خاطرات پزشک جوان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
6
خواندهام
163
خواهم خواند
94
توضیحات
در سورتمه از جایم بلند شدم به اطراف نگاهی انداختم. صدای عجیب، غمگین و خشنی در جایی درتاریکی به گوش رسید و سپس به سرعت خاموش شد. نمیدانم چرا ناگهان احساس ناخوشایندی وجودم را فرا گرفت و یاد مباشر افتادم و اینکه اکنون در حالی که سرش را در دستانش نگه داشته چقدر دلتنگ است. در امتداد دست راستم ناگهان لکه سیاهی را تشخیص دادم ناگهان لکه بزرگتر شد به اندازه یک گربه سیاه و سپس بزرگتر و بزرگتر. آتش نشان به من نگاهی انداخت، فکش به لرزه افتاده بود. پرسید: دیدید دکتر؟ آهی کشیدم، به خود می گفتم: «همه چیز روبراه می شود»...
لیستهای مرتبط به خاطرات پزشک جوان
یادداشتها
1401/4/12
4
1402/12/25
12
1402/3/22
3
1402/11/16
1
1402/5/5
20
1402/6/9
باید اعتراف کنم تا قبل از خوندن مقدمه نمیدونستم جناب بولگاکوف این کتاب رو بر اساس تجربه شخصی و واقعی خودش از طبابت و اعتیاد به مورفین نوشته! ماجرا مربوط به زمانی هست که نویسنده که به تازگی با بهترین نمرات از دانشگاه فارق التحصیل شده به روستای دورافتادهای اعزام میشه که خودش تنها پزشک اونجاست. دکتر با این که از سواد تئوری خوبی برخورداره اما به دلیل بیتجربگی یا کمتجربگی تردید زیادی درباره اقدامات درمانیش داره. و این ترس و دلهرهها همیشه هم بی جا نبودن: مثل وقتایی که نمیتونست بیمارشو به زندگی برگردونه! کمی بعد از این که توی کار و شرایط جدید جا افتاد از تلاشش برای آگاه سازی مردم و از بین بردن جهل و خرافات میگه که البته همیشه هم موفقیتآمیز نیست... و در آخر با شجاعت تمام از اعتیادش به مورفین صحبت میکنه :) از اون جایی که منم به تازگی کارم رو تو حیطه درمان و سلامت شروع کردم این کتاب تاثیر عجیبی روی من گذاشت و واقعا برام در حد ۵ ستاره دوست داشتنی بود :)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
29
1402/9/22
14