معرفی کتاب خاطرات پزشک جوان اثر میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف مترجم فهیمه توزنده جانی

خاطرات پزشک جوان

خاطرات پزشک جوان

4.1
143 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

236

خواهم خواند

118

شابک
9786001820229
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1398/9/4

توضیحات

        
در سورتمه از جایم بلند شدم به اطراف نگاهی انداختم. صدای عجیب، غمگین و خشنی در جایی درتاریکی به گوش رسید و سپس به سرعت خاموش شد. نمیدانم چرا ناگهان احساس ناخوشایندی وجودم را فرا گرفت و یاد مباشر افتادم و اینکه اکنون در حالی که سرش را در دستانش نگه داشته چقدر دلتنگ است. در امتداد دست راستم ناگهان لکه سیاهی را تشخیص دادم ناگهان لکه بزرگتر شد به اندازه یک گربه سیاه و سپس بزرگتر و بزرگتر. آتش نشان به من نگاهی انداخت، فکش به لرزه افتاده بود. پرسید: دیدید دکتر؟
آهی کشیدم، به خود می گفتم: «همه چیز روبراه می شود»...

      

لیست‌های مرتبط به خاطرات پزشک جوان

یادداشت‌ها

فاطمه

فاطمه

1403/5/15

          "یادداشت‌های یک پزشک جوان" به پایان رسید. خب راستش را بخواهی عمیقا ترسناک است اینکه تو را از بیمارستانی با کلی نیروی متخصص به قصبه‌ای دور افتاده -تک و تنها و با حداقل تجهیزات موردنیاز- برای طبابت بفرستند. کسی که شرایط مشابهی را از سر گذرانده باشد، متوجه می‌شود با وجود این‌که لازمه طبابت کردن و طبیب شدن مطالعه است، مطالعه است و مطالعه‌ است؛ اما برای طبیب شدن همین مطالعه به تنهایی کافی نیست. پرداختن به این موضوع -طبابتِ شایسته-، شاید نیازمند زمانی به درازای سال‌ها باشد.
اما راه آسان و در دسترس، پرس و جو از قَدَرهاست؛ آن‌ها که قلم فرسوده‌اند و موی سپید کرده‌اند و عمر در این راه سپری کرده اند. از آنها هم که بپرسی جواب واحدی دریافت نخواهی کرد. گاهی افسانه‌هایی از کارهای خارق‌العاده و گاهی شاید ابرانسانی خواهی شنید، و گاهی هم متوجه میشوی ساده‌ترین و کلیشه‌ای ترین راه‌ها به نتایج خوبی رسیده اند. انگار هرکس در این مسیر، راه خودش را پیدا کرده و می‌رود‌. اما وجه اشتراک همه این‌ها را به گمانم یافته‌ام: برای طبیب شدن -طبیبی شایسته- اشتیاقی نسبتا عمیق و شهامتی تمام و کمال نیاز داری.
        

6

          این ریویو را نخست با نقد مترجم آغاز می‌کنم
آقای آبتین گلکار چرا موخره‌ها را در پیش‌گفتارها ریختید؟
در پیش‌گفتار بولگاکوف را معرفی کردید، خیلی کار پسندیده‌ای کردید چون همه‌ی خواننده‌ها ممکن است او را نشناسند و نخستین کتابی باشد که از او می‌خوانند اما وقتی فصل آخر(مرفین) هیجان‌انگیز‌ترین فصل کتاب است چرا در مورد این بخش در پیش‌گفتار صحبت می‌کنید؟ کافی بود این بخش را در قالب یک موخره کار کنید.
از این نقد که بگذرم شایسته است تاکید کنم که من ترجمه‌های آقای گلکار را می‌پسندم و این کتاب نیز از ترجمه‌ی روانی برخوردار بود اما نمی‌توانستم نقدم را بازگو نکنم.

نکته‌ی مهم:
به دوستانم که نیت به خواندن این کتاب را دارند، پیشنهاد می‌کنم فکر کنند روز مطالعه چهارشنبه‌سوری است و پیش‌گفتار مترجم هم آتش و از روی آن با همان شادابی بپرند و به اصل داستان برسند و پس از پایان کتاب به سراغ پیش‌گفتار بروند.

بگذریم،
این کتاب از هفت فصل + یک ابرفصل(مرفین) تشکیل شده و بولگاکوفِ دوست داشتنی در هر فصل خاطرات خود از دوران ابتدایی پزشکی خود یعنی وقتی که ۲۳ سال داشت و تازه فارغ‌التحصیل شده بود نقل می‌کند و پرواضح است که داستان‌ها و وقایع واقعی‌ست.
من به عنوان کسی که بولگاکوف را دوست دارم و یکی از نویسنده‌های محبوبم است با سطح انتظار تعدیل شده به سراغ این کتاب ‌آمدم اما نهایتا از خواندن هر فصل آن لذت بردم و از خواندن آن به هیچ‌وجه خسته نشدم.

این کتاب چیز زیادی نداشت که بخواهم از آن نقل کنم اما خواندنش رو به دوستانم به خصوص دوستانی که به بولگاکوف علاقه دارند پیشنهاد می‌کنم.

بیست و ششم شهریورماه یک‌هزار و چهارصد
        

11

          🧑🏻‍⚕️داستان با شخصیت یک قربانی یا یک بزدل شروع می شود که به تازگی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و به روستایی دورافتاده رفته تا تنها پزشک مردم قریه باشد. پزشک جوان قصه‌ی ما بسیاری از نمراتش ممتاز بوده اما خودش می‌داند که علم تئوری‌اش هیچ و پوچ است و در عمل چیزی در چنته ندارد! خود را با پزشک قبلی که حاذق بوده مقایسه می‌کند و حس حقارت را لمس می‌کند. مدام می‌ترسد از این‌که مبادا با بیماری سختی مواجه شود و به خودش لعنت می‌فرستد که چرا چنین ریسک بزرگی را پذیرفته. می‌ترسد که ناخواسته و بی‌دلیل بیماران را بکشد و به اصطلاح عامه «گند بزند» اما این پسربچه‌ی ترسو در اواخر داستان به یک مرد که نه، تقریبا به یک قهرمان تبدیل می‌شود و می‌تواند از تاثیرات حضور یک سال و نیمه‌اش در نیکولسکویه با افتخار یاد کند. جالب است کسی که در ابتدا با دیده‌ی تحقیر به مرکز درمانی روستایی نگاه می‌کند بعد از مدتی پیش خودش می‌گوید:

در روستا می‌شود تجربه های زیادی به دست آورد، فقط باید خواند و خواند و خواند…

این پزشک جوان که الان یکی از مشهورترین نویسندگان قرن بیستم روسیه به حساب می‌آید در حوالی انقلاب سال 1917 میلادی روسیه و تغییر ماهیت کشور به شوروی، حرفه‌ی پزشکی را آغاز کرد اما با دورافتادگی محض روستای محل خدمتش ردپای خاصی از جنگ جز چندجا در کتاب نمی‌بینیم. میخائیل بولگاکف که دوست داشت حرفه‌ی پدرش یعنی استاد علوم الهی را ادامه دهد با اصرار او پزشکی خواند و با بی‌علاقگی و بی‌تجربگی مفرط برای اولین فعالیت واقعی خود در این حوزه به نیکولسکویه رفت. اهرم فشار رفتن او به روستا درواقع سربازی اجباری‌اش تحت لوای پزشک بود که کمتر جایی از این کتاب حتی اشاره‌ای به آن شده است؛ مانند حضور همسرش، تاتیانا لاپّا در کنارش. خاطرات واقعی این دوره توسط بولگاکف به دقت نوشته شده و بعدها در مجلات روسی با سرتیتر «یادداشت‌های یک پزشک جوان» چاپ شده است. او قصد داشت این کتاب را برای چاپ بازتنظیم کند که موفق به این کار نشد و شاید ویراست نشدن این متون خام به دست خود بولگاکف اندکی توی ذوق مخاطب می‌زند؛ به‌خصوص مخاطبی که کتاب‌های دیگر او را خوانده باشد و انتظار شاهکاری ادبی را بکشد. با این‌حال باز هم کتاب اثری درخور توجه و ارزشمند است.
        

7

sin_alef

sin_alef

1403/12/29

          مرد از جا جهید و ایستاد، به طرف من پرید و زمزمه کرد: «آقای دکتر... هرچه بخواهید پول می‌دهم. هرقدر بخواهید می‌دهم، هرقدر بخواهید. هر جنسی که بخواهید برایتان می‌آوریم. فقط کاری کنید که نمیرد. فقط کاری کنید که نمیرد. ناقص هم بشود مهم نیست. مهم نیست!» و رو به سقف داد کشید: «روزی دادن بس است. بس است!»
صورت رنگ‌پریده‌ی آکسینیا در مربع سیاه در معلق بود. نگرانی قلبم را در مشت فشرد. با حالت عصبی فریاد کشیدم: «چی شده؟ چی شده؟ حرف بزنید!»
مرد ساکت شد. چشمانش انگار جایی را نمی‌دید. انگار که بخواهد رازی را بر زبان آورد به من گفت: «توی کتان‌کوب افتاد...»
پرسیدم: «کتان‌کوب؟... کتان‌کوب؟... کتان‌کوب دیگر چیست؟»
آکسینیا زمزمه‌کنان توضیح داد: «کتان، برای کوبیدن کتان... آقای دکتر... کتان‌کوب دیگر... کتان را می‌کوبد!»


پ.ن: خوندن حس های مشترک، لذت بخش هست. یهو وسط خوندن میگی، اِ پس این حس ها، تجربه ها، ترس ها و... برای بقیه هم هست

#یادداشت‌های_یک_پزشک_جوان
#میخاییل_بولگاکوف
#معرفی_کتاب
        

0