یک روز ایوان دینسوویچ

یک روز ایوان دینسوویچ

یک روز ایوان دینسوویچ

3.7
16 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

18

شابک
0000000106998
تعداد صفحات
230
تاریخ انتشار
1363/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «ایوان دنیسوویچ» ملقب به «شوخوف» در فوریة سال 42 در جبهة شمال غربی در یک محاصره توسط آلمانی ها اسیر شده و به اردوگاهی تنگ آورده می شود و با شمارة اس ـ 854، به مدت 25 سال زندانی می شود. اردوگاهی که بهای زنده ماندن در آنجا، کار کردن تا سر حد مرگ است و کم کاری یکی از اعضای گروه به بهای گرسنگی کشیدن تمام گروه تمام می شود. با این همه نظم خاص بر اردوگاه حاکم است و روزها و شب ها تقریبا به طور یکنواخت می گذرد. شوخوف روزهای اول اشتیاق بسیاری برای آزادی دارد؛ اما سال ها زندگی در زندان ها و اردوگاه ها به ایوان دینسوویچ می آموزد که در فکر فردای خود نباشد و فکر سال بعد را نکند و به فکر خانواده نباشد. با نزدیک شدن روزهای آزادی، شوخوف در تردید به سر می برد که آیا زندگی در اردوگاه بهتر است یا آزادی و وفق دادن خود با تغییرات روستای محل زندگی خودش.
      

یادداشت‌ها

آرمان‌های
          آرمان‌های تهی‌

یک ایدئولوژی چطور شکل می‌گیرد؟ چطور به عمل درمی‌آید؟ چطور از بین می‌رود؟
معمولاً متفکرانِ نجات‌دهنده راهی برای نجات بشر می‌یابند، آن را مدون می‌کنند و دری به روی رستگاری می‌گشایند اما به نحوۀ عملی شدن این راه حل کمتر فکر می‌کنند چون این بخش معمولاً به قدرتمندان واگذار می‌شود. آنها هستند که می‌توانند برای عملی شدن یک تئوری هر کاری بکنند اعم از تشکیل فرقه‌ها، وضع قوانین جدید، به هم ریختن طبقات جامعه و تشکیل طبقات جدید، به کار بردن تمام توان خود مثل توان نظامی و مالی در راه یکپارچه کردن جامعۀ تحت سلطه، راه‌اندازی جنگ‌های تازه، یافتن متحدان تازه، دشمنی با دشمنان تازه.
مجموع اینها حکومتی ایدئولوژیک می‌سازد که هویتش را از آرمان‌های والایش می‌گیرد و برای حفظ آنها وادار به تمامیت‌گرایی می‌شود. تمام این حکومت‌ها شبیه همند؛ دوری باطل طی می‌کنند و با رسوایی تاریخ را ترک می‌کنند.
سولژنیتسین در اغلب آثارش نه با نجات‌دهنده و ایدئولوژی‌اش مستقیم کار دارد و نه با قدرتمندان و سیاستمداران. او قلمش را درست روی راه‌های ناگزیرِ عملی شدن ایدئولوژی‌ها می‌گذارد و مخاطب را به عمق رویداد می‌برد و آنجا با او زندگی می‌کند.
در رمان کوتاهش: «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ»، یک روز کامل از زندگی یک قربانی عادی در اردوگاه کار اجباری را به تصویر می‌کشد تا خواننده با پوست و گوشت خود درک کند که فارغ از شعارها، در حکومتی ایدئولوژیک چه اتفاقی برای شهروندان آن جامعه می‌افتد. شهروندانی که قبلاً در زندگی عادی خود اصلاً دل‌مشغول بقا نبوده‌اند، از قالب شهروندی خارج شده و به موجودی صرفاً زنده تبدیل شده‌اند که نه تنها نگران بقا هستند بلکه روزانه برایش نقشه می‌کشند و می‌جنگند. در این شرایط آرمان‌های والا در سراشیبی عمل، چنان سقوط می‌کنند که تهی و بی‌رنگ می‌شوند و دیگر چیزی به جز مضحکه ازشان باقی نمی‌ماند و حکومت مجبور است برای حفظ این آرمان‌ها هر روز بیشتر و بیشتر به این مضحکه تن دهد و خود نیز به آن دامن بزند تا بقای خود را زیر سایه‌اش حفظ کند. حاصل این تنازع بقا، افزایش فاصلۀ هر روزۀ آدم‌ها از شرایط عادی زندگی و افتادن به رنج‌هایی واهی‌ست. وقتی که کاسه‌ای آش برای آدم‌ها «از جان، از آزادی، از گذشته و آینده عزیزتر» می‌شود، آنچه بیش از همه محکوم به زوال است، همان آرمان‌های والاست.
        

0

          خلاصه‌ی داستان این کتاب دقیقاً اسم کتابه، یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ. ایوان به جرم جاسوسی برای اردوگاه کار اجباری فرستاده شده. حالا یک روز از روزهای زندگی ایوان و بقیه‌ی محکومین رو از تلاش برای از زیر کار در رفتن، تلاش برای غذای بیشتر، تلاش دسته جمعی برای سریع‌تر تموم شدن مسئولیت‌ها، بازرسی‌های وقت و بی‌وقت و خریدن سیگار تا فکر و خیال انتهای شب و خواب دنبال می‌کنیم. تلاش‌هایی که نه برای مبارزه با دیکتاتور یا برای آزادی بلکه برای اینه که روزهای سخت و ملال‌آور زندان از چیزی که هست بدتر نشه. بر خلاف تصور از یک رمان یا داستان در مورد شوروی و اردوگاه کار اجباری اینجا خبری از شکنجه های آنچنانی و دعوا و سر به نیست شدن نیست. گرسنگی، سرمای طاقت فرسا، یکنواختی و ملال و خستگی از کار روزانه گویا از شکنجه بدتره تا جایی که در انتهای داستان ایوان با خودش فکر می‌کنه که امروز سیگار کشیده، به انفرادی نرفته، از بازرسی و سرما و خستگی جون سالم به در برده و مقدار بیشتری غذا خورده بنابراین امروز روز خوبی بوده... 

از متن کتاب:
کسانی که تن‌شان گرم است نمی‌توانند تصور کنند یخ زدن یعنی چه

پ.ن: چقدر شبیه به زندگی ماست، همیشه در تلاش برای بدتر نشدن...
        

26

«به نام خد
          «به نام خداوند»
یادداشت ناقص پیشین حذف و یادداشت جدید با ویرایش و اضافات جایگزین آن شد .

داستان با کوبیده شدنِ چکش به روی باریکه ای از آهن ( به معنای بیدار باش) شروع می شود.
پنجِ صبح .
و وقتی زندانی خوابش می گیرد ، تمام می شود.
حدود دهِ شب .
دقیقا یک روز کامل .
الکساندر سولژنیتسین (یا سالژنیتسین) خودش هشت سال را در اردوگاه های کار اجباری گذرانده پس روایت او از اردوگاه کاملاً ملموس و باور پذیر است .
شاید تصور ما این باشد که نویسنده باید برای هرچه بهتر روایت کردن از اردوگاه های کار اجباری، بدترین روز و بدبخت ترین آدمِ آن ها را روایت می کرد ، اما سولژنیتسین یک روز «خوب» و یک آدم «معمولی» از اردوگاه را با تمام جزئیات پیش رویمان می گذارد تا ما بدون این تفکر که نویسنده سیاه نمایی کرده به حقیقت امر دست پیدا کنیم.
روز «خوب» را ببینیم و خودمان «بد»ش را تصور کنیم .
اگر «خوب»ش این بوده ، پس «بد»ش چیست ؟
و ما وقتی که می بینیم یک روز «خوب» از زندگی ایوان دنیسوویچ ، تک تک لحظاتش برای ما زجر وحشتناک و غیرقابل تحملی ست ، عمق فاجعه را درک می کنیم.

توصیفات در عین اینکه محدودند (به تناسب تک موقعیتی بودن داستان) ، عینی و واقعی اند.

نویسنده وقتی به توضیح حالات روانی شخصیت اصلی می پردازد خیلی دقیق عمل می کند و پیش آمده که حالتی از روان شخصیت را در موقعیت های گذشته ی زندگی ام بیابم.

همچنین شخصیت های اردوگاه به خوبی پرداخته شده اند و هرکدام جزئیات خاصی دارند و همزمان نماینده قشری از جامعه زندانیان هستند:
لاشخورانی که برای ته سیگاری تا زانو خم می شوند ، متمولانی که برایشان از بیرون بسته های خوراکی می رسد و یا دهقانان بیچاره ای که برای زنده ماندن می جنگند.

ترجمه با اینکه از زبان واسط (انگلیسی) انجام شده یک دست و روان است. تنها اشکالش این است که دیالوگ ها مخلوطی از محاوره و معیار هستند.  گاهی وسط جمله ای محاوره فعلی معیار می آید یا بر عکس و این مسئله در خواندن دست انداز ایجاد می کند.

بریده ای از کتاب :
زندانی حتی فکر و خیال هایش هم آزاد نیست و مدام گرفتار یک فکر سمج است. آیا آنها نانی را که لای تشک پنهان کرده ام پیدا می کنند؟ امشب اسم مرا در فهرست نام بیماران وارد می کنند؟ ناخدا را به حبس مجرد می برند؟ سزار آن زیر پیراهن پشمی را از کجا آورده بود؟
        

18

          از بچگی تو حوزه ادبیات و سینما دو تا چیز رو خیلی دوست داشتم: یکی آثار مربوط به جنگ جهانی دوم و دیگری شوروی استالینی. در کمال تعجب هر دو برام جذابند؛ میگم در کمال تعجب چون تو این آثار فقط ظلم و سبعیت بشر رو داریم می‌بینیم و می‌خونیم و تبعا نباید لذت  و جذابیتی داشته باشه. شاید این این جذابیت به خاطر اینه که اون دوران تموم شده و حداقل بخشی از ظالمین به کیفر اعمالشون رسیدن یا محکومیت‌شون در افکار عمومی ردخور نداره.

اما امان از همه اون آدمایی که این ظلم‌ها رو زندگی کردن؛ آدم‌هایی مثل ایوان دنیسوویچ که اگرچه شخصیتی خیالیه اما مبتنی بر واقعیت و تجربه زیسته نویسنده به وجود اومده.
از عنوان مشخصه قراره چی بخونیم. داستانی از جرگه داستان‌های با شروع و پایان مشخص و ترجیحا به خوبی و خوشی زندگی کردند نیست. یک روز از زندگی زندانی اسیر در اردوگاه‌های کار اجباری سیبری با هشت سال سابقه اسارت و دو سال باقیمانده چی می‌تونه باشه؟ یه روزمرگی دردناک که تازه به اعتراف ایوان دنیسوویچ این یک روز از روزهای خوش و خوب اونه که دنیا براش بر وفق مراده. خوندنش از این جهت سخت بود. یکی دیگه مصیبت می‌کشه و ما فقط می‌خونیم و میریم پی زندگی‌مون. 
از اواسط کتاب دائم به این فکر می‌کردم چی باعث میشه یه آدم تو همچین شرایط سختی بمونه و به خلاص کردن خودش فکر نکنه. با آدم‌های مذهبی و باورمند به خدا و بهشت و جهنم هم روبه‌رو نیستیم که بشه توجیهش کرد. تنها جواب امیده. امید به خلاصی از اون جهنم بشری و روزی که بالاخره این اتفاق میفته. چقدر این امید تو زندگی مهمه. 

کتاب ترجمه خیلی خوبی داره و خوشخوانش کرده. داستان هم از همه جهت میزونه. علیرغم تلخی ماجرا حیف بود پنج ستاره نگیره‌.
        

23

          به نام او

عاشقان کتاب اندکی شرم و آزرم نیز دارند، من هم از این قبیله‌ام. طاقت نمی‌آورم چند کتابِ نخوانده از یک نویسنده در کتابخانه‌ام باشد به‌محض اینکه "مجمع‌الجزایر گولاگ" را از الکساندر سولژنتسین خریدم، با خودم گفتم لااقل یکی از کتابهایش را بخوان. قرعه به دیگر اقر معروفش یعنی "یک روزِ ایوان دنیسوویچ" یا "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" افتاد.

سولژنتسینِ نوبلیست در "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" یک روز از زندگی عادی و بی‌حادثه یکی از محکومان به کار اجباری را روایت می‌کند. داستان در یکی از اردوگاه‌های استالینی می‌گذرد جایی که خود نویسنده هم تجربه حضور در آن را داشته از این منظر کتاب مرا به یاد "خاطرات خانه مردگان" داستایفسکی انداخت. به‌هررو سولژنتسین تعمدا این روز را بی‌حادثه و ملال‌آور توصیف می‌کند تا هولناک‌بودن روزها و سال‌هایی که بر محکومان می‌گذرد را به مخاطب منتقل کند.

کتاب شاهکار نبود؛ من چنین حسی نداشتم ولی خواندنش خالی از لطف نیست. ترجمه فرخفال هم که به‌تازگی توسط نشر نو بازنشر شده خوب و خواندنی است.
        

26