معرفی کتاب آسفالتی ها اثر تاد استراسر مترجم ناصر زاهدی معصومی

آسفالتی ها

آسفالتی ها

تاد استراسر و 2 نفر دیگر
3.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

2

ناشر
افق
شابک
9786003531093
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1398/9/23

توضیحات

        
خرمگس جور دیگری حرف میزد.مثلا ما میگفتیم شاید ترتیبش را داده اند ولی او گفت:فکر نمیکنم به قتل رسیده باشد.اشکی پرسید:هیچ وقت مرده دیده بودی؟
گفتم:آره یا اینکه مطمئن نبودم.
خرمگش پرسید:تا حالا به مرده دست زدی؟
پرسیدم:تو زده ای؟
خرمگس به جسد نزدیک تر شد چمباتمه زد و دستی به پیشانی کثیف کلانتری کلاب زد
تاد استراسر متولد 1950 نویسنده ای آمریکایی و تحصیل کرده ی رشته ی ادبیات است.او در دهه ی هفتاد قرن بیستم خبرنگار بود.
نام استراسر همیشه داستان هایی را به یاد می آورد که او از ناهنجاری های اجتماعی نوشته است.
آسفالتی ها هم بدون گوشه و کنایه،زندگی سیاه بچه های خیابان را در ابرشهری مثل نیویورک به تصویر میشکد.

      

یادداشت‌ها

نعیمک

نعیمک

1403/12/25

          هنوز و هنوز و هنوز و هنوز نمی‌فهمم چرا ادبیات نوجوان (و جوان) این قدر تلخ شد. هر بار که کتاب‌های این شکلی می‌خوانم که در ایران هم زیاد چاپ می‌شوند یاد کتاب‌ها و فیلم‌های دهه شصت یا به قول خودم «کانونی» می‌افتم. پر از بدبختی و بیچارگی. یک تصویر عریان از زندگی واقعی. انگار اگر این قدر تلخ بنویسی کافی است و می‌توانی یک نویسندۀ خوب باشی. هنوز هم نمی‌فهمم که چرا این قدر زیاد است و فکر می‌کنم از آن بخش روشنفکرانه ادبیات می‌آید که ادبیات باید «حرفی برای گفتن داشته باشد» یا وقتی کتابی می‌خوانیم چیزی یاد بگیریم و اصطلاحاً این کتاب‌ها «سطحی» نیستند. از طرفی خوشحالم که اینترنت باعث شده ژانرهای دیگر هم بیایند رو و حرف‌هایی از ژانرهای دیگر هم باشد. اما خود کتاب:
داستان چندتا گدای نوجوان در یک زمستان تلخ در امریکا است که اتفاقاً بیشترشان هم دختر هستند. می‌گویم بیشتر چون من هنوز که هنوزه از روی اسم نمی‌فهمم شخصیتی دختر است یا پسر و اینجا هم کلی پیچ‌وتاب خوردم. قصه خیلی تلخ است و مهم‌ترین دلیلش این است که من هم هر روز این نوجوان‌ها را می‌بینیم. وقتی در خود مترو کتاب را می‌خواندم و نوجوان‌هایی می‌آمدند بالای سر من که دستمال یا چیز دیگری بفروشند و محل‌شان نمی‌گذاشتم.
بلاهایی که سرشان می‌آید و اینکه چطوری روزها را سر می‌کنند خیلی خوب روایت شده. مخصوصاً سواستفاده‌هایی که ازشان می‌شود. به زبان بهتر نشان می‌دهد که چطوری از نوجوانی که می‌شناسیم تبدیل می‌شوند به آدم‌های خیابانی. همین تلخی و بی‌پردگی است که ما را جلوتر می‌برد. کتاب کمی تلاش دارد که آه‌وسوز را به خاطر قصه زیاد کند و یک جاهایی تو چشم است و تو ذوق می‌زند اما نهایتاً دارد مدام به ما یادآور می‌شود که چنین چیزی هست. مگر نمی‌دانیم؟ می‌دانیم اما عادی شدن باعث می‌شود که یادمان برود. 
پایان کتاب به خوبی‌وخوشی تمام می‌شود. البته خوبی‌وخوشی و با خودم گفتم: «ای کاش می‌شد به همین سادگی باشد و واقعاً می‌شد این روند جایی متوقف شود.» کتاب تلاش دارد به این سوال هم جواب بدهد که «چرا این آدم‌ها در خیابان هستند؟» خب، یکی از دلایل خانواده است. یعنی خانواده‌ای که به هر دلیلی مشکلی دارند و باعث می‌شود که نوجوان زندگی در خیابان را ترجیح بده. تصویر پلیس و جاهایی که برای کمک به نوجوان شکل می‌گیرند هم در کتاب هست و اینکه نشان می‌دهد به خاطر عدم شناخت دقیق خیلی هم کارشان جواب نمی‌دهد و کمک‌رسان نیست.
        

0