یادداشت سایه عباسی

                #شازده_احتجاب 


از خیلی وقت پیشتر ها اسم کتاب شازده احتجاب را میشنیدم.جا به جا در سایت های مختلف هم دیده بودمش.اما هیچگاه فرصت نکرده بودم بخوانمش.دو روز پیش که شنیدن سمفونی مردگان برای بار دوم تمام شد رفتم سراغ کست باکس.پادکست هایی که دنبال کرده بودم را بالا و پایین میکردم که چشمم روی نام چندین کتاب بیشتر مکث میکرد.از بین آن همه اسم وسوسه کننده شازده احتجاب را انتخاب کردم.کتاب صوتی شازده احتجاب با خوانش ناصر زراعتی.

از همان ابتدای کتاب موج جریان سیال ذهن شازده  مرا هم میبرد در هزارتوی تاریخ.به سیاه روزگار قاجار با آنهمه عیاشی و ظلم به رعیت میکشاندم.مخصوصا که این روزها مشغول خواندن چند کتاب تاریخی هم هستم و تازه تاریخ سلسله قاجار را تمام کرده ام،بیشتر فلان الدوله ها و بیصار السلطنه ها پیش چشمم رژه میروند.

کتاب نقل چند ساعت پایانی عمر شازده احتجاب یا همان خسرو آخرین فرد از یک خاندان اشرافی قجری است.شبی در راه آمدن خانه مراد را که یکی از نوکران پدربزرگش بوده میبیند.مرادی که در همه صحنه های مرگ بوده و همیشه خبر مرگ می آورده است.دیدن مراد به شازده این حس را میدهد که او نیز امشب خواهد مرد.به خانه ی خالی و سوت و کور که نماد نابودی و ویرانی و انقراض است میرسد.با دیدن قاب عکس های اقوام درگذشته اش خاطرات از جلو چشمانش رژه میروند.

شازده با سفر در زمان و حرف زدن با خودش شخصیت خسته و درمانده، مرگ‌اندیش و مأیوس‌ و بی هویت خودش را به خواننده میشناساند.ظلم های خاندان قجری را به مردم،زنان و حتی فرزندان خودشان نشان میدهد.بیشترین کسی که در این خاطرات نقش دارد فخرالنسا همسر شازده که دختر عمه اش هم میباشد است. فخرالنسا نماد زن با فرهنگ و اهل مطالعه آن عصر است.ظلم شازده به فخرالنسا و فخری کلفت خانه به خوبی در این مرور خاطرات به تصویر کشیده شده است.

این رمان اسباب معروفیت هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۴۸ بود.گلشیری به طرزی بدیعانه و ساختارشکنانه با قلمی پر ایهام و پیچیده به سبک جریان سیال ذهن داستان فروپاشی و اضمحلال یک خاندان را به کمک رویاها و خاطرات شازده روایت میکند.بعد از خواندن کتاب رفتم و فیلمش را هم پیدا کردم و دیدم.فیلمی سیاه سفید با بازی جمشید مشایخی،فخری خوروش و کارگردانی بهمن فرمان آرا در سال ۵۳.

این بخش از گفته های فخرالنسا به خوبی روزمره خان های قجری و اوج دغدغه های آنان را نشان میدهد.فخر النسا به خسرو می‌گوید: «چرا نیاکان ما همه‌اش به فکر مزاج مبارک و بواسیر مبارک هستند و یا اگر از این خبرها نباشد اگر یکی را پیدا نکنند که سرش را مثلاً لب همان باغچۀ خانۀ شما گوش تا گوش ببرند، چرا سوار می‌شوند و با انهمه میرشکارباشی، منشی باشی، تفنگدارباشی، ملاباشی، حکیم باشی می‌زنند به کوه و صحرا و می افتند به جان مرال و پازن و دراج و خرگوش و چه و چه، تازه وقتی خسته و کوفته برمی گردند چرا یکی دیگر را صیغه می‌کنند؟ و صبح یکی را خلعت می‌دهند، یکی را سر می‌برند و اموالش را مصادره می‌کنند؟»

#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#کتاب_صوتی


🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.