این وبلاگ واگذار می شود

این وبلاگ واگذار می شود

این وبلاگ واگذار می شود

3.6
49 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

114

خواهم خواند

16

ناشر
افق
شابک
9789643698799
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1398/11/27

توضیحات

        زال نوجوانی آبادانی است که در دوران جنگ یکی از همسایه ها دسته کلید به او سپرده اند تا وقتی برگشتند، آن را پس بگیرند. زال دلباخته فریبا دختر همسایه بوده ولی فریبا نسبت به او احساسی نداشته است. حالا بعد از سی و چند سال وبلاگی به نام دسته کلید به راه می افتد و اتفاق های تازه ای را به دنبال می آورد.
      

لیست‌های مرتبط به این وبلاگ واگذار می شود

یادداشت‌ها

        اسم، طراحی جلد، طراحی صفحات داخلی کتاب، کامنت های مردم خصوصا غریب آشنا، داستان، قطع کتاب و قابل حمل بودنش، همگی خیلی خوب بودند اما
یک ابهام در کل داستان هست. غریب آشنا کی بود؟ لطیفه؟ یعنی لطیفه عاشق زال بود ولی زال با لطیف عاشق لطیفه؟  و سوالات دیگر...
دوست دارم از آقای حسن زاده بپرسم...
ولی باز هم داستان قشنگی بود، از لحاظ ایدۀ داستان و عامیانه و گفتاری بودن متن، لهجۀ آدم ها  و زندگی روزمرۀ آنها، وفاداری زال، توصیفات و....
هرچند پایانش تلخ بود.
مناسب مقطع متوسطه اول و  شاید دوم، دختر ها بیشتر این داستان رو دوست خواهند داشت!
امتیاز از 10: 9
پ.ن: این کتاب برگزیدۀ جشنوارۀ شهید غنی پور و راه یافته به فهرست لاک پشت پرنده(هر دو 1393) می باشد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        کتاب مثل همیشه عاالی بود
قلم گیرا و جذاب آقای حسن زاده مثل کتابهای قبلی ادمو میخکوب و مجذوب خودش میکرد
اون قسمت که زال با قفس پرنده ها توی وانت و بیابون و ... کمی گنگ و مبهم بود 
و آخرش خیلییی دوست داشتم بدونم اون فرد تهدید کننده کی بود🤔
بنظرم اگه یه جاهایی هم داستان ز زاویه زندگی درنا روایت میشد هم جذاب بود
اما همین حالت وبلاگ طور هم خیلی خفن و هنرمندانه بود
و واقعا قشنگ حس و حال دخترونه و نوجوانانه ی درنا در اومده بود
✨
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          *یادداشتی بر رمان این وبلاگ واگذار می‌شود نوشته فرهاد حسن‌زاده*

دسته‌کلید عاشق و رازی که سر به مُهر نخواهد ماند!

یادآوری گذشته، آن هم گذشته‌های دور، قلب را به تپش می‌اندازد و دست آدم را می‌گیرد و هُل می‌دهد به آن زمان... . 
نمی‌شود آنجا ماند و زندگی کرد، زمان حال را اما می‌توان به زمان گذشته پیوند زد و ثمره این پیوند را به تماشا نشست.
رمان *این وبلاگ واگذار می‌شود* ماجرای نوجوانی است که پیوند گذشته و حال را به تماشا نشسته است.
ماجرای دختری ۱۶ ساله که وبلاگ نویس است و داستان می‌نویسد و شاید سودای شهرت در سرش جوانه زده.
درنا در پی آن است که ماجرای عشقی قدیمی را برای مخاطب روایت کند.
نویسنده ماجرای این عشق را ذره‌ذره و مطابق اصول داستان‌نویسی از زبان دختر نوجوان برای مخاطب تعریف می‌کند.
از دیگر شخصیت‌های تاثیر گذار این رمان می‌توان به آقای زال، قادر قناری، توران خانم، فریبا، فرشته، لطیف، لطیفه، آقا رضا اشاره کرد.
در این رمان نکات ظریف داستان‌نویسی هم لابه‌لای ماجرای اصلی آموزش داده می‌شود. نکاتی مثل *فلاش بک یا برگشت به گذشته*  *رمزگذاری در داستان* و...
ماجرا در سال‌هایی روایت شده که بازار وبلاگ و وبلاگ‌نویسی داغ بوده و نویسنده به صورت هوشمندانه داستان را در قالب وبلاگ بیان کرده و بازخوردهای مخاطبین را هم در کنار ماجرا آورده که این به جذابیت داستان اضافه می‌کند.
این داستان در کنار روایت عشق زال به فریبا به موضوعاتی مثل امانتداری، انسان‌دوستی، وطن‌دوستی، شجاعت، روبه‌رو شدن با سختی‌ها و مشکلات می‌پردازد.
پیرنگ داستان چیزی نیست جز روایت عشق یک‌طرفه پسری نوجوان به نام زال به دختر همسایه که موظف می‌شود در سال‌های جنگ و در نبود آنها دسته کلید خانه‌شان را حفظ کند و به خانه آنها رسیدگی کند...
سال‌ها از جنگ می‌گذرد و زال همچنان کلید خانه را بر دیوار مغازه و در قلبش حفظ کرده تا اینکه در نهایت ماجرای این عشق ختم می‌شود به....

و کم نیستند عشق‌هایی که گذر زمان نه تنها رنگشان را خاک‌آلود و محو نکرده، که شاید حتی جان‌دار‌تر هم کرده باشد... آن‌قدر که تنها کافی است نامی از معشوق برده شود تا رنگ به رخسار عاشق بازگزدد و قلب از تپش افتاده‌اش، بیشتر و بهتر از همیشه بتپد!
درست مثل حکایت زال و عشقش به فریبا!

عشقی ظریف سرتاسر داستان در جریان است و همین است که کلمات داستان نبض دارند و از تپش نمی‌افتند. عشق ظریف لطیفه... عشق لطیف... و عشق زال...

اینکه داستان در قالب وبلاگ بیان شده هم می‌تواند نقطه قوت داستان باشد و هم نقطه ضعف. در دوره‌ای که وبلاگ‌نویسی کمرنگ‌تر از گذشته شده، شاید بتوان گفت کاش داستان به گونه‌ای دیگر روایت می‌شد. درواقع مخاطب باید کمی صبوری کند و دو سه صفحه آغازین داستان را با صبوری بخواند تا ذره‌ذره داستان در قلبش بنشیند. آن‌وقت دیگر بی‌محابا داستان را تا انتها می‌خواند.
از توصیفات فوق‌العاده و ظریف و خوشخوان نویسنده نباید غافل شد که هم نمکین است و هم جذاب... فضای تلخ و گس جنگ را طوری به نمایش کشیده که تلخی‌هایش در دل‌ ته‌نشین می‌شود و شیرینی‌اش نمایان می‌شود. خانه توران خانم... مغازه قادر قناری و وانت سیمرغ و صحنه پرواز پرنده‌هایی که بی‌شناسنامه به دل آسمان می‌زنند، صحنه‌هایی است که تا همیشه در ذهن مخاطب خواهد ماند.
این رمان نوجوان ۱۴۳ صفحه‌‌ای که به قلم فرهاد حسن‌زاده و توسط انتشارات افق به چاپ رسیده
هم خوشایند مخاطب نوجوان است و هم خوشایند مخاطب بزرگسال.
        

20

          هو الباقی.

سعی می‌کنم جمع‌وجور بنویسم و باتوجه به یادداشت‌های  پیش‌تر نوشته‌شده:
▪︎تصویری از عشق که در این رمان ارایه شده، هم‌سو با تصویر اغلب نوجوانان از عشق (عاشقی خودشان یا عشق به‌طورکلی) است. و راستش بعید می‌دانم در کت نوجوانی برود که مثلا چند سال دیگر تو عاشق فلانی نخواهی‌بود! این درک و هم‌راهی حسن‌زاده با نوجوان، صد دست مریزاد دارد. :)
▪︎حسن‌زاده به دنبال ابداع و نوآوری در قالب است. برای برخی این نوآوری، گیج‌کننده بوده. من هم از این نوآوری خوشم نیامد، یعنی به نظرم رسید اتفاق چندان خاصی نیفتاده و می‌شد دست به ابتکارهای خلاقانه‌تری زد. اما به‌هرحال فکر می‌کنم همین تمایل و پی‌گیری نوآوری، قابل تحسین و تقدیر است.
▪︎آن‌جاها که مجال بروز می‌یافت، آی از نثرش! چه قلم شگفتی. جمله‌های کوتاه و موثر.. (منظورم از مجال بروز: آن بخش‌هایی که -مثلا- درنا در حال داستان‌پردازی است.)
▪︎علی‌رغم دو مورد پیش‌گفته، بنای حسن‌زاده بر صراحت است. حتی پایان تقریبا باز این کتاب، کاری نمی‌کند که بگوییم از ابهام به شکل زیبا و سازنده‌ای بهره جسته‌است.
▪︎مهم‌تر از همه‌ی این‌ها:
این کتاب جان می‌دهد برای مقایسه با "عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی".. الهی که هر دو نویسنده، سالم و تن‌درست باشند، هم حسن‌زاده و هم خانیان.
        

21