یادداشت Parya

Parya

Parya

1403/1/19

اخگری در خاکستر
        کلا این کتاب رو دوست داشتم.
شخصیت پردازی این کتاب به اندازه کافی خوب بود. می تونستی لایا یا الایس رو درک کنی. (حس خشمی که لایا نسبت به پدر و مادرش داشت چون مقاومت براشون مهم تر از بچه هاشون بوده ، یا حس عجیب سردرگمی  الایس نسبت به مادرش ، این که نمی فهمید برای  چی باید ازش متنفر باشه و بخواد بکشتش "من هنوز هم درک نکردم" یا نفرتش نسبت به ماسک بودن و کشتن آدما صرفا چون امپراتوری فکر می کرد درسته واقعا قابل لمس بود. قشنگ دلایلی کاملا معقول برای کاراشون داشتن. لایا به خاطر برادرش و الایس به خاطر خودش.) نمی دونم اگر من به جای لایا بودم به خاطر برادرم یه جاسوس می شدم؟ یا مثل الایس برای آسیب نزدن به بقیه مردن رو قبول می کردم؟ الایس می تونست با کشتن لایا و امپراتور شدن وضع زندگی کل مردم از جمله دانشمند و مارشال رو تغییر بده ولی در ازای این قدرت لایا رو از دست می داد.
صبر کنید یه چیز دیگه هم هست.
اون انسانیتش رو هم از دست می داد. و مشکل دقیقا همین جاست اون تبدیل به همون هیولایی می شد که ازش متنفر بود(این جای داستان خیلی شبیه آخر کتاب قصه های سرزمین اشباحه اون جا دارِن برای مقابله با یه هیولا رسما تبدیل به یه هیولا شد ولی الایس با این مقابله کرد و از تجربه تو جنگ آزمون سوم استفاده کرد‌.)
 بعد از جنگ آزمون سوم الایس همش می گفت من باید خیلی زود خودم رو به هلین نشون می دادم و می زاشتم اون منو بکشه. اون از این که خیلی از دوست هاش رو از دست داده و بقیه رو هم کشته بود عذاب وجدان داشت. از این که خیلی جدی با هلین مبارزه کرده بود و غریزه ی بقا بر انسانیتش غلبه کرده بود عصبانی بود. اون شب وقتی با لایا صحبت کرد به این نتیجه رسیدن که شاید الان الایس آدم بدی نباشه اما اگر همین جوری پیش بره اون دقیقا به یه هیولا تبدیل می شه ، البته اگر همین الانش نباشه. به همین دلیل الایس آزمون چهارم رو آخرین شانس اش برای آزادی روحش می دید. این که به خودش ثابت کنه که آره من می تونم جلوی این سیر نزولی روح ، شخصیتم رو بگیرم و در برابر چیزی که باهاش مخالفم  مقاومت کنم ، حتی اگر به معنای مردنم باشه. چون اگر قرار باشه با این حالت زنده بمونم و زندگی کنم دقیقا تبدیل به کابوسی میشم که ازش می ترسم . مثل مادرم سرد،بی رحم، بدون روح و به دور از انسانیت. 
بنابراین شب قبل از اعدام الایس ، اون نتیجه ی خیلی جالب رو گرفت که باعث شد فکر کنم این کتاب ارزشش رو داشت.
"آزادی قدم گذاشتن به سمت مرگ با درک این که به دلایل درستی میمیری" 
همین جمله کافی بود که یه نفس راحت بکشم و بگم خوبه ۴ روز از عمرم بی فایده نگذشت.از حق نگذریم واقعا صبا طاهر تو دو شخصیت اصلیش گل کاشت. میترسم مثل کاراوال جلدای بعدی رو خراب کنه.

اما نقص هاش. شروع داستان خیلی کلیشه ای بود به طوری که تصمیم 
داشتم کتاب رو ببندم و برم سراغ کتاب قبلیم. درسته شروع پر هیجانی بود اما کلیشه ای بود (حداقل واسه کسایی که نبرد با شیاطین =دیموناتای دارن شان رو خوندن این شروع مثل شروع لردلاس بود و تکراری بود) کلا ترجیح می دادم یه جور دیگه داستان شروع بشه‌.چیزی که اولای داستان ترغیبم کرد که داستان رو ادامه بدم موازی بودن داستان الایس با لایا بود. به نظرم داستان الایس شروع جالب تری داشت چون برام جدید بود. شروع داستان لایا برام تکراری بود‌. دلیلش برای پیوستن به مقاومت هم تکراری بود.
اصلا اون قدر آسون پیدا کردن مقاومت هم عجیب بود. این که یهویی کینان با لایا خوب شد عجیب تر هم بود. صمیمی شدن لایا و کینان با توجه به قضیه کینان و پدر لایا قابل درک بود اما مشکل سرعت سیر سریع داستان بود که توی بعضی جا ها نقطه قوت ولی بعضی جا ها نقطه ضعف بود‌. به نظرم این اگر این روند صمیمی شدن لایا و کینان بیشتر طول می کشید خیلی طبیعی می شد.
البته این رو هم بگم که جدا از شروع داستان لایا ‌و الایس ، شخصیت لایا برام جالب بود. به نظر من وقتی دارین رو گرفتن لایا اون قدر شجاع بود که منطقی باشه و فرار کنه.شاید اگر لایا می موند و مبارزه می کرد قطعا کتاب رو نصفه رها می کردم.
لایا فرار کرد ولی با راه حل بهتری برگشت. لایا اینو قبول کرد که دارین وقتی آزاد میشه که کسی برای نجات اش وجود داشته باشه. لایای مرده به هیچ دردی نمی خوره. 
منتهی اعتماد زیادیش به مقاومت آزار دهنده بود.با این حال نویسنده سعی کرد مخاطبش رو توجیه کنه. صبا طاهر گفت مقاومت تنها امید لایا برای نجات دارین و تا حدودی راست می گفت. 
  سرعت سیر داستان توی جاهایی که داستان کلیشه ای بود ، مثل اولای ماجرا های لایا یا نفرت های مادر الایس نقطه قوت بود. باعث نمی شد این ایراد ها زیاد به چشم بیاد اما از طرفی توی جاهایی که نیاز به زمان بیشتر بود. مثل صمیمی شدن کینان و لایا با توجه به این که کینان می خواست بکشدش ، غیر طبیعی می زد.
رابطه الایس و لایا قابل پیش بینی بود. حدسش آسون بود. هر چند صبا طاهر سعی کرده بود با آوردن هلین و کینان خواننده رو به شک بندازه که آخر لایا ‌و کینان یا لایا و الایس یا الایس و هلین 😅🙄. کلا عاشقانه هایی که تو کتاب های فانتزیه قابل پیشبینیِ. بُعد عاشقانه داستان به جز اون قسمت شب آزمون سوم که لایا و الایس مثل آدم نشستن درباره زندگی های خودشون حرف زدن  کاملا عادی و بعضی جاها مبتدیانه بود. حداقل انتظار داشتم الایس حسش رو نسبت به لایا کتمان کنه تا برای آسیب زدن بهش از لایا استفاده نکنن ولی متاسفانه در این حد ظاهر نشد و لایا رو به عنوان قربانی انتخاب کردن. البته این رو نباید نادیده بگیرم که اگر پایان نفس گیری داشتیم به خاطر همین بود.
مورد بعدی آسون بودن آزمون چهارم نسبت به سه آزمون قبله. انتظار نداشتم چنین آزمونی بزارن چون به قول  الایس"این آزمون فقط برای من وفاداری بود"هلین و مارکوس ،کسایی که شب قبل دوستای خودشون رو کشته بودن نمی تونستن یه برده غریبه رو بکشن؟
این عجیب بود و فکر کنم زیر سر اوگر هاست
در کل بایدجلد های بعدی رو بخونم تا بفهمم
      
25

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.