یادداشتهای Soli (429)
دیروز
یکی از بهترین ویژگی های کتاب، پایان پیش بینی نشده و جدید آن بود. پایانی که مثل اکثر کتابهای نوجوان لوس و بی مزه نبود. بار اولی که خوندمش رو یادم نیست، اما دفعه دوم، خیلی گریه کردم. حسابی توی کتاب فرو رفته بودم و همه چیز رو با تموم وجود حس کرده بودم. انتظار داشتم مثل اکثر کتابها، در آخر کارلی پیش خونواده مورفی بمونه و باهم به خوبی و خوشی زندگی کنم، اما این طور نشد و من تمام مدت چند فصل آخر، از ته دلم زار زدم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.