یادداشتهای نرگس نقشی (16) نرگس نقشی 1404/1/27 شام آخر در سرخ ده بلقیس سلیمانی 2.8 5 برای من یک جورهایی شبیه سفر به آینده بود. سفر مشخصی در تاریخ مشخص که هیچوقت از تقویم یک دوستی جان گرفته دخترانه پاک نمیشود... بلقیس سلیمانی همچنان آدم را شگفت زده میکند. جزو نویسندههایی که قاعده تفنگ چخوف را به جا و درست استفاده میکند. من روایت و شخصیت پردازیهای داستان را دوست داشتم، جدای از حال خوبی که مضمون داستان دوست داشت القا کند و فکر کنم القا هم کرد! 1 34 نرگس نقشی 1404/1/3 سخت پوست ساناز اسدی 3.4 49 روان و ساده و آشنا. شبیه یک قصهای که آدم رندومی در کنار ساحل برایت تعریف کند. 0 3 نرگس نقشی 1403/12/28 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 55 به قول توییتریا: "بعد من اینجوری بودم که وا:/" 1 11 نرگس نقشی 1403/10/19 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.1 25 "با اینیکی دیگه گریه نمی کنم". هر جستار این کتاب مرا به جاهای بدی از زندگیام و خودم میبرد. روزهای بیماری مامان، روزهای سخت چندسال اخیر خواهرم، روزهای سخت و دلهره آور علیرضا که خودش با قیافه مغرورش نیشخند میزد که "چیزی نیست بابا تو ام دراما میکنی". من با هر روایت یکبار تکه پارههایم را از روی زمین جمع کردم و رفتم سراغ روایت بعدی. استادمان میگفت جستار روایی باید بیطرف باشد. جستاری که بخواهد پند و اندرز بدهد خوب نیست. آدمهای این کتاب هم سعی کردهاند خودشان باشند. برای همین هر کلمه درست آنجایی اصابت میکند که باید. جواب این سئوال که "خب، حالا باید به چه نتیجهای برسیم درباره مراقبها بعد از شنیدن روایتشون؟" یکی از مهمترین جوابهاست که برای آن لازم است ساعتها حرف بزنیم. اما قبلش یک وانت از این کتاب بخرید و کف دست هر کسی که دیدید بگذارید. هم برای اینکه رنج خودش را بهعنوان مراقب به رسمیت بشناسد، هم برای اینکه بداند، رنج انسانها متفاوت است و محترم. 0 32 نرگس نقشی 1403/10/13 خانه خوانی: تجربه زندگی در خانه های دوره ی گذار معماری تهران سیدعلی طباطبایی ابراهیمی 3.6 26 میتوانم این کتاب را به هر کسی معرفی کنم که در این مدت ازم پرسیده "چرا نمیروید یک جای بهتر را اجاره کنید؟". ساختن خانه، رنگ کردن دیوارهایش، انتخاب مبل به اندازه گوشه خالی، خراب کردن شومینه و درست کردن کتابخانه جای آن، اندازه گرفتن گوشههای کوچک برای چپاندن وسایل نقلی و هر چیزی که هویت خانه را تشکیل بدهد مهم است. خانه فقط جایی نیست که در آن زندگی کنیم، خانه مختصات زندگی ماست و مهم است بخواهیم در این محتصات طولانی مدت بمانیم و بسازیم یا مثل رودی هر لحظه پایمان را در نقطه متفاوتی بگذاریم. خلاصه که خواندن این کتاب را به همه کسانی توصیه میکنم که در خانهشان روح دمیده و خانه، در کنار آنها زندگی میکند... 0 10 نرگس نقشی 1403/9/24 آوای کوهستان یاسوناری کاواباتا 4.4 5 در نظرها نوشته شده دیدن فوجی به اقبال و پیشانی آدمها بستگی دارد. وقتی به فوجی رسیدیم فوجی پشت ابرها بود و دامنهاش پیدا بود. نیمه شب چای دم کرده بودم و زیر کرسی ژاپنی داشتم به این فکر میکردم که شینگو حسرت پیریاش این بود که از فوجی بالا نرفته و شاید حسرت من هم این باشد که نتوانستم فوجی را ببینم. مردی بلند شد و پنجره ریکان را کنار زد. چشمانش را ریز کرد و بعد با هیجان گفت "نرگس، بیا فوجی معلومه." کتاب را بستم و رفتم کنارش به فوجی نگاه کردم. برایش تعریف کردم که قهرمان داستانی که میخوانم خیال میکند شبها فوجی صدایش میکند. آن چند روز را با خانواده شینگو در یک شهر حاشیه توکیو زندگی کردم، شهری که به فوجی نزدیک بود و کسی چه میداند، شاید در آن روزها یک شبی فوجی ما را هم صدا کرده باشد، اما ما در رویای برگشت به خانه و دیدن دوباره دماوند خوابمان برده باشد! 1 22 نرگس نقشی 1403/8/23 دو دستی (نوشته ها و عکس های سفر به ژاپن) منصور ضابطیان 4.0 31 منم همینطور منصور ضابطیان، منم همینطور🤝 0 2 نرگس نقشی 1403/8/20 داستان های ژاپنی یاسوشی اینوئه 4.0 3 داستانهای این مجموعه روان و سادهاند، از این نوع داستانها که میشود در یک نشست خواند. داستان آخر یک تکنیک جالب است که اجازه میدهد ذهنمان خودش رشته بین وقایع را پیدا کند. اما در کل درون مایه داستانها انگار یک انتقاد جدی به فرهنگ سنتی ژاپن است، چیزی که از بیرون هم تقریبا قابل مشاهده است و نسل جدید انگار خیلی دوست ندارد در بند سنت های قدیمی بماند، اما باورهایش را (مثلا ارزشمندی کار، احترام، کمک و...) حفظ کند. 4 17 نرگس نقشی 1403/8/14 من مل تامپسون 3.5 4 یکبار از دوستم درباره تجربهاش از یک کارگاه شناخت رفتاری پرسیدم. گفت: بزرگترین فایدهش این بود که فهمیدم فرآیند فکر آدمها شبیه هم نیست. اگر جای کسی در آموزش پرورش بودم احتمالا خواندن این کتاب را در سن درست برای بچهها اجباری میکردم. کتابی که آدم را متوجه ماهیت خودش بکند و من شناساننده را از من موضوع جدا کند. احتمالا یک روز دوباره به خواندن این کتاب بر میگردم، شاید هم این کتاب را در سن درست به بچههایم هدیه دهم، برای اینکه از تعریف خودشان و عینک خودشان را داشتن در جامعه نترسند. 0 2 نرگس نقشی 1403/6/28 قصه ها از کجا می آیند: فیلمنامه نویسی و زندگی اصغر عبداللهی 4.1 30 "خب چی پلاته؟" این سئوال همیشگی من در کلاس داستان نویسی از استادم بود. شبیه نرگس محمدی در جوکر خیره میشدم به استادم و میگفتم "الآن تو پلاتیم؟". حقیقت این است که وسط خواندن همین کتاب هم خیلی متوجه نشدم سر همان کلاس نشستهام. اما این دفعه خوب فهمیدم پلات یعنی چی. اولین چیزی که برایم تحسین برانگیز بود، از روش شکلی نویسنده در جستارها بود. انگار که یک کمد را سه طبقه کرده باشد و همزمان بداند کدام کلمه را در کدام طبقه بگذارد. ذهن منظم و باهوش همیشه ترکیب برندهایست که دوست دارم تا آخر عمر مخاطبش باشم. خلاصه که این کتاب اگر کمی نوشتن را دوست داشته باشید خیلی جذاب، و اگر فقط بخواهید بهعنوان چند جستار بخوانیدش جذاب است. خلاصهاش میشود ورود به دنیای نارنیا، از پشت کمد فیلمهایی که ساخته شدهاند. 3 57 نرگس نقشی 1403/5/28 نزدیکِ ایده زیمونه یونگ 3.2 11 همسر همواره پای لپ تاپم کلهاش را از لای لپ تاپ بیرون آورد و گفت "دوست دارم بدونم نویسندهها چطور به ایدههاشون میرسن، این کتابی که میخونی راجع به همینه دیگه؟". قبل از اینکه کلهاش را دوباره ببرد توی لپ تاپش عارض شدم که خیر قربان! این کتاب برای هر کسی است که در کارش لازم است کلمهها را از روی هوا جمع کند و مدون کند و تحویل بدهد. در حین خواندن این کتاب خودم هم فکر کردم کجاها ایده به ذهنم میرسد. دیدم عموما ایده در مکان خاصی به ذهنم نمیرسد! شاید هم یکی از جستارها درست باشد که میگفت هیچ دو زمان و مکانی در دنیا شبیه هم نیست. شبیه به همان مثل سوفسطاییان که دو بار و پا و رود و این حرفها. شاید روزی ۱۰ بار جلوی پنجره قدی اتاق کارمان قدم بزنم، اما یکبار فقط جلوی آن پنجره ایده پروژه به ذهنم رسیده و گذاشتمش در صف پروپوزالها. یک ایده در آسانسور، یک ایده در بی آر تی، یک ایده در محل کار همسر و بیشتر ایدهها موقع خواب روی تخت به ذهنم رسیده. البته شاید اگر این کتاب نبود، هیچوقت نمیگشتم ببینم ایده برای من هم مکان دارد یا نه. که متاسفانه باید در آخر کتاب جستار کوتاه خودم را اضافه کنم که " مکان ایده برای من وجود دارد، اما حقیقی نیست! یک جای آزاد و رها در مغزم، چیزی شبیه منطقه الفراغ صدر مثلا. فکرها که در مسیر دریا راه میافتند، یک جایی میرسند به دریا. آنجا جاییست در ذهن من که به ایده نزدیک میشویم" . عکس مسیریست که سفید رود به دریاچه خزر میریزد. 1 27 نرگس نقشی 1403/3/26 نقشه هایی برای گم شدن ربکا سولنیت 3.7 32 آدمها دو دستهاند: یا به هویت مشترک جامعهای که در آن زندگی میکنند وابستهاند یا جهان وطنیاند. آخرهای خواندن کتاب داشتم اساسا به این فکر میکردم که شاید جستار اصلا متعلق به آن هویت مشترک باشد. برای همین است که این کتاب برای من چیزی شبیه جملات زیبا بود. کتاب برای کسی که آمریکا و فرهنگ آن را میشناسد کتاب جذابی است و البته موضوع جالبی دارد. شاید هم بتوان بخشی از این عدم ارتباط برقرار کردن را تقصیر فرآیند ترجمه انداخت. 2 2 نرگس نقشی 1403/2/17 زنی که پلهها را می شمارد هدی حمد 4.0 1 دراز کشیده بودیم در ساحل قرم و داشتم این کتاب را میخواندم. یک لحظه کتاب را بستم و بلند شدم دور و برم را نگاه کردم. زنهای عرب زیادی در ساحل قدم میزدند. زن عرب خاورمیانه! "زن عرب خاورمیانه" یک داستان دو کلمهای عمیق و ساده است. پر از زخمهایی در روح و در جسمش، یادگار جنگها و سرکوبها. زن خاورمیانه باید با محدودیتهایی بجنگد که از فرط تکرار منطق شدهاند، و با جنگی کنار بیاید که هیچ نقشی در آن نداشته است. کتاب در یکی از خانههای ویلایی مسقط روایت میشود. برعکس خلاصه کتاب، من آن را تلاقی زن عرب و زن آفریقایی نمیدانم. بنظرم یکی از خود ماست و نویسنده دقیق همه اضطرابها و حال ناخوش زنی را تصویر کرده که با رفتنش از عمان و تحصیل در مصر مورد تقبیح خانواده و با ازدواجش با مردی که یک رگه آفریقایی دارد مورد طرد آنها قرار گرفته. عجیب است اما من در حین خواندن کتاب به "ظلم زنان عرب علیه مهاجرین" فکر نمیکردم. به جنگ، انقلاب آفریقا و چیزی بهعنوان بازار برده فروشها فکر میکردم. به اینکه دستاورد نصفه نیمه ما از "حقوق بشر" چه راه طول و درازی را آمده و انگار هیچوقت نرسیده. حس خواندنش شبیه به حس خواندن چراغها را من خاموش میکنم یا دیدن به همین سادگی بود. یک روایت زنانه از رنجهای پنهان زن، در خاورمیانه! آغشته به اشک، آعشته به خون... 0 3 نرگس نقشی 1403/2/11 موسم هجرت به شمال طیب صالح 3.6 6 اگر بپرسید کتاب بوی چه میداد؟ بوی مخلوطی از ادویه، عود و عطر تلخ و گرم عربی. یک رازی در کشورهای عربی هست، انگار که وقت خواندن و دیدن و حتی شنیدن آهنگهایشان یک تونل مکنده آدم را با خودش میکشد داخل. موسم هجرت به شمال هم یک همچین خاصیتی داشت. احتمالا اگر یک قسمتهایی که صنایع ادبی و بلاغت از میان کلمهها میپاشید روی سر و صورتم، متن عربی را میخواندم یک جوری در آن تونل فرو میرفتم که رفتنم با خودم بود و بیرون آمدنم با خدا! اما این خصلت فرهنگ عرب است. پر از رمز و راز، پر از تکلف و پر از زیبایی. بر خلاف ادبیات پر طرفدار معاصر که ظاهرا زیباییش در رسایی و سادگی است. جلد کاغذ کادو شده توسعه استعماری را میتوان مهمترین تصویر این کتاب دانست. و البته شاید خاصیت روشنفکران خاورمیانه: گیج و مبهوت بین بودن و نبودن! 0 10 نرگس نقشی 1403/2/11 ببر سفید آراویند آدیگا 3.7 11 هند جای عجیبی است. ببر سفید همسفر من در قطارهای یک سفر سخت ۱۱ روزه در ۴ شهر و سه ایالت هندوستان بود. هند جادویی در خودش دارد که احتمالا هیچکس هنوز کشفش نکرده است. چیزی که موقع خداحافظی آدم از خودش میپرسد این چه بود که مرا اینجا نگهداشت و هنوز هم دلم نمیآید بروم؟ ببر سفید پاسخ بخش مهمی از این جادو بود: مردم. فاصله طبقاتی شاید از پشت شیشههای اتوبوس لاکچری توریستها به چشم نیاید، اما با یک قدم زدن ساده در خیابانهای دهلی واضحترین خصلت این مردم است. مردمی که همیشه از همه چیز راضی هستند و بالرام، ظاهرا تنها کسیاست که از این رضایت خسته میشود! بالرام برای من جامعهای از هند بود که نتوانسته بودم ببینم. جایی از هند را نشان داد که چشمهایم هرگز نمیدید و پا به پای داستانی که روایت کرد، غصه خوردم. چند صفحه آخر ببر سفید را در فضای اشتراکی بالکن هاستل اودایپور خواندم. باد آرامی از سمت دریاچه پیچولا میآمد و لای نخلهای جلوی بالکن میپیچید. نامه آخر بالرام به رییس جمهور خلق چین را تمام کردم، به موجهای آرام پیچولا خیره شدم و با هر دو هند خداحافظی کردم. هندی که دیده بودم و هندی که خوانده بودم... 5 47 نرگس نقشی 1403/2/11 دیدار به قیامت پیر لومتر 3.9 14 خواندن این کتاب برای من یک سال طول کشید. نه اینکه کتاب روانی نباشد، داستان نداشته باشد و جذاب نباشد. چون روایت جنگ همه جا روایت جنگ است. عوض کردن نام جنگ چیزی از چهره پر وحشت آن کم نمیکند. یکبار خیلی کوچک بودم که با پدرم رفته بودیم خوزستان، در آن سفر ما را برد جایی که مجروح شده بود. بعد از آن رفتیم دهلاویه. بنا کردم که میخواهم لبه دیوار راه بروم. پدرم دستم را گرفت و لبه دیوار راه رفتم. یادم نیست آن جاها بود یا جای دیگری از سفر، اما جملهای گفت که همیشه یاد من مانده: "کسی که میرود جنگ دیگر بر نمیگردد". آلبر و ادوارد وقتی به پاریس بر میگردند، انگار قرار است ورق قصه برگردد و روزهای خوبی به تلافی روزهای بد جنگ در انتظارشان باشد. اما من از همان موقع برگشت خوب میدانستم چیزی عوض نخواهد شد. "کسی که رفته جنگ دیگر بر نمیگردد"... 0 3