یادداشت نرگس نقشی
1403/2/11

هند جای عجیبی است. ببر سفید همسفر من در قطارهای یک سفر سخت ۱۱ روزه در ۴ شهر و سه ایالت هندوستان بود. هند جادویی در خودش دارد که احتمالا هیچکس هنوز کشفش نکرده است. چیزی که موقع خداحافظی آدم از خودش میپرسد این چه بود که مرا اینجا نگهداشت و هنوز هم دلم نمیآید بروم؟ ببر سفید پاسخ بخش مهمی از این جادو بود: مردم. فاصله طبقاتی شاید از پشت شیشههای اتوبوس لاکچری توریستها به چشم نیاید، اما با یک قدم زدن ساده در خیابانهای دهلی واضحترین خصلت این مردم است. مردمی که همیشه از همه چیز راضی هستند و بالرام، ظاهرا تنها کسیاست که از این رضایت خسته میشود! بالرام برای من جامعهای از هند بود که نتوانسته بودم ببینم. جایی از هند را نشان داد که چشمهایم هرگز نمیدید و پا به پای داستانی که روایت کرد، غصه خوردم. چند صفحه آخر ببر سفید را در فضای اشتراکی بالکن هاستل اودایپور خواندم. باد آرامی از سمت دریاچه پیچولا میآمد و لای نخلهای جلوی بالکن میپیچید. نامه آخر بالرام به رییس جمهور خلق چین را تمام کردم، به موجهای آرام پیچولا خیره شدم و با هر دو هند خداحافظی کردم. هندی که دیده بودم و هندی که خوانده بودم...
(0/1000)
نرگس نقشی
1403/2/11
0