معرفی کتاب خاطرات پزشک جوان اثر میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف مترجم فهیمه توزنده جانی

خاطرات پزشک جوان

خاطرات پزشک جوان

4.1
149 نفر |
42 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

245

خواهم خواند

121

شابک
9786001820229
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1398/9/4

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
در سورتمه از جایم بلند شدم به اطراف نگاهی انداختم. صدای عجیب، غمگین و خشنی در جایی درتاریکی به گوش رسید و سپس به سرعت خاموش شد. نمیدانم چرا ناگهان احساس ناخوشایندی وجودم را فرا گرفت و یاد مباشر افتادم و اینکه اکنون در حالی که سرش را در دستانش نگه داشته چقدر دلتنگ است. در امتداد دست راستم ناگهان لکه سیاهی را تشخیص دادم ناگهان لکه بزرگتر شد به اندازه یک گربه سیاه و سپس بزرگتر و بزرگتر. آتش نشان به من نگاهی انداخت، فکش به لرزه افتاده بود. پرسید: دیدید دکتر؟
آهی کشیدم، به خود می گفتم: «همه چیز روبراه می شود»...

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خاطرات پزشک جوان

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به خاطرات پزشک جوان

یادداشت‌ها

          این ریویو را نخست با نقد مترجم آغاز می‌کنم
آقای آبتین گلکار چرا موخره‌ها را در پیش‌گفتارها ریختید؟
در پیش‌گفتار بولگاکوف را معرفی کردید، خیلی کار پسندیده‌ای کردید چون همه‌ی خواننده‌ها ممکن است او را نشناسند و نخستین کتابی باشد که از او می‌خوانند اما وقتی فصل آخر(مرفین) هیجان‌انگیز‌ترین فصل کتاب است چرا در مورد این بخش در پیش‌گفتار صحبت می‌کنید؟ کافی بود این بخش را در قالب یک موخره کار کنید.
از این نقد که بگذرم شایسته است تاکید کنم که من ترجمه‌های آقای گلکار را می‌پسندم و این کتاب نیز از ترجمه‌ی روانی برخوردار بود اما نمی‌توانستم نقدم را بازگو نکنم.

نکته‌ی مهم:
به دوستانم که نیت به خواندن این کتاب را دارند، پیشنهاد می‌کنم فکر کنند روز مطالعه چهارشنبه‌سوری است و پیش‌گفتار مترجم هم آتش و از روی آن با همان شادابی بپرند و به اصل داستان برسند و پس از پایان کتاب به سراغ پیش‌گفتار بروند.

بگذریم،
این کتاب از هفت فصل + یک ابرفصل(مرفین) تشکیل شده و بولگاکوفِ دوست داشتنی در هر فصل خاطرات خود از دوران ابتدایی پزشکی خود یعنی وقتی که ۲۳ سال داشت و تازه فارغ‌التحصیل شده بود نقل می‌کند و پرواضح است که داستان‌ها و وقایع واقعی‌ست.
من به عنوان کسی که بولگاکوف را دوست دارم و یکی از نویسنده‌های محبوبم است با سطح انتظار تعدیل شده به سراغ این کتاب ‌آمدم اما نهایتا از خواندن هر فصل آن لذت بردم و از خواندن آن به هیچ‌وجه خسته نشدم.

این کتاب چیز زیادی نداشت که بخواهم از آن نقل کنم اما خواندنش رو به دوستانم به خصوص دوستانی که به بولگاکوف علاقه دارند پیشنهاد می‌کنم.

بیست و ششم شهریورماه یک‌هزار و چهارصد
        

11

          این کتاب قطعا جایگاه ویژه‌ای در ذهن و قلب من دارد. تجربه‌ی کم‌نظیری را برایم رقم زد و تلاش کردم آهسته کتاب را بخوانم تا تجربه‌ی شیرینش زود تمام نشود. بولگاکف در این کتاب و داستان‌هایش، قصه‌ی خودش را به عنوان یک پزشک تازه‌کار در روستایی دورافتاده در روسیه‌ی دوران انقلاب تعریف می‌کند. به نظر من یکی از کارکرد‌های ادبیات توصیف حالات و تجربیات انسانی است و این کتاب برای من یکی از نمونه‌های درخشانش بود. بولگاکف در این کتاب به من نشان داد دنیا آنقدرها هم بزرگ نیست و انسان‌ها هم احتمالا خیلی تغییری نکردند؛ آنجا که ترس‌ها، شادی‌ها، اضطراب‌ها و به طور کلی همه‌ی احساسات پزشک جوان در روسیه‌ی صد سال پیش برای منِ دانشجوی پزشکی امروز قابل درک، ملموس و حتی گاهی انگار حرف‌های خودم بود!! آخرین داستان یعنی داستان مورفین به شدت تکان‌دهنده بود. داستانی که سیر فروپاشی یک پزشک وابسته به مورفین را بدیع، زیبا و قابل درک توصیف می‌کرد. 
ترجمه‌ی کتاب هم بسیار روان و قابل فهم بود.  
از روی این کتاب سریال کوتاهی هم ساخته شده که من هنوز فرصت نکردم ببینم و بازیگر نقش اولش دنیل ردکلیف(همان هری پاتر خودمان) است :))))
        

19

فاطمه

فاطمه

1403/5/15

          "یادداشت‌های یک پزشک جوان" به پایان رسید. خب راستش را بخواهی عمیقا ترسناک است اینکه تو را از بیمارستانی با کلی نیروی متخصص به قصبه‌ای دور افتاده -تک و تنها و با حداقل تجهیزات موردنیاز- برای طبابت بفرستند. کسی که شرایط مشابهی را از سر گذرانده باشد، متوجه می‌شود با وجود این‌که لازمه طبابت کردن و طبیب شدن مطالعه است، مطالعه است و مطالعه‌ است؛ اما برای طبیب شدن همین مطالعه به تنهایی کافی نیست. پرداختن به این موضوع -طبابتِ شایسته-، شاید نیازمند زمانی به درازای سال‌ها باشد.
اما راه آسان و در دسترس، پرس و جو از قَدَرهاست؛ آن‌ها که قلم فرسوده‌اند و موی سپید کرده‌اند و عمر در این راه سپری کرده اند. از آنها هم که بپرسی جواب واحدی دریافت نخواهی کرد. گاهی افسانه‌هایی از کارهای خارق‌العاده و گاهی شاید ابرانسانی خواهی شنید، و گاهی هم متوجه میشوی ساده‌ترین و کلیشه‌ای ترین راه‌ها به نتایج خوبی رسیده اند. انگار هرکس در این مسیر، راه خودش را پیدا کرده و می‌رود‌. اما وجه اشتراک همه این‌ها را به گمانم یافته‌ام: برای طبیب شدن -طبیبی شایسته- اشتیاقی نسبتا عمیق و شهامتی تمام و کمال نیاز داری.
        

6