یادداشت لیلا مهدوی
1404/4/25
آن بالا گوشه سمت راست جلد کتاب نوشته: مادرانه. همین واژه به تنهایی می تواند یک نفر مثل من را ترغیب به خواندن کند. در میان سطرهای کتاب، دلم هزار راه میرود. مادری را میبینم که برای پارههای تنش دلدل میزند و دم برنمیآورد. هر چه بیشتر میخوانم، بیشتر میخواهم بدانم. نمیتوانم با راوی همراه نشوم. خودش گرههای ذهنم را یکی یکی باز میکند و به دنبال خودش میکشد. آنچه دارد اثر را برایم متمایز میکند، زبان سادهاش است. بخواهی نخواهی صدای آرام پیرزنی ایستاده در میان داد و ستد گلوله به گوش میرسد که دارد چهره زنانه جنگ را سرخ میکند. میخواهم بگویم قصد ندارم خاطراتی را که خواندهام به پای میز نقد بکشانم بلکه میخواهم حس خودم را در مواجه با زنی بنویسم که برایم حیرتانگیز است. شاید با خودتان بگویید که ما از این زنان کم نداشته و نداریم. بله درست است خصوصاً آن هشت سال که تعادل زندگی مردم کشورمان را بههم زد میتواند تعادل ذهنی نویسندههای زیادی را در خلق اثر ادبی برهم بزند و ایجاد سوال کند و آدم را به دنبال یافتن پاسخ بکشاند. به قول افلاطون که میگوید آغاز فلسفیدن از لحظه حیرت در برابر هستی است. من حیرت کردم و گاهی خودم را در برابر خیلی چیزها در سطر به سطر کتاب ناتوان دیدم. سعی کردم در خلال خواندن از راوی و نویسنده عقب نمانم. نقش نویسنده را نباید فراموش کنم. نویسندهای که برای بازگرداندن تعادل کوشیده است تا خودش را یک گام از راوی عقبتر نگه دارد و با سعهصدر در جهت داشتن زبانی ساده و سلیس، تصویر درستی از یک روایت بسازد. نویسنده با دو گونه «منِ راوی» در نگاشتن خاطره مواجه است. یکی من قصهگو و دیگری من مادر! یک جاهایی مادرانگی راوی را میتوان توی مکثهایی که در میان سطرها و در ریتم نوشتن احساس میشود حس کرد. مادری که نفس تازه میکند و بغض را با آه افتاده در گلویش قورت میدهد و باز میگوید. وقتهایی هم راوی قصه میگوید و خاطرههایش را از پستوی ذهن بیرونمیکشد و گردگیریکرده و بیان میکند و تو در قصه شیرینش غرق میشوی. شاید بتوان ترکیب این دو راوی را یک راوی قهرمان دانست که نمایان شدنش را وامدار نویسنده است. نویسنده میان مادرانگیها و اصل روایت یا بهتر بگویم خاطرهها موازنه برقرار میسازد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.