یادداشت ملیکا خوشنژاد
5 روز پیش
حالا میفهمم چرا بزرگترین مراسم تشیع جنازه در تاریخ فرانسه از آنِ آقای هوگو است. آقای هوگو عظیم، باشکوه، ستایشبرانگیز و ستودنی است. در برابر آقای هوگو باید سر تعظیم فرود آورد. هنوز «بینوایان» را نخوانده با همین «گوژپشت نتردام» چنان شیفته و مجذوبش شدم که از طرفی قلبم تند تند میزند از فکر خواندن «بینوایان» و شاهکارهای دیگرش، از طرفی قلبم سنگین است که باید با نتردام و کازیمودوی نازنینم خداحافظی کنم. اما «گوژپشت نتردام». گمانم وقتی بچه بودم نسخهی خلاصه و کودکانهای از این داستان را خوانده بودم، درست مثل بینوایان. و چقدر خوشحالم که الان میتوانم نسخههای کامل و دست اول را بخوانم و با تمام وجود عظمتشان را درک کنم. ویکتور هوگو مهربان، صبور و دغدغهمند است و یکی از دقیقترین و نکتهسنجترین نویسندگان. چنان با ظرافت به برخی جزئیات توجه میکند و ارتباطات معنادار میان پدیدهها و مفاهیمی برقرار میکند که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند که هوش از سرت میپرد. برخی قسمتهای کتاب انگار لحظهای از روایت بیرون میآید و مطالبی را همچون مقالهای تخصصی با ما در میان میگذارد که اتفاقاً به عمیقترین شکل ممکن در خدمت داستان و اتمسفر آن است و به همین دلیل نه تنها خواننده را از حال و هوای داستانی خارج نمیکند، بلکه کمک میکند بهتر درکش کند. شخصیتهای این کتاب از کلود فرولو، اسمرالدا و کازیمودو و شانتفلوری گرفته تا حتی فبوس، از ماندگارترین شخصیتهای ادبیاتاند به نظر من و بخشی از قلبم همیشه متعلق به کازیمودو و شانتفلوری خواهد بود. «گوژپشت نتردام» یک رمان رمانتیک تمام عیار است، با تمام مؤلفههایی که این ژانر ادبی را به یاد میآورند؛ یک ساختمان قرون وسطایی قدیمی و اسرارآمیز، موجودی تنها و بیگانه که از جامعهی انسانی طرد شده است، امیال و احساسات سرکوبشده و ممنوعه و حس تاریکی و انزوایی که پایانی تراژیک را رقم میزنند. بیش از هر چیز مرا یاد «فرانکنشتاین» مری شلی میانداخت. هیولای فرانکنشتاین و کازیمودو از بسیاری جهات به هم شبیه بودند؛ هر دو تنها و درکنشده و محکوم به زیستی طردشده و در انزوا. اینکه کلیسای نتردام در این کتاب خود یک کاراکتر درستوحسابی است بینظیر بود. اینجا کلیسا فقط مکانی نیست که داستان در آن رخ میدهد، شخصیتی است که بر شخصیتهای دیگر تأثیری فعال میگذارد. به لطف این کتاب آدم میتواند پاریس و نتردام قرون وسطی را با گوشت و پوست و استخوان لمس کند؛ همان تاریکی و خیسی و حتی بوی بد پاریس آن روزها را تجربه و شوالیهپرستی کورِ مردمان، نوع زیستِ کولیهای بیپناه و کلیسای پوسیده و نخنما را درک کند. کازیمودو همچون موجود فرانکنشتاین یا حتی مرد فیلنمای لینچ یک عجیبالخلقه است که در جهان امروزی نیز شاید حتی همچنان پذیرفته نباشد، چه برسد در یک جامعهی خرافهپرست قرونوسطایی که از بدو تولد رها و بیپناه و از همهجا پس زده شده است. تنها کسی که زیر پر و بالش را میگیرد، شماس اعظم کلیسای نتردام، کلود فرولو، است که در نهایت سهمگینترین ضربهها را به کازیمودو میزند. از همان ابتدا میدانیم که پایان کازیمودو که نه حرف دیگران را میشنود، نه کسی تلاشی برای شنیدن حرفهای او میکند، تلخ و تاریک است. اما شخصیت کلود فرولو، با تمام تلخی و گزندگی شخصیتش، تا حدی قابلدرک است. وقتی مجبوری تمام حقانیت احساسات درونیات را سرکوب کنی، معلوم است که نتیجه هیولایی میشود که با اعمال و رفتارش بدترین و دردناکترین ضربهها را به عزیزترین کسانش میزند. شانتفلوری زن تنها و محکوم دیگری است که تمام زندگی نکبتبارش را در آرزوی رسیدن به دختر از دسترفتهاش میکند و درست در لحظهی وصال همهچیزش را از دست میدهد. اسمرالدا و بز نازنینش جالی نیز درمانده و بینوا هستند. اسمرالدا یک نوجوان است؛ همانقدر خام و بیتجربه و ساده. گرچه در لحظاتی میتواند شجاعتی چشمگیر از خود نشان دهد، آنقدر ساده است و آنقدر حس طرد و رهاشدگی در او زیاد است و احساس دوست داشته شدن را تجربه نکرده است که حتی نمیتواند کسی را دوست داشته باشد که در مقابل حاضر باشد دوستش داشته باشد؛ گویی خودش را لایق دوست داشته شدن نمیداند. تکتک شخصیتهای اصلی و فرعی به اندازه پرداخت شدهاند و روند داستان با سرعتی مناسب پیش میرود. نقش نتردام چنان پررنگ است که بهنظرم تمام معماران و شهرسازان و مرمتکاران قطعاً باید این کتاب را دستکم یک بار در زندگیشان بخوانند. یک فصل کامل هوگو دربارهی نسبت چاپ، ادبیات و معماری صحبت کرده که بینظیر است. هرگز آن شبی را که مشغول خواندن آن فصل بودم فراموش نمیکنم، از شدت زیبایی واژگان هوگو قلبم از هیجان تندتند میزد. هوگو معتقد است چاپ و کلمات معماری را نابود کردهاند، بااینحال زمانی که حاکمان فرانسه تصمیم داشتند نتردام ویرانشده را خراب کنند، هوگو با نوشتن این کتاب چنان به محبوبتش افزود که آنها تصمیم گرفتند به جای تخریب مرمتش کنند. گویی برعکس ادعای هوگو، این بار ادبیات معماری را نجات داد.
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
جدا از متن یادداشتتون، از اینکه نیمفاصله و علائم نگارشی رو رعایت کردید انگار که شُشَم حال اومد.🤏🏻😉
1
2
سجاد واحدی خراسانی
4 روز پیش
1