معرفی کتاب کور سرخی اثر عالیه عطایی

کور سرخی

کور سرخی

4.0
143 نفر |
64 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

264

خواهم خواند

102

شابک
۹۷۸۶۲۲۰۱۰۷۶۹۹
تعداد صفحات
131
تاریخ انتشار
_

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کورسرخی، روایتی از جان و جنگ، نه جستار تکان‌دهنده است از تجربه‌های تلخ و گزندهٔ نویسنده از جنگ؛ از مرزنشینی؛ از خون‌هایی که شوروی در افغانستان ریخت تا زن‌ها و مردهایی که طالبان بی‌جان‌شان کردند. عطایی مشاهداتش را گره می‌زند با روزگاری که انگار نمی‌خواهد و البته نمی‌تواند سپری شود. کورسرخی تجربهٔ چندین سال تلاش نویسنده است در فرم جستار و انتخاب این نه روایت از میان صدها داستان دیگری که او به شخصه شاهد، ناظر یا شنونده‌شان بوده است. نویسنده پیش از این با رمان «کافورپوش» و مجموعه داستان «چشم سگ» گام بلندی در این عرصه برداشت.
      

لیست‌های مرتبط به کور سرخی

نمایش همه

یادداشت‌ها

riri

riri

1404/4/12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این یک یادداشت نیست، صرفاً دقیق‌ترین چیزیست که در وصف این روزها و ضرورت گفتن از رنج می‌توانم بنویسم. 
-------------------------------------
۱. از صفت‌ها می‌گوید. شیفته‌ی نویسنده‌هایی هستم که انقدر دقیق به اجزای زبان فکر می‌کنند‌. صفت‌ها بر اسامی سوار می‌شوند، با اعطای ویژگی‌ای منحصربه‌فرد، جایگاه دقیق پدیده‌ها را در سنت، فرهنگ و روزمره سفت می‌کنند. زورشان زیاد است. برای همین است که حال این روزهای خودم را نمی‌فهمم. تماشا می‌کنم خودم را و دنیای اطرفم را، با زحمت. تصویری شکسته و مبهم می‌بینم و صفتی برایش پیدا نمی‌کنم. 
گیج و گنگ‌ام و این نهایت سخاوت من و زبانم است برای الصاق یک صفت.

۲. «کورسرخی» تمام می‌شود. می‌گوید راوی قبر است. آخ که چه جمله‌ی بی‌رحمانه‌ای، چه قرعه‌ی نحسی. می‌شناسی قدرت و ضرورت بازگو کردن را و از بین تمامی چیزها، باید مرگ و قبر را روایت کنی. کتاب که تمام می‌شود می‌گویم رنج را فهمیدم، چه فایده دارد؟ کاری مگر از دستشان برآمده، کاری مگر از دستم برمی‌آید؟ نوشتن از رنج چه فایده دارد؟

۳. نزدیک صبح بخش کوتاهی از مقاله‌ای را می‌خوانم که از جعبه‌ی پاندورا و امید و جنگ گفته. بازنمایی درست و دقیقی از کلاف پیچیده‌ی ذهنم. در تقدیم‌نامه‌اش زنانی را نام می‌برد که از جنگ ویتنام جان سالم بدر برده‌اند، اما روان سالم نه. این زن‌هایی که دردشان دیده نشد و چون زخم‌ها به چشم نمی‌آمدند، نه جنگ‌زده شناخته شدند و نه از شمار قربانیان. از تاریخ حذف شدند بدون آنکه گوش شنوایی باشد برای قصه‌ی دردشان. 

۴. حداقل تماشا می‌کنم، این را به خودم به عنوان دلگرمی می‌گویم. که سخت است و توانم را می‌گیرد اما محکومم به تماشا، هرچند اگر گسسته از هم و گسیخته از جریان باشم. انی آرنو سوپرمارکت‌ها را دید و من شهری را می‌بینم که از درد جنگی ۱۲ روزه، زخم عمیقی برداشته است. مثل زن‌هایی که رنجشان به چشم نیامد، اما فریاد کشیدند. می‌نویسم که حداقل رنج من در تاریخ گم نشود. که داستان منِ کوچکتر مصادره نشود. شاید قصه‌ی دیگران را هنوز خوب تعریف نکنم، اما بلدم خودم را خوب بنویسم. 
همینم که می‌خوانید، نه بیشتر و نه کمتر.
        

14

          اسمش کور سرخی است روایت هایی از جان و جنگ
همان صفحه اول را که باز کردم  بلند گفتم چه قشنگ. دوستم گفت چی چه قشنگ؟
گفتم: «نوشته مرا با سنگ پیمانی است با هم طاقتی» او هم تایید کرد.
نویسنده خیلی خوب همراهت می‌کند و با خودش می‌بردت در دنیای خودش یعنی دنیای جان و جنگ.
من آن لحظه که دندان های پدرش دست او را می‌فشرد واقعا دردم گرفت و بلند آه کشیدم.
ماجرای عقرب های خارجی که نمی‌فهمیم و خودمان را جایش نیش میزنیم.
داغ پسرعمو و رویای از آستین بیرون زده خیلی به جان می‌نشست.
داستان خاله انار و زبانی که برای حق گویی، برای تربیت و خیلی چیزهای دیگر بریده شد.
نویسنده خیلی خوب بلد است تو را همراه کند هر چند اگر درد او درد تو نباشد باز هم میفهمی اش.
کورسرخی به کسانی برمی‌گردد که  خون های ریخته شده و ظلم های کرده را نمی‌بینند و چشم هاشان از این همه خون کور شده.

پ. ن: این یادداشت را سه سال پیش نوشتم و کتاب را از دوستم امانت گرفته بودم. اما آنقدر دوستش داشتم که باز برای خودم خریدم و بار دیگر اگر خواندم شاید یادداشت جدیدتری برایش نوشتم. 
        

26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          افغانستان را با جانستان کابلستان شروع کردم و آن‌قدر قلم امیرخانی گرفت من را که از محتوا دور شدم. بعد رسیدم به «در پایتخت فراموش» محمدحسین جعفریان که احمدشاه مسعود را در ذهن من شاهنشاه افغانستان کرد. وقتی وطن‌دار، روایت‌های افغانستانی‌هایِ مهاجرِ اهل علم و هنر، به ایران را خواندم، نوشتم که نباید از این نوشته‌ها مهاجرین افغان را قضاوت کرد. چون همه‌ی آن‌هایی که قلم زده‌اند آدم‌حسابی‌اند. و سؤال اینجاست که آیا همه‌ی مهاجرین افغانی آدم حسابی هستند؟
تا رسیدم به کورسرخی؛ آمدم یک روایتش را بخوانم و بروم به کاری برسم. وقتی به روایت ششم رسیدم تازه توانستم کتاب را زمین بگذارم. چون این حجم از زخم را منِ خواننده نمی‌توانستم با هم هضم کنم. و همین الآن هم سختم است بنویسم از آنچه خوانده‌ام. هنوز که چهارپنج‌ ساعت از مطالعه روایت‌ها گذشته، تصویرهای پدردختری روایت اولِ کتاب هنوز جلوی چشم‌هایم است.
نویسنده زنِ افغان، دقیقا از «جان» و «جنگ» روایت می‌کند. گزنده و تلخ و خونین و گاه زنانه؛ زنانه‌ای که هیچ خبری از لطافت نیست.

اگر از تاریخ کشور همسایه‌ام اطلاعات بیشتری داشتم، و اگر جا داشت، حتماً بیشتر از پنج ستاره می‌دادم به کتاب. متاسفانه از تاریخ کمونیست و طالبان و تکفیری‌ها و احمدشاه مسعود و غیره اطلاع چندانی ندارم. امیرسودبخش در پادکست رخ، اپیزود افغانستان دارد. باید در اولین فرصت بشنوم.
        

33