محمدپور

@Ms.Fero.Mohamadpour79

79 دنبال شده

85 دنبال کننده

                      باشه 🤷🏻‍♀️

What people say about me, has nothing to do with me.

تا با خودت به صلح درونی نرسی، نمی‌تونی با هیچ کس دیگه‌ای به صلح برسی.
همه چی از خودت شروع میشه!
                    
Ms_Theist
Mohamadpour_.f
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                ازون کتابایی بود که اگه می‌خواستم، بریده کتاب منتشر کنم، باید کل کتاب رو میاوردم، بس که جالبه و چیزای خوبی میگه.
این کتاب خیلی قشنگ و دقیق اومده احکام و دستورات دین اسلام رو از نظر علوم پزشکی و بیولوژیکی و روان‌شناسی بررسی کرده.
یعنی مثلا اسلام گفته مشروب خوردن حرامه و گناه داره، حالا این کتاب اومده بررسی کرده توی همه مقالات و مطالعات و دستاوردهای علمی که مشروب خوردن چه تاثیری در سلامت جسمی و روانی مون داره؛ همچنین بیست و یکی دیگه از احکام و دستورات دین قشنگمونو مفصلا بررسی کرده.
کتاب کاملا علمی هست و خط به خطش از مقالات چاپ شده در مجلات و ژورنال‌های معتبر خارجی و داخلی است.
مقالات و تحقیقات عموما به روز هستن و تاریخشون برای همین سال‌های اخیره، پس قابل استناد هستند و نمیشه ردشون کرد.

خوندنش به شدت برای همه توصیه میشه.

خیلی قشنگه که آدم متوجه میشه دینی که بهش معتقده، چقدر دقیق و چقدر ریز و ظریف، حواسش به تمام ابعاد حیات بشر هست و هرررر چیزی که گفته، جز سود برای ما، چیز دیگه‌ای نداره و بس.
تازه همه این مطالب با توجه به علم ناقص و محدود بشر تا به امروزه. 
        
                این کتاب داره تئوری انتخاب که نظریه خود ویلیام گلسر هست رو توضیح میده.
(خوندن این یادداشت ممکن است با اندکی «فاش سازی» همراه باشد😅)
✔️ یکی از مفاهیم اصلی تئوری انتخاب اینه که ما هر چیزی رو خودمون با اختیار و انتخاب خودمون، انتخاب می کنیم، هر چیزی رو...
✔️ همچنین این نظریه چند تا اصل داره که یکی از مهم‌تریناش اینه که ما فقط می تونیم خودمون رو کنترل کنیم و تغییر بدیم و به هیچ عنوان توانایی تغییر دیگران رو نداریم. ما فقط می‌تونیم انتخاب کنیم که رفتارهایی که قبلا انجام می‌دادیم رو عوض کنیم و رفتارهای جدیدی جایگزین کنیم و به سبب این اتفاق، رفتار بقیه هم تغییر می‌کنه. ولی اگه مستقیما به کسی بگیم فلان کار رو بکن، احتمال تغییر عمیق و دائمی در رفتار اون فرد، خیلی کمه.
این کتاب علاوه بر عموم افراد، به افراد متاهل هم خیلی می تونه کمک کنه، چون هم دست از تلاش برای تغییر همسر شون برمی‌دارن و هم متوجه نیازهای خودشون و همسرشون هم میشن و میتونن زندگی شونو مطابق نیاز اصلی همدیگه پیش ببرن.
منظور از نیاز که گفتم چیه؟ 
✔️ یه مورد اصلی دیگه‌ای که این نظریه داره اینه که میگه هر انسانی پنج تا نیاز اصلی داره شامل«نیاز به بقا، نیاز به قدرت، نیاز به عشق، نیاز به تفریح و نیاز به آزادی»  و از این موارد، نیاز ما به یکی یا دوتاش بسیار زیاده و تقریبا همه کارها و تلاش‌هامون تو زندگی برای ارضای اون نیاز هست.
حالا اگه زوج ها نیاز خودشون و همسرشونو بدونن، قطعا راحت‌تر می‌تونن همدیگه رو درک کنن.
(تست پنج نیاز اصلی گلاسر رو می‌تونید تو گوگل سرچ کنین و انجام بدین و نتیجه شو ببینین)
البته خود گلاسر معتقده بهتره قبل ازدواج، میزان این نیازها در افراد مشخص بشه چون با توجه به شدت و ضعف هر نیاز در طرفین، شاید به کلی اون ازدواج به مشکل بخوره.
(اگه ‌می‌خواین مطالعه بیشتری در رابطه با این نظریه درمورد ازدواج و زندگی مشترک داشته باشین، ویلیام گلاسر یه کتاب داره به اسم «ازدواج بدون شکست» که در اون کتاب در این زمینه اطلاعات بیشتری میده و حجمش از این کتاب هم کمتره)
* ولی در نهایت اگه خواستید این کتاب رو مطالعه کنین، فراموش نکنین که این نظریه خیلی افراطیه، و ما نمی‌تونیم واقعا همه و همه رفتارها و حالات و احساسات خودمونو کنترل کنیم(البته انسان سالم کسی هست که کنترل صددرصد خودشو داشته باشه)
ولی ما برای به دست گرفتن کنترل خودمون و زندگی مون نیاز به کسب خیلی مهارتا داریم.
پس اگه این کتابو خوندین، ناراحت نشین از اینکه اینقدری که گفته شده، توانایی کنترل و انتخاب رفتارها و زندگی‌تونو ندارین.
* این نکته رو اضافه کنم که افراطی بودن این نظریه، به معنی اشتباه  و غلط بودن کل این نظریه نیست و تقریبا تمام نظریات و حتی مکاتب در روان‌شناسی این ویژگی افراط کردن رو دارند و این ما هستیم که باید در بین نظریات مختلف، نظریه‌هایی که از لحاظ تجربی کارایی بیشتری دارند رو انتخاب کنیم و باهم تلفیق کنیم. 
این یه خلاصه مختصری بود از آنچه در این کتاب خوندم و برداشت شخصی خودم.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

پست‌ها

فعالیت‌ها

محمدپور پسندید.
محمدپور پسندید.
            «در یک کلام: [آیا] بی‌تربیتیم»؟

0- به قولِ شاعر: آنچه از دل برآید/لاجرم بر دل نشیند. به نظرم در متونِ علمی، دغدغه‌داشتن و مسئله‌مندیِ نویسنده، معادلِ «از دل‌برآید» در شعر مذکور است. خلاصه، این کتاب مشخصا از دغدغه برآمده است، یعنی صرفا کاغدی سیاه نشده است که کاغذی حیف بشود؛ کاغذی سیاه شده است که کاغذی سیاه شده باشد تا خوانده شود و «نقد».

1- یک کلیشۀ تکرار شونده را زیاد می‌بینیم: «ما ایرانیان دو رو هستیم»، «به ایرانی‌جماعت که نمی‌شه اعتماد کرد»، «دورغ مثلِ روغن‌کاری، تمام اجتماعِ  ما رو روان کرده»، «همین خوی مستبدِ شخصِ ایرانی است که تاریخ استبداد در ایران رو توضیح می‌ده» و کلی گزارۀ دیگه. 
اینجاست که این کتاب اهمیت پیدا می‌کند، بروی چیزی دست‌گذاشته است که به نظر بدیهی است، یا نهایتا به نظرمان «یجوری» می‌آید. این کتاب راهی است برای نقدِ این نگاه‌ها که به «خاص‌بودگی» اخلاقِ ایرانی ارجاع دارند. راهی است برای «انتقاد».
2- در این کتاب، یک «استعاره» کار می‌کند، و آن استعارۀ «تحلیل ژانری» یکسری متنِ تولیدی در باب خلقیات ایرانی است. نویسنده‌ها تحلیل ژانری را به عنوان روش به کار می‌برند و بر تک‌تکِ اجزای کتاب، این نگاه سیطره دارد، اما من این تحلیل ژانری را یک استعاره می‌دانم با تمام الزاماتی که «روش به مثابۀ استعاره» در خود دارد. ولش کن!
تحلیل ژانریِ این کتاب که بر ایده‌های باختین ابتنا دارد، به نظرِ من و برداشتم، چند اصل اساسی دارد:
اول آنکه ژانر بر نویسنده و خواننده قید می‌زند. به مصداق بخواهم بگویم: وقتی نویسنده می‌خواهد در ژانر جنایی-معمایی اثری خلق کند، نمی‌تواند مثلا از تعلیق استفاده نکند (مگر اینکه بخواهد آگاهانه سنت‌شکنی کند و باز دارد بر علیه یک قیدِ «موجود» قد علم می‌کند) یا از «حل مسئله» استفاده نکند. خواننده هم با همین نگاه اثر را می‌خواند و نسبت به «خرده‌ نان‌های ریخته‌شده» بسیار حساس است تا چیزی را از دست ندهد و خود «کشف» کند، کشف کند آنچه «هست» را، آنچه را تاحدی ژانر از پیش مشخص کرده است.
دوم آنکه متن تا مادامی که خوانده نشود، فاقد معنا است. این یعنی که «بودِ» خواننده، اصلی اساسی است در معنادهی به متن. تامادامی که خواننده باشد، تفسیر هست، برداشت متکثر هست. تامادامی که برداشت و تفسیر هست، تضارب‌آرا و دیالوگ هست. پس سلسۀ معناداریِ متن به دیالوگ ختم می‌شود. متنی که دیالوگی نسازد، فاقد معناست، ولو آنکه «باشد».
از تحلیل ژانری بیشتر می‌توان گفت، از نحوۀ تعریف ژانر که حدود و ثغور را تعریف کند، تا «مبدع‌های ژانر» که اجالتا بهش نمی‌پردازم.
2- نویسنده‌ها، تلاش می‌کنند نشان بدهند، با اینکه گویی متونی خلقیات‌گونه تا پیش از جمالزاده و اثر مشهورِ «خلقیاتِ ما ایرانیان» وجود داشته، ولی هیچ‌کدام شروطِ لازم برای ایجاد یک ژانر را نداشته اند. یعنی پیش از آن یکسری متونِ سیاح و شرق‌شناسان هست، یکسری متون انتقادی و «کریتیکا» از مشروطه‌خواهان هست، ولی هیچکدام نمی‌توانند کاری که در دهه40 جمالزاده و متنش کرد را کرده باشند. البته اینکه شروع ژانر خلقیات را «مشخصا» و «فردی» از جمالزاده بدانیم، خیلی قابل دفاع نیست. اما کاملا می‌توان نشان داد که جمالزاده نوعی هژمون ایجاد کرده است، هژمونی که می‌توان به عنوان قالب‌سازِ اصلیِ ژانرِ خلقیات بدانیم جمالزاده را. 
خیلی با روش‌شناسی نویسنده‌ها، مشخصا ابراهیم توفیق، که خود را جامعه‌شناسی تاریخی می‌داند آشنا نیستم (کتابِ «نامیدن تعلیق» گویی تلاشی است از توفیق برای شرح روش خود) اما با توجه به کتابِ دیگر توفیق، «مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری»، و شاید همگنیِ آن با برداشت‌های به نوعی تبارشناسانه (مشخصا فوکویی) بتوان گفت که توفیق و دیگر نویسندگان این کتاب به دنبال شرح تک خطی تاریخ و شرح «خلوص‌ها» نیستند؛ بلکه اتفاقا می‌خواهد مشهورات و کلان‌روایت‌ها و نخ تسبیح‌ها را نابود کنند. 
در همین اثر، نشان دادن ریشۀ ژانر، همواره همگام با نوعی کنایه و آیرونی بود. مشخصا نویسنده‌ها با این متونِ «خلقیاتی» مشکل دارند، و در تک تک اجزای این روایت تاریخی می‌توان ردِ این نقد و کنایه را دید.
3- فهم استعاری، تنها در «ژانر» خلاصه نمی‌شود. برای نمونه در فصل جمع‌بندی، نویسنده‌ها به یک متدِ آماری که تحلیل رگرسیون و تابع رگرسیون است اشاره می‌کنند و با ارجاع دادن «پس‌ماند‌های» ژانر خلقیاتی به «پس‌ماند و جز خطای آماری» جدلی علیه «روشِ علمی» قد علم می‌کنند. 
تا اینجا که می‌توان گفت «استعاری فهمیدن»، جزئی اساسی در این اثر است که «راهِ نقد» را باز می‌گذارد. 
4- با «علم» یا دقیق‌تر آن متاستاز علم در علوم اجتماعی زاویه‌های جدی‌ای گرفته شده است. به نظرم کسی بتواند یک روایت از فراز و فرودهای نگاه‌های علم‌باورانه و پازیتیو در تاریخ علوم اجتماعی بدست بدهد، یعنی خیلی چیزها را فهمیده که همین شاید باعث بشود که به یکی از بغرنج‌ترین مسائل ممکن برسیم. باری، نقدِ مفصلِ نویسنده‌ها بر علم و مشخصا «علم نهادی‌شده» و «جریان متعارف» علم‌ورزی مشخص است. اول کتاب گمان می‌کردم مثلا بین جوادی‌یگانه و دیگر نویسنده‌های این کتاب یک بینامتنیتِ همدلانه وجود دارد، اما وقتی کتاب را خواندم فهمیدم، یک بینامتینت متباین (نمی‌دونم ترکیب درستی است یا نه، منظور اینه که به هم ربط دارند، ولی در دو مسیر مختلف) دارند. جامعه‌شناسی هم اون کاریکاتور همگن که: «همۀ اینا که چپ اند» نیست.
5- یک وجه مهمِ کتاب، شرحِ فراز و فرودهای ژانر خلقیات است. خیلی ساده، وقتی جامعه از یک اصلاح ناامید می‌شده است، بیشتر دل به این ژانر می‌داده. نویسنده بیشتر تولید می‌کرده و مخاطب بیشتر می‌خوانده. مشخصا تاحدی پس از مشروطه و جدی‌تر، اصلا می‌توان تولد ژانر را در واکنش به شکست و دوران پساکودتای1332 دانست. ژانر خلقیات دهۀ60و70، افول آن و زنده شدن آن در دهه90 نیز همین است.
مریم شریف‌نسب در مقاله‌ای بنامِ «بررسی کتاب ژانر خلقیات در ایران» به این بالا و پایین‌ها پرداخته.
جا ندارم دیگه!
          
محمدپور پسندید.
            تاریخچۀ مطالعۀ یک کتاب تاریخی؛
چرا لازم است تاریخ ایران را چند باره بخوانیم؟

0- پارسال این کتاب را خوانده بودم و همان موقع یادداشتی برایش نوشتم. دوباره به آن یادداشت نگاهی انداختم و نظرِ کلی‌ام در مورد کتاب ثابت باقی مانده بود و خلاصۀ خوبی هم بود؛ برای همین در این متن، به شرح «خودِ کتاب» نمی‌پردازم. هدفِ من در این متن این است که اولا در اهمیت چند بار خواندن کتاب‌ها بگویم و دوما نشان بدهم هر بخش از کتاب آبراهامیان را با چه منابعی می‌توان تکمیل کرد.

1- بسیاری استدلال می‌توان ردیف کرد و از اهمیت بازخوانیِ متون ادبی گفت. از رمان گرفته است تا نمایشنامه و داستان کوتاه. تک‌خطیِ بازخوانی این است به نظرم: «تاریخی را پشت‌سر گذاشته‌ای و دیگر آن شخصِ پیشین در مواجه با اثر نیستی». ساده بگویم که تجربۀ زیستۀ افراد در برزخ و فاصلۀ میان خوانش اول و بازخوانی، کاری می‌کند که مواجۀ واپسین و دوم با اثر، تفاوت مهمی با مواجۀ نخستین داشته باشد. خلاصه که تجربه‌اش کنید.
در مورد کتاب‌های تاریخی، آیا می‌توان چنین استدلالی را ردیف کرد؟ هم آری، هم خیر!
در مطالعۀ آثار ادبی، می‌توان «انتقادی» برخورد کرد، اما از شما چه پنهان که در نهایت این «خواننده» است که تصمیم نهایی را می‌گیرد؛ یعنی شاید بتوان با احتمالی ادعا کرد که در مواجۀ با آثار ادبی، «عقل استدلالی» باید سپر بندازد و مواجۀ انسانی رابطۀ ما با اثر را سامان بدهد. خیلی ساده، یعنی رها کن منطقی بودن را و سعی کن اثر را «حس» کنی؛ تاریخ اینگونه نیست، «اصل حقیقت‌جویی» قیدی مهم بر مواجه می‌زند. در مواجه با تاریخ باید وحشی بود، باید منتقد بود و باید خشمگینانه برخورد کرد. نباید به نویسندۀ متساهل و بی‌دقت رحم کرد؛ باید او را به صلابه کشید؛ بخشش لازم نیست، اعدامش کنید! البته که می‌توان نشان داد در هر رودررویی با تاریخ و متنِ تاریخی نیز، «مخاطب» و پیش‌فرض‌های او اثر دارد (همانطور که برای نویسنده هم مبتلابه است)، اما در پیوستاری دیدن شرایط، اندکی باید دوز حقیقت‌سنجی را در آثار تاریخی قوی‌تر دانست. به بیانی ساده، یعنی وقتی درحال مطالعه یک اثر ادبی هستی، نباید دل‌آشوبه «نظر درست»، «تفسیر درست» و جز آن را داشته باشی، اما در مورد تاریخ اندکی بیشتر باید دست به عصا بود.
حال این بالانوشته‌ها، چه ربطی به بازخوانیِ یک کتاب تاریخی دارد؟ قبول دارید که من و شما، تاریخ‌دان نیستیم و مخاطب تشریف داریم (اگر تاریخ‌دان در جمع داریم، ما را ببخشاید!)؟ خب، قبول دارید که به عنوان مخاطبِ تاریخ، هرچه بیشتر تاریخ را بدانیم، راحت‌تر می‌توانیم علیه ترهات و لاطائلاتی که عده‌ای به اسمِ «تاریخ» به ما می‌فروشند، لااقل به صورت نفی‌کردن، قد علم کنیم؟ ساده بگویم، یعنی تیشه به ریشه مدعی جماعت بزنیم و بگوییم: «هوی فلانی، این حرف که داری می‌زنی، به فلان دلایل و قرائن، غلط است». یعنی شاید ندانیم یا لزوما نتوانیم ادعا کنیم که حرفِ «به احتمال زیاد درست» چیست، اما می‌توانیم نشان بدهیم که «حرف به احتمال قوی غلط» کدام است.
در مواجۀ دوم با این کتاب آبراهامیان (در مدتِ میان خوانش اولیه و بازخوانیِ «ایران مدرن»، برای نمونه «مردم و سیاست در ایران» که مجموعه مقالاتی از آبراهامیان است رو خوانده بودم)، به من نشان داد که آبراهامیان در «کلان روایت» و نخِ تسبیحِ روایی ایران، به نظر خرابکاری نکرده است، اما در جزئیات، لااقل در این اثر خاص (که بار تحقیقی آن‌چنان قوی‌ای ندارد)ضعف‌هایی دارد. البته این نگاه را مدیون آن پاورقی‌های عجیبِ «ویراستار فارسیِ» نسخۀ انتشارات دات هستم که در پاورقی‌ها ضمن کنایه زدن به نویسنده، برخی گاف‌ها را اصلاح می‌کرد. با این پاورقی‌ها مشکل ندارم خیلی، ولی این «ویراستار فارسی» که پر رو هم تشریف دارد، کیست؟ در شناسنامه کتاب که نشانی ازش نبود! خلاصه بعله!
2- در ادامه تلاش می‌کنم برخی آثار را برای تکمیل برخی موارد که کتاب گذری ردشون کرده، منابعی رو معرفی کنم:
اول غر بزنم؛ کتاب، ادعاهایی در مورد تاریخ اقتصادی دارد که واقعا پژوهش درست‌وحسابی در موردش تحقیقا نداریم. یعنی خودِ کتاب و منابعش بهترین منابع موجود رو بررسی کرده اند. این رو اندکی با اعتماد به‌نفس می‌گویم چون در ارائه‌ای از جواد صالحی اصفهانی هم ایشون بیشتر روی دیتاهای خامِ موجود تاکید داشت و خیلی ارجاع به تحقیق خاصی نداشت! یعنی فقر داریم در این فقره! در مورد تاریخ «ایده‌های اقتصادی» هم که نگم براتون. توضیحات داره، جا ندارم!
دوم، آبراهامیان در ص223 کتاب شروع می‌‌کنه از و کشاورزان و حرکت دست‌جمعی ایشان در دهه 40/50 شمسی به شهرها می‌گوید. در این مورد کتاب تازه کشفِ من، «سیاست‌های خیابانی»، از آصف بیات بسیار می‌تواند مفید باشد. یعنی رخداد مهم تاریخی‌ای که آبراهامیان در یک پاراگراف یا نهایتا 2 پاراگراف، سر و تهش رو هم آورده، آصف یک کتاب بسط داده آن هم با جزئیاتی که اینجا یارای اشاره بهشون نیست. کتاب «خیز خام» از مالجو هم به آغازگاه ستیز دیوان‌سالاری (که در ابتدای سده14 و با حکومت پهلوی اول زاده شد) با تهی‌دستان می‌پردازد.
سوم برای نمونه، آبراهامیان شروع می‌کند از ص229 به شریعتی می‌پردازد مختصر و بعضا با برداشت‌های دست‌چندم ازمخاطب‌های غربی! تفسیر فیرحی در جلد دومِ دوگانه قانون و وضعیت معاصر ایران، خیلی دقیق‌تر بود از آبراهامیان. یک تک‌نگاری خوب در مورد شریعتی، کتابِ «شعلۀ بی‌قرار» از محمد اسفندیاری است. در تاریخ فکری ایران از عباس منوچهری هم بخشی به شریعتی ربط دارد که قطعا بهتر از آبراهامیان اند. خیلی درگیر شدی، برو سراغ خودِ شریعتی!
آبراهامیان گریزهایی ولو اندک به «شخصیت شاه» کرد. دارم در پادکست نقال‌باشی، با افزوده‌های علی آردم، «نگاهی به شاه» از عباس میلانی را می‌شنوم. خوب کتابی است، البته اگر حواستان به هدف میلانی از نگارشِ آن، که فهم «شخصیت محمدرضا پهلوی» است، باشید. از کتاب «شکست شاهانه» از زونیس هم تعاریفی شنیده ام.

می‌خواستم روش‌شناسی آبراهامیان رو نقد کنم که بعله!
          
محمدپور پسندید.
                چرا برخی کتاب‌ها را می‌خوانیم؛
ماجرای یک توجیه!

این مرور را هرکسی نباید بخواند. چیزی از کتاب لو نرفته و شرحی از موقعیت‌های جنایی اثر نداده ام، اما خب هرکسی نباید این کتاب را بخواند. اسپویل آلرت را برای همین فعال کرده ام. 

0- این جلد، پنجمین روایت از سری روایت‌های مشاهیر مرگ است که از نشر خوب خوانده ام. 
در مقام قیاس با 4 روایت پیشین، این جلد مشخصا ضعیف‌تر بود.

1- چرا باید متنوع کتاب خواند؟ باید توجیهی برایش داشت، بالاخره انسان است و "کارهای منطقی‌اش".
خیلی از ما، یک زندگی روزمره داریم، شغلی، تحصیلی چیزی. در این جهان خیلی تخصصی و خرد، به مسائل حرفهٔ خود می‌پردازیم. جهان کوچک اما پرجزئیاتی داریم. قبول دارید در بند این جهان بودن، تجربهٔ خیلی از اتفاقات جهان رو از ما سلب می‌کنه؟ پس بیایید ما که اینجا نشستیم و خیر سرمون کتاب می‌خوانیم، در کتاب‌خوانی جسور و متهور باشیم. به در و دیوار بزنیم تا جای خودمان را در جهان پیدا کنیم. در مسائل اخلاقی مهم، مانند موقعیتِ ما در پرونده‌های جنایی!

2- شاید هیچ‌کدام از ما هیچ‌وقت بجز وقتی که تصادفی دست خودمان را با چاقوی آشپزخانه می‌بریم، مواجه دیگری با خون نداشته باشیم. از لحاظ آماری هم نگاه کنیم، وضعیت غالب این دور و زمانه، امنیت کامل است. اما همچنان خشونت هست و حتی یک موقعیت خشونت‌آمیز و آگاهی از آن، برای یک وجدان سالم یک موضع‌گیری را ضروری می‌کند. قضاوت صحیح‌ کردنِ انسان‌ها تقریبا ناممکن و شاید غیراخلاقی باشد (در مورد قاضی حرف نمی‌زنم در مورد خودمان حرف می‌زنم). اما موضع‌گیری بدون فرشته‌وشیطان ساختن، حساب خیلی چیزها را برای ما مشخص می‌کند.

3- این دغدغه، موضع‌گیری و تلاش برای تفکر اخلاقی در مورد وضعیت از لحاظ اخلاقی بغرنج (مانند پرونده‌های جنایی) برای من حداقل از 4آبشخور حاصل شده است:
اول همین پرونده جنایی‌های نشر خوب. مخصوصا در مجلدی که در مورد قاتل‌آجری و تبعیض ساختاری علیه سیاه‌پوستان در آمریکا بود.
دوم کتاب "ساعت پنج عصر در خیابان گاندی" که ماجرای دو جوان تقریبا هم سن‌وسال من در همین تهران بود. جایی در همین حوالی و موقعیت در همان حوالی!
سوم کتاب "هفت نفری که با دار آویخته ‌شدند" از آندری‌یف. این کتاب مشخصا ذهنم را روشن ساخت نسبت به این موضوع. چون در پایان کتاب قرار است هفت قاتل و جانی که از جرم خود پشیمان نیستند، اعدام شوند. در این اثر کلاژوار، آندری‌یف قاتل را با تصویر می‌کشد با تمام وجوه انسان بودنش و برای من تلنگری بود که آیا حکم اعدام بله؟ ادبیات است دیگر!
چهارم هم پرونده‌های جنایی پادکست چنل‌بی.

4- این  مجلد هم در مورد یک پروندهٔ جنایی روی یک عرشه رخ می‌دهد. روایت ترسناک است اما به دلهره‌آوری جلدهای پیشین این سری نبود.
اما به هرحال خواندن این کتاب‌ها و روایت‌ها قلب را فسرده می‌کند و هرکسی نباید بخواند.

در نهایت توجیه اخلاقی می‌توان بافت برای این کتاب. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

محمدپور پسندید.
محمدپور پسندید.
            و یه کتاب دیگه هم تموم شد نمیدونم چرا همونقدری که مشتاقم یه کتابی رو تموم کنم و یکی دیگه رو شروع کنم از پایانش ناراحت میشم،القصه ،ما تو کتاب با ۴ تا پرده مواجه هستیم
پرده اول 
یه شخصیتی که فارغ از هرگونه احساسات با آمیگدال هایی خیلی کوچیکه که توانایی تشخیص موقعیت و ابراز احساسات بر اساس اون رو نداره و به عبارتی قضاوت درون اون میلنگه و شناخت درستی نداره اما پسر داستان ما یه مادر و مادربزرگ خوبی داره که اونو تو مرکز توجه میزارن و چیزی براش کم نمیزارن
پرده دوم 
همه چی از یه کریسمس شروع میشه یه اتفاق تلخ و تاریک که همه رو به اعماق سختی میبره و حالا اون پسر تنها میمونه و تنها اشناش مردیه که تو ساختمون کتابفروشی اونا زندگی می‌کنه و از قضا با مادرش دوسته حالا این پسر فقط دکتر شیم و داره... و مدرسه می‌ره و کتابفروشی رو بعد مدرسه اش باز می‌کنه..
پرده سوم 
یه پرفسور که زنش رو تخت بیمارستانه و پسرشونو تو بچگی گم میکنن بعد از مرگ اون زن تازه پسرش پیدا میشه شخصیتی به اسم «گون» که بچگی سختی رو پشت سر گذاشته و الان ۱۵ سالشه و یه تازه جنایتکار نوجوون...
پرده چهارم
حضور دورا و گون باعث میشه که اون پسر با چالش هایی مواجه شه 

ولی چیزی که تو این داستان به خوبی روایت شد تأثیر خانواده بود اینکه یه بچه با نقص مادرزادی می‌تونه بهتر از آدم های سالم باشه فقط و فقط بخاطر  «توجه»
این روزا آدمایی رو میبینم که سخت در حال تذکر برای پنهان کردن احساساتمون هستن میگن نخند چون آخرش گریت میگیره میگن گریه نکن چون نشون میده ضعیفی میگن خشمگین نشو میگن...پس کی احساساتمون رو ابراز کنیم؟ اصلا اگه قرار به انکارشون بود که خدا اینا رو تو سیستم ما نمیذاشت بزارید احساس کنیم و از نشون دادنشون کنار شما نترسیم تبریک میگم اگه شما کسی هستید که بقیه کنارتون راحتن:)
          
محمدپور پسندید.
محمدپور پسندید.