محدثه محمدزاد

محدثه محمدزاد

بلاگر
@mohadese.mohamadzad

284 دنبال شده

215 دنبال کننده

            انّا للّه و انّا الیه راجعون؛
؟_۱۳۸۲؛
همین.
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        شاه بی‌شین!
آه؟ کدام آه؟

تو در این کشور به دنیا آمدی، قد کشیدی، بختت باز شد و احتمالاً در آغوش پذیرندهٔ همین خاک، آرام خواهی‌گرفت. تویی که «وقتی به سوئیس می‌رسی و در پانسیون مستقر می‌شوی، به بزرگ‌ترین کشف زندگی‌ات نائل می‌آیی: دلمان خوش است که ما هم مملکت داریم. درحالی‌که یک شهروند معمولی در این‌جا، به‌مراتب از ولیعهد آن کشور باستانی خوشبخت‌تر است.»
جملات بالا را در کتاب «شاه بی‌شین» می‌توانید پیدا کنید؛ کتابی که توسط انتشارات سورهٔ مهر در سال ۱۳۹۰ روانهٔ بازار شد.

چشم‌هایت را ببند. خیال کن تو ولیعهد هستی، ولیعهدی در آستانهٔ پادشاهی، در آستانهٔ حکم‌رانی. دستور که می‌دهی، انگار وحی نازل شده. همه چیز بر مدار تو باید تنظیم شود. چه حس‌وحالی داری؟
یکی از امتیازات کتاب نزدیک‌کردن شاهنشاه و شهبانو به خواننده است. محمدکاظم مزینانی به‌گونه‌ای این دو شخصیت را ساخته و پرداخته که خواننده امکان همراهی و هم‌ذات‌پنداری می‌یابد. مشتاق می‌شود که از جزئیات زندگی این دو نفر سر دربیاورد. احساساتش به کار می‌افتد؛ گاهی حس ترحم و دل‌سوزی نسبت‌به اعلاحضرت پیدا می‌کند و گاهی همین حس را نسبت‌به علیاحضرت دارد.
شاید شما هنگام خوانش، احساسات دیگری را هم تجربه کنید اما حس‌وحال غالب من ترحم بود. ترحم برای شاه جنت‌مکانی که تا آخرین لحظه تلاش می‌کند وقار و هیبت شاهانه‌اش را حفظ کند اما روزگار با این غرور سازگار نیست:
«عمداً نادیده‌ات می‌گیرند، نباید ذره‌ای وجود خارجی داشته‌باشی،حتی به‌عنوان پادشاهی مخلوع، انسانی بخت‌برگشته، رانده‌شده از بهشت برین... «پس من کی هستم؟» مضحک‌ترین موجود روی زمین. مردی که حق ندارد وجود داشته‌باشد.»
«پس من کی هستم؟» شما را به یاد چیزی نمی‌اندازد؟ کتاب‌های فلسفی یا دوستان فلسفه‌باف؟ 
واقعیت این است که شاه بی‌شین رنگ‌وبوی فلسفی هم دارد. چرا فلسفی؟ نباید همچین کتابی حال‌وهوای سیاسی داشته‌باشد؟
ماجرا به این‌جا ختم نمی‌شود. رمانتیسم نویسنده چنان مسحورکننده‌ست که کنار یکی از بندها نوشتم: «چه‌قدر قشنگ می‌توانی رمانتیک بنویسی مرد! با این قلم رمانتیک‌نویس آمده‌ای سراغ محمدرضا پهلوی که چه؟»
شما هم بند مدنظرم را بخوانید، شاید با من هم‌نظر بودید:
«کف دستم هنوز داغ است. یواشکی می‌بویمش؛ بوی بال پروانه می‌دهد. من دیگر آن پسرکی نیستم که ساعتی پیش به این خانه پا گذاشته‌بود. نه این‌که بزرگ شده‌باشم، بلکه به شکلی جادویی عوض شده‌ام؛ کرمی حقیر که تبدیل شده به پروانه‌ای اسیر.»
جملهٔ آخر در ذهن‌تان نقش نبست؟ برخی جملات کتاب، راستی‌‌راستی در ذهن آدم جاگیر می‌شوند و بیرون نمی‌روند! علتش چیست؟ نثری قوی که از هم‌پایانی‌های متناسب به زیبایی بهره برده‌است.

به پرسش پیشین بازگردیم. نباید همچین کتابی حال‌وهوای سیاسی داشته‌باشد؟
«شاه بی‌شین» عاری از حرف سیاسی نیست، حتی نویسنده موضع‌گیری سیاسی هم دارد. ببینید:
«جنبشی که نه تنها تو، که بسیاری از تحلیل‌گرهای غربی را هم به تعجب واداشته. حق هم دارند. آخر چگونه ممکن است یک نظام پادشاهی دیرپا، با ارتش مجهز، اقتصادی پررونق و نرخ رشد بالا، با برپایی چند تظاهرات و پخش مقداری اعلامیه و نوار و شعار، در خطر سقوط و فروپاشی قرار بگیرد؟»
فقط باید به دو نکته توجه کرد: یکی این‌که دوربین نویسنده روی شاه و فرح متمرکز است. چیزی دیده نمی‌شود مگر به این دو شخصیت، نزدیک باشد. همین است که حضور مردم را به‌طور پررنگ در کتاب احساس نمی‌کنیم. شاه را چه به مردم؟ ملکه را چه به مردم؟
و نکتهٔ دوم؛ «شاه بی‌شین» بی‌طرف نیست (شما فکر می‌کنید کتاب بی‌طرفی وجود دارد؟) اما سعی دارد نگاهی جامع داشته و ارزش‌گذاری را به کم‌ترین میزان برساند. در این کتاب بندی را پیدا نمی‌کنید که مرد پیژامه‌پوش را تایید یا رد کند. جمله‌ای را نمی‌یابید که به تعریف از پیرمرد روحانی بپردازد. واژه‌ای نیست که مخالفت یا موافقت با مدرنیته را فریاد بزند.

بند نخست را به خاطر می‌آورید؟ حالا که اواخر متن‌ایم، دوباره نگاهی به بند اول بیندازیم. کدام ویژگی بریدهٔ کتاب، توجه‌تان را جلب می‌کند؟ زاویهٔ دید نویسنده، برای‌تان ناآشنا نیست؟ یکی از برگ برنده‌های محمدکاظم مزینانی، انتخاب این زاویهٔ دید است؛ زاویهٔ دید دوم شخص، زوایهٔ دیدی که با لحن تحکم‌آمیز و محکم نویسنده کاملاً مطابقت دارد. از همه جالب‌تر، استفادهٔ چنین زاویهٔ دید و لحنی برای روایت مرد و زنی‌ست که احساس ترحم را در خواننده برمی‌انگیزانند!
      

6

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاهی برای نوجوانان

379 عضو

تعطیلات مرگبار

دورۀ فعال

گروه کتابخوانی شب‌تاب

54 عضو

مجمع الوحوش

دورۀ فعال

باشگاه امتداد

96 عضو

داستان زندگی حضرت آدم (ع)

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌های کتاب

چرا از من می پرسی؟هیچ کس پیدایم نمی کندبه چی داری فکر می کنی؟

سه‌گانه‌ی کلاه

3 کتاب

هو المصور! «چرا از من می‌پرسی؟»، با این یکی آغاز کردم. تصاویر کتاب شگفت‌زده که نه، ذوق‌زده‌ام کردند! جمله‌های کوتاه کتاب هم نقطه‌زن بودند. نتیجه چه می‌توانست باشد جز کیف‌کردن؟ کیف کردم. راستش حتی از این‌که خرگوش کلاه به سر خورده شد هم کیف کردم. شما باشید هم گمانم کیف می‌کنید. اما از همهٔ این‌ها مهم‌تر، یک مسیله بود که مثل پتک بر سرم کوفته می‌شد: این کتاب مناسب کودک نیست. اصلی‌ترین انتظاری که از این کتاب داریم برآورده نمی‌شود، پس به درد نمی‌خورد. پس باید بیایم و این‌جا بنویسم که این چه کاری بود که کردی مرد حسابی؟! آخرش را جوری تمام کردی که نمی‌شود کل این کتاب عزیز را برای کودک خواند! می‌مردی کمی بهتر تمامش می‌کردی؟ مشابه پایان خوش‌های مرسوم کتاب‌های کودک... یا دست‌کم این‌قدر خشن نه! (هیجانش در اصل به‌خاطر همین کوبنده‌بودن و غیرمنتظره‌بودن صحنهٔ آخر است البته...) و آمدم که مثلاً دو ستاره بدهم به این کتاب با یک جمله که: «مناسب کودک نیست» و دق دلی‌ام را خالی کنم. اما یادداشت‌ها را پیش از نوشتن خواندم _و شکر که خواندم!_. در یکی‌شان سخن از دو جلد دیگر مجموعه رفته‌بود. تصمیم گرفتم ابتدا آن دو را هم بخوانم و سپس دست به صفحه‌کلید شوم. «هیچ کس پیدایم نمی‌کند» هم کمابیش مانند «چرا از من می‌پرسی؟» بود. همان تصاویر چشم‌نواز و همان شگفتی. همان پیش‌آمدن پابه‌پای متن و تصویر. با یک تفاوت جدی: صراحتی در پایان داستان وجود ندارد و لازم نیست که حتماً نتیجه بگیریم ماهی کوچک‌تر خورده می‌شود، مگر این که عاقبت خرگوش بر ذهن‌مان سایهٔ سنگینی انداخته‌باشد! البته این تفاوت به‌قدری نبود که نظرم را کاملاً تغییر دهد. «هم‌چنان این کتاب هم چندان مناسب کودک نیست» این، جمله‌ای بود که می‌گفتم. کتابی که ورق را به نفع این سه‌گانه برگرداند، آخری بود: «به چی داری فکر می‌کنی؟» «پیام خوش و خرم!» و پرهیز از «هیجاناتی که شاید برای کودک مناسب نباشند» مهر تایید بر این کتاب می‌زد. اما اصلی‌ترین تفاوت، چیز دیگری‌ست: امکان تعامل کودک با متن و ابهام، به میزان قابل توجهی نسبت‌به دو کتاب دیگر بیش‌تر است. آن‌چنان این دو به‌زیبایی به کار گرفته شده‌اند و کودک را به تفکر و به گفت‌وگو هدایت می‌کنند که خدا می‌داند! این‌طور بگویم، حتی اگر پایان «چرا از من می‌پرسی؟» را این یکی داشت، جرأت نمی‌کردم بگویم: این کتاب مناسب کودک نیست. حالا که آن پایان را ندارد و اتفاقاً پایان آموزنده‌ای هم دارد، خودتان حسابش را بکنید... اما تکلیف دو کتاب دیگر و به‌ویژه «چرا از من می‌پرسی؟» چه می‌شود؟ آخر مناسب کودک هستند یا نه؟ برای کودک بخوانیم یا نه؟ من فکر می‌کنم اگر قرار است هر سه کتاب خوانده شوند، «چرا از من می‌پرسی؟» هم مناسب کودک است. چراکه در این خوانش با سه روی‌کرد متفاوت هم‌راه می‌شویم، سه روی‌کردی که مرحله‌به‌مرحله ارتقا پیدا می‌کنند. در «چرا از من می‌پرسی؟» هم‌راه خرسی می‌شویم که کلاهش گم شده و پی آن می‌گردد. در آخر هم بدجور به حساب کسی که کلاهش را برداشته، می‌رسد. در «هیچ کس پیدایم نمی‌کند» هم‌راه ماهی‌ای می‌شویم که کلاه برداشته _دزدیده_ . انگار که نزدیک‌تر و هم‌دل می‌شویم با کودکی که دلش می‌خواهد وسیلهٔ فرد دیگری را داشته‌باشد و بی‌اجازه هم آن را برمی‌دارد _و طبعاً برنمی‌گرداند!_. و در نهایت با دو لاک‌پشت هم‌سفر می‌شویم؛ دو دوست که از مرحلهٔ خودخواهی صرف، به سلامت گذر می‌کنند... این ترتیب را اتفاقی رعایت کردم و جایی هم ندیده‌ام که توضیح داده‌باشد کدام یکی جلد نخست است و کدام یکی جلد دوم و سوم. اصراری هم ندارم که این ترتیب حتماً درست است. اصلاً خود نویسنده و تصویرگر انگار دنبال درست و غلط می‌گردد و جویاست!

32

فعالیت‌ها

ای‌ول به «یکبار تو زندگیت بفهم»ی که می‌گفتید:) شرح آقای غنوی هم خوبه اگه خواستید دوباره برید سراغ صراط (خودم کامل نشنیده‌ام البته) جسارتاً «کج دار و مریز»* (تصویر جام شراب رو در نظر بیارید)

20

نماز

3

حیوان قصه گو
          پروندۀ این کتاب را مختومه اعلام کن؛
تجربه‌نگاشتِ تاخیر و مطالعه.

0- سعی می‌کنم کوتاه بنویسم. پیش‌تر یک تجربۀ موفق داشته ام.

1- نویسنده در «حیوان قصه‌گو» یک هدف ساده دارد؛ می‌خواهد از ضروری بودن داستان/روایت بگوید. زندگی، لحظه به لحظه روایت است و ذات انسان را شاید بتوان با روایت‌گری تعریف کرد. منطقیون و فلاسفه، ناطق بودن یا عقلانیت را ذاتیِ انسان دانسته اند، عالمان علم تجربی و «دیرین‌انسان‌شناسان»، هوشمند بودن (homo sapiens) را. اما ذاتیِ انسان را شاید بتوان با داستان تعریف کرد (homo fictus). انسانیم چون روایتی از انسانیت خود داریم و این روایت را بدین علت داریم که انسانی هستیم که می‌توانیم خود را به روایت درآوریم؛ یعنی با روایتی خودساخته، انسان بودن خود را تعریف می‌کنیم.
غرق در داستانیم و از این واقعیت گریزی نداریم. نویسنده در این کتاب به شیواترین و جذاب‌ترین شکل ممکن، همین ادعا را بسطِ کوتاه! می‌دهد.

2-  متن خشک و خالی کم نخوانده ایم؛ متن‌هایی از ذهن‌هایی درخشان با مدعیاتی اساسی اما ملال‌آور. حرجی بر ملال‌نامه‌نویسان نیست؛ راه‌گریزی نداریم. گاهی مسائل چنان بغرنج است که صدای زبان هم در می‌آید؛ متن با کلمه به کلمۀ خود ملال را فریاد می‌زند تا فضاحت موقعیت را درک کنیم.
در «حیوان قصه‌گو» با هنر روایت‌گری از اهمیت روایت می‌خوانیم. نویسنده به فراخور از تجربۀ والدگری خود می‌گوید و اهمیت داستان برای فرزندانش، به وقتش از آثار استخوان‌دار ادبی کمک می‌گیرد، وقتی لازم است به سراغ برنامه‌های واقع‌نما (همون reality show) و سریال‌های عامه‌‌پسند می‌رود. به هرحال روایتِ کتاب آغشته به جهان‌های روایی مختلف است و هنرمندانه و روان در این مسیر از داستانِ داستان لذت می‌بریم.

وسط‌نوشت: در این متن روایت و داستان رو معادل استفاده کردم. محل ایراد است، ولی برای این مرور این دقت لازم نیست.

3- ترجمۀ اثر عالی است و آقای مخبر از پس کار بر آمده است (متن را مقابله نکرده ام. احتمالا می‌دهم در چندجایی یکسری کژتابی و واژه‌گزینی اشتباه رخ داده باشد؛ چون تطبیق ندادم، خیلی جدی نگیرید).

4- اگر جهانِ داستان‌ها برایتان شگفت‌آور است و گمان می‌کنید که می‌شود عمیق‌تر با جهانِ داستان‌ها، جهان واقعی را به روایت درآورید، زودتر به سراغ این کتاب بروید که مانند من دیر نشود. برای خودِ من چون اندکی با روایت‌شناسی دم‌خور شده ام، اندکی غیربدیع بود مفاد کتاب.


5- برای بعضی از کتاب‌ها باید سریع نوشت و پرونده‌یشان را بست. نه که کتاب‌های بدی باشند، احتمالا چنین ماهیتی دارند. شاید هم نحوۀ مواجۀ منِ نوعی با این  کتاب‌ها اینگونه است. برای مثال برای تنسی ویلیامز و ایبسن جرئت مرور نوشتن ندارم، برای «سفر نظریه‌ها» و «چه شد» باید مفصل و جدی بنویسم و برای «روایتِ» کورش صفوی باید با بازخوانی متن بنویسم. خلاصه چون مرور نوشتن شده است تجربۀ نوشتن برای من، صرفا گاهی باید انجامش داد، چون اینگونه نوشتن برایم ضروری است. اکنون با حافظۀ مکتوب، لحظه‌ای که در آن بوده ام را به روایت درآورده ام.

پی‌نوشت: در کتاب ادعاهای جالب زیادی رو می‌شه دید. ولی یکی از جالب‌ترین‌هایش در مورد حافظه بود. لزوما کارکرد حافظه برای ثبت هرآنچه اتفاق می‌افتد نیست، بلکه بیشتر راهی است برای اینکه ما جهان را آنگونه که می‌خواهیم و برایمان بهتر است روایت کنیم (نه اینکه لزوما دروغ ببندیم به جهان، بلکه بیشتر اینکه اندکی دوزِ تلخیِ حاقِ واقع را برای خودمان کم کنیم که زیست‌پذیر بشه این جهان و مافیها. مخصوصا مافیها!)


یه نکته که حتما باید قید بشه اینه که در متن یکسری ادعای عجیب هم هست. مثلا میاد نشون می‌ده که بچه‌ها به فراخور، نقش‌های جنسیتی خود را در بازی‌ها کسب می‌کنند (یعنی پسرا فلان‌جوری بازی می‌کنند و دخترا بیسار جور) و از همین نتیجه‌هایی می‌گیره؛ مثل اینکه پس انگار یه فرق‌هایی هست و نهایتا پسرا شیرن، مثل شمشیرن و این جور حرفا! حالا اینجا قطعا کلی بحث می‌شه کرد ولی کودکان از اول قدمِ زندگی این نقش‌های جنسیتی رو از طریق فرهنگ یاد می‌گیرن. خلاصه نمی‌شه با اشاره به این تجارب، خیلی روی این نقش‌های جنسیتی استرس گذاشت (یعنی بگی که، آهان ببین فلان بچه فلان کرد بعد بیسار!). البته اینکه نویسنده موضع خودش رو شفاف گفته خوبه، ولی خب، به نظرم خیلی سوگیرانه بود این بخش کتاب!
یه ایراد دیگر هم بحث تاثیر ادبیات بود. خیلی خام‌دستانه بود مواجه کتاب. اینکه از یه رمان و موسیقی واگنر برسی به هیتلر و جنگ‌جهانی و اینا خیلی تحلیل گل‌وگشاد و شاذی هست. 
        

40