شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        من وقتی با بازی تاج و تخت آشنا شدم، هیچ پیش‌زمینه‌ای نداشتم که قراره با چه داستانی رو‌به‌رو بشم. فکر می‌کردم یه داستان گوگولی مگولیه درباره‌ی چندتا اژدها که پرواز می‌کنن و صاحب شون که یه خانم مونقره‌ایه‌(دنریس.) در همین حد هیچ ایده‌ای درباره‌ش‌ نداشتم. وقتی سریال رو شروع کردم، یکم شوکه شدم چون با تصوراتم خیلی خیلی متفاوت بود. ولی باز هم جذاب بود. اینطوری نبود که از دیدنش پشیمون بشم. یه داستان کاملا متفاوت بود. یه فانتزی‌ای بود که خیلی عجیب بود. خبری از سحر و جادویی که مداما دم دست شخصیت‌ها باشه و باعث بشه از مخمصه‌ها خلاص بشن، نبود. خبری از شاهزاده‌ی سوار بر اسب و  کمک‌های ناگهانی و... نبود. شخصیت‌ها خیلی عادی می‌مردن. کشته می‌شدن. همه‌شون خاکستری بودن. حتی اون خوب‌ها، وقتی انتظار نداشتی یه حرکت مزخرف می‌زدن. و داستان بیشتر از جادو، بر روی یک چیز تمرکز داشت: بازی تاج و تخت، سلطنت، خیانت‌ها، روابط وحشتناک، اتحادها، سرزمین‌ها، و در کل... درباره‌ی تاج و تخت بود. اسمش نشون می‌ده چجوریه:)
-
خلاصه‌ی داستان اینه: 
داستان رو تقریبا همه می‌دونیم. داستان ند استارک، فرمانروای شمال وستروس ئه. وستروس یه قاره‌ی خیالیه که از هفت قلمرو تشکیل شده. و وینترفل (مقر فرماندهی شمال) هم همین‌طور خیالیه. ند همراه همسرش، کاتلین استارک و بچه‌هاش و یه پسر نامشروعش در وینترفل زندگی می‌کنه.
داستان از جایی شروع میشه که پادشاه کل وستروس، رابرت باراتیون که قبل پادشاهی و این حرف‌ها، دوست صمیمی ند استارک بوده، وزیرش، جان آرین رو از دست می‌ده و به شمال می‌ره تا از ند درخواست بکنه که وزیرش بشه، و به کینزلندیگ(مقر پادشاهی)بیاد
 و ند علیرغم میل درونی‌ش، قبول می‌کنه. و اتفاقاتی میفته که...
از اون طرف هم خط داستانی دنریس تارگرین رو داریم، یه دختربچه ی سیزده ساله که کل زندگی‌ش تحت سلطه‌ی برادرش، ویسریس، تنها خانواده‌ای که داشته بوده. خاندان تارگرین توسط رابرت باراتیون سرنگون شدن(که این قضیه برمی‌گیرده به علاقه‌ای که رابرت به خواهر ند استارک، لیانا استارک داشته. اما ریگار تارگرین، برادر دنریس و ویسریس، لیانا رو دوست داشته و طبق شایعات، لیانا رو می‌دزده. و طی یه نبرد، رابرت، ریگار رو می‌کشه، البته لیانا هم می‌میره. و بعد اون اتفاق رابرت با زن دیگه ای ازدواج می‌کنه. ) تنها چیزی که دنریس می‌دونه اینه که فردی به اسم غاصب -رابرت باراتیون- هست که باعث و بانی آواره شدن خودش و برادرشه. ویسریس هم که دائما میخواد از رابرت انتقام بگیره، دنریس رو به رهبر قبیله‌ی دوتراک می‌فروشه، به کال دروگو. تا در ازاش از کال دروگو، ارتش بگیره. و اگه بخوام بیشتر از این بگم، خلاصه به شدت طولانی می‌شه.😅 ولی در همین حد بدونید که شخصیت‌های خیلی خیلی بیشتری هم داریم که هر کدوم نقش خودشون رو دارن و داستان صرفا به دنریس و ند و ... محدود نمی‌شه! مثل جان اسنو، کاتلین استارک، تیریون لنیستر و...
ـ
شخصیت‌ها به شدت عالی بودن. هرکس خصوصیات خاص خودش رو داشت. بیاید صادقانه به قضیه نگاه کنیم، شاید ۹۹ درصد جذابیت داستان‌های مارتین، به شخصیت‌های متفاوت و جذابیه که داره. هرکس عیب و ایرادهایی داره. گاهی اوقات اون نکته و خصوصیت خیلی خوب و مثبت شخصیت‌ها، عامل بدبختی و آوارگی‌شون می‌شه. و بهتر از همه اینکه مارتین تبعیض قائل نمیشه و هرکی رو دلش بخواد می‌کشه. داستان شخصیت اصلی نداره، همه یه نقش مهم دارن. خیلی خوب به شخصیت‌ها پرداخته شده طوری که اون‌ها براتون واقعی می‌شن، با درد و غم‌ها و ناراحتی‌هاشون ناراحت می‌شید، با خوشحالی‌هاشون شاد می‌شید-البته اگه خوشحالی ای باشه- و درکشون می‌کنید. چون یه مشت شخصیت درب و داغون و همه چیز تموم که همه چیز رو می‌دونن و باهوش ترین فرد روی کره‌ی زمینن، نیستن! شخصیت‌ها هم خوبی‌ها و هم بدی‌هایی دارن. مثل آدم‌های واقعی. گاهی اوقات خطا می‌کنن، گاهی اوقات مضحک ترین و خنده‌دار ترین اشتباهات رو انجام می‌دن، اشتباهاتی که منجر به مرگ یا بدتر از اون می‌شه! شخصیت‌ها به تمام معنا خاکستری‌ان. و از نظرم خیلی‌ها توی سریال به خوبی نمایش داده نشده بودن. خیلی از شخصیت‌ها داخل کتاب جذاب‌تر بودن.
-
دنیا‌پردازی هم جالب بود. پر از مکان‌ها و اسامی و خاندان های مختلف. بیشتر روی خاندان‌ها مانور می‌ده. من خودم به شخصه بین اون همه مکان و شخصیت، خاندان استارک رو دوست داشتم،‌ و  بین مکان‌ها وینترفل رو. شخصیت‌های موردعلاقه‌م هم همه شون استارک بودن. راب، جان، آریا، و به خصوص ادارد(ند)، تنها شخصیت سالم داستان! و دایروولف ها رو هم دوست داشتم. ولی از خط داستانی دنریس چندان خوشم نمی‌اومد. اژدهایان رو هم دوست داشتم، ولی خط داستانی دنریس برام چندان جالب نبود، شخصیت بدی نیست، منتها از دوتراکی‌ها به شدت بدم می‌اومد.
-
و یه چیز دیگه درباره‌ی مسائلیه که باعث میشه برخی فکر کنند با یه داستان اروتیک طرف هستن. بله، داستان همچین چیزهایی داره، ولی نسبت به سریال بهتره. اگه ترجمه بخونید شاید براتون قابل تحمل تر باشه. ولی اگه فکر میکنید خوشتون نمیاد و حالتون بهم میخوره، نخونید کتاب رو. البته شخصیت‌ها و داستان انقدر جذاب هست که این مسائل رو نادیده بگیریم. اما خب یه سری از وقایع بسیار مهم داستان مربوط به همین چیزها می‌شن که برای همین، هرکسی خوشش نمیاد از کتاب.
ـ
ترجمه‌ی غیررسمی‌ کتاب، یعنی ترجمه‌ی خانم مشیری و گروه وینترفل، خیلی بهتر از دیگر ترجمه هاست. چون هم سانسور نداره و هم ترجمه‌ی بهتریه، از لحاظ غلط املایی و نگارشی...
ترجمه‌ی خانم شیرزادی متاسفانه خیلی اشتباه ویراستاری و نگارشی داره. شاید اگه همچین اشتباهاتی نداشت، به عنوان یه ترجمه‌ی رسمی قابل قبول بود. سانسور هم که قطعا داره، ولی نسبت به ویدا بهتره و جایی که باید، منظور رو می‌رسونه.
ترجمه‌ی ویدا که افتضاحه. سانسور و اسامی اشتباه! 

خلاصه، همین. پیشنهادش می‌کنم و خیلی جذابه. یکی از معدود کتاب‌هایی که وادارم کرد دنبالش کنم، فن آرت ها رو ببینم، ادیتها و ...
      

18

اسماء

اسماء

دیروز

5

پری

پری

دیروز

        تکه پاره‌های افکار درباره‌ی ماجرا فقط این نبود 
از بین جستارهای اندکی که خوانده‌ام، متوجه شده‌ام که لازم نیست از یک کتاب همه‌ی جستارهایش را دوست داشته باشم! ولی مطلب جالبی که درباره‌ی این کتاب دوست داشتم، «سخن مترجم» بود، زمانی که درباره‌ی زیدی اسمیت نوشته بودند.
[معتقد است خشم و نظرهای تند آدم‌ها از این می‌آید که با هم حرف نمی‌زنند، به هم گوش نمی‌دهند.] همین یک جمله باعث شد تا توجه بیشتری به تفکر نویسنده داشته باشم و نشانه‌هایی که پیدا کردم باعث علاقه‌مندی‌ام شد.

 وقتی به جستار پنجم(حمام) رسیدم، از کلماتی که می‌خواندم تعجب می کردم: «خانواده، واقعه‌ای خشونت‌بار» 
ولی مگر چیزی باارزش‌تر از آن وجود دارد؟
[یاد آن جمله‌ی شگفت انگیز جری ساینفلد می‌افتم «چیزی به اسم خوشی همه‌ی خانواده وجود ندارد.» یکی باید چیزی را فدا کند: مسئله فقط این است که چقدر و برای کی.]
[حقیقت این است که «خانواده» همیشه واقعه‌ای است با نوعی خشونت. فقط چند سال بعد است که، در گرداب بازنگری، می‌فهمی چه کسی آسیب دیده، چطور، و چقدر.]

قصدم این بود که بیشتر درباره‌ی ادبیات و نوشتن بخوانم ولی چیزی که با آن مواجه شدم دیدی دیگر نسبت به زندگی و مرگ بود؛ که صد البته از خواندن آن استقبال کردم.

*مطالب داخل [ ] از متن کتاب است.
      

0

        خب...کتاب جالبی بود،دوستش داشتم... 
حقیقتا شروع جالبی نداشت و وقتی تقریبا تا صفحه 60 خونده بودم قرار بود این رو توی این یادداشت ذکر کنم که کتاب خسته کننده ایه ولی نه،واقعا الان که تمومش کردم نمیتونم این رو بگم چون جذبش شدم و عمیقا دوستش دارم:)) 
 عشقِ بین سونیا و اُوه خیلی برام جالب و دوست داشتنی بود،اینکه سونیا با ورود به دنیای اُوه دنیاش رو رنگی و زیباتر کرد،اینکه اُوه قبل از سونیا بلد نبود چطور باید از زندگیش لذت ببره و سونیا بهش یاد داد چطور زندگی کنه...من هم همیشه دلم میخواست با یه بسته مداد رنگی وارد قلب یه مرد بشم و قلبش رو رنگی رنگی کنم،به خاطر همین هم کمتر جذب مردایی که خودشون بلدن چطور زندگی کنن میشم،دلم یه آدمی رو میخواد که به من نیاز داشته باشه تا دنیاش رو با مداد رنگیام رنگی کنم،بهش یاد بدم چطور باید از زندگی لذت برد و چطور باید زندگی کرد...! 
همیشه عاشق داستان هایی بودم که درمورد یه محله و افرادی که توی اون محله رندگی میکنن هست و فکر کنم به خاطر همین هم انقدرر از این کتاب خوشم اومد،برام جالبه که درمورد زندگی افراد مختلفی که توی یه محله کوچولو زندگی میکنن بدونم... 
در کل خیلی دلم تنگ میشه براشون،برای سونیایی که حضور کوتاهی توی کتاب داشت ولی کلی تو قلبم جا باز کرد،برای پدربزرگ(فکر کنم متوجه بشید منظورم کیه دیگه،نه؟!)،برای گربه کوچولوی بی مو و سرگردونِ اخمو،برای پروانه ی مهربون و دختراش که کلیی دوستشون دارم،برای مرصاد،آدریان،پاتریک،جیمی و حتی لِنا،دلم برای همشون تنگ میشه... 
شاید شما فکر کنین اُوه اون هارو تنها گذاشت،ولی نه اون آخرش دوباره با سونیا و بچشون به اون محله برگشت :))) 
و در آخر پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید،قول میدم کلی ازش خوشتون میاد،این کتاب خیلی خوبهههه..!! 
      

12

        <آدم‌ها> را سر کلاس علوم و فنون پیدا کردم!
خانم رجبی‌نیا،معلممان قصه <پری ترکمان> را برایمان خواندند.و بعد هم که خواستم کتاب را ببینم و تورق کنم پیشنهاد دادند با خودم بیاورمش خانه و قشنگ بخوانمش.
_خیلی می‌خواستم بخوانمش‌.<خیلی خواستن> واقعی_
کتاب پر از روایت‌های دو سه صفحه‌ای از قصه آدم‌هایی هست که هرکدام به یک طریق متفاوت به نویسنده ربط پیدا می‌کنند. [همسایه‌ها نویسنده ،هم‌محلی‌هایش،هم‌کلاس‌هایش،هم‌خدمتی‌هایش و...]
اول که آدم شروع می‌کند به خواندن کتاب ،خیال می‌کند فقط قرار است قصه آدم‌هایی که اسمشان در فهرست اول کتاب آمده را بفهمد و تمام. اما اینطور نمی‌شود.
خواندن <آدم‌ها> به مرور اطرافیان خود خواننده را هم به قصه‌ تبدیل می‌کند!
این‌جوری می‌شود که آدم به خودش می‌آید می‌بیند دارد توی سرش برای همه آن‌هایی که در طول روز می‌بیند قصه می‌نویسد.
قصه‌هایی مثل قصه‌های <آدم‌ها> احمد غلامی!
و زندگی کردن با قصه‌ها یک لذت تازه است. یک لذت تازه که من خودم را از بابتش حسابی به خانم رجبی‌نیا،کلاس فنونمان و آدم‌ها مدیون می‌دانم!
پ.ن: اگر می‌توانستم مغزم را مرتب کنم یک یادداشت منسجم‌تر می‌نوشتم😁
      

6

joiboy

joiboy

دیروز

        🔸گزنه و استخوان: ششمین کتاب امسالم🔸

کتاب خیلی عجیبیه، ولی خب قشنگ هم هست. اولش با یه حال‌و‌هوای دارک و مرموز شروع می‌کنه، اونجوری که حس می‌کنی قراره تا تهش تو یه دنیای تاریک و عجیب بمونی. حتی جلدش هم دقیقاً همین حس رو میده. ولی یهو همه چی عوض میشه و کتاب میره سمت فضایی بامزه و گرم و دل‌نشین. خلاصه بدون اینکه بخوام حاشیه برم، بریم سر اصل حرفام.


---

🛑پیش نیاز ها برای قبل خوندنش:🛑

🔻داستانش حال و هوای یه قصه‌ی کلاسیکو داره، ولی با نوشتاری امروزی و راحت. انگار مثلاً بیان سیندرلا رو با سبک نوشتار امروزی بنویسن. نویسنده به‌نظرم خوب تونسته این تلفیق رو دربیاره و راستش خوشم اومد از این سبک نوشتنش.
حالا چرا اینو گفتم؟ چون نباید با یه سری توقعات بری سراغش. مثلاً شخصیت‌پردازی عمیق تو کار نیست، یعنی اون مدلی نیست که بشینی با شخصیتا زندگی کنی. ولی خب کاراکترا باحال و بانمکن، دوسشون داری.
اتفاقای عجیب‌غریب توش زیاده، بعضیاش شاید منطقی نباشه، ولی اونقد خوب تعریف شدن که اذیت نمی‌شی. دنیاسازی خیلی خاصی هم نداره، ولی فضاها رو قشنگ می‌تونی تصور کنی. کلاً کتابیه برای لذت بردن، نه اینکه بشینی تجزیه‌تحلیلش کنی.🔻


---

1️⃣:داستان

ماجرا درباره‌ی یه شاهدخته، بچه‌ی سوم یه خانواده‌ی اشرافی. یه وصلت سیاسی بین کشورشون و کشور شمالی باعث میشه خواهر بزرگ‌ترش بمیره و یه تراژدی سنگین رخ بده.
اوایلش نویسنده پرش زمانی داره، یعنی یه بار میریم گذشته، بعد برمی‌گردیم به حال. این اولش جذابه، ولی بعد دیگه می‌چسبه به گذشته و داستان کند میشه. من تا صفحه نود که خوندم، گفتم خب اینم از کتاب بد چهارم امسالم!
ولی وقتی خانم غبارروب میاد تو داستان، ورق برمی‌گرده. شخصیت جالب و بانمکیه، با ورودش حال داستان عوض میشه. بعدشم فضای ماجراجویی شروع میشه، شخصیتای جدید میان، و همه چی جون می‌گیره.
کلاً اگه بخوام خلاصه بگم، داستان مثل یه قصه‌ی قدیمیه که الان بازنویسی شده، یه چیزی تو مایه‌های سیندرلا یا سفیدبرفی، ولی با زبان و فضای امروزی.


---

2️⃣:روایت

تا صفحه نود بیشتر با فضا و توصیف سروکار داریم. بعد از اون، دیالوگا میشن اصل ماجرا. شخصیتا از طریق حرف زدنشون خودشونو نشون میدن، نه با توضیح مستقیم. این مدل روایتو خودم خیلی دوس داشتم، چون هم خلاقه هم سخت، ولی نویسنده خوب از پسش براومده.


---

3️⃣:شخصیت پردازی

اگه دنبال شخصیت‌پردازی عمیق و خاصی، اینجا خبری نیست. بیشتر شخصیتا تیپ‌گونه‌ان، ولی هرکدوم لحن و استایل حرف زدن خودشونو دارن. قشنگ معلومه نویسنده وقت گذاشته براشون. من شخصاً مشکلی با این نداشتم، چون از اول می‌دونستم داستان هدفش یه چیز دیگه‌ست: سرگرمی و حس خوب گرفتن از قصه.


---

4️⃣:فضا و توصیفات 

تو وصف کردن خیلی زیاده‌روی نشده، ولی اون چیزی که هست کافیه و کارو درمیاره. مثلاً اوایل که حال و هوا دارکه، قشنگ حسش منتقل میشه. بعد که ماجرا میره تو جنگل، من خودمو می‌دیدم وسط یه عالمه درخت کاج، که نور آفتاب از لای شاخه‌ها بهم می‌تابه. خیلی حس لطیف و قشنگی داشت. به دل من که نشست.


---

5️⃣:ترجمه و ظاهر کتاب

من قبلاً کتاب "شمشیر کایگن" رو با ترجمه‌ی سهیلا سهرابی خونده بودم، اونم شاهکار بود. این کتاب هم بازم ترجمه‌ش روونه، خوش‌خوان و بی‌دردسره. کتاب هم از نظر ظاهر، یکی از خاص‌ترین‌هاست. جلد و عطفش محشره، از اون کتاباس که دلت نمیاد بذاریش تو قفسه. دم نشر باژ گرم، کارشون عالی بوده.


---

جمع‌بندی آخر:

🔸«گزنه و استخوان» یه کتابیه برای حال خوب. دنبال منطق عجیب یا شخصیت‌پردازی شاهکار نباش. بخون که بخندی، لذت ببری و از یه داستان متفاوت و بانمک حال کنی. من که خوشم اومد، امیدوارم تو هم حال کنی باهاش!🔸

🟧🟡با نظراتم موافقی؟🟡🟧
      

36

        کتاب داستانی  برای کتاب خوان های حرفه ای😎
رمان دزیره
این کتاب بر خلاف کتاب شیاطین کتابی نیست که هر لحظه اش نیاز به تفکر عمیقی داشته باشد. بلکه داستانی عاشقانه است که در لابه لای تاریخ بازگو میشود. این که چرا دردسته ی کتابهایی قرار گرفته که اسمش را گذاشته ام حرفه ای خوان ها به خاطر توصیفات زیاد و سبک کلاسیک آن است. اگر فیلم ها و کتاب های کلاسیک را دوست دارید شک نکنید که عاشق این کتاب خواهید شد. 
این کتاب قسمتی از تاریخ فرانسه را روایت میکند. حتما اسم ناپلئون بناپارت به گوشتان خرده است. اوژنی دزیره که در کتاب میخوانید چرا بعدا اسم دزیره را برای خودش برگزید اولین معشوقه ی ناپلئون بناپارت است که سرنوشتی عجیب و البته شیرین را تجربه میکند. شما در این کتاب علاوه بر تاریخ فرانسه با بسیاری از آداب و رسوم و سنتهای کشور فرانسه آشنا میشوید. حتی میتوانید لباس های دزیره را تصور کنید و از چین های آن لذت ببرید. 
من توصیه میکنم حتی اگر کتاب خواندن را تازه شروع کرده اید این کتاب را در اولویتهای خواندن قرار دهید چون کتاب با ترجمه ی آقای ایرج پزشک زاد و یا چاپ نشر افق بسیار روان و گویاست. امیدوارم از خواندنش لذت ببرید🎀
      

0

یوتاب

یوتاب

دیروز

        اشتعال جلد دوم عطش مبارزه
خلاصه:
لحظه ای که کنتیس توت های سمی را رو کرد کاپیتول از آن متنفر شد .
نظر شخصی:
واقعیتش هیچ خلاصه ای به ذهنم نمی‌رسه. چقدر این جلد قلبم رو به درد آورد ... نویسنده خیلی جذاب از پانمی حرف میزنه که مثالیه از جهان امروز آدم هایی که اینقدر مصرف گرا هستن که توی مهمونی ها وقتی دیگه نمی تونن غذا بخورن با عرض معذرت استفراغ می کنند و مناطق دیگه که اینقدر غذا ندارن سو تغذیه میگیرند از مسائل اجتماعی که بگذریم شما اصلا نمی تونید فیلم رو کنار کتاب بذارین خدای من چقدر توصیفات جذابه چقدر قلم قوی هست که تو تمام پلات های کتاب رو میدونی ولی همچنان مشتاقانه کتاب رو می خونی این قدرت خیلی بالایی می خواد
از این همه که بگذریم معمولاً توی کتاب هایی که مثلث عشقی هست شخصیت دختر خیلی احمقانه رفتار می‌ کنه ولی کنتیس کاملاً منطقی بود حداقل برای هر اتفاقی یه دلیل داشت و مثلث عشقی اونجوری که توی فیلم نشون میداد نبود توی فیلم خیلی رو مخ مسخره بود در واقع 
شخصیت پیتا قلبم برای این بچه فشرده میشه اینکه قرار تو جلد بعد چه بلا هایی سرش بیاد بعضی اوقات کنتیس درموردش اغراق می‌کنه ولی کلاً از اون دسته شخصیت هایی که دوست ندارید زجر کشیدنش رو ببینید 
شخصیت بعدی هیمیچ توی این جلد خیلی جزئیات بیشتر درمورد شخصیتش بهمون میگه و همچنین اینکه چرا الکلیه و... به بقیه بازیکن ها هم می پردازه
 قسمت جذاب ماجرا باز هم مادر کنتیس و دوست کنتیس که بهش گل‌سینه زاغ مقلد رو بهش داد و ارتباطشون بهم که خیلی همه چیز رو با تقدس نشون داد و مادر  کنتیس واقعا خیلی توضیح درموردش هست ادراک و حس کنتیس رابطه اش با مامانش 
یکی دیگه از مواردی که این مجموعه کتاب رو برام جذاب می‌کنه ذهن تاریک کنتیس و مشکلاتش اینکه نویسنده نشون میده همه می تونن قهرمان بشن به شیوه ی خودشون و ملموس بودن کنتیس که از همون آدمای معمولیه فقط یه نشونه امید برای دیگرانه خیلی خاص متفاوت نیست یه مهارت و استعداد داره و ازش استفاده می‌کنه و تمام اینها دست به دست هم میده تا یه شاهکار دیستوپیایی خلق بشه 
      

6

        زندگی خیلی چیزها را در دل انسان نابود میکند،خیلی باورها را به باد میدهد. دیدار دوباره..ای کاش واقعیت داشته باشد.

وبالاخره سرگذشت بودنبروک ها از سال ۱۸۳۵ تا ۱۸۷۷ به پایان رسید. داستان با یوهان بودنبروک بزرگ 
،مالک تجارتخانه ی بودنبروک شروع شد و با یوهان بودنبروک کوچک نتیجه ی یونان بودنبروک بزرگ به پایان رسید.سرگذشت چهار نسل.چهار نسل متفاوت با اندیشه های متفاوت که تنها اندیشه ی مشترک دربین آنهاحفظ اصالت و نام بودنبروک ها بود.کنار گذاشتن این کتاب بعد از نزدیک سه ماه به شدت سخت است . بودنبروکها در قلب من جاودانه شده اند. چه ها که نکشیدند. از عرش رو به زوال مسیری چهار نسلی را سپری کردند.از چه چیزها که برای خدشه دار نکردن نام بودنبروک نگذشتند .توماس از عشق به دخترک مغازه ی گل فروشی که ۱۸ ماه درگیر آن بود و درقلبش خانه کرده بود گذشت.آنتونی از عشقی که در تابستان با مورتن جوان تجربه کرد گذشته و وارد زندگی سراسر سختی و شکست در ازدواج هایش شد.
خیلی غریب است که به دنیا آمدن ، تفکر،احساسات،بزرگ شدن کسی را ببینید و در عین حال شرح جان دادنش را با جزئیات بخوانی واقعا دردناک است .توماس مان هر دفعه و هر فصل از شخصیت های کتابش میکاهد و با مرگ هر کدام «مرگ دردناک» قلبت فشرده میشود کسی که آرزوهایش را و احساساتش را حفظی، جلوی چشمانت جان میدهد.
بودنبروکها یک اثر فاخر و شاهکار است که با خواندنش بعد از مدتی حس می‌کنی تو نیز از بودنبروکهایی! 

      

8

        داناون، که با یک ضربه‌ی کوچک شیطنت‌آمیز به مجسمه‌ی معروف محوطه‌ی مدرسه باعث خراب شدن سالن ورزشی معروف هادکسل شده بود، در پی اشتباه مدیر و یکی از کارمندان مدرسه، وارد آکادمی رجحان تحصیلی می‌شود، مدرسه‌ای برای بچه‌هایی با ضریب هوشی بالا. از همان روز اول ورودش داناون، همه متوجه شدند که او به اشتباه این‌جاست اما آن‌قدر به سیستم ارزشیابی و ورودی خود مطمئن بودند که کسی جرأت نداشت این را به زبان بیاورد که داناون به اشتباه آن‌جاست! داناون وارد کلاس آقای آز و تیم رباتیک می‌شود و این اتفاق هم برای خودش پر از سود و منفعت بود، هم برای بقیه‌ی هم‌تیمی‌هایش؛ اما نه سودی از جنس آن‌چه در مدرسه تیزهوشان مرسوم بود! 


کتاب پر هیجان و لذت‌بخشی بود، فصل‌هایی که هرکدام از زبان یکی از شخصیت‌های داستان، ماجرا را روایت می‌کرد، باعث می‌شد بتوانی موضوع رو از زاویه‌ی دید همه ببینی! همه‌ی آن‌هایی که به نحوی با موضوع درگیر بودند و هرکدام ضریب هوشی متفاوتی داشتند!

در ذهن من همیشه این درگیری میان خوب بودن یا نبودن وجود مدارس خاص وجود داشت؛ خواندن این کتاب به این درگیری ذهنی پایان نداد اما دید خوبی داد! 
بچه‌هایی که در این مدارس درس می‌خوانند، نه تفریحی دارند، نه به قول خودشان زندگی معمولی؛ روز به روز از جامعه‌ی عادی فاصله می‌گیرند، در هیچ جشن و مهمانی‌ای شرکت نکرده‌اند و همیشه مشغول درس خواندن و کار کردن و تلاش کردن‌اند... 
از سوی دیگر، دانش‌آموزی را می‌بینیم که به اشتباه وارد این فضا شده، اما ورودش توانسته بزرگترین مشکل این مدرسه را در برگزاری کلاس درسی حل کند؛ گروه رباتیک را تبدیل به یک تیم واقعی، با روحیه‌ی تیمی کند و امید و انگیزه را به آن‌ها بازگرداند! ظاهراً داناون تنها چیزی بود که مدرسه رجحان تحصیلی کم داشت!
از سوی دیگر همان چند هفته ماندن در آن مدرسه و تلاش بی‌نتیجه برای یادگرفتن درس‌های آن مدرسه، باعث شد وقتی به مدرسه‌ی خودش بازمی‌گردد، تمام نمره‌هایش الف باشد؛ چیزی که در تمام طول تحصیلش، آرزویش را داشت و هیچ وقت به آن دست پیدا نمی‌کرد! 

تمام این تقابلات و اتفاقاتی که در این داستان افتاد، مکالمات و گفتگوهای ذهنی و نگاه مختلف شخصیت‌های داستان، باعث شد بتوانم دید متفاوت و جامع‌تری نسبت به این مسأله داشته باشم ... 
حالا بهتر می‌توانم به ضعف‌ها و قوت‌های وجود یا عدم وجود مدارس خاص فکر کنم... 

اگر بخواهم این کتاب را به نوجوان معرفی کنم، فکرمی‌کنم برای نوجوانی که فکر می‌کند جای اشتباهی است، فکر می‌کند با نرفتن به مدرسه تیزهوشان چیزی را از دست داده و یا نوجوانی که گرفتار غرور تیزهوشانی و خاص بودن شده مناسب است.

تنها نکته‌ی کتاب که ممکن است از نظر بعضی والدین و مربیان مطلوب نباشد، موضوع کلاس رشد، یا همان تنظیم خانواده است که در داستان مطرح شده. در کشورهای غربی به دلیل مسائل فرهنگی و اجتماعی، این درس (که در ایران، قبلاً جزء واحد‌های دانشگاهی بوده) در مدرسه ارائه می‌شود. در طول داستان مشخص می‌شود که کادر مدرسه رجحان تحصیلی فراموش کردند این کلاس را برای بچه‌ها برگزار کنند و حالا آن‌ها مجبورند تابستان در این کلاس حاضر شوند اما داناون، خواهر باردارش را به کلاس می‌آورد و با پیگیری بارداری او تا زایمان، این واحد درسی برای آن‌ها ارائه می‌شود!
در باب این موضوع، اشاره‌ی خاص و یا مغایر با فرهنگ ما در داستان نشده؛ و لذا من مطالعه‌ی آن را برای نوجوان ۱۵+ یا بعد از کلاس هفتم که در مدرسه با موضوع تولید مثل آشنا می‌شوند، بلامانع می‌دانم. 

      

4

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.