یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/1/30
«در یک کلام: [آیا] بیتربیتیم»؟ 0- به قولِ شاعر: آنچه از دل برآید/لاجرم بر دل نشیند. به نظرم در متونِ علمی، دغدغهداشتن و مسئلهمندیِ نویسنده، معادلِ «از دلبرآید» در شعر مذکور است. خلاصه، این کتاب مشخصا از دغدغه برآمده است، یعنی صرفا کاغدی سیاه نشده است که کاغذی حیف بشود؛ کاغذی سیاه شده است که کاغذی سیاه شده باشد تا خوانده شود و «نقد». 1- یک کلیشۀ تکرار شونده را زیاد میبینیم: «ما ایرانیان دو رو هستیم»، «به ایرانیجماعت که نمیشه اعتماد کرد»، «دورغ مثلِ روغنکاری، تمام اجتماعِ ما رو روان کرده»، «همین خوی مستبدِ شخصِ ایرانی است که تاریخ استبداد در ایران رو توضیح میده» و کلی گزارۀ دیگه. اینجاست که این کتاب اهمیت پیدا میکند، بروی چیزی دستگذاشته است که به نظر بدیهی است، یا نهایتا به نظرمان «یجوری» میآید. این کتاب راهی است برای نقدِ این نگاهها که به «خاصبودگی» اخلاقِ ایرانی ارجاع دارند. راهی است برای «انتقاد». 2- در این کتاب، یک «استعاره» کار میکند، و آن استعارۀ «تحلیل ژانری» یکسری متنِ تولیدی در باب خلقیات ایرانی است. نویسندهها تحلیل ژانری را به عنوان روش به کار میبرند و بر تکتکِ اجزای کتاب، این نگاه سیطره دارد، اما من این تحلیل ژانری را یک استعاره میدانم با تمام الزاماتی که «روش به مثابۀ استعاره» در خود دارد. ولش کن! تحلیل ژانریِ این کتاب که بر ایدههای باختین ابتنا دارد، به نظرِ من و برداشتم، چند اصل اساسی دارد: اول آنکه ژانر بر نویسنده و خواننده قید میزند. به مصداق بخواهم بگویم: وقتی نویسنده میخواهد در ژانر جنایی-معمایی اثری خلق کند، نمیتواند مثلا از تعلیق استفاده نکند (مگر اینکه بخواهد آگاهانه سنتشکنی کند و باز دارد بر علیه یک قیدِ «موجود» قد علم میکند) یا از «حل مسئله» استفاده نکند. خواننده هم با همین نگاه اثر را میخواند و نسبت به «خرده نانهای ریختهشده» بسیار حساس است تا چیزی را از دست ندهد و خود «کشف» کند، کشف کند آنچه «هست» را، آنچه را تاحدی ژانر از پیش مشخص کرده است. دوم آنکه متن تا مادامی که خوانده نشود، فاقد معنا است. این یعنی که «بودِ» خواننده، اصلی اساسی است در معنادهی به متن. تامادامی که خواننده باشد، تفسیر هست، برداشت متکثر هست. تامادامی که برداشت و تفسیر هست، تضاربآرا و دیالوگ هست. پس سلسۀ معناداریِ متن به دیالوگ ختم میشود. متنی که دیالوگی نسازد، فاقد معناست، ولو آنکه «باشد». از تحلیل ژانری بیشتر میتوان گفت، از نحوۀ تعریف ژانر که حدود و ثغور را تعریف کند، تا «مبدعهای ژانر» که اجالتا بهش نمیپردازم. 2- نویسندهها، تلاش میکنند نشان بدهند، با اینکه گویی متونی خلقیاتگونه تا پیش از جمالزاده و اثر مشهورِ «خلقیاتِ ما ایرانیان» وجود داشته، ولی هیچکدام شروطِ لازم برای ایجاد یک ژانر را نداشته اند. یعنی پیش از آن یکسری متونِ سیاح و شرقشناسان هست، یکسری متون انتقادی و «کریتیکا» از مشروطهخواهان هست، ولی هیچکدام نمیتوانند کاری که در دهه40 جمالزاده و متنش کرد را کرده باشند. البته اینکه شروع ژانر خلقیات را «مشخصا» و «فردی» از جمالزاده بدانیم، خیلی قابل دفاع نیست. اما کاملا میتوان نشان داد که جمالزاده نوعی هژمون ایجاد کرده است، هژمونی که میتوان به عنوان قالبسازِ اصلیِ ژانرِ خلقیات بدانیم جمالزاده را. خیلی با روششناسی نویسندهها، مشخصا ابراهیم توفیق، که خود را جامعهشناسی تاریخی میداند آشنا نیستم (کتابِ «نامیدن تعلیق» گویی تلاشی است از توفیق برای شرح روش خود) اما با توجه به کتابِ دیگر توفیق، «مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری»، و شاید همگنیِ آن با برداشتهای به نوعی تبارشناسانه (مشخصا فوکویی) بتوان گفت که توفیق و دیگر نویسندگان این کتاب به دنبال شرح تک خطی تاریخ و شرح «خلوصها» نیستند؛ بلکه اتفاقا میخواهد مشهورات و کلانروایتها و نخ تسبیحها را نابود کنند. در همین اثر، نشان دادن ریشۀ ژانر، همواره همگام با نوعی کنایه و آیرونی بود. مشخصا نویسندهها با این متونِ «خلقیاتی» مشکل دارند، و در تک تک اجزای این روایت تاریخی میتوان ردِ این نقد و کنایه را دید. 3- فهم استعاری، تنها در «ژانر» خلاصه نمیشود. برای نمونه در فصل جمعبندی، نویسندهها به یک متدِ آماری که تحلیل رگرسیون و تابع رگرسیون است اشاره میکنند و با ارجاع دادن «پسماندهای» ژانر خلقیاتی به «پسماند و جز خطای آماری» جدلی علیه «روشِ علمی» قد علم میکنند. تا اینجا که میتوان گفت «استعاری فهمیدن»، جزئی اساسی در این اثر است که «راهِ نقد» را باز میگذارد. 4- با «علم» یا دقیقتر آن متاستاز علم در علوم اجتماعی زاویههای جدیای گرفته شده است. به نظرم کسی بتواند یک روایت از فراز و فرودهای نگاههای علمباورانه و پازیتیو در تاریخ علوم اجتماعی بدست بدهد، یعنی خیلی چیزها را فهمیده که همین شاید باعث بشود که به یکی از بغرنجترین مسائل ممکن برسیم. باری، نقدِ مفصلِ نویسندهها بر علم و مشخصا «علم نهادیشده» و «جریان متعارف» علمورزی مشخص است. اول کتاب گمان میکردم مثلا بین جوادییگانه و دیگر نویسندههای این کتاب یک بینامتنیتِ همدلانه وجود دارد، اما وقتی کتاب را خواندم فهمیدم، یک بینامتینت متباین (نمیدونم ترکیب درستی است یا نه، منظور اینه که به هم ربط دارند، ولی در دو مسیر مختلف) دارند. جامعهشناسی هم اون کاریکاتور همگن که: «همۀ اینا که چپ اند» نیست. 5- یک وجه مهمِ کتاب، شرحِ فراز و فرودهای ژانر خلقیات است. خیلی ساده، وقتی جامعه از یک اصلاح ناامید میشده است، بیشتر دل به این ژانر میداده. نویسنده بیشتر تولید میکرده و مخاطب بیشتر میخوانده. مشخصا تاحدی پس از مشروطه و جدیتر، اصلا میتوان تولد ژانر را در واکنش به شکست و دوران پساکودتای1332 دانست. ژانر خلقیات دهۀ60و70، افول آن و زنده شدن آن در دهه90 نیز همین است. مریم شریفنسب در مقالهای بنامِ «بررسی کتاب ژانر خلقیات در ایران» به این بالا و پایینها پرداخته. جا ندارم دیگه!
(0/1000)
نظرات
1403/1/30
یک جهانی دیگر میتونستم از کتاب بگم، از بازرگان و کلی آدم دیگه. از نقدم به جمعبندیِ کتاب و البته اهمیت آن و ستایش و نقدِ بیامانم. اما فعلا سکوت میکنم. چند سالِ دیگر امیدوارم باری دیگر این کتاب را بخوانم، و آن موقع آن کاری که باید کرد شاید کرد! ولی گفتم بیشتر از این ننویسم. اجالتا پذیرا باشید.
4
1403/2/5
متاسفانه استفاده از ادبیات خلقیات ایرانیان در فهم علل توسعه نیافتگی ایران، علاوه بر رواج بسیار در میان عموم مردم، همچنان به وسیله برخی افراد دانشگاهی دنبال می شود. البته سیطره نظریات نهادگرایی جدید در علوم سیاسی کنونی، توانسته تا حدودی تاثیر این ادبیات را در میان دانشگاهیان محدود کند
1
1
1403/2/5
1