یادداشت آناهیتا
دیروز
وقتی تصمیم گرفتم یه نگاهی به متن این کتاب بندازم، یه آن متوجه شدم نصف کتاب و خوندم. کتابو که بستم، تنها چیزی که توی ذهنم مونده بود، جسارت جلال بود. اینکه انقدر بیپرده از خودش، از رابطهش، از ناتوانیهاش بنویسه… بدون نقاب، بدون نقش بازی کردن، بدون قهرمانبازی. اون کشمکشهای درونی، اون تردیدها و قضاوتهایی که با خودش داره، انگار یه گفتوگوی عمیق بین دو نیمهی وجودشه: یکی که خسته و زخمیه، یکی که هنوز سرکشه و نمیخواد کوتاه بیاد. و تو اون لحظههاست که آدم حس میکنه جلال فقط نویسنده نیست یه آینهست، برای همهی ما که گاهی با خودمون توی سکوت میجنگیم و بلد نیستیم حتی اینو اعتراف کنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.