شد رفتم سراغ کست باکس.پادکست هایی که دنبال کرده بودم را بالا و پایین میکردم که چشمم روی نام چندین کتاب بیشتر مکث میکرد.از بین آن همه اسم وسوسه کننده شازده احتجاب را انتخاب کردم.کتاب صوتی شازده احتجاب با خوانش ناصر زراعتی.

از همان ابتدای کتاب موج جریان سیال ذهن شازده  مرا هم میبرد در هزارتوی تاریخ.به سیاه روزگار قاجار با آنهمه عیاشی و ظلم به رعیت میکشاندم.مخصوصا که این روزها مشغول خواندن چند کتاب تاریخی هم هستم و تازه تاریخ سلسله قاجار را تمام کرده ام،بیشتر فلان الدوله ها و بیصار السلطنه ها پیش چشمم رژه میروند.

کتاب نقل چند ساعت پایانی عمر شازده احتجاب یا همان خسرو آخرین فرد از یک خاندان اشرافی قجری است.شبی در راه آمدن خانه مراد را که یکی از نوکران پدربزرگش بوده میبیند.مرادی که در همه صحنه های مرگ بوده و همیشه خبر مرگ می آورده است.دیدن مراد به شازده این حس را میدهد که او نیز امشب خواهد مرد.به خانه ی خالی و سوت و کور که نماد نابودی و ویرانی و انقراض است میرسد.با دیدن قاب عکس های اقوام درگذشته اش خاطرات از جلو چشمانش رژه میروند.

شازده با سفر در زمان و حرف زدن با خودش شخصیت خسته و درمانده، مرگ‌اندیش و مأیوس‌ و بی هویت خودش را به خواننده میشناساند.ظلم های خاندان قجری را به مردم،زنان و حتی فرزندان خودشان نشان میدهد.بیشترین کسی که در این خاطرات نقش دارد فخرالنسا همسر شازده که دختر عمه اش هم میباشد است. فخرالنسا نماد زن با فرهنگ و اهل مطالعه آن عصر است.ظلم شازده به فخرالنسا و فخری کلفت خانه به خوبی در این مرور خاطرات به تصویر کشیده شده است.

این رمان اسباب معروفیت هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۴۸ بود.گلشیری به طرزی بدیعانه و ساختارشکنانه با قلمی پر ایهام و پیچیده به سبک جریان سیال ذهن داستان فروپاشی و اضمحلال یک خاندان را به کمک رویاها و خاطرات شازده روایت میکند.بعد از خواندن کتاب رفتم و فیلمش را هم پیدا کردم و دیدم.فیلمی سیاه سفید با بازی جمشید مشایخی،فخری خوروش و کارگردانی بهمن فرمان آرا در سال ۵۳.

این بخش از گفته های فخرالنسا به خوبی روزمره خان های قجری و اوج دغدغه های آنان را نشان میدهد.فخر النسا به خسرو می‌گوید: «چرا نیاکان ما همه‌اش به فکر مزاج مبارک و بواسیر مبارک هستند و یا اگر از این خبرها نباشد اگر یکی را پیدا نکنند که سرش را مثلاً لب همان باغچۀ خانۀ شما گوش تا گوش ببرند، چرا سوار می‌شوند و با انهمه میرشکارباشی، منشی باشی، تفنگدارباشی، ملاباشی، حکیم باشی می‌زنند به کوه و صحرا و می افتند به جان مرال و پازن و دراج و خرگوش و چه و چه، تازه وقتی خسته و کوفته برمی گردند چرا یکی دیگر را صیغه می‌کنند؟ و صبح یکی را خلعت می‌دهند، یکی را سر می‌برند و اموالش را مصادره می‌کنند؟»

#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#کتاب_صوتی


🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #پانصد_صندلی_خالی

کدام آب به غیر از اشک میتواند آتش گر گرفته در دل را بمیراند،اما نه،حتی از اشک هم کاری ساخته نیست.داغی اشک بیشتر شرر می اندازد به این خاکستر غم.چرا من نمیدانستم چه میگذرد بر مردم فوعه و کفریا.کاری از دستم برنمی آمد؟دعا که میتوانستم بکنم برایشان.
آه از دل مادران در همه لحظه های گرسنگی و تشنگی کودکانشان.آه از دل مادران در زمان بیماری دلبندشان در محاصره.آه از دل مادران بر سر پیکر بی جان جگرگوشه هایشان.آه آه آه....و آه از شرم و ناتوانی پدرها...

چه میگویم من؟چه میدانم اصلا؟صوتی سه ساعته شنیده ام و اینجور بی‌تاب شده ام،فقط از شنیدن یک صد هزارم آنچه بر سر مردم محاصره شده در فوعه و کفریا آمده بود.چه کشیدند آنها که زیستند این تلخی ها را.ای امان از ظلم و ظالم.ای امان از شیطان صفتی آدمیان هرزه.ای امان از جنگ و مرگ و ویرانی.ای امان از جهل آنانکه سینه چاک دلسوزی دشمنند.چه میدانند از تلخی زهر مزه روزهای وادادگی...

این کتاب را بخوانید.گوشش دهید.به همه آشنایانتان معرفی کنید.با غم هایش اشک بریزید و با دردهایش استخوان هایتان بسوزد.کاش همه عبرت بگیریم.بدانیم این است سرانجام دل سپردن به آواز دهل دشمن.این است نهایت آزادی ای که دشمن برای ما آرزویش را دارد و تازه این خوب ماجراست.برای ما هزار بار بدتر میخواهند،هزاااار بار.کاش بدانیم جز اتحاد و علم و عمل نجاتمان نمیدهد.کاش دست از تفرقه برداریم.کاش کاش کاش دشمن را بشناسیم.

تا حزن نامه این مادر سوری را نشنوی نمیدانی چه میگویم.مادر که باشی با هر جمله اش کل وجودت اشک میشود و سرریز میکند از چشمانت و باز حس میکنی باید بیشتر ذوب شوی.مادر که باشی با شنیدنش قلبت سنگین میشود و مجبور میشوی حتی در هوای اسفند به بالکن بروی تا بتوانی نفس بکشی.هوا کم می آوری حتی از شنیدن دردی که دیگری زندگی اش کرده.نه اینکه حتی خودت را بتوانی در آن بلا تصور کنی،نه،نمیتوانی،طاقتش را نداری،با یک خدا نکند و دور باشد و تکان دادن سر به دو طرف تصور خودت و خانواده ات در آن شرایط را از خودت دوووور میکنی،حتی تصورش را هم...

من این کتاب را شنیدم.متن و خوانش کتاب به قدری خوب بود که به همه توصیه میکنم گوشش دهند.میدانم الان شاید حال و روز دل خیلی هایمان خوب نباشد اما به این کتاب گوش دهید.ببینید چه بر سر شیعیان هم دوره مان آورده اند.اگر آگاه نباشیم چه بر سرمان می آورند.کاش آنها که در راس کارند هم بشنوند.کاش بدانند سرنوشت ملت امانتیست در دستشان.کاش خیانت جای خدمت را نگیرد که اگر بگیرد بعد از آن است که جلاد جای شهید در بوق و کرنا ستایش میشود.حرف بسیار است و هنوز صورت من از اشک خیس.خواستم همین الان که کتاب تمام شد و دلم غم دلهای مردم محنت کشیده فوعه و کفریا را چشیده است آن را به شما هم معرفی کنم.


#پانصد_صندلی_خالی
#فوعه_کفریا
#لیلی_علام_الدین_اسود
#ای_داد_از_بیداد
#کتاب_صوتی

🌸سایه🌸
@sayeh_sayeh
          
            
#یادت_باشد

چندین مرتبه در گروه های همخوانی شنیده بودم که به این کتاب با لحنی کمی استهزا گونه عنوان کتابی با روایت صورتی داده بودند.بارها در طاقچه جلوی چشمم آمد و بخاطر همین توصیفات نخوانده بودمش.در راه برگشت از سفر بودیم.دو ساعتی مانده بود تا برسیم خانه.با همسرم یک کتاب صوتی گوش داده بودیم و دیگر صدای غرولند بچه ها که خسته راه بودند نمیگذاشت صدای دیگری شنیده شود.هندزفری را در گوشم گذاشتم و دل به دریا زدم و یادت باشد را از طاقچه خریدم و شروع کردم به گوش دادن.رسیدیم خانه نتوانستم بی خیال شنیدنش شوم.تا فصل هشتم را یک سره گوش دادم.دلم میخواست تا آخر پیش بروم اما خیلی خسته بودم.صبح که بیدار شدم فقط فکر دو فصل باقی مانده بودم.ساعت هشت صبح شنیدنش تمام شد.

برخلاف شنیده هایم کتاب خیلی جذاب بود.روایتی شنیدنی از زبان دختری که پاک زندگی کرد و پاک ازدواج کرد و پاک عشقش را ابدی کرد.بیشتر از قسمت های به قول دوستان صورتی کتاب چیزی که مرا خیلی به فکر فرو برد ایمان و مراقبه و تقوای شهید حمید سیاهکالی بود.در آن سن کم چطور توانسته بود به آن درجه از زهد و ورع برسد.آنقدر این قضیه برایم جالب است که دلم میخواهد داستان این شهید هم از زبان مادرش روایت شود تا ببینم چه نکاتی رعایت شده که این شهید چنین رشد و تربیت و پروش یافته است.مطمئنا مثل کتاب کاش برگردی دقت در تربیت و حق الناس و حرام و حلال زمینه ساز چنین رشد شخصیتی ای بوده است.کاش با عنایت این شهیدان همه پدران و مادران در تربیت فرزندانشان موفق باشند.

این کتاب یک روایت عاشقانه است،خیلی هم عاشقانه.آنقدر عاشقانه که با خودت فکر میکنی یعنی واقعا در این دور و زمانه هم از این عشق ها وجود دارد؟یعنی یک جوان شصت و هشتی هم میتواند اینجور دلبرانه عاشقی کند؟اینجور که حتی عشقش دل تو را هم ببرد؟از عشق حمید میگویم و آن همه دقت و ملاحظه برای اینکه مبادا معشوق حتی به اندازه سنگینی یک چادر مشکی دلگیر شود.عشق حمید به خدا و این همه مراعات آداب حضور در پیشگاه خداوند.رهی که علمای بزرگ شاید دهها سال طول بکشد تا به آن برسند این جوان با کدام استاد اینگونه برق آسا طی کرده است؟؟از حرارت این عشق که شعله هایش آتش به جان حمید زد، عمق جانم گرم است و دوست دارم تا همیشه این گرما در دلم ماندگار باشد.

آنقدر روایت فرزانه ساده و شیرین بود که حس میکردی تو هم از آن امامزاده و سفرهای راهیان نور خاطره داری،از آن خانه کوچک کوله باری از یادها بر دوش داری و وقتی فرزانه آخرین بار در خانه است پنجه های بی رحم بغض را بر گلوی خودت حس میکردی.دوست داشتی تو هم،هم گریه با فرزانه نبودن حمید را انکار کنی و داد بزنی و بنشینی در انتظار پاسخش.دوست داری بشنوی که حمید بگوید یادت باشه و فرزانه با خنده بگوید یادم هست،یادم هست...

کاش یادمان بماند این همه از خودگذشتگی و ایثار را.کاش یادمان بماند که بنده بودن سن و سال نمیشناسد،خودسازی میخواهد و محاسبه نفس.کاش یادمان بماند برای چه پا در این دنیای فانی گذاشته ایم.کاش یادمان بماند هدف قرب است در هر سرزمینی.این کلام خود شهید است.

در اواخر کتاب که فهمیدم شهید سیاهکالی و شهید زکریا شیری در کنار هم به شهادت رسیده اند باز هم یاد ننه رقیه افتادم.کل حضور این دو شهید در سوریه ۱۴ روز بوده است.از ۲۰ آبان تا ۴ آذر که به شهادت رسیدند.کتاب برای من خیلی درس داشت و خیلی خوشحالم که خواندمش.

بعد از مطالعه کتاب کلیپ های شهید و مصاحبه با همسر شهید و صحنه های تشییع پیکر را هم جستجو کردم و دیدم و باران اشک هایم بند آمدنی نبود.چه روح بزرگ و چه عروج با شکوهی.خوشا به حال این مدافعان دل از کف داده حرم خانم جان....


#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#رسول_ملاحسنی
#کتاب_صوتی
اول اسفند ۱۴۰۱

🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
          
            #کاش_برگردی
شب پنجشنبه قرار بود ساک ببندم تا برای صبح که راهی سفر میشویم آماده باشم.بچه ها را که خواباندم دیدم بدون گوش دادن به چیزی نمیتوانم کار کنم.شنیدن جنگ و صلح را هم تازه تمام کرده بودم،کمتر از یک ساعت قبل.رفتم سراغ طاقچه و کتابی که قرار بود بخوانیم.

کتاب «کاش برگردی» را انتخاب و پلی کردم.آنقدر کتاب جذاب بود که با اینکه قرار بود صبح زود راه بیفتیم دلم نمی آمد قطعش کنم و بروم بخوابم.تا ساعت دو بیخودی کارهایی که لازم نبود را هم انجام دادم تا زمان بیشتری داستان را گوش دهم.منی که خیلی به تمیز کردن خانه قبل از سفر اعتقاد ندارم کل خانه را مثل دسته گل کردم و حین کار گوشم به داستان ننه رقیه بود و چه خوب داستانی بود این داستان...

قصه ننه رقیه مرا به کودکی های زکریا برد،به خاطرات قالیبافی های زنهای همسایه مان در قم،به شیطنت های عالم بچگی های خودمان در خانه با خواهر و برادرم،به عمق ایمان ریشه کرده در جان پدر و مادر که آنرا قطره قطره در کالبد بچه هایشان میچکانند.چه خوب تعریف میکرد ننه رقیه همه چیز را و چه خوب تربیت کرده بود پسرش را.چقدر یاد گرفتم از ننه رقیه و چقدر طلب کردم نگاه و دعای شهیدش را برای زندگی پسرانم.چقدرررر اشک ریختم برای فاطمه سه ساله زکریا،برای دل تنگ و خون مادر،برای تنهایی الهه و نبودن سنگ قبری که سوز آتش دلشان را کمی کم کند.چقدر ما مدیونیم به خانواده شهدا.

کاش برگردی روایت مادر شهیدی است که سالهای عمر پسرش را بسیار خواندنی تعریف میکند جوری که نیمه رها کردنش و صبر برای تمام کردنش سخت است.بیشتر کتاب را شب گوش دادم و صبح بعد از سوار شدن در ماشین بقیه کتاب را تا انتها.با اینکه اوایل کتاب پر از سرزندگی و نشاط و شوخی بود اما اواخرش نمیتوانستم هیچ جوری جلوی سیل اشک هایم را بگیرم.دلم برای خانواده ای که چشم انتظار پیکر فرزندشان بود پاره پاره شد.با جستجویی که در نت داشتم متوجه شدم پیکر مطهر شهید در سال ۹۹ بعد از پنج سال به آغوش مادر و همسر و دخترش بازگشته است.

من هر چه بگویم حق مطلب ادا نمیشود.باید این کتاب را خواند و خاطرات ننه رقیه را مزه مزه کرد.داستان زندگی شهید زکریا شیری متولد سال ۶۵ و پرواز کرده سال ۹۴ از شهدای مدافع حرم قزوین.مرحبا به قلم روان آقای رسول ملاحسنی.

#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
#رسول_ملاحسنی
#کتاب_صوتی
#زیبابروفه
۲۷بهمن۱۴۰۱

🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            #جنگ_و_صلح

پنج شب پیش یعنی چهارشنبه ۲۶ بهمن ماه حوالی ده یازده شب بالاخره شنیدن رمان جنگ و صلح را تمام کردم.بخش دوم سخن آخر را رسما جان دادم تا گوش دهم.اما بالاخره با موفقیت و با تحمل رنجها و مرارت های بسیار و شنیدن صداهای نخراشیده و یک عااالمه تپق و سوتی و غلط املایی های فرااااوان به این مهم دست یافتم.باشد که مورد تقدیر واقع شوم🤪😅

جناب تولستوی در این کتاب ماجرای جنگ بین روسیه و فرانسه را به حالتی داستان گونه به زیبایی تمام با یک دوجین شخصیت که در آخرهای داستان این حس را به خواننده منتقل میکند که شخصیت ها روی دستش باد کرده اند و هر کدام را به طریقی راهی دیار باقی میکند به تصویر کشیده است.

کل داستان در بازه ی زمانی ۹ ساله از سال ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ حول زندگی پنج خانواده اشرافی در خلال جنگ های روسیه تزاری با فرانسه ناپلئونی روایت میشود.توصیفات افراد،حالات روحی و افکارشان،مکان ها و صحنه های نبرد واقعا زیباست و به خوبی تصویر زنده ای از روسیه آن سالها پیش چشممان می آورد.حوادث نبرد های اوسترلیتز و بارادینو و آتش زدن مسکو همگی با کلمات سحرانگیز تولستوی در مقابل خواننده جان می‌گیرند.

شنیدن این رمان حدود دوماه طول کشید و روزهای زیادی نام شخصیت های این رمان عظیم در گوشم تکرار شد که گمان میکنم حالا حالاها زیر لب گاهی تکرارشان کنم.نام هایی مثل آندره بالکونسکی،پییر بوزوخف،ناتاشا،کنت کوتوزوف،تیموخین و دولوخف و....اسمهایی که تلفظ و آهنگ عجیبشان در ذهنم ماندگارشان کرده است.هر چند اظهار نظر های گاه و بیگاه جناب تولستوی بین متن زیاد بود و رسما آخر کتاب دیگر یک جلسه درس تاریخ فلسفه جنگ و کشورداری بود اما رمان جذابی بود و دوستش داشتم و حتما دنبال فرصتی میگردم تا خودم کتاب را بخوانم.

از کتاب اینجور برداشت کردم که احتمالا  خود تولستوی تمایلات فراماسونری داشته است و فراماسونر ها هم که از عوامل دولت خبیث بریتانیا در دربار های کشورهای دیگر محسوب میشدند.الکساندر اول هم که متمایل به انگلیس بوده و پدرش پل را که تمایل به فرانسه داشته طی توطئه ای به قتل رسانده است.در واقع پل در ابتدا توسط انگلیسی ها به سمت فراماسونری هدایت میشود و لقب استاد اعظم به او میدهند.اما بعدتر با انگلیسی ها به اختلاف میخورد و شیفته ناپلئون میشود.انگلیس هم که منافع خودش را در خطر میدید نقشه قتل پل را طراحی میکند.برای همین در این کتاب اظهار نظرها بیشتر فرانسه ستیز هستند و به شدت در رمان فرقه فراماسونری تحسین میشود تا جاییکه بعضا گاهی تحریف شده و تزیین شده تعریف میشود.

#جنگ_و_صلح
#لئو_تولستوی
#چه_روزا_و_شبایی_داشتم_با_این_رمان
#دی_و_بهمن_۴۰۱
#حتی_شاید_آذر

پ.ن:رفتم چک کردم.از ۱۹ آذر شروع شد خوندن این رمان🥰

🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh