معرفی کتاب گوژپشت نتردام اثر ویکتور هوگو مترجم جواد محیی

گوژپشت نتردام

گوژپشت نتردام

ویکتور هوگو و 1 نفر دیگر
4.0
110 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

44

خوانده‌ام

232

خواهم خواند

177

ناشر
پر
شابک
9789648007718
تعداد صفحات
584
تاریخ انتشار
1395/6/14

توضیحات

        کتاب حاضر، یکی از آثار ادبی برجسته جهان و داستانی عاشقانه است. نویسنده در این داستان ها از دیکتاتوری مهربان ترین اتفاقات را نگاشته است. در این داستان در قرن پانزدهم در شهر پاریس ، دختر جوان کولی زیبایی به نام «اسمرالدا» با بز کوچک خود می رقصید و برنامه اجرا می کرد. «کلود فرولورئیس» قبیله «نتردام» که عاشق «اسمرالدا» شده بود با کمک مردی به نام «کازیمودو: سعی در دزدیدن دختر دارد که ناکام می ماند. چندی بعد فردی به نام «فوبوس» که توانسته بود «اسمرالدا» را مغلوب خود کند توسط «کازیمودو» به قتل می رسد و با ناعدالتی هر چه تمام تر «اسمرالدا» را به جرم قتل به اعدام محکوم می کنند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به گوژپشت نتردام

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          قطعا یکی از شاهکارهای تاریخ ادبیات جهان و قرن نوزدهم همین اثر زیباست.
قبلا با ترجمه جواد محبی این کار رو خونده بودم که اصلا و ابدا به پای ترجمه جناب پارسایار نمیرسه. 
انگار داشتم کتاب جدیدی میخوندم. توضیحات و مقدمه کتاب به شدت خوب بود و نثر روونی هم داشت این ترجمه و همین نکته اهمیت مترجم رو میرسونه.
کتاب در دوره لویی یازدهم و قرن پانزدهم فرانسه میگذره و از معدود رمان هاییه که نقش اصلی یک مکانه نه یک فرد.
کلیسای نتردام.
داستان خیلی گیرا و جذابه و یک تراژدی به تمام معناست. زندگی همه کاراکترها یک تراژدیه.
یک فصل کامل و حدود ۵۰ صفحه اختصاص به پاریس اون دوره داره و ویکتور هوگو با قلم جذابش جوری براتون پاریس رو به تصویر میکشه که انگار در زمان سفر کردید و حیرت میکنید از این میزان اطلاعاتی که ویکتور هوگو از پاریس اون دوره داشته و همین نکته خودش باعث میشه که بیشتر درک کنیم که چقد این کتاب ارزشمنده.
برای ما دوستداران کتاب هم فصلی کاملا اختصاص داره به صنعت چاپ و اینکه چطوری کتاب باعث شد که تفکر آدم به جای اینکه در معماری نمود پیدا کنه ، در کتاب ثبت میشه .
و مخصوصا این نکته بیشتر تبیین میشه که کتاب جای خرافات و خرد جای حماقت رو میگیره.
گوژپشت نتردام علاوه بر داستان جذاب و ادبیات خوبی که ارائه میده ، مثل یک ماشین زمان عمل میکنه و شمارو به فرانسه قرون وسطی میبره تا از پاریس و کلیسای نتردام در اون عصر دیدن کنید.
جذاب نیست این سفر؟
        

40

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او

 گوژپشتِ نتردام اولین اثری بود که به صورت کامل از ویکتور هوگوی بزرگ خواندم، پیش از این بینوایان را در سالهای نوجوانی نیمه‌کاره رها کرده بودم، ای کاش مجالی می‌یافتم درباره انتخاب‌های غلط در سالهای نوجوانی یادداشتی بنویسم، و متاسفانه هنوز عزمم را جزم نکرده‌ام تا بینوایان را به صورت کامل بخوانم ولی گوژپشت کافی‌ست تا بگویم ویکتور هوگو نویسنده محبوب من است و با چه نویسنده حکیم و اندیشمندی روبرو هستیم.

یکی از دلایلی که از هوگو کمتر خوانده‌ام این است که آثارش ترجمه‌های چندان خوبی ندارد. فی‌المثل تا پیش از انتشار این کتاب، نسخه خوبی از گوژپشت نتردام در بازار موجود نبود. و خب انتشار این کتاب سبب شد که ترغیب شوم آن را بخوانم، البته ضمن احترام به جناب پارسایار در بین مترجمان زبان فرانسه ایشان مترجم محبوبم نبودند و نثر ایشان را چندان دوست نداشتم ولی گوژپشت یک شگفتانه بود، واقعا توقع چنین متن فخیم و در عین حال خوشخوانی را نداشتم.

و اما رمان، نامِ اصلی رمان نتردام پاریس است و شخصیت اصلی کلیسای نتردام است. هوگو با استادی تمام -جالب است که او در بیست و هفت سالگی اولین شاهکارش را آفریده- پاریس قرن پانزدهم را ترسیم می‌کند، هوگو نود سال پیش از جیمز جویس و اولیسش رمانی می‌نویسد که شخصیت اصلی آن نه یک فرد بلکه یک مکان جغرافیایی است، پاریس در این رمان شخصیت دارد، نقاط تاریک و روشن دارد و شخصیتهای داستانی در نسبت با آن معنا می‌گیرند، و در راس همه آنها کوزیمودو یا همان گوژپشت است که گویا با نتردام یکی شده و با آن معنا پیدا می‌کندو دیگر شخصیت اصلی داستان، اسمرالدا به شکلی دیگر.

هوگو یک حکایت‌گوست او در هر فصل از کتاب حکایتی تازه از یک شخص، یک مکان و یا حتی خود پاریس و معماریش تعریف می‌کند او در بخش سوم کتابش پنجاه صفحه تمام فقط از پاریس و نتردام و سیر تاریخی آنها می‌گوید بخشی که شاید برای کسانی که به رمان مدرن عادت کرده‌اند ملال‌آور باشد ولی کسی که گوهرشناس باشد از سطر سطر آن لذت می‌برد و از این میزان دقت و تحلیل تیزبینانه  شگفت‌زده می‌شود، خلاصه اگر حال و حوصله یک اثر کلاسیک آن هم با پایانی غم‌انگیز و در عین حال تکان‌دهنده را دارید این رمان را از دست ندهید.

در آخر بخشی از تحلیل فوق‌العاده دقیق هوگو درباره پاریس را آورده‌ام که اگر نیک بنگریم درباره تمام پایتخت‌ها صدق می‌کند :

«از سال ۱۳۶۷ به بعد شهر چنان گسترش یافت که، به ویژه در کرانه راست، نیازی به حصار تازه پیدا کرد. شارل پنجم حصار تازه را ساخت. اما شهری چون پاریس به‌سان رودی است که پیوسته طغیان کند. همین شهرها هستند که پایتخت می‌شوند. این شهرها به مثابه قیفی هستند که همه جریانات جغرافیایی و سیاسی و اخلاقی و فکری یک کشور و همه تمایلات طبیعی یک ملت بدانها منتهی می‌شود. اینها به تعبیری چاه‌های تمدن‌اند، و فاضلاب‌هایی هستندکه تجارت، صنعت، جمعیت، هرآنچه تراوش می‌کند، هرآنچه حیات دارد، هرآنچه روح یک ملت است، قطره به قطره، سده به سده، در آنها پیوسته تصفیه و روی هم انباشته می‌شود.»
        

16

نیایش

نیایش

1403/5/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          حالا می‌فهمم چرا بزرگترین مراسم تشیع جنازه‌ در تاریخ فرانسه از آنِ آقای هوگو است. آقای هوگو عظیم، باشکوه، ستایش‌برانگیز و ستودنی است. در برابر آقای هوگو باید سر تعظیم فرود آورد. هنوز «بینوایان» را نخوانده با همین «گوژپشت نتردام» چنان شیفته و مجذوبش شدم که از طرفی قلبم تند تند می‌زند از فکر خواندن «بینوایان» و شاهکارهای دیگرش، از طرفی قلبم سنگین است که باید با نتردام و کازیمودوی نازنینم خداحافظی کنم.

اما «گوژپشت نتردام». گمانم وقتی بچه بودم نسخه‌ی خلاصه‌ و کودکانه‌ای از این داستان را خوانده بودم، درست مثل بینوایان. و چقدر خوشحالم که الان می‌توانم نسخه‌های کامل و دست اول را بخوانم و با تمام وجود عظمت‌شان را درک کنم. ویکتور هوگو مهربان، صبور و دغدغه‌مند است و یکی از دقیق‌ترین و نکته‌سنج‌ترین نویسندگان. چنان با ظرافت به برخی جزئیات توجه می‌کند و ارتباطات معنادار میان پدیده‌ها و مفاهیمی برقرار می‌کند که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند که هوش از سرت می‌پرد. برخی قسمت‌های کتاب انگار لحظه‌ای از روایت بیرون می‌آید و مطالبی را همچون مقاله‌ای تخصصی با ما در میان می‌گذارد که اتفاقاً به عمیق‌ترین شکل ممکن در خدمت داستان و اتمسفر آن است و به همین دلیل نه تنها خواننده را از حال و هوای داستانی خارج نمی‌کند، بلکه کمک می‌کند بهتر درکش کند. 

شخصیت‌های این کتاب از کلود فرولو، اسمرالدا و کازیمودو و شانتفلوری گرفته تا حتی فبوس، از ماندگارترین شخصیت‌های ادبیات‌اند به نظر من و بخشی از قلبم همیشه متعلق به کازیمودو و شانتفلوری خواهد بود. «گوژپشت نتردام» یک رمان رمانتیک تمام عیار است، با تمام مؤلفه‌هایی که این ژانر ادبی را به یاد می‌آورند؛ یک ساختمان قرون‌ وسطایی قدیمی و اسرارآمیز، موجودی تنها و بیگانه که از جامعه‌ی انسانی طرد شده است، امیال و احساسات سرکوب‌شده و ممنوعه و حس تاریکی و انزوایی که پایانی تراژیک را رقم می‌زنند. بیش از هر چیز مرا یاد «فرانکنشتاین» مری شلی می‌انداخت. هیولای فرانکنشتاین و کازیمودو از بسیاری جهات به هم شبیه بودند؛ هر دو تنها و درک‌نشده و محکوم به زیستی طردشده و در انزوا. اینکه کلیسای نتردام در این کتاب خود یک کاراکتر درست‌و‌حسابی است بی‌نظیر بود. اینجا کلیسا فقط مکانی نیست که داستان در آن رخ می‌دهد، شخصیتی‌ است که بر شخصیت‌های دیگر تأثیری فعال می‌گذارد. به لطف این کتاب آدم می‌تواند پاریس و نتردام قرون وسطی را با گوشت و پوست و استخوان لمس کند؛ همان تاریکی و خیسی و حتی بوی بد پاریس آن روزها را تجربه و شوالیه‌پرستی کورِ مردمان، نوع زیستِ کولی‌های بی‌پناه و کلیسای پوسیده و نخ‌نما را درک کند.

کازیمودو همچون موجود فرانکنشتاین یا حتی مرد فیل‌نمای لینچ یک عجیب‌الخلقه است که در جهان امروزی نیز شاید حتی همچنان پذیرفته نباشد،‌ چه برسد در یک جامعه‌ی خرافه‌پرست قرون‌وسطایی که از بدو تولد رها و بی‌پناه و از همه‌جا پس زده شده است. تنها کسی که زیر پر و بالش را می‌گیرد، شماس اعظم کلیسای نتردام، کلود فرولو، است که در نهایت سهمگین‌ترین ضربه‌ها را به کازیمودو می‌زند. از همان ابتدا می‌دانیم که پایان کازیمودو که نه حرف دیگران را می‌شنود، نه کسی تلاشی برای شنیدن حرف‌های او می‌کند، تلخ و تاریک است. اما شخصیت کلود فرولو، با تمام تلخی و گزندگی شخصیتش، تا حدی قابل‌درک است. وقتی مجبوری تمام حقانیت احساسات درونی‌ات را سرکوب کنی، معلوم است که نتیجه هیولایی می‌شود که با اعمال و رفتارش بدترین و دردناک‌ترین ضربه‌ها را به عزیزترین کسانش می‌زند. شانتفلوری زن تنها و محکوم دیگری است که تمام زندگی نکبت‌بارش را در آرزوی رسیدن به دختر از دست‌رفته‌اش می‌کند و درست در لحظه‌ی وصال همه‌چیزش را از دست می‌دهد. اسمرالدا و بز نازنینش جالی نیز درمانده و بینوا هستند. اسمرالدا یک نوجوان است؛ همان‌قدر خام و بی‌تجربه و ساده. گرچه در لحظاتی می‌تواند شجاعتی چشمگیر از خود نشان دهد، آن‌قدر ساده است و آن‌قدر حس طرد و رهاشدگی در او زیاد است و احساس دوست داشته شدن را تجربه نکرده است که حتی نمی‌تواند کسی را دوست داشته باشد که در مقابل حاضر باشد دوستش داشته باشد؛ گویی خودش را لایق دوست داشته شدن نمی‌داند.

تک‌تک شخصیت‌‌های اصلی و فرعی به اندازه پرداخت شده‌اند و روند داستان با سرعتی مناسب پیش می‌رود. نقش نتردام چنان پررنگ است که به‌نظرم تمام معماران و شهرسازان و مرمت‌کاران قطعاً باید این کتاب را دست‌کم یک بار در زندگی‌شان بخوانند. یک فصل کامل هوگو درباره‌ی نسبت چاپ، ادبیات و معماری صحبت کرده که بی‌نظیر است. هرگز آن شبی را که مشغول خواندن آن فصل بودم فراموش نمی‌کنم، از شدت زیبایی واژگان هوگو قلبم از هیجان تندتند می‌زد. هوگو معتقد است چاپ و کلمات معماری را نابود کرده‌اند، بااین‌حال زمانی که حاکمان فرانسه تصمیم داشتند نتردام ویرا‌ن‌شده را خراب کنند، هوگو با نوشتن این کتاب چنان به محبوبتش افزود که آن‌ها تصمیم گرفتند به جای تخریب مرمتش کنند. گویی برعکس ادعای هوگو، این بار ادبیات معماری را نجات داد.
        

38