معرفی کتاب مگر چشم تو دریاست!: مرحوم حجت الاسلام و المسلمین جنیدی و شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی به رویات همسر و مادری مجاهد اثر جواد کلاته عربی

مگر چشم تو دریاست!: مرحوم حجت الاسلام و المسلمین جنیدی و شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی به رویات همسر و مادری مجاهد

مگر چشم تو دریاست!: مرحوم حجت الاسلام و المسلمین جنیدی و شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی به رویات همسر و مادری مجاهد

3.7
9 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

4

شابک
9786003300262
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1394/5/25

توضیحات

        کتاب حاضر، روایت یک مادر است. روایت مادر چهار جوان برومندِ یکی از یکی گیراتر، که روزگاری از زیر قرآن ردشان کرد، آب پشتشان ریخت و ازشان دل کَند. این کتاب، روایت یک همسر است از یک مرد. مردی که وقتی پشت تریبون نماز جمعه می ایستاد و تفنگ به دست مردم را به جنگ و جهاد و حمایت از امام و انقلاب فرامی خواند، خودش پیشاپیش بچه هایش را فرستاده بود جنگ و شهید داده بود. مردی که پس از شهادت سومین فرزندش، فکر نکرد که دیگر تکلیفش را در قبال اسلام و انقلاب انجام داده و این آخرین فرزندش را بگذارد برای روز پیری، عصایش باشد.
      

یادداشت‌ها

          #مگر_چشم_تو_دریاست
تصور کن چهار گل را،که از آن تواَند، یکی از یکی زیباتر.از لحظه ای که بذرشان جان گرفت و روییدند تا وقتی غنچه هایشان باز شدند تا باغ زندگی ات را زیباتر کنند با همه وجودت مراقبشان بوده ای.برای پر بار شدنشان نقشه ها کشیده ای.با شیره وجودت سیرابشان کردی.اما دست بی رحم و سرد خزان از آستین دژخیمان بیرون بیاید و گلهایت را یکی یکی پر پر کند و تو بدانی که دیگر هرگز چنان گلی را نخواهی از هیچ بازاری حتی به نقد جان خریداری کنی.

من باغبانی را میشناسم که چشمانش نه،اما دلش دریا بود.دامن ملکوتی اش مهد تربیت چهار شیرمرد بود.دلش برای اسلام میتپید و برای عزتش هر چه داشت عاشقانه نثار کرد.مادرانه در نبودنشان گریست و صبورانه چشم به راه آمدن پیکرهایشان ماند.

کتاب مگر چشم تو دریاست به قلم جواد کلاته هر چند شاید از لحاظ قصه پردازی و معیار های سرگذشت نویسی به مذاق من خوش نیامد و نویسنده میتوانست ماجراهای این خانواده شهید را منسجم تر و زیباتر به خواننده عرضه کند اما در نهایت کتابیست که خواندش بر عمق دریای ارادت به شهدا و پدر و مادرشان در قلب هایمان می افزاید.

زندگی شهیدان جنیدی پسران آیت الله جنیدی امام جمعه رودسر که خود از رزمندگان مجاهد عرصه مبارزه با طاغوت و دفاع مقدس بود در این کتاب از زبان مادر چهار شهید روایت میشود.روایتی مادرانه که دل را میسوزاند.آب شدنی پدرانه آنگاه که باید خود را مأمن نشان دهی.دیدار های رهبری فرزانه که آبیست بر آتش هجران ها.

امیدوارم نویسنده ای زبردست تر تا هنوز همسر آیت الله جنیدی در قید حیاتند دست به کار شود و کتابی شایسته مقام و شأن این خانواده (هر چند نشدنیست) برای آشنا کردن جامعه با این دُرّ و صدف های پنهان در شن روزگاران تقدیم مردم سرزمینم کند.


#مگر_چشم_تو_دریاست 
#جواد_کلاته_عربی
#حلقه_پنجم
#دهه_آخر_ماه_مبارک_خواندمش
#هفت



🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
        

1

          آن بالا گوشه سمت راست جلد کتاب نوشته: مادرانه. همین واژه به تنهایی می تواند یک نفر مثل من را ترغیب به خواندن کند. در میان سطرهای کتاب، دلم هزار راه می‌رود. مادری را می‌بینم که برای پاره‌های تنش دل‌دل می‌زند و دم برنمی‌آورد. هر چه بیشتر می‌خوانم، بیشتر می‌خواهم بدانم. نمی‌توانم با راوی همراه نشوم. خودش گره‌های ذهنم را یکی یکی باز می‌کند و به دنبال خودش می‌کشد. آنچه دارد اثر را برایم متمایز می‌کند، زبان ساده‌اش است. بخواهی نخواهی صدای آرام پیرزنی ایستاده در میان داد و ستد گلوله به گوش می‌رسد که دارد چهره زنانه جنگ را سرخ می‌کند.

می‌خواهم بگویم قصد ندارم خاطراتی را که خوانده‌ام به پای میز نقد بکشانم بلکه می‌خواهم حس خودم را در مواجه با زنی بنویسم که برایم حیرت‌انگیز است. شاید با خودتان بگویید که ما از این زنان کم نداشته و نداریم. بله درست است خصوصاً آن هشت سال که تعادل زندگی مردم کشورمان را به‌هم زد می‌تواند تعادل ذهنی نویسنده‌های زیادی را در خلق اثر ادبی برهم بزند و ایجاد سوال کند و آدم را به دنبال یافتن پاسخ بکشاند. به قول افلاطون که می‌گوید آغاز فلسفیدن از لحظه حیرت در برابر هستی است. من حیرت کردم و گاهی خودم را در برابر خیلی چیزها در سطر به سطر کتاب ناتوان دیدم. سعی کردم در خلال خواندن از راوی و نویسنده عقب نمانم. نقش نویسنده را نباید فراموش کنم. نویسنده‌ای که برای بازگرداندن تعادل کوشیده است تا خودش را یک گام از راوی عقب‌تر نگه دارد و با سعه‌صدر در جهت داشتن زبانی ساده و سلیس، تصویر درستی از یک روایت بسازد.

نویسنده با دو گونه «منِ راوی» در نگاشتن خاطره مواجه است. یکی من قصه‌گو و دیگری من مادر! یک جاهایی مادرانگی راوی را می‌توان توی مکث‌هایی که در میان سطرها و در ریتم نوشتن احساس می‌شود حس کرد. مادری که نفس تازه می‌کند و بغض را با آه افتاده در گلویش قورت می‌دهد و باز می‌گوید. وقت‌هایی هم راوی قصه می‌گوید و خاطره‌هایش را از پستوی ذهن بیرون‌می‌کشد و گردگیری‌کرده و بیان می‌کند و تو در قصه شیرینش غرق می‌شوی. شاید بتوان ترکیب این دو راوی را یک راوی قهرمان دانست که نمایان شدنش را وام‌دار نویسنده است. نویسنده میان مادرانگی‌ها و اصل روایت یا بهتر بگویم خاطره‌ها موازنه برقرار می‌سازد.
        

11