یادداشت‌های سجاد (44)

سجاد

سجاد

1404/3/1

          هو الغنی

سلول‌های بهاری

کتاب سلول‌های بهاری، روایتی مستند از زندگی پُر فراز و نشیب دکتر بهاروند، از پیشگامان پژوهش در حوزه سلول‌های بنیادی و یکی از چهره‌های برجسته مؤسسه رویان است. این کتاب از زبان خود ایشان نگاشته شده و تصویری واقعی و گاه سخت از مسیر رشد علمی و شخصی‌اش ارائه می‌دهد.

نثر کتاب، به سبب مستند بودن، گاهی از انعطاف داستانی فاصله دارد و برخی مباحث تخصصی ممکن است برای مخاطب عام دشوار باشد، اما با این‌حال، سراسر کتاب آکنده از امید، حرکت، و تلاش خستگی‌ناپذیر برای ساختن آینده‌ای روشن‌تر برای ایران است.

در کنار مسیر علمی، زندگی مشترک دکتر بهاروند و همسرشان نیز سرشار از همراهی، انگیزه و معنای واقعی پشتیبانی است.
#بریده_کتاب
««گاه رســـیدنی در کار نیســـت. فقط رفتن اســـت؛ حتّی اگر اندکـــی، و هـــر بار که مـــی روی رســـیده ای و باور کـــن تو پـــاره ای از هســـتی را بر دوش می کشـــی، پـــاره ای از خداوند مهربـــان را. با این تفکّر دیگر ســـختی ها چنـــدان گران نیســـت و نـــه راه هـــا چنـــدان دور. و به ایـــن ترتیب هرکـــدام از ما پـــاره ای از خـــدا را با عشـــق بر دوش می کشـــیم.»



ممنونیم بابت این زحمتی که برای سربلندی ایران کشیدید و می‌کشید. این کتاب نه‌فقط یک زندگینامه، بلکه درسی‌ست برای ما که امید و حرکت را از نو معنا کنیم.
        

3

سجاد

سجاد

1404/2/23

0

سجاد

سجاد

1404/2/21

          هو الحی لایموت

«آن سوگ» روایتی دردآور و واقعی، بخشی از زندگی‌ست که دیر یا زود سراغ همه‌مان می‌آید.
از دست دادن عزیز، تجربه‌ای‌ست مشترک، اما نحوه‌ی روبه‌رو شدن با آن، در هرکس شکلی متفاوت دارد؛
یکی در سکوت فرو می‌رود، دیگری فریاد می‌زند. یکی خاطره می‌نویسد، دیگری خود را در کار غرق می‌کند...

#بریده_کتاب

همه چیز معمولی به نظر می‌رسد. بلند می‌شوی، خودت را می‌تکانی، راه می‌افتی، می‌جنگی، حتی گاهی لبخند می‌زنی. اما دلت گرم نیست و چیزی چنگ می‌اندازد به تنت، به جانت، به همان جایی از قلبت که همیشه قرص بود. سوگ از دست دادن عزیز تقریباً این شکلی است.

هر روایت در این کتاب، پنجره‌ای‌ست رو به دنیای درونی کسی که داغی را بر دوش می‌کشد.
این کتاب نه دنبال دلسوزی‌ست، نه نصیحت؛ فقط گوش می‌دهد و با صداقت، زخم‌ها را نشان می‌دهد.
و شاید همین شنیده‌شدن، مرهمی باشد برای سوگی که اغلب ناگفته می‌ماند.

برای من، بعضی روایت‌ها مثل نگاه‌کردن به آینه بود. جاهایی که آدم فکر می‌کند «کاش می‌شد برگردم»، یا آن لحظه‌های تلخِ بعد از مراسم که همه رفته‌اند، اما تو هنوز با نبودنش تنها ماندی...

پ.ن
خواندن این کتاب به کسانی که به تازگی سوگی را  تجربه کرده اند توصیه نمی شود.
        

2