Parya

Parya

@Parya85

40 دنبال شده

48 دنبال کننده

            ▪علاقه مند به سیر داستانی آرام با شخصیت پردازی قوی 
          
ParyaBooks

یادداشت‌ها

Parya

Parya

1403/8/11

        اگر زندگی شما یه چای بود، چه طعمی می شد؟
اصلا به این فکر کردین که ممکنه اولین جایی که بعد از مردن می رید یه چایخونه توی ناکجا آباد باشه؟ 
یه چایخونه دور از همه ی هرج و مرج ها، شلوغیا و استرس های زندگی... 
زیر در زمزمه گر داستان مرگ والاس پرایس، صاحب یکی از بزرگ ترین شرکت های حقوقی و قضایی رو نقل می کنه. کل زندگی والاس صرف پیشرفت تو کارش شده و به خاطرش  خیلی چیز ها رو از دست داده، حتی جونش رو. ولی چیزی که همه مون خیلی خوب اینو می دونیم اینه که  مرگ با مقام و جایگاه کاری نداره، حالا والاس به همراه یک قاصد مرگ توی راه یک چایخونه به اسم  گذرگاه کارنِ تا ببینه چی در انتظارشه...

توصیفات کامل و مناسب کتاب، فضاسازی قابل لمس، آشنا بودن حس و حال آروم و شب های تاریک کتاب، یکی از نقاط قوتش حساب می شه. جوری که با شنیدن اسمش تصویر باغ چای، وایب تاریک، سبز و نسیم های خنک نیمه شب جلوی چشماتون مجسم می شه، حتی اگر مدت زیادی از خوندنش گذشته باشه.

روند و پیشروی کتاب درست مثل فرایند درست کردن و دم کشیدن  چای آروم و آهسته است. هوگو صاحب چایخونه مثل یه تراپیست و روان‌درمانگر به والاس کمک می کنه که سوال بپرسه و زیر سوال ببره. روند کتاب آروم و بعضی وقت های کسل کننده است ولی باعث شده کلیشه های داستان و تغییر عقیده های ناگهانی در طول داستان کم تر بشه. شما در کنار والاس  اتفاقات غیر منتظره رو می پذیرید، با اون ها کنار می آید، شخصی که بودید رو می بخشید و شاید هم به شخص دیگر تبدیل می شید!
همون طور ممکنه تا این جای کار متوجه شده باشید شخصیت های این کتاب مردم عادی، دلنشین و دوست داشتنی هستند. ارتباط برقرار کردن با شخصیت ها خیلی راحته.
به جز والاس بقیه شخصیت های کتاب زیادی گوگولی و خوبن. 
می ، نلسون، آپولو ، هوگو ، روزمرگی های چایخونه و جادویی که گهگاهی تو کتاب ظاهر می شه ، همه توی این روند به والاس کمک می کنن تا با جریان های مختلف کنار بیاد...
 اما متاسفانه  بخش هایی از طنز  کتاب به خاطر ترجمه و سانسور تا حدودی از بین رفته.
(این هیچی از ارزش کتاب کم نمی کنه😁)

در آخر والاس پرایس یه تلنگره؛ تلنگری برای همه ما. اکثر مردم دنیا جوری غرق مشکلات و دغدغه ها مون شدیم که گاهی فراموش می کنیم علت این که می خوایم اون دغدغه ها نباشن احساس آرامش و خوشبختی خودمونه. بعضی وقتا یادمون می ره که ممکنه که بمیریم و هیچ وقت به اون حد بالای خواسته هامون نرسیم. گاهی اوقات فراموش می کنیم بعضی از چیز هایی که الان داریم در گذشته آرزو کردیم. 
شاید بعضی وقت ها فقط باید بپذیریم، اتفاقاتی که افتاده؛ عزیزانی که از دست رفته؛ مسیر ها و رویاهایی که تغییر کرده؛ کسی که هستیم؛ بعضی وقت ها فقط باید پذیرفت و سعی کرد به خاطر هر اون چیزی که هست خوش حال بود. اگر یاد نگیریم از اون چیزی که الان داریم راضی باشیم از هزاران چیز و اهدافی که بعداً به دست می آریم هم راضی نخواهیم بود. 
شاید خوشبختی کالا نباشه که بخوایم  بدستش بیاریم، شاید یه دیدگاه و نقطه نظره که باید اون رو یاد گرفت...
      

13

Parya

Parya

1403/4/14

        اگر شما هم یه دوره از بچگی تون صرف ساختن ساعت بن تن و دیدن انیمیشن سیاره گنج شده ، این کتاب ایده خوبی برای تجدید خاطره است و حس نوستالژی زیادی بهتون می ده.

هدف کتاب؟ از اون جایی که این کتاب جلد اول از یه مجموعه چند جلدیه و نویسنده توی این کتاب بیشتر به دنیا سازی و شخصیت پردازی توجه کرده، مفاهیم کتاب رو تیکه تیکه و جدا از هم، نه به صورت یه مفهموم کلی و منسجم می شه فهمید. به طوری که وقتی کتاب رو تموم کردید فکر می کنید صرفا یه کتاب زیبا و سرگرم کننده خوندید اما وقتی که بر می گردید و یه مروری به کل داستان می کنید نظرتون عوض می شه.
قلم نویسنده ها کاملا روون و امروزی نوشته شده بود، ترجمه کلمه های ادبی زیادی نداشت. مترجم کتاب، خانم عذرا گلفام طنز کتاب رو واقعاااا عالی در آورده بود.
زاویه دید کتاب اول شخصه و اما هر فصل کتاب از زبون یکی از ۷ عضو لژیون آروراست و به ما این امکان رو می ده که هر ۷ شخصیت رو خوب بشناسیم و نقاط قوت و ضعفشون رو درک کنیم. (البته به جز زیلا که تو جلد های بعدی بیشتر درباره اش توضیح می ده.) این شیوه باعث شده تعادل خاصی بین فضا پردازی و شخصیت پردازی ایجاد بشه پس روند داستان خسته کننده نمی شه(دنیاسازی و شخصیت پردازی هم دیگه رو پوشش می دن) ؛ همچنین باعث شده توی جلد اول حجم تقریبا خوبی از  اطلاعات رو خود شخصیت ها با مکالماتشون به  مخاطب انتقال بدن. میشه گفت شخصیت پردازی قوی داره و اگر کتاب خوب تونسته فضا و دنیاش رو به مخاطب انتقال بده مدیون همین ویژگیه.
دنیا ، فضا سازی کتاب و منطق خیالی داستان خیلی خوب و به اندازه بود. همون طور که گفتم به خاطر تغییر زاویه دید کتاب تو هر فصل نویسنده ها مجبور بودن بین عناصر مختلف داستان تعادل ایجاد کنند. فکر می کنم این شیوه نوشتن خیلی سخت تر از تک بعدی بودن داستانه‌‌. البته از اون جایی که نکات نسبتا زیادی توی جلد اول درباره فیزیک کتاب و دنیاش ارائه می شه یه خورده گیج بشید اما نویسنده ها به صورت جدا یه سری توضیحات لا به لای فصل ها گذاشتن که مطمئن بشن شما اون مطلب رو فهمیدید.
ایده اصلی کتاب برای خود من که تکراری بود و اوایل فکر می کردم قراره با همون کلیشه های قبلی رو به رو شم. با این که کتاب پلات تویست های زیاد خفنی نداشت و می شد بعضی از اون ها رو حدس زد اما تو کل داستان یه هیجان و کشش نامحسوسی بود که شما رو وادار به خوندن ادامه داستان می کرد. اما آخرای کتاب یه خورده زیادی سریع پیش رفت به همین خاطر درگیری های آخر کتاب مصنوعی می زد. 
 کلا کتاب توی جلد اول دو تا از کاپل ها رو بهمون معرفی می کنه ولی انصافا یکی از این دو کاپل خیلییی شوت بودن. مخصوصا آخرای کتاب. در کل رومنس متوسطی داشت و واسه یه کتاب علمی تخیلی تقریبا مناسب بود.
در آخر، این کتاب فراتر از حد انتظارم ظاهر شد. برخلاف خیلی از علمی تخیلی ها فضای دوستانه  و طنزی که داشت به شدت دوست داشتنی بود. پیشنهادش می کنم؟ آره،ولی با انتظار زیادی بالا سمتش نرید تا بهتر به دلتون بشینه‌. 
      

38

Parya

Parya

1403/4/6

        فرض کنید می خواید یه کتاب درباره قدرت رسانه و تاثیر تبلیغات بر مردم بنویسید، احتمالا آخرین ایده ای به ذهنتون می رسه قانع کردن  خواننده ها با به تصویر کشیدن جامعه ایه که نوجوون های خودش رو به صورت قانونی قطعه قطعه می کنه و از اعضای بدن اون ها در تجارت ، بیمارستان ها، خیریه ها و ... استفاده می کنه.

سوال) آیا واقا مردم این جامعه احمقن؟ یا قدرت رسانه واقعا این قدر زیاده؟ 
من فکر می کنم گزینه دوم درست تر باشه. رسانه بهترین روش برای پیشرفت و اصلاح یه جامعه و همین طور بهترین وسیله برای تخریب یه جامعه است. و فکر می کنم که هدف نویسنده از نوشتن چنین کتابی انتقال این مفهوم بوده.(ممکنه بگید که ممکن نیست یه خانواده چنین کاری رو با بچه هاشون بکنن ولی خب توصیه می کنم یه خورده با دقت نگاه کنید. اون وقت متوجه می شید خیلی از خانواده ها همین الان هم دارن با دلیل خیر و صلاح فرزندان اوضاع اون ها رو بد تر می کنن. می دونم این در حد تیکه تیکه کردن طرف به خاطر خیر و صلاحش نیست ولی خودم با این نگاه  بهتر با کتاب ارتباط برقرار کردم.)

سیر داستان این کتاب سیاله‌. شروع کتاب پر هیجان اما روتین و قابل پیش بینیه. با این حال در کل کتاب احساس اضطراب ولتون نمی کنه و نا خودآگاه نصف کتاب رو نیم خیز می خونید😅
از اواسط کتاب هیجان بیشتر می شه و تا آخر ادامه پیدا می کنه.

نکته ای که باید بگم اینه که این کتاب تا حدی چندش آوره ، یعنی یه سری توصیفاتی درباره گسستگی و اینا داخلش هست که ممکنه دوست نداشته باشید اما واقعا اون به دیوار زل زدن بعد از این قسمت ها یه چیز دیگه است. سوالا و چالش هایی که برای آدم به وجود می آره خوبن. و این که احتمالا بعد از این قسمت ها می شینید حسابی به زندگی تون فکر می کنید و خیلی از باور هایی که تا الان داشتید رو دوباره برسی کنید. 
شخصیت پردازی کتاب مناسبه. با این که همه شخصیت ها نوجون های معمولی هستن، اما منحصر به فردن و نقاط ضعف و قوت خودشون رو دارن . عده ای با گسستگی موافق ان و عده ای با گسستگی مخالف ان ؛ یه جورایی تصویری از جامعه ای توش زندگی می کنن منعکس می کنن و کاملا از جامعه اشون تاثیر پذیرفته ان. اما بعضی از کاراشون رو اعصابه😑 . ارتباط بین شخصیت ها هم خوب ایجاد شده. هرچند دعوا های کانر و رولاند رو زیاد درک نمی کردم. به نظرم توی اون همه جریان و ماجرا دعوا سر رئیس بودن و این داستان ها یه خورده عجیب بود.

یکی از نقاط ضعف کتاب یکنواخت نبودن ترجمه بود. یعنی بعضی جا ها درست مثل قلم نویسنده نوشته شده بود و حس و حال کتاب رو به خوبی بهت انتقال می داد اما بعضی جاها اون قدر ساده ترجمه شده که انگار یه نفر داشت داستان رو برات تعریف می کرد. این قضیه باعث شده بود بعضی از مکالمات شخصیت ها خیلی سطحی به نظر برسه. 

رومنس کتاب یه عاشقانه قابل پیش بینی و به نظرم جزئی بود. تو جلد اول زیاد بهش پرداخته نشده بود و زیاد به چشم نمی اومد. بیشتر تمرکز کتاب روی مسائل دیگه بود.
در آخر فکر می کنم گسسته از اون کتاب هایی عه که تا چند سال هر وقت به یادش بیفتم دوباره ذهنم رو به چالش بکشه و ساعت ها درگیر کنه.فکر کنم همین قضیه با ارزش بودنش رو اثبات کنه.
      

12

Parya

Parya

1403/3/15

        به نظرم این جلد بخاطر دو مورد واقعا نیاز بود.
۱) ما باید از شرایط جولیت و شیوه ای که اون سال ها توی آسایشگاه اوقات خودش رو می گذرونده خبر دار می شدیم.
۲)و خب شخصیت وارنر تو جلد اول زیادی غیر منطقیِ. این جلد دلایل وارنر رو توضیح می ده.
کلا این جلد قراره باعث درک بیشتر جولیت و وارنر بشه.
مجموعه تا این جای کار معمولی بوده.نسبت به خیلی کتاب های پادآرمان شهری و آخر الزمانی دیگه مثل ۱۹۸۴ ، دونده هزارتو ، داس مرگ و ... مبتدیانه تره. قلم  زیبایی داره . طاهره مافی  خوب می دونه چطوری یه متن قشنگ رو جوری بنویسه که هم مخاطب رو جذب کنه و هم پوچ و بی اساس نباشه. یعنی صرفا به خاطر زیبایی کلمه ها رو کنار هم نیاورده باشه(اینم بگم که خانم شبنم سعادت واقعا قشنگ ترجمه کرده طوری که انگار کتاب از اول فارسی نوشته شده)
درباره شخصیت پردازی کتاب نظر زیادی نمی تونم بدم چون تا الان نویسنده بیشتر جولیت رو توصیف کرده و درباره اون حرف زده و توی این جلد هم یه کمی وارنر رو می شناسیم اما درباره شخصیت های دیگه بحث نشده. جولیت با توجه به تروما هایی که داشته با این که شخصیت محبوب من نیست  ولی قابل درک و لمسه. احساسات جولیت اون طرد شدگی و تنهایی اش به مخاطب القا میشه. هر چند انتظار داشتم جنونی که توی دفترچه خاطراتش به تصویر کشیده شده توی شخصیتش هم نشون داده بشه‌.
فضاپردازی و توصیفات مکانی کاملا مرسوم و معمولیه یه چیزی تو مایه های کتاب عصیانگران. یه دنیای در معرض نابودی.
دنیا سازی هم تا این جای کار خیلی کم و محدود بوده‌ . از سیاست چیزی جز سازمان احیا و گروه آلفا نمی دونیم. از جامعه و کشور چیزی جز محدوده ای که داستان توش اتفاق می افته نمی دونیم. چون نویسنده داستان رو با جولیت پیش می بره و جولیت مدت زیادی از دنیا بیرون دور بوده ، اطلاعات زیادی نداره و ما کم کم با جولیت پیش میریم در واقع نویسنده در قالب یاد دادن به جولیت و توضیح دادن برای جولیت عناصر داستان رو برای مخاطب ها توضیح می ده. یه جورایی نویسنده با این کار دست خودش رو باز گذاشته تا هر وقت که خواست چیز های جدید رو وارد داستان کنه یا چیزی رو تغییر بده  و کسی هم این کار رو مبتدیانه طلقی نکنه.  پس اگر دنبال کتابی می گردید که مثل داس مرگ و مه زاد از همون اول همه چیز رو به طور حرفه ای براتون توضیح بده ، نه این کتاب اون جوری نیست .
تا این جای کار پلات تویست خاصی نداشته و هیجان کتاب اون جوری تعریف کردنی نیست و رومنس معمولی داره اما مثل این که قراره تغییر کنه. از اون جایی که این کتاب جلد یک و نیم از یه مجوعه طولانیه و معمولا مجموعه ها ، جلد های اول و دوم رو صرف مقدمه چینی و معرفی دنیای کتاب می کنن امیدوارم واسه این مجموعه هم این جوری باشه و در ادامه با چیز های جالب تری مواجه شیم.
      

6

Parya

Parya

1403/2/18

        بعد این کتاب واقعا فهمیدم که کتاب خوندن هم سلیقه ایه. 
نه این که شما مطابق سلیقه ات چه کتابی بر میداری‌. این که مطابق سلیقه ات از کتابی که می خونی چه نتیجه ای می گیری و چه تجربه ای کسب می کنی.
یه جورایی تا حدی مطمئنم هر کسی که این کتاب رو بخونه به نتیجه ای که نویسنده می خواد(یعنی ارزش کار های کوچیک تو زندگی) می رسه ولی این که از چالش های کوچیک و درشتی که توی داستان بود چه برداشتی میکنه کاملا بستگی به خود طرف داره.
این کتاب عالی نبود . تقریبا پنجاه صفحه ی اول نمی دونستم جریان چیه. ایده ای که داشت واقعا خوب بود اما برعکس نویسنده طوری عادی جریان رو پیش می برد که انگار این اتفاق واسه همه می افته( این که توی یه روز گیر کنی) از طرفی این که هر دفعه با هر تصمیم سامانتا اتفاقات اون روز تغییر می کرد باعث شده بود مخاطب به خوبی اون هدف نهایی نویسنده رو حدس بزنه. یه جورایی انگار داشتم کتاب خانه نیمه شب رو با یه محتوای قوی تر می خوندم. شخصیت پردازی ۴ شخصیت اصلی هم خوب بود. از اون جایی که تمرکز نویسنده بیشتر روی جا کردن یه سری مفاهیم عمیق بوده این قدر از شخصیت پردازی کافیه. از طرفی شخصیت ها با ثبات و منطقی ان. هر کسی در شرایط مختلف همون کاری رو میکنه که باید بکنه با این که کتاب یه روند پند محور داره ولی هیچ کدوم از شخصیت ها (به جز سامانتا که باید عبرت می گرفت تا داستان پیش بره) از رفتار یا حرف های سامانتا جوری متحول نمی شدن
 که یهو کل شخصیتشون به هم بریزه. 
و این که آخر داستان هم به همین صورت بود(سامانتا با این که خیلی تلاش کرد اما نتونست جولیت رو راضی کنه) با این که آخرش قابل پیش بینی بود اما بهترین پایان واسه چنین داستانی بود. هر چقدر هم اذیت کننده ولی هر چیز دیگه ای جز این پایان کتاب رو خنده دار می کرد. 
      

5

Parya

Parya

1403/1/19

        کلا این کتاب رو دوست داشتم.
شخصیت پردازی این کتاب به اندازه کافی خوب بود. می تونستی لایا یا الایس رو درک کنی. (حس خشمی که لایا نسبت به پدر و مادرش داشت چون مقاومت براشون مهم تر از بچه هاشون بوده ، یا حس عجیب سردرگمی  الایس نسبت به مادرش ، این که نمی فهمید برای  چی باید ازش متنفر باشه و بخواد بکشتش "من هنوز هم درک نکردم" یا نفرتش نسبت به ماسک بودن و کشتن آدما صرفا چون امپراتوری فکر می کرد درسته واقعا قابل لمس بود. قشنگ دلایلی کاملا معقول برای کاراشون داشتن. لایا به خاطر برادرش و الایس به خاطر خودش.) نمی دونم اگر من به جای لایا بودم به خاطر برادرم یه جاسوس می شدم؟ یا مثل الایس برای آسیب نزدن به بقیه مردن رو قبول می کردم؟ الایس می تونست با کشتن لایا و امپراتور شدن وضع زندگی کل مردم از جمله دانشمند و مارشال رو تغییر بده ولی در ازای این قدرت لایا رو از دست می داد.
صبر کنید یه چیز دیگه هم هست.
اون انسانیتش رو هم از دست می داد. و مشکل دقیقا همین جاست اون تبدیل به همون هیولایی می شد که ازش متنفر بود(این جای داستان خیلی شبیه آخر کتاب قصه های سرزمین اشباحه اون جا دارِن برای مقابله با یه هیولا رسما تبدیل به یه هیولا شد ولی الایس با این مقابله کرد و از تجربه تو جنگ آزمون سوم استفاده کرد‌.)
 بعد از جنگ آزمون سوم الایس همش می گفت من باید خیلی زود خودم رو به هلین نشون می دادم و می زاشتم اون منو بکشه. اون از این که خیلی از دوست هاش رو از دست داده و بقیه رو هم کشته بود عذاب وجدان داشت. از این که خیلی جدی با هلین مبارزه کرده بود و غریزه ی بقا بر انسانیتش غلبه کرده بود عصبانی بود. اون شب وقتی با لایا صحبت کرد به این نتیجه رسیدن که شاید الان الایس آدم بدی نباشه اما اگر همین جوری پیش بره اون دقیقا به یه هیولا تبدیل می شه ، البته اگر همین الانش نباشه. به همین دلیل الایس آزمون چهارم رو آخرین شانس اش برای آزادی روحش می دید. این که به خودش ثابت کنه که آره من می تونم جلوی این سیر نزولی روح ، شخصیتم رو بگیرم و در برابر چیزی که باهاش مخالفم  مقاومت کنم ، حتی اگر به معنای مردنم باشه. چون اگر قرار باشه با این حالت زنده بمونم و زندگی کنم دقیقا تبدیل به کابوسی میشم که ازش می ترسم . مثل مادرم سرد،بی رحم، بدون روح و به دور از انسانیت. 
بنابراین شب قبل از اعدام الایس ، اون نتیجه ی خیلی جالب رو گرفت که باعث شد فکر کنم این کتاب ارزشش رو داشت.
"آزادی قدم گذاشتن به سمت مرگ با درک این که به دلایل درستی میمیری" 
همین جمله کافی بود که یه نفس راحت بکشم و بگم خوبه ۴ روز از عمرم بی فایده نگذشت.از حق نگذریم واقعا صبا طاهر تو دو شخصیت اصلیش گل کاشت. میترسم مثل کاراوال جلدای بعدی رو خراب کنه.

اما نقص هاش. شروع داستان خیلی کلیشه ای بود به طوری که تصمیم 
داشتم کتاب رو ببندم و برم سراغ کتاب قبلیم. درسته شروع پر هیجانی بود اما کلیشه ای بود (حداقل واسه کسایی که نبرد با شیاطین =دیموناتای دارن شان رو خوندن این شروع مثل شروع لردلاس بود و تکراری بود) کلا ترجیح می دادم یه جور دیگه داستان شروع بشه‌.چیزی که اولای داستان ترغیبم کرد که داستان رو ادامه بدم موازی بودن داستان الایس با لایا بود. به نظرم داستان الایس شروع جالب تری داشت چون برام جدید بود. شروع داستان لایا برام تکراری بود‌. دلیلش برای پیوستن به مقاومت هم تکراری بود.
اصلا اون قدر آسون پیدا کردن مقاومت هم عجیب بود. این که یهویی کینان با لایا خوب شد عجیب تر هم بود. صمیمی شدن لایا و کینان با توجه به قضیه کینان و پدر لایا قابل درک بود اما مشکل سرعت سیر سریع داستان بود که توی بعضی جا ها نقطه قوت ولی بعضی جا ها نقطه ضعف بود‌. به نظرم این اگر این روند صمیمی شدن لایا و کینان بیشتر طول می کشید خیلی طبیعی می شد.
البته این رو هم بگم که جدا از شروع داستان لایا ‌و الایس ، شخصیت لایا برام جالب بود. به نظر من وقتی دارین رو گرفتن لایا اون قدر شجاع بود که منطقی باشه و فرار کنه.شاید اگر لایا می موند و مبارزه می کرد قطعا کتاب رو نصفه رها می کردم.
لایا فرار کرد ولی با راه حل بهتری برگشت. لایا اینو قبول کرد که دارین وقتی آزاد میشه که کسی برای نجات اش وجود داشته باشه. لایای مرده به هیچ دردی نمی خوره. 
منتهی اعتماد زیادیش به مقاومت آزار دهنده بود.با این حال نویسنده سعی کرد مخاطبش رو توجیه کنه. صبا طاهر گفت مقاومت تنها امید لایا برای نجات دارین و تا حدودی راست می گفت. 
  سرعت سیر داستان توی جاهایی که داستان کلیشه ای بود ، مثل اولای ماجرا های لایا یا نفرت های مادر الایس نقطه قوت بود. باعث نمی شد این ایراد ها زیاد به چشم بیاد اما از طرفی توی جاهایی که نیاز به زمان بیشتر بود. مثل صمیمی شدن کینان و لایا با توجه به این که کینان می خواست بکشدش ، غیر طبیعی می زد.
رابطه الایس و لایا قابل پیش بینی بود. حدسش آسون بود. هر چند صبا طاهر سعی کرده بود با آوردن هلین و کینان خواننده رو به شک بندازه که آخر لایا ‌و کینان یا لایا و الایس یا الایس و هلین 😅🙄. کلا عاشقانه هایی که تو کتاب های فانتزیه قابل پیشبینیِ. بُعد عاشقانه داستان به جز اون قسمت شب آزمون سوم که لایا و الایس مثل آدم نشستن درباره زندگی های خودشون حرف زدن  کاملا عادی و بعضی جاها مبتدیانه بود. حداقل انتظار داشتم الایس حسش رو نسبت به لایا کتمان کنه تا برای آسیب زدن بهش از لایا استفاده نکنن ولی متاسفانه در این حد ظاهر نشد و لایا رو به عنوان قربانی انتخاب کردن. البته این رو نباید نادیده بگیرم که اگر پایان نفس گیری داشتیم به خاطر همین بود.
مورد بعدی آسون بودن آزمون چهارم نسبت به سه آزمون قبله. انتظار نداشتم چنین آزمونی بزارن چون به قول  الایس"این آزمون فقط برای من وفاداری بود"هلین و مارکوس ،کسایی که شب قبل دوستای خودشون رو کشته بودن نمی تونستن یه برده غریبه رو بکشن؟
این عجیب بود و فکر کنم زیر سر اوگر هاست
در کل بایدجلد های بعدی رو بخونم تا بفهمم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

Parya

Parya

1403/1/16

        اگر فانتزی خون قهاری هستید این کتاب رو نخونید. اگر کلا ژانر اساطیری رو دوست دارید و خوره کتاب های ریک ریوردان هستید این کتاب رو نخونید.
متاسفانه   اکثرش کلیشه ای و قابل پیش بینی بود . شخصیت پردازی به شدتت ضعیفی داشت(جوری که من فرقی بین شخصیت لیوای و ونژی نمی دیدم ).همین کافیه تا کتاب معنایی نداشته باشه، دیگه مهم نیست داستان کشش بالایی داشته باشه یا توصیفات و فضا پردازیش خوب باشه .کتاب ها با درک شدن و همزاد پنداری مخاطبینشون با شخصیت ها باعث رشد سطح تفکر میشن و وقتی کتابی این اصل مهم رو درباره شخصیت های اصلیش رعایت نمی کنه،دیگه ارزشی نداره.
شاید یه خورده اغراق کرده باشم ولی توی خیلی از صحنه نویسنده منطق دنیایی که ساخته بود زیر سوال می برد. خیلی خلاصه و بدون اسپویل بگم دنیای پایداری نبود. با این حال روی فضا سازی و زیبا نویسی متن تا حدی کار شده بود.
و در آخر لطفا از یک کتاب بیش از اندازه ای که لیاقت اش تمجید نکنید. این کتاب من رو عصبانی کرد چون انتظار داشتم یه کتاب فانتزی اساطیری خوب ، یه چیزی بهتر از کتاب های ریک ریوردان رو شروع کرده باشم و متاسفانه این جوری نبود.
      

16

باشگاه‌ها

لیست‌ها

هری پاتر و سنگ کیمیاهری پاتر و تالار اسرارهری پاتر و زندانی آزکابان (هری پاتر 3)

معلم کلاس پنجمم خانم جی کی رولینگ

10 کتاب

هر وقت به گذشته نگاه میکنم متوجه می شم که بدون شک یکی از عوامل ترغیب من به مطالعه بیشتر مجموعه هری پاتر بود. کلاس پنجم که بودم دیگه کتاب قصه هایی که پدر و مادرم برام می خریدن برام جالب نبود ، قابل پیش بینی بودن و شخصیت هاش همیشه شاد و قهرمان. هیچ وقت آدم بده داستان برنده نمی شد و من برام سوال شده بود که واقعا همه داستان ها قراره این جوری تموم شن؟ این قد کسل کننده و بی هیجان؟ فکر می کردم مشکل از اینه که نویسنده های کتاب کودک به اندازه کافی هیجان وارد داستانشون نمی کنن. صحنه های تعقیب و گریز پلیسی و لو رفتن قهرمانی که به ارتش دشمن نفوذ کرده از جمله ایده هایی بودن که فکر میکردم باعث میشن داستان از اون کلیشه ای بودن در بیاد و منعطف بشه. تا این که یه روز به پیشنهاد خاله ام تصمیم گرفتم یه کتاب جدید رو که اسمش هری پاتر و سنگ جادو بود شروع کنم. اولاش خیلی عادی بود. تا پنجاه صفحه ی اول باورم نمی شد که قهرمان داستان قراره یه پسر نحیف و یتیم باشه که هیچ پشتوانه ی معنوی نداره و با حداقل امکانات زندگی رو سپری می کنه. یه قهرمان بر خلاف قهرمان های دیگه. یکی که فوق العاده نیست. یه آدم کاملا معمولی. و در برخی موارد بدشانس و بدبخت. اصلاح میکنم در بیشتر موارد بدشانس و بدبخت. این یکی قهرمان زیادی گناه داشت (و بیاید با هم رو راست باشیم، نویسنده ها دوست دارن همیشه قهرمان های منحصر به فردی رو خلق کنن و نکته قابل توجه این جاست که یه آدم خیلی خوش بخت ، قدرتمند و زیبا همون قدر خاص به نظر میرسه که یه آدم بدبخت و ضعیف می تونه خاص باشه) هر چند که من اون موقع متوجه این نبودم که در واقع هری پاتر هم از قانون نانوشته ی قهرمان ها خاص هستند( حالا به هر دلیلی ، می خواد به خاطر تروما هاش باشه ، ژنتیکش یا...) پیروی میکنه. منِ ۱۱ ساله با شخصیت اصلی ای آشنا شده بودم که از خیلی نظر ها با بقیه قهرمان ها فرق می کرد. این تضاد کاملا واضح در کنار نو بودن ایده مدرسه جادویی و خلاقیت های گاه بیگاه خانم جی کی رولینگ مثل پله های متحرک ، عکس های سخنگو ، قورباغه های شکلاتی و مهم تر از همه ۳ دوست که مثل من فکر می کردند و با این که زیاد خفن نبودن و هر کدومشون یه ایرادی داشتن اما همه جوره ، تحت هر شرایطی پشت هم بودن ، باعث شده بود خیلی با این کتاب انس بگیرم. و من مجذوب دنیای کتاب ها شدم، دنیایی که این کتاب تنها قطره ای ازش بود. اما مفاهیمی که از کتاب هری پاتر و سنگ جادو برداشت کردم: ۱_ هدف همیشه جلو چشمامونه ولی ما به بیراهه میریم ۲_ شخصیت آدما پیچیده تر از اونه که بتونی بشناسیشون ۳_شجاعت و حماقت تقریبا یکی هستن ۴_ قدرت مناسب کساییه که اون رو نمی خوان(این جمله منو یاد لارتن کرپسلی میندازه، اهل دلا جریانشو میدونن) الان که دوباره این مجموعه رو می خونم متوجه شدم که می تونست خیلی بهتر از اینی باشه که هست؛ اما چیز جالب توجه اینه که هیچ کدوم از اون عیب هایی که بیرون میکشم احساسم رو نسبت به این کتاب تغییر نمی ده.این کتاب برام شبیه یه دوست خیلی قدیمی شده. کسی که شاید بدی هایی داشته باشه ، اما به خاطر خوبی هاش و تجربه هایی که به من بخشیده دوست اش دارم شاید من هیچ وقت کتاب خون نمی شدم، البته اگر اون موقع هری پاتر رو نمی خوندم

153

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.