شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
پریسا

پریسا

21 ساعت پیش

1

شقایق شامخی

شقایق شامخی

22 ساعت پیش

        تراژدی عشق نافرجام! قصد دارم بدون اسپویل بنویسم؛ بنابراین کار سختیست.
‌داستان این عشاق، که در وررونای ایتالیا روایت میشود، به نظر میرسد بر اساس داستان منظوم ایتالیایی (تاریخ باستانی رومئو و ژولیت) که در سال ۱۵۶۲ توسط آرتور برووک به رشته تحریر درآمده است، در سال ۱۵۹۱-۱۵۹۵ توسط ویلیام شکسپیر نگاشته شده باشد.
این نمایش‌نامه، درون‌مایه هایی مشترک از داستان باستانی پیراموس و طیسبه، از کتاب دگردیسی های اووید دارد؛ از جمله نفرت خانواده های عشاق از هم.
دو خاندان مونتاگیو (که رومئو وارث آن است)، و کپولیت (ژولیت) نفرتی دیرینه از یکدیگر داشته و دائم با هم در جدال هستند؛ در این بین، رومئو و ژولیت، پنهانی به تزویج یکدیگر درآمده و در روز زفاف، اتفاقاتی منجر به تبعید رومئو میگردد.
ژولیت، که مجبور به ازدواج با کنت پاریس شده است، برای فرار از این ازدواج اجباری، از راهب لارنس، که او و رومئو را به عقد یکدیگر درآورده چاره‌جویی میکند؛ و مجموعه اتفاقاتی که نهایتا صحنه پایانی نمایش، یعن (آیین عشق شهسوارانه) را رقم میزند.
رومئو و ژولیت، فقط یک داستان رمانتیک نیست؛ بنظر میرسد شکسپیر به مثابه تمامی آثار خویش به دنبال نشان دادن بسیاری مضامین دیگر است؛ عشق، سرگشتگی، جنون، خشم بی‌پایه و اساس و سرنوشت از دیگر کلیدواژه هاییست، که میتوان در نمایشنامه به شکلی سمبولیک به آن‌ها برخورد؛ احتمالا در زمان نگارش، نقدهای فمنیستی جایی پررنگ نداشته‌اند؛ اما هم‌اکنون به وضوح میتوان فرهنگ پدرسالاری و منتجات اخلاقی آن را در داستان مشاهده نمود.
      

0

میم صالحی فر

میم صالحی فر

22 ساعت پیش

4

سامان

سامان

22 ساعت پیش

        2.7

ابوتراب خسروی نویسنده این رمان که از شاگردان برجسته هوشنگ گلشیری حساب میشه، برداشتی از تاریخ داره؛ و بر مبنای برداشتش یک سه گانه معنایی رو نوشته. او معتقده تاریخ ما در طول مسیرش درگیر سه مساله تقدس، فرقه گرایی و خرافه بوده و بر این باور، به ترتیب رمان‌های افسار کاتبان، رود راوی و ملکان عذاب رو نوشته. رود راوی داستان فردی است به نام کیا از فرقه مفتاحیه که برای آموختن طب راهی هند میشه. اونجا بعد از دو سال ترک تحصیل می‌کنه و به فرقه مخالف مفتاحیه می‌پیونده.از طرفی عاشق فردی به نام گایتری می‌شه.او با عموش از طریق نامه‌نگاری در ارتباطه و اوضاع خودش رو به سمع و نظر او می‌رسونه.  بعد از مدتی عمو در نامه‌ای خواستار بازگشت کیا میشه. کیا می‌پذیره. پس از بازگشت تصمیم گرفته میشه که بخشیده بشه و در همین فرقه مفتاحیه مشغول به کار بشه، اما قبل از اون باید مراسم تسعیر روش انجام بشه تا این گناهش به زعم رهبر فرقه بخشیده بشه. مراسم تسعیر هم یک نوع مراسم شلاق زنی با آداب و رسوم خاص خودش بوده. در ادامه داستان ما سرنوشت کیا رو در این فرقه می‌خوانیم. یک بخش موازی هم وجود داره که کیا با مراجعه به کتب مرجع، تاریخ این فرقه رو می‌خونه و همانطور که می‌خونه مخاطب هم با این قسمت آشنا میشه. این بخش داستان که رجوع کیا به کتب مرجع هست از نثر سنگین و دشواری برخورداره که در قسمتی که توضیحاتی در مورد ساخت رصدخانه داده میشه این تکلف به اوج می‌رسه! به طور کلی رود راوی برای من اثر سخت خوانی بود.

اینکه نویسنده بر مبنای یک برداشت و اندیشه‌ای این رمان رو نوشته و یک فکر پشتش بوده ارزشمنده. آشنایی نویسنده به نثر کهن و استفاده از آن در آثارش هم نکته‌ایست قابل توجه. با توجه به اینکه اسفار کاتبان رو دوست داشتم، با میل زیادی این کتاب رو شروع کردم که میشه گفت خورد توذوقم! شباهت فرم روایت به اسفار کاتبان نمی‌تونم بگم حتما نکته منفی اما برای من کمی تو ذوق زننده بود.. اگر نویسنده از فرم دیگری برای داستانش استفاده می‌کرد بهتر بود. رود راوی 60-70 صفحه ابتدایی‌اش برای من خیلی جذاب بود اما همین بود و هر چه گذشت این جذابیت کمرنگ‌تر شد. انگار نویسنده هر چه داشت رو کرد و مابقی ادامه داستانی بود که آنچنان جذابیت و کشش(برای من) نداشت. گفتم که در قسمت‌هایی که کیا به کتب مرجع تاریخی رجوع می‌کنه نثر دشوار میشه.این دشواری در بخش ساخت رصدخانه برای من به نفهمیدن رسید و واقعا خیلی متوجه نشدم چی نوشته.از طرفی وجود این بخش در داستان رو اصلا درک نکردم.چه لزومی داشت این ماجرا در داستان ارائه بشه.با حذف این قسمت آیا به داستان خللی وارد میشه؟خیر..ریویوهای دوستان رو که می‌خوندم،دیدم این بخش مورد انتقاد برخی هم قرار گرفته بود. تو یک مستندی در مورد ابوتراب خسروی خود نویسنده داشت می‌گفت که مدت طولانی در مورد آشنایی با این بخش زمان صرف کرده.دستت درد نکنه آقای نویسنده که اثر رو از سر باز نکردی اما این تلاش زیادی که کردی، برای من خواننده با توجه به نامتجانس بودنش در اثر، قابل پذیرش و جذاب نبود. به نظرم زمانی که نثر داستان تغییر می‌کرد و کیا داشت کتب مرجع رو می‌خوند، فونت اثر به شکل مثلا ایتالیک در می‌اومد بهتر بود. غیر از ماجرای ساخت رصدخانه موارد دیگه‌ای هم بود که من زیاد نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و یک جورایی دلیل پرداختن نویسنده بهش رو درک نکردم. مثلا وقتی برای اولین بار کیا به مریض‌خانه سر می‌زنه صفحات زیادی صرف این مساله میشه که میشد خلاصه تر این قسمت نوشته بشه. آخرین نکته اینو بگم که مراسم تسعیر که در ابتدای داستان روایت شد، خیلی خوب و جذاب بود و کمی منو یاد فضای روزگار دوزخی آقای ایاز "رضا براهنی" انداخت...

رود راوی نتونست اون جذابیت اسفار کاتبان رو برای من تکرار کنه و اسفار از نظرم رمان درخشان‌تری بود. ملکان عذاب، آخرین قسمت این سه گانه رو هم خواهم خواند ولی نه به این زودی‌ها.ملکان عذابی که کمتر از دو اثر قبلی ابوتراب، مورد توجه و تحسین خوانندگان قرار گرفته!
      

2

        کامو باور دارد که جهان بی‌معناست و در بی‌هدفی رها شده است.  مورسو شخصیت اصلی این داستان فردی ساده، بی‌حاشیه، بی‌روح و هرهری مسلک است که در عین صداقت، راستگویی و یک‌رنگی به جرم همان خصلت‌های ذاتی‌اش در دادگاهی که مولود جهان مدرن صنعتی و استعماری است محاکمه می‌شود! آن‌هم نه برای قتل مردی عرب که هیچ‌جای داستان نه اسم‌ش را می‌شنویم و نه خانواده‌اش را می‌شناسیم و نه کار و بارش را می‌دانیم.
بلکه بخاطر سردی و مردگی مورسو هنگام مرگ مادرش! دادگاه نیمه استعماری فرانسه او را نه بخاطر قتل یک انسان عرب بلکه بخاطر بی‌توجهی و بی‌حزنی در مرگ مادرش محاکمه می‌کند.
کامو با در بیگانه به شایستگی آغازگر عصر پوچ‌گرایی در ادبیات مدرن است؛ از این رو نباید او را اگزیستانسیالیست بلکه شخصیتی موثر بر این حوزه ادبی و فلسفی دانست. اختلاف بارز او با اصالت وجودی‌ها این است که به ساخت جهانی مبتنی بر منش واراده انسانی، از ورای نیستی و بی‌چیزی جهان باور ندارد بلکه معتقد است این خود یک فریب است که آدمی را می‌فرساید و بایستی با این پوچی و بی‌چیزی خو گرفت.
نثر کتاب تطابق معناداری با پیام داستان و نگرش کامو دارد؛ بی‌آلایش، سرد، بی توضیح اضافی و صحنه‌پردازی و بدون هرگونه غلیان احساسات پیچیده و پیش‌بینی ناپذیر!
مورسوی بیگانه همان کاموست! مردی میانه، عزلت‌گزین و گرد و نه گوشه‌دار! با آن‌که نظریات ضد استعماری و آزادی‌خواهانه‌ای در خصوص اشغال الجزایر دارد اما وقت تنگ اقدام! خواهان ترک مخاصمه و حفظ مصالح طرفین است نه برقراری عدالت و احقاق حقوق مردمان ستمدیده عرب!
این خود، تصویر انکار ناپذیر مردی با افکار پوچ‌گرایانه کاموست.
      

44

        بر خلاف ظاهر جمع و جور و عطف لاغرش، کتاب «در بابِ اعتماد به نفس» که نام آلن دوباتن و ترجمه محمد کریمی را با خود یدک می کشد، پر بود از نکاتی که برای شخص من مفید و قابل تامل بود‌. کتاب ده فصل دارد. در مقدمه، دو باتن می گوید که اعتماد به نفس نوعی مهارت است و نه موهبتی الهی و در واقع اعتماد به نفس داشتن، هنری است آموختنی. 

در ادامه فصول کتاب، می خوانیم که کسب اعتماد به نفس به روش های مختلف امکان پذیر است: 

 -کنار آمدن با بخش های غیرقابل اجتناب و عجیب و به نوعی احمقانه ی درونمان. 

-رها شدن از سندرم شارلاتان بودن و باور به این که قهرمان ها هم مانند بقیه، شکننده، آسیب پذیر و دچار شرم و پشیمانی هستند. 

- عدم اعتماد به سیستم های انسانی با نگاه آرمان شهری و ناکامل دانستن و پیچیده دانستن افراد رده بالای سیستم ها. 

- باور به اینکه تاریخ از پیش نوشته نشده و امکان بروز هر تغییری در آن هست و هرکدام از ما حداقل در تئوری شانسی هرچند کوچک یا بزرگ داریم که نام خود را در تاریخ ثبت کنیم. 
- اعتماد به اینکه مشکلات جزء جدایی ناپذیر از اهدافی است که ارزش تلاش دارند و نه اینکه تصور کنیم نباید هیچ وقت با مشکلات روبرو شویم. 

- در برابر ترس از مرگ و واقعیت فانی بودن، نباید روش انفعالی در پیش گرفت. باید با ترس #شکست، رنج و #عدم_موفقیت در رابطه های جدید، خانه های جدید، مشاغل جدید ... روبرو شد. بی شک هیچ کدام از این ترس ها به اندازه ی ترس از مرگ، ترسناک نیستند! 

-اهمیت ندادن به تعداد افراد معدودی که ممکن است دشمن ما باشند و با رفتار و سخنان خود باعث سلب آسایش ما شوند‌. ما همیشه در معرض #حسادت، بدقلقی، #جاه_طلبی دیگران هستیم اما مجبور نیستیم باور کنیم که عقیده ی آنها درست است. 

-در برابر افراد محبوب ما(دوستان یا خانواده)، که ممکن است ناخواسته نظر سوء یا حسادت نسبت به موفقیت های ما داشته باشند، روش #خودـتخریبی را به کار نبریم. بلکه #بخشش پیشه کنیم و به دنبال علت رفتار آنها باشیم و به آنها نشان دهیم که همچنان برای ما اززشمند هستند. 

-در نهایت اینکه نسبت به خودِ «اعتماد به نفس»، تصور مثبت داشته باشیم و آن را  مخالف فروتنی ندانیم. 

-در جوامع سنتی، اعتماد به نفس در مقابل فروتنی قرار گرفته و امری ناپسند بوده و بعضا با خودشیفتگی اشتباه گرفته شده است؛ اما باید بدانیم که این کافی نیست که فقط در درون مهربان، جذاب، باهوش و مستعد باشیم. بلکه باید مهارتی بیاموزیم که ما را توانا سازد و به خود مجال دهیم تا استعدادهایمان را در گستره ی جهان عملی سازیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

        جهان درخشان درون

"این متن‌ها تلاشی برای گزارشِ تناقضِ ذاتی حی و حاضر در بسیاری از حس‌ها، موقعیت‌ها و تصمیماتی است که در زندگی تجربه‌شان می‌کنیم. به سراغشان می‌رویم و در تنشی می‌افتیم که برایمان می‌سازند."
این جملات را حبیبه جعفریان در پیش‌گفتار کتاب نجات از مرگ مصنوعی آورده است و بهترین عباراتی است که می‌توان به مدد آن کتاب را تعریف کرد. کتابی که روی جلد آن چاپ شده است؛ در ستایش تنش‌های درونی.
کتاب شامل سیزده جستار است که قبل‌تر در مجلات به چاپ رسیده و نشر کاربن در سال ۱۴۰۰ آن را گردآورده و در۱۵۲ صفحه به صورت کتاب روانه‌ی بازار کرده است.

آنچه این اثر را خواندنی می‌کند حضور نویسنده به عنوان یک انسان منحصر به فرد است او خود را پنهان نمی‌کند، از بیان ترس‌ها و تناقض‌هایش نمی‌هراسد و کانالی به درون خود می‌زند که برای مخاطب جذاب‌ است. زیرا در این مکاشفه‌ی درونی خود را می‌یابد و همانطور که جعفریان تصویری یکتا از خود ساخته است، خواننده نیز به فکر فرو می‌رود تا تصویر منحصر به فردی از خود در برابر تنش‌ها و موقعیت‌های بحران زا بسازد.

در این سفر به عالم درون نباید عجولانه و سرسری جملات را خواند. باید تامل کرد و اثر را چون شربتی جرعه‌جرعه پایین داد و فرصت اندیشه را از خود دریغ نکرد.‌حتی اگر خواننده از پیش تکلیف خود را با مفاهیم متن معین کرده باشد، باید صبر پیشه‌ کند و خود را به نویسنده بسپارد تا موضوع را برای مخاطب شرحه ‌شرحه کند. لازم نیست زود دست به کار شود و حقیقتی بر خلاف آنچه نویسنده می‌گوید ذکر شود، در این صورت است که پایان هر جستار دریچه‌ای تازه برای نگاه به جهان خواهد بود.

درک و دریافت جستار و اندیشه‌های جعفریان ساده نیست و تا حدی پیچیدگی دارد. این پیچش، لذت کشف و فهم را به مخاطب هدیه می‌کند.

نجات از مرگ مصنوعی را به علاقه‌مندانِ عمیق اندیشیدن و کسانی که به دنبال توجه به خود، احساس‌‌و افکارشان هستند و نسبت میان انسان و جهان برایشان مهم است، توصیه می‌کنم.
      

22

mobina

mobina

دیروز

        وقتی "سراپاگوش" رو شروع کردم، امیدوار بودم که کتاب بتونه منو با خودش همراه کنه، یه داستان درگیرکننده که چالش‌های روان‌شناختی و روابط پیچیده رو به خوبی روایت کنه. ولی چیزی که خوندم، بیشتر از اینکه حس خاصی بهم بده، منو تو یه بلاتکلیفی نگه داشت. در واقع، آخر کتاب هنوز نمی‌دونستم دقیقاً چه حسی باید نسبت بهش داشته باشم!

داستان درباره‌ی لیم هه‌سو، روان‌درمانگریه که بعد از اظهار نظر منفی راجع به یه بازیگر توی یه برنامه تلویزیونی و خودکشی اون بازیگر، توسط جامعه طرد و درگیر احساس گناه و بحران‌های درونی شدید می‌شه. این بحران‌ها، از طریق رابطه‌اش با سه‌ای و نامه‌هایی که برای افراد مختلف می‌نویسه، بیشتر باز می‌شه.

📝 اول از روند کتاب شروع کنم: نیمه‌ی اول واقعاً کند بود. خیلی کند! بدون اغراق، نصف کتاب رو صرف گرفتن یه گربه برای درمانش کردن. و این کندی، واقعا حس درجا زدن و بی‌هدفی عجیبی به داستان می‌داد و مدام حس می‌کردم منتظر یه اتفاقم که هیچوقت نمی‌افته. واقعا رو مخ بود و به شخصه اعصاب من رو خرد می‌کرد (من هیچ‌وقت تلاشی برای گرفتن گربه نکردم ولی خوندن اون روند برام واقعا اعصاب خردکن بود)؛ هه‌سو برای گرفتن گربه دست به هرکاری می‌زد، ولی گربه بیچاره نه تنها هر بار از دستش فرار می‌کرد، بلکه به خاطر استرسی که این روند بهش وارد می‌کرد، هر بار بیشتر می‌ترسید و فرار می‌کرد.
درسته که هه‌سو می‌خواست به گربه اعتماد بده، ولی این روند واقعا اعصاب خردکن بود. انگار می‌تونست خیلی زودتر این کار رو انجام بده و به جای اینکه حال گربه بدتر بشه، زودتر درمان می‌شد.
از طرفی می‌شه گفت که نیمه‌ی دوم روند بهتری داشت و روندی که کرکترها طی کردن و اون پایانی که کتاب داشت قابل قبول بود.

👥 مورد بعدی راجع به شخصیت‌‌پردازی کتابه؛ یکی از ضعف‌های جدی کتاب، شخصیت‌‌پردازی کرکترهای فرعی بود‌. در واقع کرکتر فرعی؟ انگار اصلا اینا وجود نداشتن! واقعا انگار عابر پیاده بودن. یه لحظه میومدن، یه دیالوگ می‌گفتن، بعد غیب می‌شدن. انگار صرفا رد می‌شدن که صحنه خالی نباشه. اصلا نمی‌شد باهاشون ارتباط گرفت یا حس کرد وجودشون تاثیری توی داستان داره. حتی کوچک‌ترین ویژگی ظاهری هم از یه‌سری از کرکترهای فرعی داده نشد!
این شخصیت‌‌پردازی ضعیف کرکترهای فرعی حتی توی بخش‌هایی که هه‌سو شروع به نامه نوشتن به دیگران کرد، هم وجود داشت. با وجود اینکه مشخص بود این نامه‌ها یه جور تخلیه‌ی روانی برای خودش بودن و هیچ‌وقت فرستاده نمی‌شدن، اما باز هم مخاطب‌های این نامه‌ها انقدر تک‌بُعدی بودن که انگار اصلاً وجود نداشتن. بیشتر شبیه یه اسم بودن تا شخصیت واقعی‌.

✨ کرکترهای اصلی، هه‌سو و سه‌ای نسبت به بقیه، شخصیت‌‌پردازی بهتری داشتن. مخصوصا روندی که توی نیمه دوم داستان طی کردن و در انتهای داستان که کم‌کم فصل جدیدی از زندگیشون شروع شد و می‌شد حس کرد بالاخره داره زندگی‌شون به یه سمت و سویی می‌ره و داستان ریتم پیدا می‌کنه. در نهایت حس می‌کردی تازه داستان سه‌ای شروع می‌شه.

💬 یه چیز دیگه‌ای که برای من به شدت آزاردهنده بود، (گفتم "برای من" چون ممکنه یه چیز سلیقه‌ای باشه)، دیالوگ‌های بی‌سر و ته کتاب بود. اصلاً مشخص نبود که کدوم کرکتر چه زمانی شروع به صحبت می‌کنه و کِی حرفش تموم می‌شه و کرکتر مقابل مکالمه رو ادامه می‌ده. تنها چیزی که دیالوگ‌ها رو از متن اصلی تفکیک می‌کرد، تغییر فونت بود، اما اون هم نتونسته بود از بهم‌ریختگی‌شون کم کنه. این باعث می‌شد که خیلی راحت گم بشی و اصلاً متوجه نشی که کدوم شخصیت داره چی می‌گه. 
و راجع به نامه‌ها، از یه جایی به بعد اصلا من متوجه روند نامه‌ها نمی‌شدم! یهو وسط داستان، یه نامه به یه فردی که انقدر تک بعدی بود که انگار وجود نداشت، نوشته شده بود و حتی از یه جایی به بعد من نمی‌تونستم تشخیص بدم که این نامهه فرستاده شده یا سرنوشتش مثل بقیه‌ی نامه‌هاست. (چون انگار به وکیلش و یه سریا واقعا نامه/ایمیل می‌فرستاد.)

در کل، مشکل اصلی برای من این بود که حین خوندن کتاب، هیچ‌وقت دقیقا نمی‌دونستم که چه حسی دارم. فقط خوندم و خوندم و تهش موندم که خب.... حالا چی؟ حتی بعد از تموم شدنش هم همچنان نمی‌دونستم که چه حسی نسبت به کتاب باید داشته باشم. فقط یه تجربه‌ی بی‌حس و ناامیدکننده بود و این حس پوچیه خیلی بیشتر اذیت‌کننده بود. مخصوصا با اینکه با توجه به ایده‌ی اولیه‌ی کتاب، توقعم خیلی بیشتر بود. و یه‌جورايی خورد تو ذوقم!

✍🏻 پ.ن: از حق نگذرم، کتاب جملات قشنگ و بعضاً تاثیرگذاری هم داشت.

      

25

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.