یادداشت نرگس نقشی
4 روز پیش
در نظرها نوشته شده دیدن فوجی به اقبال و پیشانی آدمها بستگی دارد. وقتی به فوجی رسیدیم فوجی پشت ابرها بود و دامنهاش پیدا بود. نیمه شب چای دم کرده بودم و زیر کرسی ژاپنی داشتم به این فکر میکردم که شینگو حسرت پیریاش این بود که از فوجی بالا نرفته و شاید حسرت من هم این باشد که نتوانستم فوجی را ببینم. مردی بلند شد و پنجره ریکان را کنار زد. چشمانش را ریز کرد و بعد با هیجان گفت "نرگس، بیا فوجی معلومه." کتاب را بستم و رفتم کنارش به فوجی نگاه کردم. برایش تعریف کردم که قهرمان داستانی که میخوانم خیال میکند شبها فوجی صدایش میکند. آن چند روز را با خانواده شینگو در یک شهر حاشیه توکیو زندگی کردم، شهری که به فوجی نزدیک بود و کسی چه میداند، شاید در آن روزها یک شبی فوجی ما را هم صدا کرده باشد، اما ما در رویای برگشت به خانه و دیدن دوباره دماوند خوابمان برده باشد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.