یادداشت محمدامین اکبری
1400/11/27
به نام او گوژپشتِ نتردام اولین اثری بود که به صورت کامل از ویکتور هوگوی بزرگ خواندم، پیش از این بینوایان را در سالهای نوجوانی نیمهکاره رها کرده بودم، ای کاش مجالی مییافتم درباره انتخابهای غلط در سالهای نوجوانی یادداشتی بنویسم، و متاسفانه هنوز عزمم را جزم نکردهام تا بینوایان را به صورت کامل بخوانم ولی گوژپشت کافیست تا بگویم ویکتور هوگو نویسنده محبوب من است و با چه نویسنده حکیم و اندیشمندی روبرو هستیم. یکی از دلایلی که از هوگو کمتر خواندهام این است که آثارش ترجمههای چندان خوبی ندارد. فیالمثل تا پیش از انتشار این کتاب، نسخه خوبی از گوژپشت نتردام در بازار موجود نبود. و خب انتشار این کتاب سبب شد که ترغیب شوم آن را بخوانم، البته ضمن احترام به جناب پارسایار در بین مترجمان زبان فرانسه ایشان مترجم محبوبم نبودند و نثر ایشان را چندان دوست نداشتم ولی گوژپشت یک شگفتانه بود، واقعا توقع چنین متن فخیم و در عین حال خوشخوانی را نداشتم. و اما رمان، نامِ اصلی رمان نتردام پاریس است و شخصیت اصلی کلیسای نتردام است. هوگو با استادی تمام -جالب است که او در بیست و هفت سالگی اولین شاهکارش را آفریده- پاریس قرن پانزدهم را ترسیم میکند، هوگو نود سال پیش از جیمز جویس و اولیسش رمانی مینویسد که شخصیت اصلی آن نه یک فرد بلکه یک مکان جغرافیایی است، پاریس در این رمان شخصیت دارد، نقاط تاریک و روشن دارد و شخصیتهای داستانی در نسبت با آن معنا میگیرند، و در راس همه آنها کوزیمودو یا همان گوژپشت است که گویا با نتردام یکی شده و با آن معنا پیدا میکندو دیگر شخصیت اصلی داستان، اسمرالدا به شکلی دیگر. هوگو یک حکایتگوست او در هر فصل از کتاب حکایتی تازه از یک شخص، یک مکان و یا حتی خود پاریس و معماریش تعریف میکند او در بخش سوم کتابش پنجاه صفحه تمام فقط از پاریس و نتردام و سیر تاریخی آنها میگوید بخشی که شاید برای کسانی که به رمان مدرن عادت کردهاند ملالآور باشد ولی کسی که گوهرشناس باشد از سطر سطر آن لذت میبرد و از این میزان دقت و تحلیل تیزبینانه شگفتزده میشود، خلاصه اگر حال و حوصله یک اثر کلاسیک آن هم با پایانی غمانگیز و در عین حال تکاندهنده را دارید این رمان را از دست ندهید. در آخر بخشی از تحلیل فوقالعاده دقیق هوگو درباره پاریس را آوردهام که اگر نیک بنگریم درباره تمام پایتختها صدق میکند : «از سال ۱۳۶۷ به بعد شهر چنان گسترش یافت که، به ویژه در کرانه راست، نیازی به حصار تازه پیدا کرد. شارل پنجم حصار تازه را ساخت. اما شهری چون پاریس بهسان رودی است که پیوسته طغیان کند. همین شهرها هستند که پایتخت میشوند. این شهرها به مثابه قیفی هستند که همه جریانات جغرافیایی و سیاسی و اخلاقی و فکری یک کشور و همه تمایلات طبیعی یک ملت بدانها منتهی میشود. اینها به تعبیری چاههای تمدناند، و فاضلابهایی هستندکه تجارت، صنعت، جمعیت، هرآنچه تراوش میکند، هرآنچه حیات دارد، هرآنچه روح یک ملت است، قطره به قطره، سده به سده، در آنها پیوسته تصفیه و روی هم انباشته میشود.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.